دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
کنش هاى ورزشى و کنش هاى اجتماعى(2)
بخش دوم و نهایی
منطق تقاضا: نقش کنشها و سرگرمیهاى ورزشى در وحدت بخشیدن به شیوههاى زندگى
در این بخش از گونهاى «عرضه» سخن خواهیم گفت، یعنى تعریف خاص کنش و سرگرمى ورزشى که در برهه خاصى از زمان، در جواب یک تقاضا، طرح مىشود؛ یعنى آرزوها و علایق و ارزشهایى که عاملان یا کنشگران وارد حوزه ورزش کردهاند و در نتیجه برخورد و تعدیل پیوسته میان عرضه و تقاضا ، کنشها و سرگرمیهاى ورزش تکامل مىیابند. البته هر عضو جدید این حوزه باید یک وضع معین تقسیم فعالیتها و سرگرمیهاى ورزشى و نحوه توزیع آن در میان طبقات اجتماعى را در نظر داشته باشد، وضعى که فرد تازه نمىتواند آن را تغییر دهد، وضعى که نتیجه تمامى تاریخ پیشین منازعات و رقابتهاى میان عاملان و موءسسات دستاندرکار حوزه ورزش است. براى نمونه، ظهور یک ورزش جدید یا راهى جدید براى انجام یک ورزشِ از پیش موجود (فىالمثل «ابداع» شناى کرال توسط تراجن، در سال 1898) موجب تجدید ساختار فضاى کنشهاى ورزشى و ارائه یک تعریف جدیدِ تقریباً سراسرى از معناى منتسب به کنشهاى گوناگون خواهد شد. اما با اینکه واقعیت این است که عرصه تولید، در اینجا هم مثل هر جاى دیگرى، به تولید تقاضاى محصولاتش کمک مىکند، با وجود این، منطقى که از طریق آن، عاملان به سوى این یا آن کنشِ ورزشى کشیده مىشوند دریافته نخواهد شد مگر از طریق ادغام مجدد مواضع و نگرشهاى آنان نسبت به مواضعى که خود مبین یکى از ابعاد رابطهاى خاص با بدن هستند در نظام وحدتیافته مواضع و نگرشها، یا همان «منش» (habitus) ، نظامى که شیوههاى زندگى از دل آن برمىآیند. اگر کسى سعى داشته باشد تا اعمال ورزشى را بدون قرار دادن مجدد آنها در جهان کنشهایى که با این کنشهاى ورزشى گره خوردهاند مطالعه کند دچار اشتباه خواهد شد (و در مورد کنشهاى ورزشى این اشتباه احتمالاً عمیقتر از سایر موارد خواهد بود، زیرا مبنا و موضوع آنها بدن آدمى است، همان عامل ترکیبکننده تمامعیارى که همه عناصرى را که در بر مىگیرد منسجم و متحد مىکند). بنیاد یا خاستگاه مشترک همه کنشها، چه ورزشى و چه غیر ورزشى، نظام علایق و ترجیحاتى است که منش یک طبقه را شکل مىبخشد. (براى نمونه مىتوان به سادگى همگونى و همخونى میان رابطه با بدن و رابطه با زبان را، که خاص یک طبقه یا قشرند، اثبات کرد.) مادامى که «بدن ــ براى ــ دیگران» معادل تجلى آشکار فرد و «شخصیت» و «تصور از خود» (یعنى ارزشها و قابلیتهاى او) باشد، فعالیتهاى ورزشى که هدفشان شکل دادن به بدن است، مبین صورى از تحقق نوعى زیباشناسى و نوعى اخلاق عملى و روزمرهاند. کارکرد یک «هنجار» مربوط به رفتار بدن، نظیر راست ایستادن (راست بایست)، دقیقاً مثل نگاه مستقیم یا مدل موى کوتاه، واجد کارکرد نمادین ساختن مجموعه کاملى از «فضایل اخلاقى» ــ مثل صداقت، درستکارى، وقار (رودررویى چهره به چهره براى طلب احترام) ــ و همچنین نمادین ساختن فضایل فیزیکى مثل سلامتى و قدرت و زورمندى است. یک الگوى وصفى کارآمد و توضیحدهنده نحوه توزیع اعمال ورزشى در میان اقشار و طبقات جامعه، باید عوامل مثبت و منفى را به وضوح در نظر بگیرد؛ عواملى که مهمترین آنها «وقت آزاد» (شکل تغییریافته سرمایه اقتصادى)، «سرمایه اقتصادى» (که بسته به رشته ورزشى امرى کموبیش الزامى است) و «سرمایه فرهنگى» (که آن هم بسته به رشته ورزشى امرى کموبیش الزامى است) هستند. با این حال چنین مدلى هم اگر واریاسیونهاى معنا و کارکرد منتسب به اعمال مختلف طبقات و اقشار متنوع جامعه را در نظر نگیرد، در درک و دریافت اساسیترین عوامل شکست خواهد خورد. به بیان دیگر، در بررسى پراکندگى و توزیع اعمال ورزشى متنوع ناشى از طبقات اجتماعى، باید واریاسیونهاى موجود در معنا و کارکرد ورزشهاى مختلف در میان طبقات اجتماعى را به طور جدّى مدّ نظر قرار داد؛ براى مثال واریاسیونها یا تغییرات مشهود در شدّت و حدّت رابطه آمارى میان کنشهاى مختلف و طبقات اجتماعى مختلف.
نشان دادن این مسأله چنان دشوار نیست که طبقات اجتماعى مختلف بر سر موضوع آثار احتمالى تمرینهاى بدنى با هم توافقى ندارند، چه در سطح بیرونى بدن (bodilyhexis) مثل قدرتِ قابل روءیت عضلات برآمده و یا برعکس ظرافت و وقار و زیبایى بدن، و چه در داخل بدن مثل سلامتى و تعادل ذهنى و غیره. بهبیاندیگر، واریاسیونهاىطبقاتى این اعمال نه فقط از واریاسیونهاى عواملى ناشى مىشود که تأمین هزینههاى فرهنگى یا اقتصادى را ممکن یا ناممکن مىسازند، بلکه همچنین بر واریاسیونهایى در نحوه کسب و افزودن بر سودهاى فورى یا به تأخیر افتادهاى استوار است، سودهایى که از اعمال ورزشى متفاوت عاید مىشود. (از قضا مىتوان دید که متخصصان قادرند با بهرهگیرى از اقتدار مبتنى بر شأن و منزلت اجتماعىشان، شکل خاصى از کسب و افزایش را به منزله یگانه شکل مشروع مطرح کنند، آن هم در تقابل با شیوههاى کسب و افزایشى که توسط موضعگیریهاى مبتنى بر نوعى منش طبقاتى ساختار و شکل مىیابند. منظورم طرحها و برنامههاى ملى براى تحمیل یک رشته ورزشى خاص مثل شناست که، علىالظاهر، بالاتفاق از سوى متخصصان تأیید گشته و به بهانه کارکردهاى دقیقاً «فنى» این رشته بر آنانى که «فایدهاى برایش قائل نیستند» تحمیل مىشود.) در مورد سودهایى که عملاً کسب مىشوند، ژاک دوفرانس15 به طور متقاعدکنندهاى نشان مىدهد که ژیمناستیک مىتواند براى دو هدف به کار گرفته شود: تولید بدنى قوى که واجد نشانههاى بیرونى قدرت است، یعنى هدف موردنظر طبقه کارگر که توسط ورزش بدنسازى تأمین مىشود، یا تولید «بدنى سالم» که هدف موردنظر طبقه بورژواست که توسط ژیمناستیک و یا ورزشهاى دیگرى که کارکردشان اساساً «بهداشتى» است تحقق مىیابد.
امّا این همه ماجرا نیست. منش طبقاتى معناى منتسب به فعالیت ورزشى را تعریف مىکند و همچنین عوائدى را که از آن انتظار مىرود. از جمله این عوائد، ارزشى اجتماعى است که از پیگیرى ورزشهاى خاص ناشى مىشود، آن هم به لطف انحصارى و دور از دست بودن این ورزشها که محصول توزیع طبقاتى آنهاست. خلاصه آنکه باید به فهرست عوائد «ذاتى» ورزش (عوائد واقعى یا تخیلى، که البته فرق چندانى با هم ندارند) براى بدن، باید عوائد اجتماعى را هم افزود، عوائدى که از هر کنش متمایزى حاصل مىشود و به طور غیر یکسان توسط طبقات مختلف کسب و افزون مىشود (طبقاتى که به صورتى نابرابر به این عواید دسترسى دارند). براى نمونه مىتوان دید که گلف، علاوه بر کارکردهاى مشخصاً «سلامتبخش» خود ــ همانند خاویار یا ویسکى ــ از یک معنا و «دلالت توزیعى» برخوردار است (یعنى همان معنایى که کنشها از نحوه توزیع خویش در میان عاملان توزیعشده در طبقات اجتماعى کسب مىکنند). یا مىتوان دید که وزنهبردارى، که قرار است تنها عضلات را تقویت کند، سالهاى سال، به ویژه در فرانسه، ورزش محبوب طبقه کارگر بود. این از سر تصادف نیست که سالها به طول مىانجامد تا مسئولان برگزارى رقابتهاى المپیک، وزنهبردارى را به رسمیت بشناسند، ورزشى که در نظر موءسسات اشرافى ورزش مدرن، تنها نمایش و نمادى از قدرت و توحش و فقر ذهنى و خلاصه نمادى از طبقه کارگر بود.
حال مىتوانیم نحوه توزیع این کنشها را در میان اقشار و طبقات اجتماعى بررسى کنیم. احتمال انجام ورزشهاى متفاوت، البته در مورد هر ورزش به میزانى متفاوت، اساساً به عوامل ذیل بستگى دارد: اولاً به سرمایه اقتصادى و ثانیاً به سرمایه فرهنگى و وقت آزاد. این احتمال همچنین به سنخیت میان موضعگیریهاى زیباشناختى و اخلاقى خاص هر طبقه یا قشر و ظرفیتهاى عینى کمال اخلاقى و زیباشناختىاى بستگى دارد که در هر ورزش وجود دارد یا به نظر مىآید وجود داشته باشد. ارتباط میان ورزشهاى متفاوت و سن آدمى پیچیدهتر است، چرا که این رابطه، تنها در چارچوب رابطه میان یک ورزش و یک طبقه تعریف مىشود، یعنى از طریق شدت تلاش جسمانىِ مقتضى و موضعگیرى نسبت به این تلاش، که خود جنبهاى از منش طبقاتى است. مهمترین ویژگى «ورزشهاى مردمى» آن است که آنها به طور ضمنى در ارتباط با جوانىاند. جوانى به صورت خودانگیخته و ذهنى واجد نوعى «جواز موقت» قلمداد مىشود، جوازى که در قالب شیوههاى گوناگون از جمله تلف کردن مازادِ انرژى فیزیکى (و جنسى) تجلى مىیابد. این ورزشها خیلى زود کنار گذاشته مىشوند (معمولاً در لحظه ورود به دوره بزرگسالى و از طریق ازدواج). در مقابل، ورزشهاى بورژوایى که عمدتاً به خاطر کارکرد حفاظت جسمانى و منفعت اجتماعى حاصله انجام مىشوند، همواره واجد این حقیقت مشترکاند که محدوده سنى آنها در فراسوى محدوده جوانى قرار دارد و احتمالاً هر چه این ورزشها اعتبار و انحصار بیشترى داشته باشند، مرز سنى متناظر با آنها نیز جلوتر مىرود (براى نمونه گلف). و این بدان معناست که انجام آن ورزشهایى که، چون فقط به «قابلیت»هاى جسمانى و استعدادهاى بدنى متکى هستند و شرایط دوره آموزش مقدماتى آنها به طور یکسان میان همه توزیع شده است، بىشک در محدوده وقت آزادِ همه به یکسان محتمل است. و در مرحله بعدى، انرژى فیزیکى موجود هم بىشک با ارتقاى فرد در سلسلهمراتب اجتماعى افزایش مىیابد؛ البته اگر دغدغه تمایز و سنخیت اخلاقى ـ زیباشناختى یا «ذوق و علاقه» به این ورزشها، اعضاى طبقه مسلط را، برحسب منطقى که در حوزههاى دیگر هم دیده مىشود (مثلاً عکاسى) دلزده نکند. بدینطریق، اغلب ورزشهاى تیمى، مثل بسکتبال، راگبى، هندبال و فوتبال، که در میان کارمندان اداره، تکنسینها و دکانداران رایجاند، و همچنین نمونهوارترین ورزشهاى فردى طبقه کارگر، مثل بوکس یا کشتى، همه دلایل را براى دلزدگى طبقات بالاتر گرد مىآورند. از جمله این دلایل، ترکیب اجتماعى تماشاگران این ورزشهاست که موجب تقویت ابتذال منتسب به مردمى شدن آنها و ابتذال نهفته در ارزشها و فضائل خاص این ورزشها مىشود (یعنى قدرت، استقامت، گرایش به خشونت، روح «فداکارى»، فرمانبردارى و اطاعت از نظام جمعى: آنتىتز مطلقِ نظریه «فاصله نقش اجتماعى» ــ که در نقشهاى اجتماعى بورژوازى نهفته است) و رقابت و تخاصم را ستودنى جلوه مىدهد. اگر هدف ما درک چگونگى رواج یافتن متمایزترین ورزشها ــ مثل گلف، سوارکارى، اسکى، تنیس ــ و حتى ورزشهاى معمولتر مثل ژیمناستیک یا کوهنوردى باشد، صرف بسنده کردن به تغییرات سرمایه اقتصادى یا فرهنگى یا وقت آزاد مشکلساز است. اولاً به این سبب که سنّت خانوادگى و تربیت اولیه و همچنین نوع پوشش، رفتار و فنون جامعهپذیرى (sociability) ، دقیقاً مثل موانع اقتصادى در حکم شرایط ورودى پنهانى هستند که این ورزشها را از دسترس طبقه کارگر و افرادى برآمده از قشر پایینِ طبقه متوسط و حتى اقشار بالاى این طبقه دور مىکنند؛ و ثانیاً، به این سبب که فشارها و الزامات اقتصادى، حوزه احتمال و عدم احتمال را تعریف مىکنند و بدون آنکه در درون این حوزه جهتگیرى مثبتى براى کنشگران به سوى این یا آن شکل خاص کنش تعیین کنند. در عمل، فارغ از اینکه بخواهیم وجوه تمایز را جستجو کنیم، رابطه هر کس با بدن اوست ــ که یک جنبه بنیادین از نظام منش طبقاتى به شمار مىآید ــ که طبقات کارگر را از طبقات محروم مشخص مىسازد، دقیقاً همانطور که در همین طبقات محروم هم اقشارى را که به واسطه کل سبک زندگیشان از دیگر اقشار جدا شدهاند متمایز مىسازد. در یک طرف، رابطه ابزارى با بدن است که طبقات کارگر در همه کنشهایى بروز مىدهند که حول محور بدن مىگردند ــ چه در مراقبت از زیبایى و چه در رژیم غذایى، چه در نسبتشان با بیمارى و درمان ــ و این رابطه در عین حال در قالب انتخاب ورزشهایى نمود مىیابد که متضمن سرمایهگذاى عظیم کار و کوشش، با درد و رنج (مثل بوکس) و قمار کردن با بدن (موتورسوارى، سقوط آزاد، ورزشهاى رزمى و غیره) است.
در طرف دیگر، گرایش طبقات ممتاز قرار دارد که با بدن به مثابه یک «غایت فىنفسه» رفتار مىکنند، غایتى که مىتواند شکلهاى مختلفى به خود گیرد، بسته به این که تأکید ما بر بدن در مقام یک ارگانیسم باشد، که به نوعى کیش میکروبیوتیک پرستش سلامتى منجر مىشود، یا بر تجلى تن به عنوان یک «پیکربندى محسوس» یعنى «بدن ـ براى ـ دیگران». همهچیز نشان از آن دارد که دغدغه پرورش بدن، در بدویترین شکل خود، در شکل کیش پرستش سلامتى نمایان مىشود که غالباً متضمن نوعى ستایش زاهدانه آرامش و «مراقبت غذایى» است، به ویژه در میان طبقات پایینِ متوسط، یعنى در میان مأموران دونپایه، کارمندان امور دفترى در خدمات موءسسات درمانى و خصوصاً معلمان دبستان، که همگى با شدّت و حدّت خاصى به ورزش ژیمناستیک مىپردازند، یعنى عالیترین ورزش پارسایانه که نهایتاً در نوعى «پرورش به خاطر پرورش» خلاصه مىشود.
ژیمناستیک یا ورزشهایى که محدود به مسأله سلامتىاند، مثل پیادهروى یا دوِ آهسته، که برخلاف ورزشهاىِ با توپ هیچگونه حس «رقابتى» را در بر ندارند، فعالیتهایى شدیداً سازمانیافته و عقلانىاند. اولاً بدینسبب که پیشفرض آنها ایمانى راسخ به عقل و منافع آتى و غالباً نامحسوس عقل است، منافعى که عقل وعده آنها را مىدهد (مثل جلوگیرى از کهولت سن، موهبتى مجرد و بىفایده که تنها به واسطه ارجاع به یک مرجع نظرى وجود دارد)؛ ثانیاً به این علت که این ورزشها فقط به واسطه ارجاع به یک معرفت کاملاً نظرى و تجریدى در مورد تأثیرات یک فعالیت معنا مىیابند؛ فعالیتى که خود غالباً، همچون در ورزش ژیمناستیک، به مجموعهاى از حرکات تجریدى تقلیل مىیابد که از طریق ارجاع به یک هدف، که از نظر فنى کاملاً مشخص است، سازمانیافته و ترتیب داده مىشوند و این فعالیت در تقابل با کلیت حرکات روزمره است که اهدافى عملى را دنبال مىکنند، درست همانطور که رژه رفتن نقطه مقابلِ قدم زدن عادى است. بنابراین فهم این نکته کاملاً روشن است که این فعالیتها صرفاً در نگرشهاى زاهدانه افراد جاهطلبى ریشه دارند که حاضرند ارضاى خود را در نفس تلاش بیابند و به ارضاهاى به تعویق افتادهاى تن سپارند که نهایتاً ایثار کنونى آنان را پاداش خواهند داد ــ این کل معناى هستى چنین افرادى است. در ورزشهایى مثل کوهنوردى (و تا حد کمترى، پیادهروى) که اغلب در میان مربیان دانشگاه و دبیرستان متداولاند، کارکرد «تأمین سلامتى» و کنترل بدن در تمامى ارضاهاى نمادینى ادغام مىشود که جزئى از انجام هر فعالیت کاملاً متمایز محسوب مىشود. این مسأله به فرد، حسى از «تسلط بر بدن خویش» و تملک اختصاصى و آزادِ چشماندازى را مىبخشد که براى عوام غیرقابل دسترسى است. در واقع، کارکردهاى «تأمین سلامتى»، کموبیش همیشه، با آنچه «کارکردهاى زیباشناختى» نامیده مىشود، مرتبط است (کارکردهایى به ویژه براى زنان که در قیاس با دیگران، نیاز هرچه بیشترى به رعایت هنجارهایى دارند که مشخص مىکند بدن ــ نه در پیکربندى قابل فهمش بلکه در نوع حرکت و خرامش ــ چگونه باید باشد). بىشک در میان حرفهها و کسب و کار جاافتاده بورژوازى است که کارکردهاى «تأمین سلامتى» و «زیباشناختى» با کارکردهاى اجتماعى در هم مىآمیزند و در آن وقت، ورزش در کنار بازیهاى خانگى و بده بستانهاى اجتماعى (شام، پذیرایى، ...) و در کنار فعالیتهاى «بىغرض» و «بىفایده» که انباشت سرمایه اجتماعى را ممکن مىسازند قرار مىگیرد. این واقعیت که فعالیت ورزشى، به ویژه در شکلهاى افراطى آن نظیر گلف، تیراندازى و چوگان، صرفاً بهانهاى براى ملاقاتهاى برگزیده یا، به زبانى دیگر، تکنیکى براى معاشرت (مثلاً بریج یا رقص) است، نکته فوق را تأیید مىکند. فىالواقع، فارغ از کارکرد «اجتماعى کردن»، رقصیدن، در میان همه عملکردهاى بدن، عملکردى است که در آن با بدن همچون یک «نشانه» رفتار مىشود، نشانهاى از آسایش و وقار آدمى، یا تسلط آدمى بر بدن خویش؛ و این امر معرف عالیترین شکل تحقق کارکردهاى بورژوایى بدن است. اگر این شکل از هدایت بدن به موفقیتآمیزترین شکل در رقص تثبیت مىشود، براى آن است که رقص پیش از هر چیز توسط ضرباهنگش مشخص مىشود، یعنى توسط آن کُندى حساب شده و متکى به نفسى که در عین حال مشخصه کاربرد بورژوایى زبان است، آن هم در تقابل با صراحت لهجه طبقه کارگر و بىقرارى طبقه بورژوا.
یادداشتها :
1.«بورى» (bourée) ، نوعى رقص دونفره فرانسوى و یک ترکیب مشخص موسیقایى همراه با رقص، متعلق به قرن هفدهم، که در آن رقصنده با گامهاى سریع و کوبیدن پاشنه چوبى کفش بر زمین تولید صدا و ریتم مىکند.
2.سارْباند یا ساراباند (saraband) ، ریشه فرانسوى ساراباند و ریشه اسپانیایى ساراباندا، نوعى رقص جمعى متداول در قرن هفدهم و هجدهم با ریتمى کُند که شباهت بسیارى به رقص آهسته «مینوئت» دارد.
3.«گهوات» (gavotte) ، از لغت فرانسوى میانه در زبان قدیمى «پرووانسال» (ژاواتو) رقصى محلى است که در آن روستاییان رقصنده پاهایشان را بلند مىکنند، پا بر زمین نمىلغزد و بند نمىشود. این نوع رقص با موسیقىاى با میزان ضربى 44 اجرا مىشود. این رقص تبارى فرانسوى دارد. در قرن 17 و 18 در فرانسه و انگلیس به رقصى دربارى تبدیل مىشود.
4.اروینگ گافمن (Erwing Goffman) .
5.اکول دو روشه (Ecole de Roches) .
6.laisser-faire ، اصطلاحى است به مفهوم «بگذارید بشود» یا «مانع نشوید» و یا حکم «فضولى موقوف» و سپس حکم «هرچه بادا باد» است. این اصطلاح پس از رنسانس در مقابل دخالت کلیسا و حکومتها به میان آمد و در قرن هفده و هجده (توسط فیزیوکراتها) و در قرن هجدهم صراحتاً توسط آدام اسمیت (1790-1723 م) معروف شد. هدف از به کار بردن آن تأکید بر آزادى عمل در معاملات، تولید، توزیع و مصرف (در اقتصاد) و آزادى اندیشه و تفکر بود.
7.یان ویبرگ (Ian Weiberg) .
8.«باشگاه شهروندان سالمند» (The Senior Citizen Club) .
9.تراجن (Trudgen) .
10.ژاک دو فرانس (Jacque de france) .
مراجع :
Carey, J. (1992) The Intellectuals and the Masses: Pride and Prejudice among the Literary Intelligentsia 1880-1939. London: Faber & Faber.
Menzies-Lyth, I. (1989) `The driver's dilemma', in The Dynamics of the Social, London: Free Association Books, pp. 124-41.
Richards, B. (1985) `Reproductive technology and Left morality', New Statesman 2833, pp. 23-5.
Walsh, M. (1990) `Motor vehicles and the environment: a research agenda'. Paper presented at international conference on Automotive Industry and the Environment, Geneva, November 1990.
Williams, H. (1991) Autogeddon. London: Cape.
این مقاله نخستین بار در مجله ارغنون شماره 20 تابستان 1381 منتشر شده و برای تجدید انتشار به وسیله مترجم در اختیار «انسان شناسی و فرهنگ» قرار گرفته است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست