شنبه, ۲۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 8 February, 2025
مجله ویستا

پیش داستان در سایکودرام از منظر روایت درمانی/پیش داستان های گم شده



      پیش داستان در سایکودرام از منظر روایت درمانی/پیش داستان های گم شده
محمد هاشمي

نظریه پردازان روایت بسیاری در طول تاریخ نه چندان طولانی پدید آمدن و گسترش این نظریه تعاریف مختلفی را از روایت ارائه کرده اند که ما از این میان، نظریه ی رابرت استم و همکارانش را برگزیده ایم. به عقیده ی این نظریه پردازان: «روایت عبارت است از نقل دو یا چند رویداد (یا یک موقعیت و یک رویداد) که به لحاظ منطقی به هم مرتبط­اند، در زمان اتفاق می­افتند، و از طریق یک مضمون ثابت، به صورت یک کل تشکل می­یابند».

اگر جهانی را تصور کنیم که در آن چند رویداد به صورت آشفته، بدون ارتباط منطقی و زمانی، بدون مضمونی ثابت و فاقد یک کل تشکل یافته باشند، ما به عنوان فاعل یا شناسای این جهان مغشوش، به دو صورت با چنین جهانی برخورد می کنیم: 1- این جهان را چیزی جنون زده با آشفتگی پایدار می بینیم که باید از آن دوری کرد. در این صورت گمان خواهیم کرد که رویدادهای آشفته ی این جهان، به هیچ صورتی نمی توانند نظمی منطقی و زمانی بیابند و به شکل روایتی تشکل یافته نمودار شوند. 2- آشفتگی این جهان را ناپایدار و قابل ترمیم می دانیم. به این شکل که گمان می کنیم می توان با جابجایی عناصری از رویدادها، یا پیدا کردن نوعی ارتباط منطقی میان آنها که پوشیده مانده است، و همچنین یافتن مضمونی ثابت، یک کل تشکل یافته به دست آوریم. به این ترتیب،  می توانیم، این روایت منظمی را که نظمش پوشیده مانده، برملا کرده، ثابت کنیم که این جهان، آن گونه که به نظر می رسد آشفته و جنون زده نیست. 

در هر دو فیلمنامه ی «طلسم شده» نوشته ی بن هکت و «مارنی» نوشته ی جی پرسون آلن که توسط آلفرد هیچکاک، در سال های 1945 و 1964 کارگردانی شده اند، اتفاق دوم رخ می دهد. یعنی شخصیت اصلی تلاشی موفق انجام می دهد که طی آن، یک شخصیت بیمار می تواند دنیای ذهنی جنون زده و آشفته ی خود را به نظم و سامان برساند. این فرایند که در نظریه ی روایت با عنوان «روایت درمانی» شناخته می شود، تبیین جدیدی از روان کاوی است که در آن فرد بیمار داستان زندگی اش را برای روان درمان گر تعریف می کند. در طی تعریف داستان معلوم می شود که بیمار نمی تواند میان بعضی رویدادها در زمان گذشته ی زندگی اش ارتباط زمانی و منطقی پدید آورد و به مضمونی واحد و کلی تشکل یافته از این داستان دست یابد. همچنین، بیمار به دلیل هراسی که نسبت به یادآوری بعضی رویدادها در زمان گذشته دارد، آنها را پنهان نگاه داشته، اما نشانه هایی از آن رویدادها در زمان حال به وی هجوم می آورند و او نمی تواند پیوندی منطقی میان رویدادهای گذشته و نشانه های زمان حال آنها بیابد. این هراس زدگی به رفتاری پریشان در زمان حال منجر می شود. بنابراین، بیماری شخصیت های «جان» و «مارنی» در دو فیلم «طلسم شده» و «مارنی» با موضوع «پیش داستان» در زندگی شخصیت ارتباطی تنگاتنگ می یابد. پیش داستانی که شخصیت، به دلیل هراسی که از به یادآوری اش دارد، در زمان حال از خوداگاهش بیرون رانده و تبدیل به نقطه ای مبهم و مجهول کرده است. اما این نقطه ی مبهم و مجهول در پیش داستان، مکرراً به زمان حال شخصیت هجوم می آورد و موجب تشدید ناراحتی اش می شود. بنابراین، کار روان درمانگر، در اینجا آن است که بیمار را وادارد، آن نقاط مبهم و پوشیده شده در پیش داستانش را دوباره و به شکل کاملاً واضح و شفاف به یاد آورد (2).

در عنوان بندی ابتدایی فیلم «طلسم شده»، اصلاً این موضوع با میان نویس خاطرنشان می شود که این فیلم به روانکاوی از طریق روایت درمانی خواهد پرداخت. روان درمانگر این فیلم، زنی به نام کنستانس پترسون است که به مردی علاقمند می شود که خود را دکتر آنتونی ادواردز معرفی می کند: پزشکی که قرار است مدیر جدید کلینیک روان پزشکی فیلمنامه باشد. اما پترسون به تدریج متوجه می شود این مرد، ادواردز نیست بلکه فردی است که خود را به جای ادواردز جا زده است. از اینجاست که علاقه ی پترسون نسبت به پیش داستان این مرد مجهول الهویه جلب می شود و بقیه ی فیلمنامه، شامل تلاش های پترسون است برای اینکه این مرد را وادار به تعریف این پیش داستان کند. عناصر دیگری از ساختار نقشه ی داستانی فیلم نیز، در خدمت این قرار می گیرد که به روش های مختلف به شخصیت ها در کشف این پیش داستان یاری رساند. اولین جلوه ی این یاری ساختار نقشه ی داستانی، در جایی رخ می دهد که دکتر پترسون شکل یک استخر را روی یک رومیزی، با یک چنگال ترسیم می کند و حاصل، نقش بستن طرحی محو از چند خط موازی است. این تصویر، فردی را که خود را دکتر ادواردز معرفی کرده دچار پریشان حالی می کند. این اولین جلوه ی هجوم پیش داستان زندگی بیمار به زمان حالش نیز در ساختار نقشه ی داستانی فیلم هست. سپس، دیالوگ دکتر پترسون با یکی از بیماران به نام گانز، یک پیش آگاهی است که همچون نشانه ای نمایه ای یا انگشت اشاره ای به سوی موضوع اصلی داستان فیلم محسوب می شود. آقای گانز به گونه ای میان رویدادهای روایتی که از پیش داستان زندگی اش ساخته ارتباط منطقی برقرار کرده که مطابق با واقعیت و عینیت نیست. در این پیش داستان ذهنی، آقای گانز گمان می کند در اتفاقی که در گذشته برای پدرش افتاده مقصر بوده است، در حالی که چنین نیست. روایت پیش داستان آقای گانز، در ادامه ی فیلمنامه با روایت پیش داستان دکتر ادواردز جعلی ارتباط های پررنگی می یابد.  ادامه ی روایت فیلمنامه باز هم به طور مکرر بر خطوط موازی که دکتر قلابی را پریشان احوال می سازد، تأکید می کند. مثل خطوط موازی رومبدوشامبر دکتر پترسون، خطوط موازی ریل راه آهن و خطوط موازی که توسط اسکیت سواری کودکان روی برف ایجاد می شود. به همین ترتیب، نشانه هایی چون نوشته ی جی بی حک شده روی قوطی سیگار دکتر و دست سوخته و جراحی شده ی وی که موقع یادآوری بخشی از پیش داستانش شروع به سوختن می کند، از دیگر اشاره های روایت برای کمک به تکمیل پیش داستان و برای نزدیکی به یک نظم و انسجام منطقی است.      

اما پیش داستان جان بلنتاین که در ابتدا خود را دکتر آنتونی ادواردز معرفی کرده، دو نقطه عطف پنهان داشته شده دارد که همان نقاطی از روایت هستند که با ابهام و بی نظمی شان کل پیش داستانِ جان را دچار اغتشاش کرده اند. این دو نقطه ی عطف، یکی مربوط به گذشته ای دور در این پیش داستان و یکی مربوط به گذشته ای نزدیک است. در گذشته ی دور، جان تصادفاً برادر خود را در اثر اصابتش به نرده هایی موازی کشته است. در گذشته ی نزدیک نیز، جان تصور می کند مسئول پرتاب کردن دکتر ادواردز از دره، حین اسکی و قتل وی است. کنستانس، طی فیلمنامه، با جان همراهی می کند تا دو کار بر روی این پیش داستان انجام دهد و با کمک روایت درمانی موجب بهبود حال جان شود. اول: نقاط مبهم و آشفته ی روایت ذهنی جان را از این پیش داستان کشف می کند. دوم: به جان اثبات می کند که آنچه جان در ذهن خود و در ناخوداگاهش از این نقاط مبهم حفظ کرده است، مطابق با واقع نیستند و حقیقت این است که جان برای هیچ یک از آنها مقصر نیست. در مورد موضوع قتل دکتر ادواردز، کنستانس به یک نوع تحلیل روایت دیگر هم دست می زند که مربوط به تحلیل نمادهایی است که در رویایِ جان وجود دارند. کنستانس متوجه می شود که در این رویا نشانه هایی وجود دارند که جایگزین رویدادهای مربوط به کشته شدن ادواردز شده اند. بدین معنی که تصویرهایی که جان در خواب می بیند معادل هایی در پیش داستان مربوط به کشته شدن ادواردز دارد که وی در بیداری تجربه شان کرده است. روایتی که در خواب جان شکل گرفته، بعضی عناصر از زنجیره ی رویدادهای مربوط به تجربه های بیداری وی را، هم در محور همنشینی و هم در محور جانشینی شان دچار جابجایی هایی کرده است. کنستانس با کمک دکتر مارچیسون، که قاتل واقعی است، در این فرایند تحلیل روایت از خواب جان، این رویدادهای جابجا شده در خوابِ جان را دوباره سر جای خودشان می نشاند و به یک تحلیل عینی از آن دست می یابد. طی این آنالیز خواب، نه تنها روایت پیش داستان مربوط به گذشته ی نزدیک جان با نظم منطقی و زمانی درست خود، به عنوان یک کل منسجم کشف می شود، بلکه کنش گر اصلی و واقعی  روایت نیز مشخص می شود و معلوم می شود که جان تنها ناظر این کنش گری در روایت بوده است. منتها اختلالات روحی وی موجب شده نتواند روایت ذهنی اش را از روایت عینی و حقیقی تفکیک کند. یک دلیل مهم دیگر برای این عدم تواناییِ جان در به یادآوری ماجرای قتل دکتر ادواردز هم آن است که دو رویداد مربوط به پیش داستان جان، در گذشته ی دور و گذشته ی نزدیک شباهت هایی به هم دارند که به خصوص با تصویر «دو خط موازی» نشان دار شده اند. همچنین شباهت های دیگری چون سقوط از یک بلندی و کشته شدن یک انسان در پایان هم موجب می شود که جان در ذهنش این تصاویر را نیز با هم جابجا کند و در روایت ذهنی خود دچار آشفتگی شود(3).        

در کل این فرایند روایت درمانی که در فیلمنامه ی «طلسم شده» رخ می دهد، موضوع اصلی داستانی، کشف پیش داستان زندگی جان است که به بهبود روانی وی ختم می شود. اگر بخواهیم به یک جمع بندی در این فرایند روایت درمانی برسیم، می توانیم در این موارد، که همه مربوط به پیش داستان شخصیت جان بلنتاین هستند، تأمل کنیم:

1- تمام عناصر روایت در فیلمنامه ی «طلسم شده» (به خصوص شخصیت دکتر کنستانس پترسون) به کار می آیند تا جان بلنتاین بتواند نوعی مرکز معنایی یا فهم مرکزی نسبت به پیش داستان خود ایجاد کند. در ابتدای فیلمنامه، فهم جان بلنتاین از این موضوع، به دلیل پنهان ماندن نقاطی از این پیش داستان، دچار یک مرکز معنایی مبهم و مغشوش است. در طی فیلمنامه این مرکز معنایی به شکلی عینی و حقیقی، به تدریج شکل می گیرد و انسجام می یابد.

2- روایت درمانی عناصری ویژه از روایت زندگی فرد را به هم وصل می کند تا یک تصویر منسجم از زندگی فرد ارائه دهد. جان بلنتاین در فیلمنامه ی «طلسم شده» این تصویر منسجم از زندگی خود را از دست داده است. طی فیلمنامه، وی با کمک کنستانس به دنبال ساختن روابط علّی میان بخش هایی از زندگی اش است که از این لحاظ، از هم گسسته به نظر می رسند. او به دنبال پررنگ کردن خطوطی از زندگی اش است که مدام از مرکز توجهش می گریزد، تا به این ترتیب بتواند یک خط داستانی از زندگی اش بسازد. کنستانس به دنبال آن است که بین نقاط عطف زندگی جان از جمله روابط انسانی و خاطرات مهم زندگی اش ارتباطی منطقی برقرار کند. به عبارت دیگر قصد می کند که میان مجموعه اتفاقاتی که در زندگی جان رخ داده، ارتباط ایجاد کند. به این ترتیب او می خواهد به پیرنگ داستان زندگی جان نظم و انسجامی بدهد تا بالاخره روح متلاطم وی را بدین وسیله آرام سازد.

3- در حین این فرایند ساختن روایت، کنستانس به یک دوباره ساختن روایت زندگی جان نیز دست می یابد. به این دلیل که جان به خاطر اتفاقاتی که در گذشته­اش رخ داده بوده، تا به حال احساس ضعف و شکست و ناآرامی می­کرده است. اما با بازسازی روایتش از پیش داستان خود، این بار موفق می شود تمام تقصیرات ناشی از ناملایمات گذشته زندگی اش را بر دوش خود نبیند. او در این بازسازی روایی موفق می شود که یک بار دیگر داستان زندگی خودش را، این بار از زاویه ای دیگر تعریف کند و به این ترتیب نقاط کور داستان زندگی خود را با این روش، بینا کند و روایت خود را از زندگی اش در این فرایند تعریف و بازتعریف کامل کند.

4- در فرایند روایت درمانی که جان با کمک کنستانس در فیلمنامه ی «طلسم شده» از سر می گذراند، وی موفق می­شود به یک ساختار زیرین یا یک کلان روایت تازه از زندگی اش دست یابد. او متوجه می شود که در کلان روایتی که تا کنون از زندگی خود در دست داشته، ساختار زیرین را گناه و تقصیر تمام و کمال خودش شکل می داده است. اما مجموعه رویدادهایی که در فیلمنامه رخ می دهد، سرانجام او را به این عقیده می رساند که باید این ساختار ذهنی نادرست را کنار بگذارد و خود را از سیطره کلان روایت سابقی که در ذهن از زندگی اش داشته رها سازد. جان در این فرایند روایت درمانی می فهمد که باید روایت های ناخوشایند را از زندگی خود جدا کند. او به این نتیجه می رسد که اتفاقات ناخوشایند زندگی گذشته اش، هر چند که به هرحال قابل چشم پوشی نیستند اما به او ارتباط گناه آلودی ندارند و او نباید بار گناه ناشی از آنها را بر دوش کشد. بنابراین به تدریج تشویق می شود که به روایت مثبت تری از زندگی اش دست یابد که مطابق با شرایط آرمانی­تری است.

5- جان در این فرایند روایت درمانی تلاش می کند که زندگی خود را تفسیری جدید کرده، داستان زندگی خود را از زاویه ای جدید تعریف کند. به عبارت دیگر، او که تا کنون خود را قهرمان یک داستان خاص می پنداشته، اکنون تلاش می کند که قهرمان داستان دیگری باشد. به این ترتیب به خود می­قبولاند که داستانی که تا کنون از گذشته زندگی خودش باور داشته واقعاً مربوط به زندگی خودش نیست. کشته شدن برادرش در کودکی وی تنها یک تصادف و اتفاق شوربختانه بوده و وی اصلاً در قتل دکتر ادواردز در گذشته ی نزدیکش نقشی نداشته، چون قاتل واقعی، دکتر مارچیسون و انگیزه ی قتل، رقابت های حرفه ای بوده است.  

6- جان با طی مسیری که در فیلمنامه می پیماید به ماهیت واقعی تجاربش از زندگی پی می برد. او متوجه می شود که آن داستانی که تا به حال از گذشته خود در ذهن داشته، به خاطر احساس گناه بیش از حد و اندازه­اش، دقیقاً منطبق بر واقعیت تجربه­اش از آن اتفاق نبوده است. در واقع جان از آنچه در گذشته رخ داده یک روایت جعلی در ذهن خود ساخته بوده و فرایند «روایت درمانی» کنستانس به او اجازه می دهد که بتواند روح و روانش را از پیله و زندان این روایت جعلی خارج سازد. پس این بار به صورت شفاف و فارغ از خواب و خیال ها، توهمات و کابوس های گذشته تلاش می کند به یک روایت واقعی از آنچه در گذشته برایش رخ داده دست یازد. در این فرایند روایت درمانی کنستانس تلاش می کند دیدگاهی عینی و بیرونی نسبت به رویدادهای گذشته به جان بدهد تا جان، دیدگاه توهمی و ذهنی اش را نسبت به این رویدادها کنار بگذارد. یعنی به آن تجارب از زاویه نگاه فردی دیگر بنگرد که خارج از این روایت ایستاده است.

در این روند است که جان بلنتاین فیلم «طلسم شده» بالاخره می فهمد که هستی خودش نیست که مشکل ساز است. بلکه او به عنوان یک انسان که هستیی دارد، مشکلی هم دارد که این مشکل قابل رفع است (به این موضوع، در اولین جملات میان نویس ابتدایی فیلم هم توجه می شود که انسان ها، گناهکاران بالفطره نیستند). بنابراین جان می تواند با پشت سر گذاردن این تجارب جدید، به کمک کنستانس، کنترلی مجدد را روی زندگی خود به دست آورد و این موقعیت تازه کنترلی به او اجازه می دهد که دوباره به زندگی عادی و معمولی اش بازگردد. به این ترتیب است که جان در پایان فیلم می تواند به طور کامل به کنستانس دل دهد، در حالی که از بند و بست عقده ها و گره های روحی سابق آزاد شده است.

در فیلمنامه «مارنی»، فرایند روایت درمانی تقریباً مشابه با «طلسم شده» رخ می دهد. منتها بین این دو فرایند روایت درمانی در این دو فیلمنامه تفاوتی وجود دارد. این تفاوت، آن است که در «مارنی» تنها یک نقطه ی پوشیده داشته شده در پیش داستان شخصیت وجود دارد و آن هم مربوط به گذشته ی دور و زمان کودکی مارنی است. همان گونه که در فیلم «طلسم شده» هر نوع تصویر خطوط موازی برای جان بلنهایم، یادآور مغشوش این نقطه ی مبهم پیش داستان است، در مارنی نیز همه ی رنگ های سرخ تند به چنین یادآوریی ختم می شود. همچنین، همه ی رعد و برق ها حامل چنین تداعی هایی برای مارنی هستند. علاوه بر این، در فیلم «مارنی» هم شخصیت بیمار مکرراً خواب هایی می بیند، اما برخلاف «طلسم شده» این خواب ها به تصویر کشیده نمی شوند. در «مارنی» کنشی تکرار شونده در زمان حال وجود دارد که ناشی از بیماری روحی و پیش داستان شخصیت است. این کنش تکرار شونده، سرقت مارنی از مکان هایی است که در آنها کار می کند. این سرقت ها، فارغ از دغدغه های مادی، دلیل مهم دیگری هم دارد و آن، تلاش مارنی برای آزار دادن مردهاست. در اینجا هم مارک راتلند که به مارنی علاقمند شده با روایت درمانی تلاش می کند مارنی را به روایتی درست و عینی از پیش داستان خود برساند.

دو نکته ی مشترک دیگر در این دو فیلمنامه هست که به عنوان نشانه هایی مهم، از جمله مختصات یا عناصر متشکله فرایند روایت درمانی در این دو محسوب می شود:

اول: درونمایه ی «عشق» به عنوان یک عامل یا کنش گر اصلی روایت درمانی. در «طلسم شده» شخصیت کنستانس پترسون، یک پزشک روانکاو است. اما آنچه موجب پیگیری اش برای درمان جان بلنتاین می شود، نه یک رابطه ی عاطفی عمومی، میان بیمار و پزشکش، که یک رابطه ی عاطفی خاص میان یک زن و مرد دلداده است. البته در «طلسم شده» زمینه ی دراماتیک برای شکل گیری این رابطه ی عاطفی خاص، یک کلینیک روان پزشکی است. بنابراین، به هرحال نقطه ی عزیمت کنستانس برای روایت درمانی جان، در بافت مکانی روانکاوانه رخ می دهد. حال اینکه در فیلمنامه «مارنی» شخصیت مارک راتلند، اصلاً ارتباطی با روانکاوی ندارد و مدیر یک شرکت تجاری است. بنابراین در این فیلمنامه تنها همان رایطه ی عاطفی خاص منجر به روایت درمانی راتلند برای مارنی می شود. در هرحال، «عشق»، به عنوان یک «ابررویداد»، نیروی محرکه ی اصلی برای کنش عمده ی شخصیت های کنستانس و مارک در هر دو فیلمنامه ی «طلسم شده» و «مارنی» است. به طوری که در نهایت می توان گفت، آنچه عامل اصلی پر شدن خلأهای روایتی در پیش داستان شخصیت ها می شود، همین عشق و دلدادگی است. این روایت  عاشقانه همان مضمون ثابتی است که در نهایت تمام رویدادها را از لحاظ منطقی و زمانی به هم مرتبط می کند  و به آنها به عنوان یک کل منسجم تشکل می دهد. در یک جمله ی کوتاه، همین عشق است که در پایان، جهان داستانی فیلم را کامل می کند.

دوم: درونمایه ی «سفر» به عنوان یک کنش گر یا عامل مکمل روایت درمانی. در هر دو فیلمنامه ی «طلسم شده» و «مارنی» زوج های اصلی برای کشف پیش داستانی که قرار است روایت را کامل کند، مجبور به سفرهایی هستند. استوارت ویتیلا در کتاب «اسطوره و سینما» مراحلی را برای سفر قهرمان های سینمایی خاطرنشان شده که متضمن «چرخه شخصیت» است و یادآور شده که شخصیت با از سر گذراندن این مراحل، در واقع مراحل رشد و کامل شدن خود را طی می کند. بسیاری از این مراحل را می­توان در سفرهای دو زوج  فیلمنامه های «طلسم شده» و «مارنی» نیز بازیافت. به عنوان یک نمونه می توانیم از مرحله «ملاقات با استاد» نام ببریم که در فیلم «طلسم شده» همان ملاقات با الکس است: یک روانکاو پیر که کنستانس روزگاری دستیارش بوده است. در «مارنی» این مرحله وجود ندارد، چون وجود استاد مستلزم اتکا و اعتماد  کردن به وی است. در دنیای ساده و بی گناه کنستانس و جان، امکان نمودار شدن چنین استادی هست، در حالی که در جهان پر از دروغ و فریب مارنی و مارک چنین امکانی نیست. با این وجود، در پایان این سفر، مارنی و مارک هم شایستگی آن را می یابند که به مرحله ی پاداش برسند.  مرحله ی پاداش هم بهبودی جان و مارنی است که حاصل کامل شدن پیش داستان و در نتیجه روایت آنهاست و به وصال کامل دو زوج دلداده می انجامد که یک نمود تمام عیار تکامل روایت های کلاسیک، در پایان آنهاست.

 

پی نوشت:

(1) بخش نظری این مقاله (مبحث «روایت درمانی») مدیون شرکت نگارنده در دوره ی «نظریه ی روایت»، تدریس شده توسط دکتر امیرعلی نجومیان در شهرکتاب شهید بهشتی است، که بدین وسیله از این استاد گرامی تشکر و قدردانی می شود.

(2) این فرایند، معادل فرایند «کاتارسیس» یا «والایش» در تراژدی نیز می تواند انگاشته شود که ارسطو در کتاب «فن شعر» خود از آن یاد کرده است. از دیدگاه ارسطو تراژدی با برانگیختن عواطفی چون ترحم و ترس، موجب تصفیه ی روان انسان از آنها می شود. به عبارت دیگر با ایجاد میزان مهار شده ای از بیماری و سپس تصفیه ی آن، بیماری را شفا می بخشد. در فیلمنامه های یاد شده نیز واداشتن شخصیت ها به یادآوری پیش داستان شان، معادل تزریق میزان مهار شده ای از بیماری به آنهاست که موجب تصفیه ی کل بیماری و شفای آنها می شود.

(3) اینکه اجرای صحنه های خواب و رویا در فیلم «طلسم شده»، بر عهده ی سالوادور دالی بوده است (هموکه بنا بر نقلی، وقتی از او درباره ی چیستی سوررئالیسم می پرسند، پاسخ می دهد سوررئالیسم خود من هستم) خود، می تواند مدخل بحث دیگری باشد که رابطه ی میان سبک سوررئالیستی در سینما و ادبیات را با مقوله ی روایت درمانی مورد بررسی قرار دهد. اما در حد یک پی نوشت، بد نیست این اشاره را به ساز و کارهایی که سوررئالیست ها قصد داشتند از آن طریق به واقعیت برتر دست یابند، داشته باشیم و ارتباط آن را با موضوع روایت درمانی توضیح دهیم. بنا به عقیده ی سوررئالیست ها ترکیب «واقعیت عینی»، که در دنیای بیداری و خوداگاهی تجربه اش می کنیم، با «امر غیر واقعی» که در دنیای ناخوداگاهی رویا و خواب، با آن مواجه می شویم، به شق سومی به نام «امر فراواقعی» که همان «واقعیت برتر» است، می انجامد و آن را برملا و آشکار می کند. بدین معنا اگر واقعیت عینی را در فیلمنامه ی «طلسم شده»، این بدانیم که شخصیتِ جان، قاتل است (تمام شواهد و مدارک عینی اولیه به این امر شهادت می دهند)، طی فیلمنامه این امر واقعی در کنار امر فراواقعی که جان در خواب و رویا شاهد آن بوده قرار می گیرد و با آن ترکیب می شود و حاصل، واقعیت برتر خواهد بود که همانا آشکار و برملا شدن قاتل حقیقی (دکتر مارچیسون) است. این ساز و کار عمل سوررئالیستی که منجر به یافتن قاتل حقیقی می شود، طی فرایند روایت درمانی شخصیت جان به دست می آید که وی در آن، رویای خود را برای روایت درمانگرش (کنستانس) تعریف می کند.