یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا

چهره ماه فوریه: برتولت برشت؛ به مناسبت زادروز او : 10 فوریه 1898



      چهره ماه فوریه: برتولت برشت؛ به مناسبت زادروز او : 10 فوریه 1898
وبگاه داده های نمایش برگردان رضا بیات

برتولت برشت (1898-1956)
برتولت برشت (یوگن برتولت فردریش برشت) یکی از برترین چهره های تئاتر قرن بیستم، به تاریخ 10 فوریه ی 1898 در آگسبورگ از ایالت بایرن به دنیا آمد. او با نوشتن شعر در کودکی  و حتی داشتن چند شهر منتشر شده در 1914، در سنین اولیه ی زندگی به سمت هنرهای ادبی کشیده شد. او یک دانش آموز بی تفاوت بود و حتی یکبار به خاطر داشتن مایه ی ضد میهن پرستی و تحقیرآمیزش در یک انشا با عنوان " برای کشور مردن اتفاق شیرین و افتخارآمیزی بود" تقریبا داشت از مدرسه ی گرامر آگسبورگ [مشابه مدرسه ی ابتدائی] اخراج شود.

در 1917 برشت به عنوان یک دانشجوی پزشکی در دانشگاه لودویگ ماکسیمیلیان مونیخ ثبت نام کرد، جایی در سمینار تئاتر آرتور کوچر توانست شرکت کند. اگرچه کوچر در مقام یک استاد بزرگ تئاتر شهرت داشت، برشت را تحت تاثیر قرار نداد. او در نقد پرخاشگرانه ی یکی از نمایش های مورد علاقه ی استاد خیلی پیش رفت؛ نمایش (The Lonely One) تنها اثر هانس جاست، یک درام زندگینامه ای در مورد حیات سی. دی. گراب دراماتیست قرن بیستم.برشت جوان و بی پروا نوشت که خودش میتواند نمایش بهتری با همین موضوع بنویسد. و این منتج به اولین نمایش برشت شد: بعل (Baal ) ، محصولی که کوچر آن را دون و تهوع آور می­ دانست.

در 1918 وقتی که برشت مشمول سربازی شده بود و در قسمت پزشکی جنگ جهانی اول خدمت میکرد، موقتا به مطالعاتش خلل وارد شد. در همین مدت او نمایشنامه ی دومش را نوشت، طبل ها در شب (Drums in the Night)؛ که داستان سربازی را بازگو میکند که از جنگ به خانه باز می گردد و نامزدش را معقود یک فرد سودجو از [همان] جنگ می یابد. این اولین نمایشنامه از آثار برشت بود که اجرا می شد، و به نظر می رسد نظریات تئاتری اش هم از قبل، شروع به شکل گیری کرده بودند؛ مثلا او سالن نمایش را با پلاکاردهایی پر کرده بود که به مخاطبان می گفتند در حین نمایش خیلی با احساساتشان درگیر نمایش نشوند. طبل ها در شب، که 1992 در کامرسپیل مونیخ [نام یک نمایش خانه] اجرا شد، نقدهای بسیار تحسین آمیزی را از جانب هربرت آیهرینگ به خود جلب کرد و جایزه ی کلشت را ارآن برشت کرد. این جایزه بالاترین جایزه ی آلمان برای نویسندگی نمایشی بود. از همین بابت بود که برشت از همان ابتدا خود را در مرکز توجهات می یافت. در همان سال، دراماتیست جوان و خوش آتیه با ماریان زولف، خواننده و بازیگر اپرا ازدواج کرد. دختر آنها هانه هیوب در 1923 متولد شد و یک بازیگر آلمانی بنام شد.

سال بعد (1923) شاهد اثر "بعل"  بود ، نمایشنامه ای که برشت برای سمینار تئاتر کوچر نوشته بود. جان فوگی فضای فکری برشت را در طول نمایش به تصویر میکشد . 

سبک و سیاق کارهای برشت در لایپزیگ ، در واقع آنچه به سیاق یک عمر او بدل شد ،این بود که او تمرین هایی خصوصی با بازیگران و  خارج از زمان  تمرین های رسمی برگزار میکرد ودیگراینکه به متن اصلی نمایش بی توجهی میکرد .

هر روز متن از نو بازبینی می شد و برشت به عنوان کارگردان (با حالتی نیمه شوخی_ نیمه جدی) برشت نمایشنامه نویس را تقبیح می کرد و بدون انتظار پاسخ ،می پرسید " چطور کسی میتونه یه همچین مزخرفی بنویسه ؟ " و چند خط جدید سرسری مینوشت ، صحنه های جدید و نقش های تازه می آفرید و اصرار میکرد که این ها بلافاصله از بر شوند .همانند یک آفتاب پرست که سریع رنگ عوض می کند ، برشت تئوریسین می تواند آشکارا با برشت کارگردان ، برشت شاعر ، برشت نمایشنامه نویس و برشت شهوت ران در نبرد و تقابل باشد .

هیچ کس نمیتوانست پیشبینی کند که کدام برشت در لحظه غالب می شود . اما یک جور هایی از این  صدای ناهنجار حاصل از درگیری برشت ها با یکدیگر ممکن است اثری به عمل آید که همانند یک کل هنری متحد عمل کرده و هر کدام آنها نقش یک قطعه ی ارزشمند را برای کامل کردن موزاییک نهایی بازی کنند.(برتولت برشت ، هرج و مرج ، بر طبق طرح)

او به توصیف فضای کلی اثر ادامه می دهد و می گوید : " در اولین اجرا به وسیله ی بعل ( و این مورد تقریبا در تمام آثار بعدی برشت وجود داشت) هرج و مرج حاکم بود . به طور کلی تحت تاثیر فضای غیر متعارف و وحشیانه ی نمایش ، بازیگران طوری رفتار میکردند که گویی مست اند .

بسیاری از آن ها در واقع مست هم بودند و بطری های مشروب در گوشه و کنار در پشت صحنه روی هم انباشته شده بود.

برشت در 1924 بعد از گرفتن نتایج اجرای «در انبوه شهرها» (The Jungle of Cities) در تئاتر ماکس رینهارت و ادوارد دوم (Edward II) در تئاتر استان پروس به برلین رفت، سفری که  برای ادامه ی حرفه ی نمایش اش ضروری می پنداشت. طی سالهای آینده برشت رشته ای  نمایشنامه ی برگزیده را از خود به یادگار گذاشت، که احتمالا محبوب ترین آنها «اپرای سه پنی» (The Threepenny Opera ) یا «اپرای صنای سه شاهی» بود که حاصل اقتباسی است از اپرای گدا اثر جان گی و همکاری با کرت ویل آهنگساز. در واقع «اپرای سه پنی» مهمترین اتفاق نمایشی برلین در دهه ی 1920 بود و راه را برای تجدید حیات و بازیابی محبوبیت نمایش های موزیکال باز کرد. برشت اولین کتاب شعرش را هم به نام  «Hauspostille» منتشر کرد که یک جایزه ی ادبی برد. به هر حال با اینکه شهرت ادبی برشت سر به فلک کشیده بود او علاقه اش را در حال حرکت به سمت سیاست می یافت. در 1927 او مطالعه ی کتاب سرمایه ی مارکس را آغاز کرده بود و 1929 او کمونیسم را پذیرفت. چیزی نگذشت که باورهای سیاسی خشک او در نمایش هایش هم ظاهر شدند. همکاری دیگر برشت و ویل "عظمت و انحطاط شهر ماهاگونی" بود که وقتی 1930 در لایپزیگ به نمایش درآمد با اعتراض نازی ها در بین تماشاگران به یک بلوا انجامید.

1929 برشت با هلن ویگل ازدواج کرد و پیش از آن از او یک پسر به نام استفان داشت ( او از ماریان زولف در 1927 طلاق گرفته بود). این زوج جدید مدت کمی بعد از عروسی صاحب یک دختر به نام باربارا شدند، که مانند دختر دیگر برشت بازیگر شد (او حق انتشار تمام آثار ادبی برشت را نیز به ارث برد). در همین زمان به نگارش یک سلسله نوشته های الهام بخش در مورد ساختن تئاتری جدید برای شرکت کنندگان به جای مخاطبان منفعل اهتمام ورزید. در 1932 او بر روی فیلم نامه ی یک فیلم بلند و نیمه مستند درباره ی شرایط بد ناشی از بیکاری توده ای شایع در آن زمان که آلمان را به ستوه آورده بود، کار کرد. فیلم کوهله وامپ [جهان از آن کیست؟] به خاطر طنز تلخ اش موثر بود و هنوز هم بینشی واضح از سالهای پایانی جمهوری وایمر پدید می آورد.

در فوریه ی 1933، حرفه ی برتولت برشت ناگهان و هم زمان با به قدرت رسیدن نازی ها در آلمان با خشونت منقطع شد. درست شب بعد از به آتش کشیده شدن رایش تاگ (ساختمان پارلمان آلمان)، برشت هوشمندانه با خانواده اش به پراگ فرار کرد. چیزی نگذشت که کتاب ها و نمایش نامه هایش در آلمان ممنوع شدند و کسانی که جرات میکردند آثار او را به روی صحنه ببرند اجراهایشان با واکنش ناخوشایند پلیس روبرو میشد.

نمایش نامه نویس تبعید شده سرگردان از پراگ به وین به زوریخ به جزیره ی فین و به فنلاند رفت، جایی که مدتی در عمارت مارلبک مهمان نویسنده ی فنلاندی هلا وولیجوکی بود. آنجا بود که برشت و وولیجوکی نمایش نامه ی ارباب پونتیلا و نوکرش ماتی (1940) را نوشتند. در همین دوره ی تبعید و در حالی که برشت در انتظار ویزای آمریکای در حال بررسی اش بود، نمایشنامه های ننه ی دلاور و فرزندانش (1939)، زن نیک سچوان (1941) و صعود ممانعت پذیر آرتور واویی (1941) را کامل کرد.

ماه می 1941، بالاخره برشت ویزای آمریکا را گرفت و به سانتا مونیکای کالیفرنیا رفت و سعی کرد یک فیلمنامه نویس هالیوود بشود، اما  تولیدکنندگان هالیوودی که به نظر نمیرسید نگاه هنری او را بفهمند اکثر مفاهیم غیرعادّی اش را نادیده میگرفتند (نتیجتا او را جدی نمیگرفتند). تنها فیلم نسبتا موفق هالیوودی او قاتل هم مرد (1943) بود، نسخه ی ساختگی ترور رهبر و جلاد نازی راینهارد هایدریش که در اثر گلوله های مبارزان ناشناسِ مقاومت به قتل رسید. پولی که از این فیلم عاید برشت شد به او اجازه داد تا  چهره‌های سیمون ماشار، شوایک در جنگ جهانی دوم و اقتباس اش از دوشس مالفی اثر جان وبستر را بنویسد.

متاسفانه، اقامت برشت در آمریکا به آن خوبی یا درازی که او امیدوار بود نشد. در 1947، در طول سالهای ترس سرخ [ترس و واکنش عمومی کشورهای غربی به رشد کمونیسم] کمیته ی فعالیت های غیر آمریکایی نمایشنامه نویس را برای پاسخ گویی بخاطر فعالیت هایش احضار کرد. در اصل برشت یکی از کسانی بود که از اعتراف به وابستگی سیاسی اش سر باز میزد. اما در 30 اکتبر 1947 او که لباس کار پوشیده بود، سیگاری به لب داشت و جک تعریف میکرد در برابر کمیته حاضر شد و مدام به مترجمانی اشاره میکرد که بیانات آلمانی او را به انگلیسی برگردانده بودند و او هیچ چیزی از آنها نمیتوانست بفهمد. گرچه او از بازجویانش زرنگ تر بود و سر آنها را با کنایات ماهرانه و حقایق ناقص کلاه گذاشت، برشت از فضاهای سیاسی غیرمنطقی میترسید و لذا به فاصله ی کمی از شهادتش با یک هواپیما به سوئیس رفت و حتی منتظر دیدن افتتاحیه ی نمایش گالیله اش در نیویرک هم نشد.

22 اکتبر 1984و بعد از 15 سال تبعید برتولت برشت به آلمان بازگشت و در آلمان شرقی ماوا جست، جایی که تشکیلات فرهنگی کمونیستی از او فورا با دادن امکانات برای کارگردانی ننه ی دلاور در تئاتر دوئیچ استقبال کرد. سال بعد او تشکیلات خودش – گروه برلین – را پایه گذاری کرد و در 1954 با سالن تئاتری برای خودش به او پاداش دادند، سالن تئاتر شیفبآردم. برشت خیلی زود دریافت که  جمهوری دموکراتیک برلین کاملا نوع کمونیسم مد نظر او نیست، و او معمولا در تضاد با میزبانان آلمان شرقی اش قرار میگرفت. او چندان در بند حفظ ظاهرش نبود و به خاطر همین ژولیدگی و ظاهر ناآراسته اش یکبار پلیس آلمان از ورود او به یک سور و سات که به افتخار و نام خود او ترتیب داده بودند ممانعت کرد.

برشت در سال های آخر حیاتش در برلین نمایش های بسیار کمی نوشت که هیچ کدام به اندازه ی آثار قبلی اش محبوب نشد، هرچند او برای نمایش نامه ای در پی گامهای انیشتن و رابرت آپنهایمر و همچنین نمایشنامه ای که به او گفته شد تا در پاسخ به در انتظار گودوی ساموئل بکت در نظر داشته باشد تلاشهایی کرد. علاوه بر اینها او برخی از محبوب ترین اشعارش شامل بوکر الجیس را در همین سالهای آخر نوشت. در 1955 برشت جایزه ی صلح استالین را دریافت کرد. سال بعد او به التهاب ریه دچار شد و در اثر انسداد شریان اکلیلی قلب ( حمله ی قلبی) در 14 آگوست 1956 درگذشت.

جیمز ک. لیون در برشت بی بند و بار اشاره میکند " مرگ برشت بیش از هر کاری در زندگی اش زندگی حرفه ای او را پیش برد". تقریبا از همان لحظه ی دفن اش، مقامات آلمان شرقی سریعا فرآیند تبدیل او از یک دردسرآفرین به یک قدیسه ی ادبیات کلاسیک را آغاز کردند، و در آن سو روشنفکران آلمان غربی، اهالی تئاتر و ناشرانی که آثار او را منتشر و ستایش کرده بودند به سرعت بنیادی برای "هنر برشت" تاسیس کردند که تا به امروز بالندگی خود را ادامه داده است. در ادامه ی همین فرآیند، و صرف نظر از میل برای ایجاد دردسر تا مدت ها بعد از مرگش، برشت بسته به نگاه هرکس یکی از جریانات غالب، یا شاید مانع رشد تئاتر و ادبیات آلمان در هردو آلمان برای تقریبا دو و نیم دهه ی بعدی شد.

در شعری با عنوان "برتولت برشت بیچاره" تیکوا لوی مینویسد:

برتولت برشت بیچاره از جنگل سیاه آمد

شاعری از این جنگل که او را تا مغز استخوان سرداند

برشت در نمایشنامه های اولیه اش دادائیسم و اکسپرسیونیسم را تجربه میکرد اما در کارهای متاخرش او سبک مناسب برای نگاه خاصّ خودش ایجاد کرد. او از نمایش "ارسطویی" و تلاشش برای به دام انداختن مخاطب در نوعی وضعیت خلسه بیزار بود ، یک وضعیت شناسایی با قهرمان که به خودفراموشی کامل می انجامد، وضعیتی که منجر به احساسات وحشت و ترحم میشد و در نهایت یک تصفیه ی عاطفی می آفریند. او نمیخواست مخاطبانش عواطف را حس کنند – او میخواست آنها بیندیشند- و در راستای همین هدف، او مصمم بود که توهم تئاتری ، و نتیجتا حالت خلسه مانندِ کسل کننده ای را که از آن بشدّت بیزار بود، از بین ببرد. او تئاتر را بیش تر اتاق مناظره می یافت تا قصر رنگارنگ توهمات.

نتیجه ی جستجوگری برشت تکنیکی است به نام "اثر بیگانگی". این تکنیک برای تشویق مخاطبان به حفظ فاصله ی انتقادیشان ایجاد شد. نظریات او منجر به تعدادی نمایش «اپیک» شدند، مثل ننه ی متهور و فرزندانش که داستان یک تاجر مسافر را میگوید که از راه تعقیب و فروش سربازان امپراطوری و سوئدی با واگن پوشیده اش وفروش تدارکات به آنها ارتزاق میکند، تدارکاتی مانند لباس، غذا، کنیاک و ... . هرچه آتش جنگ گرم تر میشود ننه ی متهور در می یابد که شغلش او و فرزندانش را در معرض خطر قرار داده است، اما زن پیر لجوجانه از تسلیم واگنش سر باز میزند. ننه ی متهور و فرزندانش هم یک پیروزی و هم یک شکست برای برشت بود. اگرچه نمایش یک موفقیت عظیم بود او هرگز نتوانست در مخاطبانش به پاسخ غیرعاطفی و منتقدانه ای که میخواست دست پیدا کند. مخاطبان هرگز نتوانستند از گرفتاری پیرزن سمج بر خود نلرزند.

برشت برای توضیح تکنیکش در یک ارغنون کوتاه برای تئاتر مینویسد، «برای ایجاد اثر-آ [اثر بیگانگی] بازیگر باید هر چیزی که آموخته تا مخاطب را وا دارد او را با نقشی که بازی میکند بشناسند، از خودش دور کند و دور بریزد. با این هدف که مخاطبانش را وارد خلسه نکند خودش هم نباید وارد خلسه بشود. عضلاتش باید شل بمانند، مثلا گرداندن سر که با کشیدگی عضلات گردن اتفاق میفتد به طرز جادوگرانه ای چشمان و حتی سر تماشاگران را با خود میگرداند، و این فقط از ارزش هر مخاطب با واکنشی که به ژست ممکن است به همراه بیاورد کم میکند. شیوه ی سخن گفتن بازیگر باید آزاد از هرنوع آواز کلیسایی و وزن و آهنگ به دور باشد، شیوه ی سخن گفتنی که مانند لالایی برای مخاطب است تا او معنای جمله را نفهمد. مثلا اگر کسی نقش تسخیر شده را بازی میکند نباید تسخیر شده به نظر برسد، اگر اینگونه باشد تماشاچی چگونه میفهمد چه چیزی او را تسخیر کرده است؟... احساسات او از پایه نباید احساسات کاراکتر باشند، برای اینکه احساسات تماشاگران هم ممکن است اساسا احساسات کاراکتر نباشد. تماشاگران باید آزادی کامل داشته باشند.

رنتا ریشتین اشاره میکند که فقط نظریات سیاسی برشت نبود که با او در نظر گرفته میشد. او همانقدر هم سیاسی بود. «برشت همیشه با درک و تلقی رسمی حاکم بر زمانش در تضاد بود»، «و متداوما به دنبال به چالش کشیدن، تحلیل کردن و تغییر دادنش بود. هنر وسیله ای بود برای این پیشروی و حرکت، برشت هنر را بیشتر از یک برساخت برای توصیف واقعیت میدید. برشت نقش هنر را تصاحب و دخالت فعال و منتقدانه در واقعیت میدانست و هنرمند باید با تناقضات جامعه اش روبرو بشود و در برابر آنها برای تغییر جامعه اش عمل کند» (برتولت برشت: Centenary Essays) و بی گمان بهترین نمایشنامه های او مربوط به دوره ی مقاومت او در برابر نازی ها و فاشیسم است: زندگی گالیله، ننه دلاور و فرزندان او، ارباب پونیتلا و نوکرش ماتی، صعود مقاومت پذیر آرتور اویی، زن نیک سچوان و بسیاری دیگر. آسترید هرهافر موافق است که «برشت خودش را در کارش به علت تحقیر و توهین متعهد میکند و در همین تعهد سیاسی است که قدرت ادبی آثار او شکل میگیرد».

نظریات و شخصیت برتولت برشت در زمان خودش بسیار غالب و موثر بودند تا آنجا که اصطلاح «برشتی» در رابطه با هرچیزی که یادآور سبک و روش معین گرایش برشت به تئاتر بود توسط منتقدین تئاتر اختراع شد.

 

ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ» 
http://www.anthropology.ir/node/21139