پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مردم، شاهنامه و سلطه آمرانه ادبی
شاهنامه گواهی است دیرینه بر مبانیِ هویت فرهنگی ما. سندِ خوشآب و رنگ و موزونی که برای قرنها مایۀ اعتبار و افتخار ایرانیان بوده و همپای دیگر امهّات حکمی و ادبیِ فارسی، یکی از قافلهسالارانِ کاروان رنج دیده و جنگ چشیدۀ ایران. این کتاب دفترچۀ خاطراتی باستانی است که هر فرهنگی بخت داشتنش را ندارد. نمونهاش اعراب که - گرچه واژۀ «حَماسه» را از ایشان وام گرفتهایم- از داشتن سند مکتوبی همتای حماسههای دیگر فرهنگ ها بیبهرهاند.[i]
حماسۀ فرهنگی ایران که یکی از کهنترین و پر برگ و بارترین حماسههای بازمانده در تاریخ بشری است به زبانها و در زمانهای گوناگون در یشتهای اوستا، بعضی کتب متفرق پهلوی، خداینامهها، کتابهای مذهبی، آییننامهها، گاهنامهها[ii] و ... ثبت شده است و پیدایش شاهنامهای به زبانِ فارسی، رسمالخطّ رایج در عهد اسلامی و به قلمِ استوار و امانتدار حکیم ابوالقاسم فردوسی، هم حلقهای از همین زنجیر و اتفاقی خجسته در تاریخ زبان و ادبیات فارسی ایران است.
سالهای سال، مردم میراثدار شاهنامه بودهاند؛ آن را از بر میکردهاند، یا ماجراهایی از آن را به خاطر میسپردهاند و برای کودکانشان نقل میکردهاند، فرّ و شکوه پهلوانیهای آن را در قالب قصههای عامیانهای چون «ملک جمشید» و «امیرارسلان نامدار» و... میریختهاند و حتی به تعزیهخوانیهایشان هم چاشنی حماسۀ تاریخی شان را میافزودهاند.
شاهنامۀ فردوسی برای قرنها توانست پاسخگوی بخشی از نیازهای فرهنگی، ادبی، تاریخی، اسطورهای، زبانی و فرهنگی مردم ایران باشد؛ امّا هرچه به روزگار ما نزدیکتر شد، از ما دورتر و دورتر شد. شاهنامه از سال 1300 خورشیدی به این سو، کمکمک رمقش را از دست داد و امروز صدای نارسایی شدهاست که در همهمۀ صداهای دیگر به زحمت شنیده میشود.
سالهای نخست سدۀ حاضر در ایران، روزگار ملّیگرایی و احراز هویّت فرهنگی بود و شاهنامه نیز به عنوان سندی کهن، یکی از دستمایههای بنیادین برای نیل به این هدف بود[iii]. در سال 1313 جشن هزارۀ فردوسی را برگزار و بنای یادبود او را در توس برپا شد. در این سالها شاهنامه بهصورت عنصری نمایشی و آیینهای بازتابندۀ شکوه و جلال پادشاهی ایران مورد توجه قرار گرفت. جریانی که نیم قرن به طول انجامید و موجب شد این کتاب که در روزگار پدید آمدنش فریادی از گلوی مردم عادّی و نقدی بر شیوۀ پادشاهان ستمکار بود، نزدیک به پنجاه سال همسو و همراه با نظام حاکم به بازگویی ارزشهای ایشان بپردازد و از قافلۀ رو به رشد و تغییر ادب فارسی عقب بماند. آنهم در سالهایی که همه چیز رو به نو شدن داشت.
در این دوران در میان فعالان سیاسی، ادیبان، شاعران و نویسندگانی بودند که موجب راهیابیِ اندیشهها و باورهای سیاسی و حزبی رایج به عرصۀ تولید ادبیاتِ نو و تفسیر ادبیاتِ کهن شدند. کسانی چون ملکالشعرای بهار، بزرگ علوی، رضازادۀ شفق، عبدالحسین نوشین، پروین گنابادی، علی دشتی، احمد کسروی و ... . ادبیات زبان به یاد ماندنی و فاخری بود که اندیشههای ایشان را به میان مردم میبرد و به آنها القا میکرد.
ادبیاتسازان -با توجه به فضای سیاسی و اجتماعی- به خلق آثار تازه مشغول بودند و ادبیاتشناسان میکوشیدند معانیِ نوی را از متونِ کلاسیک استخراج کنند که خورندِ نیازهای روزِ جامعۀ باشد؛ امّا شاهنامه در این میان جایی نداشت.
فردوسی در آن سالها نه توانست چون سعدی و خیام همصحبت روشنفکران مترقّی باشد و نه توانست به شیوۀ مولانا و حافظ راهش را به محافل دینی و از آنجا به منبرها و به خانۀ مردم عادّی باز کند.
شاهنامه در این سالها بناچار جامهای فاخر بر تن کرده و میان شاهان و شاهدوستان جاخوش کرده بود؛ گویی ایشان تنها میراثداران حماسۀ تاریخی- اسطوره ای ایران بودند. نه اینکه مردم عادی شاهنامه نداشتند و نمیخواندند، نه اینکه نقّالان به رسم قدیم هر شب در بین مردم قصّههای آن را زمزمه نمیکردند؛ اما پژوهشهای بهجای مانده از این دوران بیشتر بیانگر استفاده از شاهنامه برای پاسخگویی به نیازهای طبقۀ حاکم است تا ارتباط شاهنامه با مردم عادّی. برخی از عنوانهای چاپ شده در این دوران از این قرار است: فرماندهی خداوند جنگ، تاجگذاری در شاهنامۀ فردوسی، پادشاهی و پادشاهان از دیدۀ ایرانیان بر بنیاد شاهنامۀ فردوسی، تاجگذاری در ایران باستان، ولیعهدی در ایران باستان بر بنیاد شاهنامۀ فردوسی، آیین شهریاری در ایران بر بنیاد شاهنامۀ فردوسی و ... .
این روند برای سالها ادامه داشت اما از سال 1357 خورشیدی به بعد، شاهنامه سرانجام توانست از بندِ مکرّرگوییهای طولانیاش رها شود و این فرصت را بیابد که زوایای دیگری از خویش را نمایان کند. به گواهیِ کتابها و مقالههای انتشار یافته در این سالها، قافلهسالارِ پیر ما حال میکوشید تا بیشتر با مسائل و فهمِ مردم روزگار خود بپیوندد. در این سالها جریانی از پژوهشهای پسااستعماری شکل گرفت و شاهنامه نیز به عنوان یکی از متون کهن از دیدگاههای گوناگونِ انسان شناسانه، جامعهشناسانه، تاریخی، سیاسی، جغرافیایی، هنری و ... مورد کاوش قرار گرفت. شاهنامه برای مدّت چند سال از قالبِ نمایشیِ پیشیناش بیرون آمد و به مسائل روزِ مردم مربوط شد؛ امّا گویی کار از کار گذشته بود و شاهنامه میراثدارانی تازه برای پیدا کرده بود: دانشگاهیان!
شاهنامه بعد از سال 1313 و تأسیس دانشگاه تهران، به عنوان یکی از متون درسی، راه خود را به دانشگاه گشوده بود. حالا غیر از دانشجویان رشتۀ زبان و ادبیات فارسی، هر تحصیلکرده و دانشگاه رفتهای میتوانست آن را بخواند و دربارۀ آن نظراتی داشته باشد؛ امّا ادبیات میخواست به عنوان یک رشتۀ دانشگاهی دربارۀ شاهنامه و دیگر متون حرفهای تازهای را طرح کند. دانشکدههای ادبیات کمکم ساحت ویژۀ خود را کشف و مرزهای غیرقابل نفوذ خود را روشن کردند.
پژوهشگران ادبی نمیتوانستند با مقالاتی که صرفاً به بازگویی ذائقۀ ادبی و پسندهای مؤلفانش در برخورد با یک متن میپردازد، به کارزار با دیگر علوم بروند. اصحاب دانشها و رشتههای دیگر دانشگاهی به اینطور پژوهشهای ادبی به چشم تمسخر مینگریستند و خودشان را محق میدانستند که آن را نقد کنند و دربارۀ آن نظر بدهند. برای همین ادبیاتشناسان دست به برقراری سلطه آمرانه ادبی زدند. آنها قلمرو خودشان را ترسیم کردند؛ قلمرو دشواری که کیفیت یک رشتۀ دانشگاهی را داشته باشد و هرکسی به سادگی نتواند در آن اظهار نظر کند، مگر اینکه سالها عمرش را صرف دانستن معنا و ریشۀ واژگان فارسی و عربی، بدیع و معانی و بیان، دانستن تاریخ ادبیات، آشنایی با عروض و قافیه، خواندن همۀ آنچه متون ادبی تعریف شده بود و بسیاری کارهای دشوار دیگر نماید.
در حوزۀ شاهنامه نیز عمدۀ این دشواریها شامل دانستنِ زیر و زبرِ واژهها براساس گویش زمانۀ فردوسی، شناختِ ریشههای باستانی نامها و واژگان، نسخهشناسی و تمییز ابیات الحاقی از غیر الحاقی بود. اینطور به نظر میآمد که کسی که اینها را نمیداند، شاهنامه را نمیفهمد و بهتر است دربارۀ آن اظهار نظری نداشته باشد.
ادبیاتشناسان ارزشهای علمی-ادبیِ خودشان را به کرسی نشانده و کار بررسی متون را کارشناسانه دنبال میکردند و نتایج ارزشمندی هم بدست آوردند؛ امّا ارتباط با شاهنامه برای مردم عادّی بسیار دشوار شده بود. حالا دیگر بسیاری از شاهنامهدوستان به داشتنِ یک نسخۀ معتبر از کتاب فردوسی در کتابخانه و رفتن به چند همایش و بزرگداشتِ سالیانه و نشستن پای حرفهایِ حساب امّا دشوار و دیریابِ بعضی استادان شاهنامهشناس بسنده کرده بودند. جنجال بر سرِ درستی یا نادرستیِ تلفظ واژهها و الحاقی بودن یا نبودنِ برخی ابیات میان شاهنامهپژوهان ادامه داشت و کسی به فکر سهم مردم عادّی از شاهنامه نبود.
کسی نمیخواست به این موضوع توجهی نشان بدهد که این از ویژگیهای نقل داستانهای حماسی است که به مرور و در طول زمان چیزهایی بر آن افزوده شود. استادانِ طراز اول شاهنامهشناس با صرف وقت و دقّت زیاد ابیات الحاقی را که برای سالها در ذهن مردم جا خوش کرده بود، از متن شاهنامه جدا و با خط ریز به زیر صفحات و یا به کل از شاهنامه بیرون بردند و مردم را آگاه کردند که بسیاری از ابیاتِ معروف و مورد استناد آنها شاهنامهای نیست.[iv]
آنها شاهنامه را با دقت و وسواس زیاد، از نقش مردمِ عادّی زدودند؛ امّا گام بعدی در این پژوهش به انجام نرسید. گامی که در آن شاهنامهپژوهان میبایست براساس همین ابیات الحاقی، علل اجتماعی و تاریخیِ شکلگیری این برافزودهها را روشن میکردند و درمییافتند که مردم و شاهنامه در طی این سالها چگونه با هم به گفتگو پرداختهاند و این گفتگو چگونه باید تداوم یابد؟
حالا شاهنامه مبدّل به متنی چارچوبدار شده بود که خواندن و فهمیدنش حساب و کتاب داشت و برای همین امکان گفتگو با مردم عادّی را از دست داده بود. از ملزوماتِ اساسیِ هر جلسۀ شاهنامهخوانی، استاد ادبیاتدانی بود که نگذارد درک و دریافتِ مردم عادّی به حریم شاهنامه خدشهای وارد کند. متأسفانه شاهنامه چون دیوان حافظ این بخت را هم نداشت که گردن به تفأل بسپارد و نه تنها مردم از فهمیدنش واهمهای نداشته؛ بلکه باورِ راسخ داشته باشند که با هر سن و سال و سطح دانش و بینشی، میتوانند بهرهای از آن ببرند.[v]
از دیگرسو شاهنامه در نخستین سالهای پس از انقلاب اسلامی -که واژۀ «شاه» نفرتی دیرینه را در برنامهریزان درسی و سیاستگذاران فرهنگی زنده میکرد- نتوانست جای شایستۀ خود را در میان نسلهای تازه باز کند. شاهنامه را نه میشد مثل دیوان حافظ و مثنوی مولانا مورد تأویل و تفسیرهای دینی و عرفانی قرار داد و نه به سادگیِ بوستان و گلستان میشد از آن درس زندگی گرفت. شاهنامه، شاهنامه بود. نامۀ غرور و تفاخر اجدادی که حالا ما علیه ایشان قیام کرده بودیم و همه را با یک تیغ سر بریده بودیم!
سالها طول کشید تا تصویری که حکومت پیشین از شاهنامه ساخته بود، فراموش شد و این متن دوباره توانست نفس بکشد. امروز شاهنامه در میان ما هست. در کتابخانههامان، در حافظۀ رایانهها و به صورت فایلهای شنیداری روی گوشیهای تلفن همراهمان. اما سهم ما از آن چقدر است؟ چند وقت یکبار به سراغ آن میرویم؟ آیا جسارت خواندن و فهمیدن آن را فارغ از چارچوبهای و قواعد وضع شدۀ ادبی داریم؟
قدیمترین مثال شناختهشدۀ تفسیر به سدۀ ششم قبل از میلاد مسیح، یعنی زمانی برمیگردد که تهآژهنس اهل رگیوم، تفسیری تمثیلی از یک قطعه از هومر ارائه داد.[vi] آثاری مانند شاهنامۀ فردوسی، ایلیاد هومر یا هملت شکسپیر، به هیچ وجه، برای همۀ خوانندگان در همۀ اعصارِ تاریخ، معنای واحدی نداشته و این مخاطبان بودهاند که زمینۀ حیات، تأثیر و بالندگی متون را فراهم کرده و براساس دانش، توانش و تجربۀ زیستهشان به آن معنا دادهاند.[vii]
ما نیز به عنوان خوانندگان دورهای از تاریخ، نباید بختِ خواندن و معنا کردن شاهنامه را از خودمان دریغ کنیم. شاهنامه متنِ بازی است که فردوسی پس از پایان نگارش، آن را با خوانندگان اعصار و قرون رها کرده و از یکسویِ این مکالمه حذف شده، حالا ما باید آن را بخوانیم و آنطور که میتوانیم بفهمیم و با آن ارتباط برقرار کنیم.
شاهنامه معنایی یکّه ندارد. درست است که تفسیر شاهنامه نیز چون تفسیر هر اثرِ هنریِ دیگر به مقدماتی نیاز دارد؛ اما نمیتوانلزوما و با قاطعیت مدّعی شد که تنها گروه خاصّی از مخاطبان صلاحیّت این را دارند که با آن ارتباط برقرار کنند.[viii] بسیاری می توانند آن را بخوانند و سؤالاتِ روزگارش را از آن بپرسند چراکه شاهنامه نیز این توانایی را دارد که با مخاطبانش به گفت و شنود بنشیند.
[i] صفا؛ذبیحالله. (1333). حماسهسرایی در ایران. تهران: امیرکبیر. صص18-16 .
[ii] همان صص 58-29.
[iii] اطلاعات تاریخی این نوشتار برمبنای این کتاب است: آبراهامیان؛ یرواند. (1374). ایران بین دو انقلاب. ترجمۀ احمد گل محمدی و محمدابراهیم فتاحی. نشر نی. چاپ یازدهم. نیز: فوران؛ جان. (1382). مقاومت شکننده (تاریخ تحولات اجتماعی ایران). ترجمۀ احمد تدیّن. تهران: رسا. چاپ پنجم.
[iv] ابیاتی مشهوری چون:
زن و اژدها هر دو در خاک به جهان پاک ازین هر دو ناپاک به
نیز:
چو ایران نباشد تن من مباد بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
نیز ر.ک: خالقیمطلق؛ جلال. (1363). معرفی قطعات الحاقی شاهنامه (1). ایراننامه. شمارۀ نهم. پاییز. صص 53-26./ خالقیمطلق؛ جلال. (1363). معرفی قطعات الحاقی شاهنامه (2). ایراننامه. شمارۀ دهم. زمستان. صص 261-246.
[v] ر.ک: روحالامینی؛ محمود. (1369). باورهای عامیانه دربارۀ فال حافظ. تهران: نقش جهان.
[vi] ر.ک. هارلند؛ ریچارد. (1388). درآمدی تاریخی بر نظریۀ ادبی از افلاتون تا بارت. مترجم: علی معصومی و ... .تهران: چشمه. چاپ سوم ص50.
[vii] ر.ک. فتوحی؛ محمود. (1387). نظریۀ تاریخ ادبیات با بررسی انتقادی تاریخادبیاتنگاری. تهران: سخن. چاپ دوم. ص124.
[viii] ر.ک. نامورمطلق؛ بهمن. (1387). یائوس و ایزر (نظریۀ دریافت). پژوهشنامۀ فرهنگستان هنر. ش 11. زمستان. صص110-94. نیز:
Jauss, Hans Robert. (1967). "Literaturgeschichte als Provokation der Literaturwissenschaft" translated as "Literary History as a Challenge to Literary Theory", in NEW LITERARY HISTORY. Vol. 2, No. 1 (Autumn, 1970). pp. 7-37.
پرونده ی «شاهنامه» در انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/3739
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
روز معلم ایران رهبر انقلاب معلمان نیکا شاکرمی دولت سیزدهم مجلس شورای اسلامی مجلس شهید مطهری حجاب شورای نگهبان قوه قضائیه
تهران هواشناسی معلم شهرداری تهران سیل پلیس قوه قضاییه آموزش و پرورش بارش باران فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی
خودرو دولت قیمت خودرو قیمت دلار ایران خودرو قیمت طلا دلار سایپا بانک مرکزی بازار خودرو کارگران تورم
تلویزیون رادیو تئاتر سریال رضا عطاران فیلم سینمای ایران سینما دفاع مقدس موسیقی نون خ رسانه ملی
دانشگاه علوم پزشکی مکزیک
رژیم صهیونیستی غزه فلسطین اسرائیل جنگ غزه آمریکا نوار غزه روسیه چین حماس عربستان یمن
استقلال پرسپولیس فوتبال سپاهان تراکتور لیگ برتر ایران رئال مادرید بایرن مونیخ باشگاه استقلال لیگ برتر لیگ قهرمانان اروپا باشگاه پرسپولیس
همراه اول دبی واکسن تبلیغات اپل ناسا گوگل وزیر ارتباطات پهپاد
کبد چرب میوه کاهش وزن بیمه دیابت داروخانه ویتامین طول عمر بارداری