دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
مجله ویستا

تن زدن تا مرگ برای هنرمند ماندن



      تن زدن تا مرگ برای هنرمند ماندن
احمد میراحسان

نقد فیلم سیانوزه

سیانوزه فیلمی است که ارزش آن را دارد درباره ابتکارهایش حرف بزنیم : چه از منظر ساختارگرایانه و چه همزمان از منظر تأویلی :
1. درباره ابتکار ساختاری ادغام انیمیشن و تصویر رویداد اجتماعی در زمان تاریخی و فضای واقعی در سیانوزه هرچه بگویی کم گفته ای.
البته این شگرد برای نخستین بار نیست که در مستند مورد استفاده قرار می گیرد، اما سیانوزه از معدود فیلمهایی است که انیمیشن در آن ارزش فرمی و مضمونی درونی دارد و تبدیل شده است به تصویر مستند کابوس. انیمیشن بمثابه تصویر مستند ذهن مضطرب !
2.درباره ابتکار لایه های تودر توی ضمنی که برابر فیلم امکان تأویل گری مخاطب را شکل می دهد هم  حرف زیاد است. فیلم از موقعیت خاص و جزئی شروع نمی شود و همه جامعه را فرا می گیرد.
3.درباره ابتکارهای نشانه شناختی پاتولوژیک که امر پزشکی را به امر اجتماعی مبدل می سازد هم حرفهای خوبی وجود دارد.
4. و درباره سیانوزگی هنر میان ما!
5. و نیز درباره مفهوم مدرن تری ازمستند که در کنار DOCUMENTARY DRAMA ، مستندهای نمایشی نویی را به گونه ای هنرمندانه و ابتکاری محقق می سازد.
 وقتی بچه بودم
در اصل دوزخ جمشید از همین زمان شروع می شود. وقتی بچه بودم ، بلکه وقتی داشتم دنیا می آمدم . در پایان است که درباره سیانوزه شدن او هنگام تولد، نرسیدن خون به مغز و آسیب های معلولیت آفرینش با خبر می شویم و تا آن زمان به قدرکافی مواد و مصالح فکر کردن از خلال روایت مستند بصری زندگی روزمره جمشید بدست آورده ایم که فوراً فکر کنیم چه آمیختگی غریبی وجود دارد پس تقدیر سیانوزگی او و سیانوزگی هنر میان ما و همه کسانی که با تحمل دردو رنج و آزار می خواهند هنرمند باقی بمانند و در وضعیت تولد در جامعه ای بحرانی اکسیژن حیات بخش هنر دیر به مغزشان می رسد. وضعیتی که بین جبر و اختیار ، بین عوامل ریشه دار چند قرنی و قصد و عمد و اداره نادرست ما قرار دارد.
فیلم با کابوس کودکی جمشید و جان گرفتن نقاشی او با تکنیک زنده نمایی شروع می شود. نقاشی هایی که کابوس های ذهن و شخصیت درونی او هستند و خود در صحنه ای از آنها با همین عنوان اسم می برد!
طی فیلم ما مدام را از خاطره دردناک جمشید از آزار مادرش می شنویم و آزار جامعه که خود مادر و زهدان دیگری است و قدرت و نظم حاکم بر محیط جمشید وقتی دردناک تر به نظر می رسد که در تداوم آزار و کتک و شکنجه اضطراب آور، مادر دست از سرش بر نمی دارد.
واقعیت دوم
انیمیشن ها ، کابوس ها ، تصاویر ذهنی ، هنر ونقاشی جمشید ، واقعیت دوم ، مستند تر از تصاویر مستند شهر و خیابان انقلاب و محل اقامت و کار جمشید اند و همدیگر را تکمیل می کنند. ما عوامل پریشانی درونی جمشید را که در زمینه ای فیزیولوژیک شروع می شود، در افقی سوسیولوژیک تداوم یافته می بینیم . قطع های انیمیشن به زندگی روزمره مستند هوشمندانه است. کابوس در اعماق و در هوا جاری است. کابوس واقعیت ، مردم ، آزارشان. جمشید را در حال نقاشی می بینیم و روی انیمیشن نقاشی های او که جان می گیرند می شنویم.
"خصمانه نگاه می کنند ، طوری نگاهم می کنند که انگار دارم کار خلافی می کنم."
کج و کوله گی واقعیت
شگرد استفاده از لنز و قرار دادن دوربین در موقعیتی هایی که هر دو با هم تصویر عکاسانه را از شکل می اندازند صرفاً یک آشنازدایی بازیگوشانه نیست ، یک فرم دهی متناسب با نگاه جمشید است به جهان پیرامون. این جهان پیرامون است که از نظر جمشید از ریخت افتاده ، آشفته ، نا متعادل ، ترس آور ، و خصمانه است. روی همین تصاویر است که او از کالویتس و فرانسیس بیکن و فروید نقاش (نوه فروید روانشناس) و جهان پوچ و اضطراب آلود نقاشی هایشان حرف می زند و ما با تعجب متوجه دانش جمشید می شویم. آیا پس جنون او ، یک جنون هنری است؟ و حالت غیر عادی اش از این مقوله است؟ و نقاشی های عجیب و غریبش بیان یک آگاهی سور رئال است؟
"وقتی عصبانی می شوم آدم ها را شکل گاو می کشم. برای اینکه از آنها انتقام بگیرم این کار را می کنم ."
 استفاده از صدا ، در سیانوزه و از شکل انداختن و شکل دادن به صدا عالی است.
یک مادر / مأمور خشن
مادر برای جمشید یک پلیس سخت گیر بود و حالا هم مأموران که با خشونت ، امنیت او را بر هم می زنند (آنان فقط برای اجرای قانون "سخت" می گیرند) و او را وا می دارند بساطش را از حاشیه پیاده رو جمع کند ، دوباره تصویر سخت گیر مادر را بیدار می نمایند و او در برابرشان معصومانه وامانده است و رو به دوربین عاجزانه می پرسد : "چه کنم ؟" درست مثل کودک گیرافتاده در کنج اتاق و بدون راه فرار . اوست که می گوید :
"وقتی قانون دست آنهاست هرکاری می توانند بکنند ."
آیا به سبب روان پریشی و ذهن دچار اضطراب جمشید است که تشخیص نمی دهد مجازاتش تناسبی با ترس از اعدام ندارد؟
"اعدام چیزی است که هر بار به دلیل غیر منطقی ممکن است پیش بیاید."
انیمیشن اعدام – رفت و برگشت و ساختار تکرار بین انیمیشن و واقعیت -- حرف ندارد .
"حاضر نیستم کار دیگری بکنم."
اصرار برای نقاش و هنرمند ماندن یکی از جذاب ترین وجوه پرتره ی جمشید است : "نقاشی ارزشش را دارد که این همه رنج را بخاطرش تحمل کنم ! بی پولی ، اهانت ، خصمانه بودن مردم ، آزار "
"دیگر حاضر نیستم جز نقاشی کار دیگری بکنم."
اصرار بر هنرمند ماندن در سراسر سیانوزه موج می زند. یک جنگ واقعی با همه موانع بی رحمانه !
سیاست و قانون و خشونت علیه هنر
سیانوزه بدون شعار به رابطه خشونت و قانون و نظم سیاسی در مقابله با هنر می پردازد، از طریق تضاد ساده زندگی روزمره، مزاحمت مأموران حافظ نظم و قانون و واقعیت نامعقول پیرامون و سوء تفاهم هایی که برای چیز کوچکی ممکن است به مرگ ختم شود. آیا اینها تنها محصول جهان کابوس گرفته و بیمار جمشید است که سیانوزگی سبب معلولیت و بی قراری اش شده است؟ اینکه فیلم داوری نمی کند ، شعار نمی دهد خیلی خیلی خوب است
آدم معمولی باش
از عوامل مهاجم علیه هنرمند باقی ماندن جمشید همسر ، نظام مقدس خانواده ، خواست طبیعی گذران معیشت بوسیله زن اوست. جمشید پول در نمی آورد و برای گذران زندگی پول ضروری است. همسرش می بیند از نقاشی کاری ساخته نیست و می خواهد جمشید آدم معمولی باشد. اما جمشید معمولی نیست – سیانوزه و هنرمند است دست خودش نیست، پس خانمش او را درک نمی کند و طلاق می خواهد و او خوشحال می شود از زنش جدا شود. زن عصبانی اش می کند زیرا راضی است که او حتی حمالی کند و پول در بیاورد.
مردم پرمدعا
عده ای جمع شده اند و دورو بر جمشید که سرگرم کار خودش نقاشی کنار پیاده رو است بحث می کنند که کارش زیربنای علمی ندارد و برای مدون بود باید کار زیربنای علمی داشته باشد و .... ! یک سوال کوتاه ما را غافلگیر می کند و نشان می دهد جمشید اطلاعاتی بیشتر از این مدعیان دارد: "شما درباره هنر جهان چه مطالعه ای کرده اید؟ در دنیا کارهای عجیب تر از این هم هست."
واقعاً مهم نیست که تابلوهای سوررئال جمشید ابتدایی است. مهم این است که احساس می کند.
" آدم های معمولی می خواهند نابودم کنند ، وادارم کنند دست بردارم بروم سر کار معمولی "
عشق فرانسوی
یک دختر فرانسوی با درک متقابل، کنجکاو، برخوردار از رفتاری محترم با جمشید، رؤیاهایش را بال و پر می دهد. در فیلم مشخص است که آلیس برای جمشید یک رؤیای ایده آل است.
رؤیای مهاجرت
مهاجرت برای رهایی، برای گریز از بن بست، برای خوشبختی. این هم رؤیای دیگری است که با عشق می آید. از نظر او آلیس استثنائی است قرینه و همذات پنداری آلیس و دختری که عاشق راسکولینکف می شود در جنایت و مکافات.
زندگی بر وفق مراد است. نمایشگاه مشترک جمشید آمینی و فریبرز یوسفی هم دارد بر پا می شود و خواب پولدار شدن – "تنها اگر یک میلیون داشتم". حالا باز مأموران و باز احساس خشونت قانونی و باز تصویر ذهنی جمشید: وحشیگری!
اما خوشبختی هست. زنش دارد طلاق می گیرد و آلیس شاید پاسخ مثبت بدهد. انیمیشن میز شطرنجی کافی شاپ و دیدار دوستانه آلیس و جمشید شیرین کاری است.
کابوس جدید او رفتن آلیس است در فرودگاه و او ساکش را می گیرد و مأموران سر می رسند و فکر می کنند او مزاحم است و می ریزند سرش.
نمایشگاه
نمایشگاه برقرار می شود، جز یک تابلو به فروش نمی رود. یک شبح شوم " یاگو " وار با آلیس حرف می زند. جمشید مضطربانه بالا و پائین می رود. آلیس گل سرخ جمشید را نمی پذیرد و برای همیشه می رود. او تازه فهمیده جمشید عاشق اش شده!
وقتی آلیس از تابلوها عکس می گیرد، جمشید می گوید : "از شخصیت درونی ام عکس می گیرد."
رازگشایی
خانواده مرفه جمشید را در نمایشگاه می بینم. خواهر تحصیلکرده اش می گوید که او هنگام تولد سیانوزه شد ولی تا 16 سالگی خوب بود. ده سال در انگلیس درس خواند و هیچ کلاسی را تمام نکرد. کوه می رفت، سینما می رفت، نقاشی می کرد، وقتی ازدواج کرد همه اینها رفت کنار.
 
نامادری مهربان فرانسوی
وقتی مادر- جامعه جمشید بی رحم و خشن است، وقتی زن اول پدر جمشید یک خانم فرانسوی مهربان نقاش است، وقتی مادر او از نقاشی کردن جمشید دیوانه می شود – رقیب نقاش بود!- وقتی جمشید عاشق آلیس فرانسوی می شود، شما دیگر چگونه می توانید چیدن درست همه این واقعیات را درفیلم رخساره قائم مقامی تحسین نکنید. چیدن درست و رازگشایی بموقع، نه دیر و نه زود.
خواهر می گوید :
"پدر خدا بیامرزم همیشه می گفت : این جمشید بالاخره چیزی می شود."
و آخرین حرفهای جمشید درباره آلیس:
"چند روزی که با آلیس بودم یک آرامشی به من می داد. خیلی با احترام با من برخورد می کرد. برای خودم و هنرم ارزش قائل بود."
"اگر آدم موفقی بودم، ممکن بود بماند."
"دوست دارم وقتی مُردم، روحم در عقابی حلول کند ....."
درباره سیانوزه می توان بسیار بسیار و مکرر و مکرر سخن گفت، خوب است به شکل های گوناگون فیلم را بیاد آوریم. به ساختمان آن و مسیری را که می پیماید و مفاهیمی که با تصاویر صمیمانه و نیز آشنا زدایانه اش در ما رسوب می دهد.
لایه اجتماعی سیانوزگی
شنیدم رخساره قائم مقامی هنگام دریافت جایزه انجمن منتقدان ، جایزه اش را تقدیم به کسانی کرد که کسی برای آنان کف نمی زند. ظاهراً اشاره او به جمشید، قهرمان فیلم سیانوزه بود، اما به نحو ظریفی با فضای تالار وحدت، حذف مهرجویی و کیارستمی (ولو به طور طبیعی) وکلاً نادیده گرفته شدن نوعی هنر و تفکر نامتعارف در فضای روزمره جامعه ما ارتباط یافت. نکته جذاب اشاره تیزهوشانه او ، آن بود که ساختار و سخن فیلم او هر دو مبتنی بر همین انشقاق است :
سیانوزگی جمشید بمثابه سیانوزگی هنر ، تلاش او برای هنرمند باقی ماندن، بمثابه تلاش هنر در جامعه ما برای زنده ماندن، جنون شمرده شدن امر نامتعارف و کار جمشید و بمثابه دیوانگی به حساب آوردن آوانگاردیسم بوسیله عقل روزمره والی آخر....اینها چالش های فیلم سیانوزه است.
 
پرتره
فیلم سیانوزه یک پرتره و کلوزآپ و در همان حال و همزمان پارادوکس یک چشم انداز و نمای دور و عمومی است:
پرتره ی اشتیاقی دردبار برای هنرمندانه زیستن و با لذت آفرینش، هنرمند باقی ماندن، در یک تجربه شخصی و متفرد از یک سو و ارتقاء جهان مستند این فرد و شخصیت فیلم، به یک وضعیت عمومی همگانی  از سوی دیگر!
فیلم در همان حال به نحو پارادوکسیکال واقعیت تأثیر پاتولوژیک سیانوزگی و آسیب ذهنی و درونی فردی را با سوبژکتیویسم اضطراب آلود و کابوس گونه ای که بر هنر و هنرمندان ما سایه انداخته و هراس از خشونت فردی و اجتماعی در می آمیزد که در جمشید به صورت خشونت "مادر/جامعه" نمود می یابد.
مشکلات جمشید برای زیستن، جزئیات تکان دهنده زندگی روزمره او و سیانوزگی هنگام زایمان و نرسیدن اکسیژن به مغز و آسیب آن، در این فیلم تبدیل به بک موقعیتی فراگیر شده است. یعنی وضعیت سیانوزه جمشید در زمان تولد در طول حیات به وضعیت سیانوزه هنر در زهدان اجتماع و زمان حال ما بدل می شود و وضعیت سیانوزه جامعه ما که به رؤیای مهاجرت را برای هنرمند ماندن و هنرمندانه زیستن و تسلیم نشدن به فشار هولناک جهان پیرامون و نظم موجود جهت ترک خلاقیت ، تن دادن به و پول درآوردن از طریق دیگر....،به یک راه حل اجتناب ناپذیر بدل کرده بنام وضع فراگیر سیانوزگی ما، معنا می بخشد. "ما" نه تنها به عنوان هنرمندان ، بلکه مایی که می خواهیم خودمان باشیم در حالیکه همه از مادر / زهدان، تا اجتماع / زهدان ، تا مردم و جماعت تا نظام قدرت و نظام اجتماعی و قانون و .... ، به طور خشونت باری علیه چنین اشتیاقی عمل می نمایند و حتی قانون در فیلم در قالب مأموران مبین همین خشونت هولناکی است که جمشید هم از آن حرف می زند. چنین رویداد متفکرانه ای در فیلم سیانوزه ، با خلاقیت و جذابیت بصری فراوان ، ابتکارات و مهارت های آشکار در فیلمسازی و درک درست از شگردهای ساختاری و ساختمان دوالیستی انیمیشن /واقعیت ، جهان باطنی / جهان ظاهری محقق یافته است.
 
یک ابتکار هوشمندانه
روی انیمیشن تیتراژ است که هم با غافلگیری بصری و هم با جذابیت روایی با نریشنی کنجکاوی انگیز، روبرو می شویم و می شنویم :
"وقتی بچه بودم ، خواب اینو دیدم که چشم هاموبستن . نمی دونستم چه کار می کنند. یک چیزهای سوزن مانندی می رفت تو چشمم. می خواستم ببینم چیه ، واز خواب می پریدم":( نام فیلم – سیانوزه )
در همین گام نخست به خودمان می گوییم انیمیشن در این فیلم همچون یک شگرد ، ارزش فرمی دارد . شروع فیلم با کابوس کودکی ، کابوس گونگی انیمیشن که همان زنده نمایی و پویانمایی های نقاشی های سوررئال و خوفناک و پرهراس راوی – جمشید امینی نقاش حاشیه پیاده روی خیابان انقلاب- و در واقع زنده کردن شخصیت درونی و تصاویر ذهنی اوست، آگاهانه است و فیلم در ادامه ، حدس ما را ناکام نمی نهد و واقعاً ساختار دوآلیستی عین/ذهن ، کابوس/واقعیت ، زندگی روزمره/آزاررا به یک تکرار فرمالیستی و فرم دهی ی محصول تکرار ، تبدیل می سازد . در پایان فیلم است که همراه همه تأویل های روانشناسانه و منفرد و نیز اجتماعی، می اندیشیم آیا جدا از معنای نمادین سیانوزگی، واقعاً خود این پدیده فیزیولوژیک سرمنشاء کابوس های یک عمر آن نوزاد دهشت زده از فقدان اکسیژن و نقش ناخودآگاه او نبود که همه زندگی اش را قربانی کرده است؟ و آیا یک موقعیت جبری / تاریخی/ جغرافیایی / فرهنگی برای ما حکم همان سیانوزگی را پدیدار نمی کند که تمام طول حیات مان را با چالش ها و کابوس ها می آمیزد؟ این است شاهکار متفکرانه رخساره قائم مقامی که از یک امر جزئی یک فیلم تأمل انگیز می سازد که کمترین حالت شعاری و بیماروار و نمایشی ندارد! قطع انیمیشن به تصویر مستند، در اینجا نه رخدادی برای یک بار و امری اجتناب ناپذیر یا تصادفی بلکه آغاز یک فرآیند ساختاری است که آمیزش انیمیشن وتصویر مستند را به شگرد فرم بدل می سازد که از آن محتوای فیلم بیرون می تراود: جهان مجازی و جهان واقعی، کابوس گونگی جهان باطنی و مجازی و انیمیشن، که به مرور به دال روشنی برای کابوس واری مدلول زندگی واقعی بدل می گردد! دوربین از ساختمان بلند خیابان انقلاب و (چهار راه فلسطین) پائین می آید. حرکت تیلت از بالا به پائین توجه ما را به نقاش گوشه پیاده رو – جمشید- ومحل کار در معرض ناامنی و اضطراب و حمله مداوم مأموران شهرداری، جلب می نماید. صدای راوی / نقاش از همین آغاز مبین نیروهایی است که تلاش می کنند او را از میل و خواست و اشتباه اش باز دارند و به سویی دیگر، معمولی، روزمرگی غرق شده در کار جدا از آفرینش و خلاقیت و سرشار از عادت، برای معاش بکشانند: صدای راوی / جمشید را روی تصاویر مستند محل کارش در پیاده رو می شنویم :
" خانمم نمی دونه روزها اینجا بساط می کنم . چوب واز این چیزها جمع می کنم . چون فکر می کنه کار کثیفیه کار تمیزی نیست. بهش گفتم من "صداو سیما" کار می کنم .... " قائم مقامی هوش به خرج می دهد که "خانم " ،را تا پایان فیلم نشان نمی دهد.
زاویه دید ومحل قرار گرفتن دوربین ، دست کم نماهایی که معلوم است از پیش با کارگردانی و تصمیم گیری و وقوف فیلمبردار ، انتخاب شده اند ، و عموماً تصاویر تحریف شده ای از محیط و با نگاهی سوبژکتیو می سازند ، همه نشان شعور فیلمسازی قائم مقامی است.
دیدن نقاش از سوراخ شاسی (پالت ، تخته رنگ) ، نماهای لوانگل و های انگل که آدم ها، شهر و میز شطرنجی کافی شاپ و حرکت اشیاء روی میز ، همه وضع ذهنی جمشید و داوری شخصیت درونی اش را نشان می دهد. حال با او بحث فوکویی بیماری و جنون در قضاوت مردم "عادی" زنده می شود و موضوع تنبیه در تجربه ی جمشید که در شرائط آستانه ای خلاقیت و ذهن درگیر / یا دیباچه دیوانگی ، ایستاده و از منظر مردم عادی (همسرش ، کسانی که از طرف شان احساس ناامنی و تخاصم می کند) موجودی تحمل ناپذیر به نظر می رسد که وظایف عمومی و عادی اش را انجام نمی دهد، قابل تأمل است.در اینجا پویانمایی هماهنگی تام با واقعیت سوژه (ذهن جمشید امینی شخصیت اصلی فیلم سیانوزه و کابوس هایش) دارد. نکته جذاب تر از این انتخاب هوشمندانه ، ارتقاء مجازی سازی انیمیشنی به یک فرم و فراتر از یک شگرد ساختاری گذراست. چیزی که با تکرار وتفاوت دو عنصر مهم فرآیندی فرمال ، منجر به نگرشی فرمی می شود که رابطه جهان واقعی و جهان ذهنی را به خوبی برقرار می سازد، اما باز از همه شیرین تر آن است که در این دادوستد ساختار ثنوی که مبین گسست، دوپارگی و انشقاق ذهن و عین در تجربه جمشید، شخصیت مستند و واقعی و نقاش است، تصویرهای مجازی – انیمیشن، چون مستند حقیقی تر از تصاویر واقعیت بیرونی عمل می کنند و این اوج نگاه ژرف رخساره قائم مقامی و شعور عالی جاری در فیلم است که دریچه ای تازه به جهان مستند می گشاید، دریچه ای که با ساختن " عینیت نمائی " دروغین ، مصنوعی و سطحی برای القای ایدئولوژیک و تلقین جعلی یک نگاه کلیشه ای فرق دارد، تصمیم ساختاری درستی که در خدمت تقرب ما به کابوس ها از طریق به حرکت درآوردن اشخاص درون نقاشی هایی که جمشید می کشد!
در حقیقت، آن نگاه ژرف در فیلم به طور مشخص ارزشش را در ادراک فرم و جزئیات ساختاری و اجرای نیرومند و آشنازدای شگرد انیمیشن، فراتر از یک شگرد، به اثبات می رساند.
این شگرد است که برای ما امکان ورود به جهان نقاشی های جمشید و تحرک ذهنی او و درونش را فراهم می آورد، جایی جمشید درباره آلیس، دختر فرانسوی که دوستدار کارهایش است و با او دوست شده، می گوید، آلیس از دنیای درونم عکس می گیرد، باید بگویم سیانوزه قائم مقامی هم فراتر از عکس های آلیس تصاویر زنده و جاندار کابوس ها و روح مضطرب و دردمند جمشید است که مستند به طور عادی قادر به دسترسی به آن تااین حد زنده نبوده و تنها این عادت ستیزی، مجازی سازی و نمایشی کردن باهوش، امکان آن را فراهم آورده است.
سیانوزه فیلمی است که به ما یادآوری می کند برای ساختن یک مستند خوب، بیش از برداشتن دوربین و گرد سوژه ای خاص و جذاب گشتن، کار لازم است و به قول «باری همت» مستند موفق شرایط دیگری دارد . این درست که مستند سازی با دوربین شروع می شود و فیلمبرداری دیجیتال به راحتی هر چقدر فیلم ارزان در اختیار ما می نهد اما برای بیان یک دیدگاه جذاب مستند، فکر و نگاه لازم است. فکر و نگاه به انضمام تصویرهای مناسب، که آنهم تناسب و جذابیت نیازمند فکرانه.
در همین سیانوزه تصمیم برای انتخاب زوایای نامتعارف از طریق سوراخ، یا زوایای از پائین و از بالا (در پیاده رو و صفحه شطرنجی میز کافی شاپ) و صداها و کاربرد عالی شان، همه نیازمند تفکری فراتر از حد متوسط رایج و سطح میانمایه کارهای کلیشه ای است.
همین طور ساختار و توالی منظم تصاویر و اصوات و ضربه های روایی (باخبرشدن از اطلاعات حرفه ای جمشید، انگلیسی دانستن او، سپس در خارج از ایران – انگلستان درس هنر خواندن ، از خانواده ای مرفه بودن و ...) گام به گام ما را مشتاق نگاه می دارد و بالاخره تطبیق آن خشونت مادر با خشونت قانون و عملکرد مأموران و آسیب های جمشید از هر دو و در ادامه هم و تأثیر روانشناختی اجتماعی اش در تشدید بحران و یا تولید بیمارگونگی اش هم نیازمند نگاه عمیق فیلمساز بود. همه اینها اثبات می کند تصاویر خوب اتفاقی به چنگ نمی آید و فیلم اتفاقی ، با فیلمی دارای کارگردانی کاملاً متفاوت است.

 

 

دوشنبه، 16 دی 1387