سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا

اغواي خانم زمان



      اغواي خانم زمان
عنایت سمیعی

به رغم قدمت شعر، شمار كتاب‌هاي نظري كه به داستان كوتاه، رمان و ساير رشته‌هاي هنري اختصاص دارند به مراتب بيشتر است. شايد به اين دليل كه شعر به عرصه‌هاي ناشناخته‌اي وارد مي‌شود كه دانش پيشيني را دستخوش اعوجاج مي‌كند كه سرهم‌بندي آن كار آساني نيست. اما اولاً ورود به عرصه‌هاي ناشناخته مختص به شعر نيست و در ثاني خود مفهومي است كلي و گنگ. حس زباني به ادراك زبان‌شناختي تن در مي‌دهد اما در شكل شعر نمي‌تواند بوطيقايي فراهم آورد كه دلالت‌هاي آن جز در صور كلي بر شعر انطباق يابد. باز هم مي‌بينم بوطيقاي ديگر هنرها نيز بيش و كم از اين دست است. ولي در شعر چيزي نهفته كه قواعد تكرارپذيرش نامكرر و دريافت آن شهودي است.

***

سر و شكل بخشيدن به زمان بلند در زبان فارسي كم‌سابقه است. شمار منظومه‌ها -عمدتاً مثنوي- در برابر قالب‌هاي ديگر شعر كلاسيك اندك است.

قالب مقبول در شعر كلاسيك غزل است و غزل محدود به بيت كه حيث زماني كوتاه دارد؛ شايد به اين دليل داستان كوتاه، موفق‌تر از رمان در زبان فارسي است كه جمع‌كرد زماني آن دشوار است. از سوي ديگر عادت شعرخواني در ايران ريشه در شعرهاي خوشخوان دارد. خاقاني به لحاظ غرابت زباني، محبوب نيست، بيدل نيز. شعر سپانلو افزون بر غرابت زباني-‌زبان خاص ادبي- روايتي بلند از خانم زمان است. پس همزمان دو مشكل زباني و زماني دارد. مكرر كنم كه بوطيقاي شعر چيزي در حد علائم راهنمايي و رانندگي است كه به درد آدم دست به فرمان مي‌خورد، نه نابلد. از اين رو ورود به شعر خانم زمان مثل نشستن در كنار راننده آسان است، اما تحمل پيچ و خم‌ها، راه‌كوره‌ها و دوربرگردان‌هاي آن براي مسافر بي‌حوصله دشوار.

پيشاپيش گفته باشم كه اين مداد سر رمزگشايي و بازخواني «نكته به نكته موبه‌مو» از شعر روايي خانم زمان را ندارد و در مطلب حاضر كه تلخيص چهل صفحه‌ي حوصله سربر است تنها به شرح چند مقوله‌ي كلي بسنده مي‌كند.

چشم‌انداز

احساس شهرنشيني مستقل از روابط نماديني نيست كه به اشيا، رويدادها و شيوه‌هاي زيست، دلالت‌هاي تازه مي‌بخشد؛ منتها دو قلمرو زباني و غيرزباني هر وضعيتي از جمله شهرنشيني، ضمن پيوند جدا از يكديگرند. زبان بالضروره اشياي تازه را مي‌پذيرد و در خود هضم و جذب مي‌كند، اما دگرگوني در قواعد فكري و رفتاري، به خصوص در كشورهاي عقب‌مانده، لاك‌پشتي است. از سوي ديگر تجربه‌ي انساني در شهر نه تنها از كشوري به كشور ديگر متفاوت است (دهكده‌ي جهاني استفاده‌اي منتج از تكنولوژي است)، بلكه شهر واحد نيز بر اثر صيرورت به حس و درك تازه مي‌انجامد. به اين ترتيب، افق شاعرانه چشم‌اندازي است كه از اعماق زبان، سنت و فرهنگ برمي‌آيد و در تقابل با جهان نظم نمادين‌اش را به هم مي‌زند. از اين رو ژانر شعري واحد در حوزه‌هاي زباني مختلف، حس و دركي متفاوت به بار مي‌آورد.

شعر سرزمين هرز اليوت درونمايه‌ي شهري دارد، شعر خانم زمان سپانلو نيز؛ اما اليوت از اسطوره‌ي باروري، نشانه‌هاي مسيحيت و... به سرزمين هرز لندن مي‌رسد و سپانلو از زروان و... به تهران سترون.

بيفزايم كه رويكرد به شهر، درونمايه‌ي شهري است، نه ژانر مستقل. به همين ترتيب شعر ساده و شعر پيچيده به ساختار شعر برمي‌گردد و نه به گونه‌هاي جداگانه‌ي شعر. شعر روايي بلند (به تعبير سپانلو، منظومه در شعر امروز، روايتي است بي‌حكايت يا مركب از خرده‌روايت‌ها، مركززدوده، متضمن تداعي و بازگشت نامكرر درونمايه‌ها، تصويرها كه بر اثر كنش‌هاي متقابل به وحدت مي‌رسد. شكل درخت در پشت ورودي چاپ نخست خانم زمان نمودار منظومه است.

در شعر خانم زمان شاخ و برگ‌ها مرئي‌اند اما تنه درخت مخفي است. شايد رويكرد به درونمايه‌هاي اصلي، شاخ و برگ‌هاي پراكنده را به تنه‌ي درخت پيوند زند.

هويت ايراني

دلمشغولي‌ عمده‌ي سپانلو در دوره‌هاي مختلف شعري او تامل در فراز و فرود تاريخ ايران و هويت ايراني است. رويكرد او به تهران نيز به رغم نوستالژي شاعر به اين شهر جزيي از بازگشت وي به دلمشغولي عمده‌ي اوست.

خانم زمان نگاهي سوگوارانه به «مادر‌شهر تهران» دارد كه «حق‌ناشناسان» قدرش را ندانستند. به موجب اين تلقي، راويان شعر -‌به اعتبار تغيير لحن، نه زبان- به گذشته‌هايي دور و نزديك نقب مي‌زنند بلكه به گوهر هويت متلاشي دست يابند. خانم زمان استعاره‌ي برساخته‌ي شاعر است  و بي‌آنكه از اسطوره‌ي زروان در شعر نامي به ميان آيد، بر اثر نشانه‌ي مكرر كسوف و صفات غالباً منفي خانم زمان متداعي آن است. اسطوره‌ي زروان «مراحل متفاوت تمدن را از يك جامعه‌ي ابتدايي تا جامعه‌ي پيشرفته چون جامعه‌ي ساساني طي كرده است». در اساطير ساساني «از زروان بيكران، زروان كرانه‌مند با نُه هزار سال درازا پديد مي‌آيد... و با پيروزي هرمزد بر اهريمن، پس از نه هزار سال نبرد، دوران زروان كرانه‌مند به سر مي‌رسد [پژوهشي در اساطير ايران، بهار، ص159].

به اين ترتيب شايد بتوان خانم زمان يا استعاره‌ي زمان كرانه‌مند را منبعث از اسطوره‌ي زروان دانست. در اين صورت تاريخ ايران، به ويژه تاريخ معاصر كه شعر خانم زمان عمدتاً به آن ارجاع مي‌دهد، دلالت بر فرمانروايي اهريمن دارد. از اين منظر، تاريخ، بازتوليد اسطوره است و هويت ايراني گوهري است والا يا ابژه‌اي ثابت، متضمن جامعيت فطري كه دستيابي به آن منوط به كشف زيرخاكي است، نه تجربه‌هاي ديگر انساني. به عبارت ديگر، سپانلو هويت ايراني را در جايگاهي استعلايي مستقر مي‌كند كه تطور تاريخي در عصر حاضر به اصالت آن آسيب رسانده است. اما هويت ماهيتي تغييرپذير دارد. مولوي، احتمالاً تحت تاثير اين سخن منسوب به هراكليتوس -‌در يك رودخانه نمي‌توان دو بار شنا كرد- مي‌گويد: عمر همچون جوي نو نو مي‌رسد/ مستمر مي مي‌نمايد در جسد

هويت فردي يا متمايز، در انطباق با حوزه‌ي نمادين محك مي‌خورد [ر. ك. مباني روانكاوي فرويد، لكان، دكتر كرامت‌الله توللي، ص 170 به بعد].

به عبارت ديگر ماهيت هويت چه فردي چه جمعي همواره در معرض تغيير است، اما سپانلو بين وضعيت حال و گذشته به نوعي همسان‌پنداري دست مي‌زند، بلكه رشته‌هاي پاره‌ي زمان را به هم وصل كند: تويي قصه‌پرداز پيوندهاي گسسته.

زمان به مثابه بازگشت به ثبات

از نگاه اوگوستين، گذشته، خاطره است، نه خاطره‌اي آماده‌ي دگرگوني كه راوي را متحول كند، بلكه حال و آينده يا به تعبير او مشاهده و انتظار همچون برگ‌هايي است كه صرفاً پرونده‌ي راكد گذشته را تكميل مي‌كنند [ر. ك. هستي در زمان، ژنويو لويد، منوچهر حقيقي‌راد، ص 55 به بعد].

بازخواني گذشته براي سپانلو متني است ناپيوسته كه بنياد آن بر خاطره استوار است. خانم زمان تحليلي تاريخي- تمثيلي از خاطره است، اما دو گونه خاطره‌ي متمايز كه يكي به «ناخودآگاه جمعي» در سير تاريخ پيوند مي‌خورد و ديگري به تجربه‌ي همنسلان شاعر. راوي اين دو تجربه‌‌ي پرآشوب را از سويي عمدتاً به گذشته برمي‌گرداند و از سوي ديگر ندرتاً از سلطه‌ي آن سر باز مي‌زند. به اين ترتيب، هنگام كه در انكار برساخته‌هاي يكدست گذشته از آن جدا مي‌شود، پرتوي تازه به زمان مي‌افكند. عامل زمان در برش‌هايي از اين دست، نه تامل بر خاطره‌ بلكه نشانه‌ي خيال‌پروري و خلاقيت است. نمي‌خواهم بگويم كه در تامل بر خاطره خلاقيت وجود ندارد، اما همپيوندي خاطره و بازگرداندن آن به ثبات گذشته، از تحليلي آگاهانه خبر مي‌دهد كه خلاقيت ناخودآگاه از آن به دور است: ولي جفت كفشي كه بر شانه‌ي راه افتاده متروك/ نشان مي‌دهد كاد‌مي كنده آن را و در خط آيندگان محو گشته است/ بدين گونه پس مي‌توان تكروي بود/ و تنها به يك پرچم فرد تبديل شد در دل راه./

تخيل سپانلو با عقربه‌ي تاريخ و خاطره مي‌چرخد و از اين منظر لحن حماسي و موقعيت‌هاي دراماتيك در بعضي فصول خلق مي‌كند:

و بشناس ما نطفه‌هاي كسوفيم/ كسوفي كه در كودكي برگبازيت آموخت/ و با خط كوفي به طاق دبستانت افروخت./

پس، خودآگاه نيز ممكن است در حد ناخودآگاه از ثبات سرپيچي كند. اما آنچه در اين ميان خانم زمان را از روايت همه‌شمول باز مي‌دارد، تصميم علايق شخصي است؛ در حالي كه نه شهر بي‌ترحم تهران ارزش سوگواري دارد، نه گذشه‌ي زير‌خاكي كه به درد دلالان عتيقه‌فروش مي‌خورد، مايه‌ي مباهات است. مقاومت سرسختانه‌ي زمان -گذشته- و مكان -‌تهران- در خانم زمان به اين نتيجه‌ي نوستالژيك مي‌انجامد كه بازگشت به پيش از هبوط ممكن است. اما اغواي خانم زمان باعث شد كه آدم آدميت را تجربه كند.

دي و بهمن نود و دو

مقاله حاضر در چارچوب همکاری های انسان شناسی و فرهنگ و مجله سینما و ادبیات بازنشر می شود.