شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

کنش هاى ورزشى و کنش هاى اجتماعى(2)



      کنش هاى ورزشى و کنش هاى اجتماعى(2)
پیر بوردیو، ترجمه محمّدرضا فرزاد

بخش دوم و نهایی

منطق تقاضا: نقش کنشها و سرگرمیهاى ورزشى در وحدت بخشیدن به شیوه‏هاى زندگى


در این بخش از گونه‏اى «عرضه» سخن خواهیم گفت، یعنى تعریف خاص کنش و سرگرمى ورزشى که در برهه خاصى از زمان، در جواب یک تقاضا، طرح مى‏شود؛ یعنى آرزوها و علایق و ارزشهایى که عاملان یا کنشگران وارد حوزه ورزش کرده‏اند و در نتیجه برخورد و تعدیل پیوسته میان عرضه و تقاضا ، کنشها و سرگرمیهاى ورزش تکامل مى‏یابند. البته هر عضو جدید این حوزه باید یک وضع معین تقسیم فعالیتها و سرگرمیهاى ورزشى و نحوه توزیع آن در میان طبقات اجتماعى را در نظر داشته باشد، وضعى که فرد تازه نمى‏تواند آن را تغییر دهد، وضعى که نتیجه تمامى تاریخ پیشین منازعات و رقابتهاى میان عاملان و موءسسات دست‏اندرکار حوزه ورزش است.  براى نمونه، ظهور یک ورزش جدید یا راهى جدید براى انجام یک ورزشِ از پیش موجود (فى‏المثل «ابداع» شناى کرال توسط تراجن، در سال 1898) موجب تجدید ساختار فضاى کنشهاى ورزشى و ارائه یک تعریف جدیدِ تقریباً سراسرى از معناى منتسب به کنشهاى گوناگون خواهد شد. اما با این‏که واقعیت این است که عرصه تولید، در این‏جا هم مثل هر جاى دیگرى، به تولید تقاضاى محصولاتش کمک مى‏کند، با وجود این، منطقى که از طریق آن، عاملان به سوى این یا آن کنشِ ورزشى کشیده مى‏شوند دریافته نخواهد شد مگر از طریق ادغام مجدد مواضع و نگرشهاى آنان نسبت به مواضعى که خود مبین یکى از ابعاد رابطه‏اى خاص با بدن هستند در نظام وحدت‏یافته مواضع و نگرشها، یا همان «منش» (habitus) ، نظامى که شیوه‏هاى زندگى از دل آن برمى‏آیند. اگر کسى سعى داشته باشد تا اعمال ورزشى را بدون قرار دادن مجدد آنها در جهان کنشهایى که با این کنشهاى ورزشى گره خورده‏اند مطالعه کند دچار اشتباه خواهد شد (و در مورد کنشهاى ورزشى این اشتباه احتمالاً عمیقتر از سایر موارد خواهد بود، زیرا مبنا و موضوع آنها بدن آدمى است، همان عامل ترکیب‏کننده تمام‏عیارى که همه عناصرى را که در بر مى‏گیرد منسجم و متحد مى‏کند). بنیاد یا خاستگاه مشترک همه کنشها، چه ورزشى و چه غیر ورزشى، نظام علایق و ترجیحاتى است که منش یک طبقه را شکل مى‏بخشد. (براى نمونه مى‏توان به سادگى همگونى و همخونى میان رابطه با بدن و رابطه با زبان را، که خاص یک طبقه یا قشرند، اثبات کرد.) مادامى که «بدن ــ براى ــ دیگران» معادل تجلى آشکار فرد و «شخصیت» و «تصور از خود» (یعنى ارزشها و قابلیتهاى او) باشد، فعالیتهاى ورزشى که هدفشان شکل دادن به بدن است، مبین صورى از تحقق نوعى زیباشناسى و نوعى اخلاق عملى و روزمره‏اند. کارکرد یک «هنجار» مربوط به رفتار بدن، نظیر راست ایستادن (راست بایست)، دقیقاً مثل نگاه مستقیم یا مدل موى کوتاه، واجد کارکرد نمادین ساختن مجموعه کاملى از «فضایل اخلاقى» ــ مثل صداقت، درستکارى، وقار (رودررویى چهره به چهره براى طلب احترام) ــ و همچنین نمادین ساختن فضایل فیزیکى مثل سلامتى و قدرت و زورمندى است. یک الگوى وصفى کارآمد و توضیح‏دهنده نحوه توزیع اعمال ورزشى در میان اقشار و طبقات جامعه، باید عوامل مثبت و منفى را به وضوح در نظر بگیرد؛ عواملى که مهمترین آنها «وقت آزاد» (شکل تغییریافته سرمایه اقتصادى)، «سرمایه اقتصادى» (که بسته به رشته ورزشى امرى کم‏وبیش الزامى است) و «سرمایه فرهنگى» (که آن هم بسته به رشته ورزشى امرى کم‏وبیش الزامى است) هستند. با این حال چنین مدلى هم اگر واریاسیونهاى معنا و کارکرد منتسب به اعمال مختلف طبقات و اقشار متنوع جامعه را در نظر نگیرد، در درک و دریافت اساسیترین عوامل شکست خواهد خورد. به بیان دیگر، در بررسى پراکندگى و توزیع اعمال ورزشى متنوع ناشى از طبقات اجتماعى، باید واریاسیونهاى موجود در معنا و کارکرد ورزشهاى مختلف در میان طبقات اجتماعى را به طور جدّى مدّ نظر قرار داد؛ براى مثال واریاسیونها یا تغییرات مشهود در شدّت و حدّت رابطه آمارى میان کنشهاى مختلف و طبقات اجتماعى مختلف.
نشان دادن این مسأله چنان دشوار نیست که طبقات اجتماعى مختلف بر سر موضوع آثار احتمالى تمرینهاى بدنى با هم توافقى ندارند، چه در سطح بیرونى بدن (bodilyhexis) مثل قدرتِ قابل روءیت عضلات برآمده و یا برعکس ظرافت و وقار و زیبایى بدن، و چه در داخل بدن مثل سلامتى و تعادل ذهنى و غیره. به‏بیان‏دیگر، واریاسیونهاى‏طبقاتى این اعمال نه فقط از واریاسیونهاى عواملى ناشى مى‏شود که تأمین هزینه‏هاى فرهنگى یا اقتصادى را ممکن یا ناممکن مى‏سازند، بلکه همچنین بر واریاسیونهایى در نحوه کسب و افزودن بر سودهاى فورى یا به تأخیر افتاده‏اى استوار است، سودهایى که از اعمال ورزشى متفاوت عاید مى‏شود. (از قضا مى‏توان دید که متخصصان قادرند با بهره‏گیرى از اقتدار مبتنى بر شأن و منزلت اجتماعى‏شان، شکل خاصى از کسب و افزایش را به منزله یگانه شکل مشروع مطرح کنند، آن هم در تقابل با شیوه‏هاى کسب و افزایشى که توسط موضعگیریهاى مبتنى بر نوعى منش طبقاتى ساختار و شکل مى‏یابند. منظورم طرحها و برنامه‏هاى ملى براى تحمیل یک رشته ورزشى خاص مثل شناست که، على‏الظاهر، بالاتفاق از سوى متخصصان تأیید گشته و به بهانه کارکردهاى دقیقاً «فنى» این رشته بر آنانى که «فایده‏اى برایش قائل نیستند» تحمیل مى‏شود.) در مورد سودهایى که عملاً کسب مى‏شوند، ژاک دوفرانس15 به طور متقاعدکننده‏اى نشان مى‏دهد که ژیمناستیک مى‏تواند براى دو هدف به کار گرفته شود: تولید بدنى قوى که واجد نشانه‏هاى بیرونى قدرت است، یعنى هدف موردنظر طبقه کارگر که توسط ورزش بدن‏سازى تأمین مى‏شود، یا تولید «بدنى سالم» که هدف موردنظر طبقه بورژواست که توسط ژیمناستیک و یا ورزشهاى دیگرى که کارکردشان اساساً «بهداشتى» است تحقق مى‏یابد.
امّا این همه ماجرا نیست. منش طبقاتى معناى منتسب به فعالیت ورزشى را تعریف مى‏کند و همچنین عوائدى را که از آن انتظار مى‏رود. از جمله این عوائد، ارزشى اجتماعى است که از پیگیرى ورزشهاى خاص ناشى مى‏شود، آن هم به لطف انحصارى و دور از دست بودن این ورزشها که محصول توزیع طبقاتى آنهاست. خلاصه آن‏که باید به فهرست عوائد «ذاتى» ورزش (عوائد واقعى یا تخیلى، که البته فرق چندانى با هم ندارند) براى بدن، باید عوائد اجتماعى را هم افزود، عوائدى که از هر کنش متمایزى حاصل مى‏شود و به طور غیر یکسان توسط طبقات مختلف کسب و افزون مى‏شود (طبقاتى که به صورتى نابرابر به این عواید دسترسى دارند). براى نمونه مى‏توان دید که گلف، علاوه بر کارکردهاى مشخصاً «سلامت‏بخش» خود ــ همانند خاویار یا ویسکى ــ از یک معنا و «دلالت توزیعى» برخوردار است (یعنى همان معنایى که کنشها از نحوه توزیع خویش در میان عاملان توزیع‏شده در طبقات اجتماعى کسب مى‏کنند). یا مى‏توان دید که وزنه‏بردارى، که قرار است تنها عضلات را تقویت کند، سالهاى سال، به ویژه در فرانسه، ورزش محبوب طبقه کارگر بود. این از سر تصادف نیست که سالها به طول مى‏انجامد تا مسئولان برگزارى رقابتهاى المپیک، وزنه‏بردارى را به رسمیت بشناسند، ورزشى که در نظر موءسسات اشرافى ورزش مدرن، تنها نمایش و نمادى از قدرت و توحش و فقر ذهنى و خلاصه نمادى از طبقه کارگر بود.
حال مى‏توانیم نحوه توزیع این کنشها را در میان اقشار و طبقات اجتماعى بررسى کنیم. احتمال انجام ورزشهاى متفاوت، البته در مورد هر ورزش به میزانى متفاوت، اساساً به عوامل ذیل بستگى دارد: اولاً به سرمایه اقتصادى و ثانیاً به سرمایه فرهنگى و وقت آزاد. این احتمال همچنین به سنخیت میان موضع‏گیریهاى زیباشناختى و اخلاقى خاص هر طبقه یا قشر و ظرفیتهاى عینى کمال اخلاقى و زیباشناختى‏اى بستگى دارد که در هر ورزش وجود دارد یا به نظر مى‏آید وجود داشته باشد. ارتباط میان ورزشهاى متفاوت و سن آدمى پیچیده‏تر است، چرا که این رابطه، تنها در چارچوب رابطه میان یک ورزش و یک طبقه تعریف مى‏شود، یعنى از طریق شدت تلاش جسمانىِ مقتضى و موضع‏گیرى نسبت به این تلاش، که خود جنبه‏اى از منش طبقاتى است. مهمترین ویژگى «ورزشهاى مردمى» آن است که آنها به طور ضمنى در ارتباط با جوانى‏اند. جوانى به صورت خودانگیخته و ذهنى واجد نوعى «جواز موقت» قلمداد مى‏شود، جوازى که در قالب شیوه‏هاى گوناگون از جمله تلف کردن مازادِ انرژى فیزیکى (و جنسى) تجلى مى‏یابد. این ورزشها خیلى زود کنار گذاشته مى‏شوند (معمولاً در لحظه ورود به دوره بزرگسالى و از طریق ازدواج). در مقابل، ورزشهاى بورژوایى که عمدتاً به خاطر کارکرد حفاظت جسمانى و منفعت اجتماعى حاصله انجام مى‏شوند، همواره واجد این حقیقت مشترک‏اند که محدوده سنى آنها در فراسوى محدوده جوانى قرار دارد و احتمالاً هر چه این ورزشها اعتبار و انحصار بیشترى داشته باشند، مرز سنى متناظر با آنها نیز جلوتر مى‏رود (براى نمونه گلف). و این بدان معناست که انجام آن ورزشهایى که، چون فقط به «قابلیت»هاى جسمانى و استعدادهاى بدنى متکى هستند و شرایط دوره آموزش مقدماتى آنها به طور یکسان میان همه توزیع شده است، بى‏شک در محدوده وقت آزادِ همه به یکسان محتمل است. و در مرحله بعدى، انرژى فیزیکى موجود هم بى‏شک با ارتقاى فرد در سلسله‏مراتب اجتماعى افزایش مى‏یابد؛ البته اگر دغدغه تمایز و سنخیت اخلاقى ـ زیباشناختى یا «ذوق و علاقه» به این ورزشها، اعضاى طبقه مسلط را، برحسب منطقى که در حوزه‏هاى دیگر هم دیده مى‏شود (مثلاً عکاسى) دلزده نکند. بدین‏طریق، اغلب ورزشهاى تیمى، مثل بسکتبال، راگبى، هندبال و فوتبال، که در میان کارمندان اداره، تکنسینها و دکانداران رایج‏اند، و همچنین نمونه‏وارترین ورزشهاى فردى طبقه کارگر، مثل بوکس یا کشتى، همه دلایل را براى دلزدگى طبقات بالاتر گرد مى‏آورند. از جمله این دلایل، ترکیب اجتماعى تماشاگران این ورزشهاست که موجب تقویت ابتذال منتسب به مردمى شدن آنها و ابتذال نهفته در ارزشها و فضائل خاص این ورزشها مى‏شود (یعنى قدرت، استقامت، گرایش به خشونت، روح «فداکارى»، فرمانبردارى و اطاعت از نظام جمعى: آنتى‏تز مطلقِ نظریه «فاصله نقش اجتماعى» ــ که در نقشهاى اجتماعى بورژوازى نهفته است) و رقابت و تخاصم را ستودنى جلوه مى‏دهد. اگر هدف ما درک چگونگى رواج یافتن متمایزترین ورزشها ــ مثل گلف، سوارکارى، اسکى، تنیس ــ و حتى ورزشهاى معمولتر مثل ژیمناستیک یا کوهنوردى باشد، صرف بسنده کردن به تغییرات سرمایه اقتصادى یا فرهنگى یا وقت آزاد مشکل‏ساز است. اولاً به این سبب که سنّت خانوادگى و تربیت اولیه و هم‏چنین نوع پوشش، رفتار و فنون جامعه‏پذیرى (sociability) ، دقیقاً مثل موانع اقتصادى در حکم شرایط ورودى پنهانى هستند که این ورزشها را از دسترس طبقه کارگر و افرادى برآمده از قشر پایینِ طبقه متوسط و حتى اقشار بالاى این طبقه دور مى‏کنند؛ و ثانیاً، به این سبب که فشارها و الزامات اقتصادى، حوزه احتمال و عدم احتمال را تعریف مى‏کنند و بدون آن‏که در درون این حوزه جهت‏گیرى مثبتى براى کنشگران به سوى این یا آن شکل خاص کنش تعیین کنند. در عمل، فارغ از این‏که بخواهیم وجوه تمایز را جستجو کنیم، رابطه هر کس با بدن اوست ــ که یک جنبه بنیادین از نظام منش طبقاتى به شمار مى‏آید ــ که طبقات کارگر را از طبقات محروم مشخص مى‏سازد، دقیقاً همان‏طور که در همین طبقات محروم هم اقشارى را که به واسطه کل سبک زندگیشان از دیگر اقشار جدا شده‏اند متمایز مى‏سازد. در یک طرف، رابطه ابزارى با بدن است که طبقات کارگر در همه کنشهایى بروز مى‏دهند که حول محور بدن مى‏گردند ــ چه در مراقبت از زیبایى و چه در رژیم غذایى، چه در نسبتشان با بیمارى و درمان ــ و این رابطه در عین حال در قالب انتخاب ورزشهایى نمود مى‏یابد که متضمن سرمایه‏گذاى عظیم کار و کوشش، با درد و رنج (مثل بوکس) و قمار کردن با بدن (موتورسوارى، سقوط آزاد، ورزشهاى رزمى و غیره) است.
در طرف دیگر، گرایش طبقات ممتاز قرار دارد که با بدن به مثابه یک «غایت فى‏نفسه» رفتار مى‏کنند، غایتى که مى‏تواند شکلهاى مختلفى به خود گیرد، بسته به این که تأکید ما بر بدن در مقام یک ارگانیسم باشد، که به نوعى کیش میکروبیوتیک پرستش سلامتى منجر مى‏شود، یا بر تجلى تن به عنوان یک «پیکربندى محسوس» یعنى «بدن ـ براى ـ دیگران». همه‏چیز نشان از آن دارد که دغدغه پرورش بدن، در بدویترین شکل خود، در شکل کیش پرستش سلامتى نمایان مى‏شود که غالباً متضمن نوعى ستایش زاهدانه آرامش و «مراقبت غذایى» است، به ویژه در میان طبقات پایینِ متوسط، یعنى در میان مأموران دون‏پایه، کارمندان امور دفترى در خدمات موءسسات درمانى و خصوصاً معلمان دبستان، که همگى با شدّت و حدّت خاصى به ورزش ژیمناستیک مى‏پردازند، یعنى عالیترین ورزش پارسایانه که نهایتاً در نوعى «پرورش به خاطر پرورش» خلاصه مى‏شود.
ژیمناستیک یا ورزشهایى که محدود به مسأله سلامتى‏اند، مثل پیاده‏روى یا دوِ آهسته، که برخلاف ورزشهاىِ با توپ هیچ‏گونه حس «رقابتى» را در بر ندارند، فعالیتهایى شدیداً سازمان‏یافته و عقلانى‏اند. اولاً بدین‏سبب که پیشفرض آنها ایمانى راسخ به عقل و منافع آتى و غالباً نامحسوس عقل است، منافعى که عقل وعده آنها را مى‏دهد (مثل جلوگیرى از کهولت سن، موهبتى مجرد و بى‏فایده که تنها به واسطه ارجاع به یک مرجع نظرى وجود دارد)؛ ثانیاً به این علت که این ورزشها فقط به واسطه ارجاع به یک معرفت کاملاً نظرى و تجریدى در مورد تأثیرات یک فعالیت معنا مى‏یابند؛ فعالیتى که خود غالباً، همچون در ورزش ژیمناستیک، به مجموعه‏اى از حرکات تجریدى تقلیل مى‏یابد که از طریق ارجاع به یک هدف، که از نظر فنى کاملاً مشخص است، سازمان‏یافته و ترتیب داده مى‏شوند و این فعالیت در تقابل با کلیت حرکات روزمره است که اهدافى عملى را دنبال مى‏کنند، درست همان‏طور که رژه رفتن نقطه مقابلِ قدم زدن عادى است. بنابراین فهم این نکته کاملاً روشن است که این فعالیتها صرفاً در نگرشهاى زاهدانه افراد جاه‏طلبى ریشه دارند که حاضرند ارضاى خود را در نفس تلاش بیابند و به ارضاهاى به تعویق افتاده‏اى تن سپارند که نهایتاً ایثار کنونى آنان را پاداش خواهند داد ــ این کل معناى هستى چنین افرادى است. در ورزشهایى مثل کوهنوردى (و تا حد کمترى، پیاده‏روى) که اغلب در میان مربیان دانشگاه و دبیرستان متداول‏اند، کارکرد «تأمین سلامتى» و کنترل بدن در تمامى ارضاهاى نمادینى ادغام مى‏شود که جزئى از انجام هر فعالیت کاملاً متمایز محسوب مى‏شود. این مسأله به فرد، حسى از «تسلط بر بدن خویش» و تملک اختصاصى و آزادِ چشم‏اندازى را مى‏بخشد که براى عوام غیرقابل دسترسى است. در واقع، کارکردهاى «تأمین سلامتى»، کم‏وبیش همیشه، با آنچه «کارکردهاى زیباشناختى» نامیده مى‏شود، مرتبط است (کارکردهایى به ویژه براى زنان که در قیاس با دیگران، نیاز هرچه بیشترى به رعایت هنجارهایى دارند که مشخص مى‏کند بدن ــ نه در پیکربندى قابل فهمش بلکه در نوع حرکت و خرامش ــ چگونه باید باشد). بى‏شک در میان حرفه‏ها و کسب و کار جاافتاده بورژوازى است که کارکردهاى «تأمین سلامتى» و «زیباشناختى» با کارکردهاى اجتماعى در هم مى‏آمیزند و در آن وقت، ورزش در کنار بازیهاى خانگى و بده بستانهاى اجتماعى (شام، پذیرایى، ...) و در کنار فعالیتهاى «بى‏غرض» و «بى‏فایده» که انباشت سرمایه اجتماعى را ممکن مى‏سازند قرار مى‏گیرد. این واقعیت که فعالیت ورزشى، به ویژه در شکلهاى افراطى آن نظیر گلف، تیراندازى و چوگان، صرفاً بهانه‏اى براى ملاقاتهاى برگزیده یا، به زبانى دیگر، تکنیکى براى معاشرت (مثلاً بریج یا رقص) است، نکته فوق را تأیید مى‏کند. فى‏الواقع، فارغ از کارکرد «اجتماعى کردن»، رقصیدن، در میان همه عملکردهاى بدن، عملکردى است که در آن با بدن همچون یک «نشانه» رفتار مى‏شود، نشانه‏اى از آسایش و وقار آدمى، یا تسلط آدمى بر بدن خویش؛ و این امر معرف عالیترین شکل تحقق کارکردهاى بورژوایى بدن است. اگر این شکل از هدایت بدن به موفقیت‏آمیزترین شکل در رقص تثبیت مى‏شود، براى آن است که رقص پیش از هر چیز توسط ضرباهنگش مشخص مى‏شود، یعنى توسط آن کُندى حساب شده و متکى به نفسى که در عین حال مشخصه کاربرد بورژوایى زبان است، آن هم در تقابل با صراحت لهجه طبقه کارگر و بى‏قرارى طبقه بورژوا.

یادداشتها :
1.«بورى» (bourée) ، نوعى رقص دونفره فرانسوى و یک ترکیب مشخص موسیقایى همراه با رقص، متعلق به قرن هفدهم، که در آن رقصنده با گامهاى سریع و کوبیدن پاشنه چوبى کفش بر زمین تولید صدا و ریتم مى‏کند.
2.سارْباند یا ساراباند (saraband) ، ریشه فرانسوى ساراباند و ریشه اسپانیایى ساراباندا، نوعى رقص جمعى متداول در قرن هفدهم و هجدهم با ریتمى کُند که شباهت بسیارى به رقص آهسته «مینوئت» دارد.
3.«گه‏وات» (gavotte) ، از لغت فرانسوى میانه در زبان قدیمى «پرووانسال» (ژاواتو) رقصى محلى است که در آن روستاییان رقصنده پاهایشان را بلند مى‏کنند، پا بر زمین نمى‏لغزد و بند نمى‏شود. این نوع رقص با موسیقى‏اى با میزان ضربى 44 اجرا مى‏شود. این رقص تبارى فرانسوى دارد. در قرن 17 و 18 در فرانسه و انگلیس به رقصى دربارى تبدیل مى‏شود.
4.اروینگ گافمن (Erwing Goffman) .
5.اکول دو روشه (Ecole de Roches) .
6.laisser-faire ، اصطلاحى است به مفهوم «بگذارید بشود» یا «مانع نشوید» و یا حکم «فضولى موقوف» و سپس حکم «هرچه بادا باد» است. این اصطلاح پس از رنسانس در مقابل دخالت کلیسا و حکومتها به میان آمد و در قرن هفده و هجده (توسط فیزیوکراتها) و در قرن هجدهم صراحتاً توسط آدام اسمیت (1790-1723 م) معروف شد. هدف از به کار بردن آن تأکید بر آزادى عمل در معاملات، تولید، توزیع و مصرف (در اقتصاد) و آزادى اندیشه و تفکر بود.
7.یان ویبرگ (Ian Weiberg) .
8.«باشگاه شهروندان سالمند» (The Senior Citizen Club) .
9.تراجن (Trudgen) .
10.ژاک دو فرانس (Jacque de france) .
مراجع :
Carey, J. (1992) The Intellectuals and the Masses: Pride and Prejudice among the Literary Intelligentsia 1880-1939. London: Faber & Faber.
Menzies-Lyth, I. (1989) `The driver's dilemma', in The Dynamics of the Social, London: Free Association Books, pp. 124-41.
Richards, B. (1985) `Reproductive technology and Left morality', New Statesman 2833, pp. 23-5.
Walsh, M. (1990) `Motor vehicles and the environment: a research agenda'. Paper presented at international conference on Automotive Industry and the Environment, Geneva, November 1990.
Williams, H. (1991) Autogeddon. London: Cape.

این مقاله نخستین بار در مجله ارغنون شماره 20 تابستان 1381 منتشر شده و برای تجدید انتشار به وسیله مترجم در اختیار «انسان شناسی و فرهنگ» قرار گرفته است.