سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

تعریف در نظام‌های فلسفی افلاطون، کانت و فلاسفه اسلامی (2)



      تعریف در نظام‌های فلسفی افلاطون، کانت و فلاسفه اسلامی (2)
محمدجواد محسنی عراقی

نگرش افلاطون دربارة تعریف چندان آشکار نیست. هر چند بیشتر مردم بر این باورند که هدف افلاطون، اصلاً و اساساً دستیابی به تعریف بوده است. اما شواهدی وجود دارد که ما را به تعمّق بیشتر در این مورد فرامی‌خواند. براین اساس، در مبحث حاضر، نگرش‌های مختلف افلاطون را نسبت به تعریف مستقلاً بیان می‌کنیم.

 

تعریف از نگاه افلاطون

 

نگرش افلاطون دربارة تعریف چندان آشکار نیست. هر چند بیشتر مردم بر این باورند که هدف افلاطون، اصلاً و اساساً دستیابی به تعریف بوده است. اما شواهدی وجود دارد که ما را به تعمّق بیشتر در این مورد فرامی‌خواند. براین اساس، در مبحث حاضر، نگرش‌های مختلف افلاطون را نسبت به تعریف مستقلاً بیان می‌کنیم.

شاید این پرسش که متعلّقات تعریف از نگاه افلاطون چیستند، در بادی امر و برای دانش‌آموزان فلسفه، کودکانه و ناشی از بی‌خردی در نظر آید، زیرا از همان آغاز پژوهش و تحصیل فلسفه، غایت نظام افلاطون، دستیابی به تعریف مُثل تصوّر می‌شود. به عبارت دیگر، افلاطون ظاهراً مثل را متعلّقات حقیقی تعریف می‌داند. به نظر می‌رسد که تمام همّ افلاطون در رساله‌های خویش، مصروف پی‌جویی و دستیابی به تعریف ـ و از آن طریق، شناختِ ـ مثل می‌گردد. عدالت، شجاعت، دینداری و... الگوهایی تام و تمام دارند. مصادیق جزئی این مفاهیم، به واسطة بهره‌وری از الگوهای مزبور، عادلانه، شجاعانه، دیندارانه یا.... هستند. بنابراین غایت پژوهش در نظام افلاطون، تعریف مُثل به نظر می‌رسد. ظاهراً سیر رساله‌های افلاطون، مؤید این پاسخ به پرسش ماست. اما شواهدی در همین رساله‌ها و نیز نامة شمارة هفت، رویکرد و پاسخی دیگر را تأیید می‌کنند. این شواهد، بداهت ظاهری پرسش از متعلقات تعریف را در هم می‌ریزند. براین اساس تعریف، اموری متعلّق به جهان محسوسات ـ و نه خارج از آن ـ را می‌نمایاند.

در عین حال نمی‌توان انکار کرد که رویکرد عام در مواجهه با مسأله مزبور، به همین اندازه قابل توجیه است. افلاطون خود صراحتاً این نکته را تأیید می‌کند. اما ارسطویی جلوه دادن تعاریف افلاطون، آنگونه که در تعریف از نوع دوم نمود می‌یابد، برداشت عام از نظام وی را واژگون می‌سازد. بنابراین فهم نگرش افلاطون نسبت به متعلّقات تعریف، اهمیتی تمام دارد. برای فهم این نگرش، شواهد و بیّنه‌های مؤید هر دو برداشت را از نظر می‌گذرانیم.

برداشت عام

نگرش مرسوم در مورد تعریف افلاطونی را به اجمال توضیح دادیم، در این مقطع، مشخصّه‌هایی از این نگرش را ذکر خواهیم کرد. سپس به مشخصه‌هایی از برداشت غیرمعمول نیز خواهیم پرداخت تا تمایزات ایندو به وضوح در نظر آید. ذکر این نکته، ضروری می‌نماید که رد پای هر دو برداشت در آثار افلاطون، قابل پی‌گیری است. نگرش مرسوم، بر اصول ذیل دلالت دارد:

1- تعریف: به امور تغییرناپذیر و سرمدی راجع است.1 در رساله‌های میانی، افلاطون متعلّقات نهایی تعریف را کلیاتی مجزا معرفی می‌کنند. شناخت تنها به این امور کلی یا همان مثل تعلّق می‌یابد.2 براین اساس می‌توان نتیجه گرفت که در جهان محسوسات هیچ‌چیز قابل شناسایی نیست.3 ظاهراً قول افلاطون به نظریة دو جهان این تعارض را در پی دارد که برای مثال نمی‌توان عادلانه یا خیر بودن فعلی جزئی را تعیین کرد.4 تعریف بر موجودات محسوس قابل انطباق نیست. تعریف بالاترین حالت شناخت است؛ بنابراین متعلّقات تعریف باید برترین موجودات، یعنی مثل باشند.

2- تعریف غایت پژوهش افلاطون به شمار می‌رود؛ سقراط در آغاز رساله‌ها از چیستی مفاهیمی سؤال می‌کند و از آن پس طرفین بحث در راه دستیابی به تعریف گام می‌نهند. افلاطون ـ برخلاف ارسطو ـ محصولات نهایی معرفت‌شناسی را تعریف می‌داند.

3- تعریف با مشاهدة طبیعت یا از طریق تجربه فراهم نمی‌آید،5 زیرا آنچه باید تعریف شود، اساساً در خارج از جهان محسوسات قرار دارد. همانطور که توضیح خواهیم داد، مثل افلاطونی تماماً به مثال خیر وابسته‌اند. بنابراین شیوة صحیح شناخت و تعریف مثل، توسل به مثال خیر (= وجود) است.

4- تعریف افلاطونی ـ برخلاف نوع امروزیش ـ در قالب قضیه (proposition) عرضه نمی‌شود.6 ما تعریف را قضیه‌ای تحلیلی و ضرورتاً درست می‌پنداریم. اما همانطور که ار .ام. هِر متذکر می‌شود افلاطون اشیا ـ و نه کلمات ـ را متعلقات تعریف می‌داند.7 براین اساس تعریف افلاطونی، «تصویری از موضوعی سرمدی و حقیقی است که به معاینة ذهن درمی‌آید.»8

5- غایت پژوهش افلاطون چیزی است که به عبارت درنمی‌آید.9 یعنی تعریف ـ آنگونه که افلاطون پی‌جویی می‌کند ـ در قالب کلمات نمی‌گنجد. این نوع تعریف؛ باید به «قلمرو پنجم» (The fifth) متعلّق باشد. زیرا شناخت حقیقی، در همین قلمرو تحقّق می‌یابد. در نامه شماره هفت، چهار قلمرو پیشین، ناتمام و اعتمادناپذیر خوانده می‌شوند، زیرا در قالب نارسای الفاظ می‌گنجند.10 بنابراین شناخت و تعریف حقیقی، از قید زبان رهاست، زیرا غایت پژوهش و مبیّن والاترین حقایق به شمار می‌رود. براین اساس، شاید مجاهده در راه تعریف مثل، به قول فرید لیندا، قلمروی عرفانی را پیش روی ما بگشاید.11

6- فتح این قلمرو عرفانی ـ یعنی دستیابی به تعریف ـ تنها برای گروهی از انسان‌ها امکان‌پذیر است. تنها فلاسفه می‌توانند به شناخت و تعریف مثل امیدوار باشند. افلاطون در برخی از فقرات، کارکرد فیلسوفان را همین سیر به سمت مثل معرفی می‌کند.12 از آنجا که خیل مردمان تنها به محسوسات می‌پردازند، در طی این طریق کامیاب نخواهند بود.

7- متعلقات تعریف در قلمرو «بایدها» جای دارند. افلاطون تلویحاً و برخلاف آنچه هِر می‌اندیشد،13 میان هست‌ها و بایدها تمایز قائل می‌شود. محسوسات و امور این جهانی قلمرو هست‌ها را تشکیل می‌دهند، اما مثل ـ یعنی متعلقات والای تعریف و شناخت ـ در ساحت بایدها می‌گنجند. هست‌ها به اندازه‌ای کاملند که از بایدها بهره‌ور باشند. هدف از تعریف نیز یافتن این الگوهاست.14 شاید تمایز میان افلاطون و دانشمندان امروزی از همین لحاظ قابل بحث باشد. هدف افلاطون کشف این نکته است که موجودات [یا هست‌ها] باید چگونه رفتار کنند، اما دانشمند امروزی تنها در پی تعمیم‌هایی "توصیفی" است.15

8- مثل افلاطونی، صوری از خیر هستند.16 اشیای محسوس، کمال نسبی خود را مرهون مثل هستند. مثل، نیز به واسطة مثال خیر از کمال بهره می‌برند. بنابراین بُعد دیگری، در ورای سطح وجود رُخ می‌نمایاند. خیر منشأ وجود تلقی می‌شود.17 شناخت مثل نیز تنها از طریق مثال خیر میسر است. شناختی که ما در پی آنیم، تنها با درک "ماهیت خیر" تحقّق می‌یابد.18 "اما سقراط درباره خیر ـ درباره "پدر" ـ خاموش خواهد بود. ما تنها دربارة فرزندان او [یعنی سایر مثل] می‌شنویم و فقط می‌توانیم واقعیت را از دور و در قالب تشبیه دریابیم".19 این نکته نیز دلیلی دیگر است بر نارسایی زبان از تعریف.

براساس برداشت مزبور، تعریف شأنی روانشناختی و وجودشناختی می‌یابد، زیرا تنها با سیر و سلوکی عقلانی و سپس درآمدن به ساحتی ورای زبان میسور است. فریدلیندا راه‌های رسیدن به وجود حقیقی ـ و تعریف برحسب برداشت مزبور ـ را در رسالات افلاطون چنین توصیف می‌کند: 1- در جمهوری، به صورت تمثیل غار و انسانی در زنجیر که رهایی می‌یابد و به سمت نور راه می‌سپرد. 2- در رساله مهمانی و در تمثیل مرسوم به "راه دیالکتیکی" که دیوتیما صعود عاشق حقیقی را به زیبایی ابدی نشان می‌دهد. همچنین در افسانة روح فایدروس که برفراز آسمان‌ها پرواز می‌کند. 3- در فایدون که جدایی روح از بدن تحسین می‌شود، زیرا زندگی فیلسوف سیر به سمت این هدف و مرگ او کمال اینگونه زیستن معرفی می‌گردد. می‌توان این سه طریق را به ترتیب، راه شناخت (path of Knowledge)، راه عشق (path of love) و راه مرگ (path of death) نامید. اما این هر سه یکی هستند."20

حاصل آنکه تعریف، مطابق با این برداشت، صرفاً معرفت‌شناختی نیست و تجربه‌ای شبه عرفانی را طلب می‌کند. تعریف افلاطون از این حیث، با نوع ارسطویی آن کاملاً متفاوت است.

تعریف ارسطویی در نظام افلاطونی

برداشت پیشین از تعریف افلاطونی، متضمن آموزه‌هایی بود که افلاطون را بیشتر در مسلک پیروان عارف مآب وی ـ یعنی نوافلاطونیان ـ جلوه می‌دادند. قول به قلمروی ورای وجود، به عبارت درنیامدن تعاریف و لزوم سیری روحانی، از مشخصه‌های فلسفه نوافلاطونی هستند. بی‌آنکه منکر این برداشت از تعاریف افلاطونی باشیم، امکان دیگری را نیز به بحث خواهیم گذاشت. براساس برخی شواهد و مؤیدات، تعاریف افلاطونی از رنگ و بویی ارسطویی نیز برخوردارند. شاید بتوان گفت که اساساً دوگونه تعریف در رساله‌های افلاطون قابل تشخیصند. این دو نوع تعریف، مشخصه‌هایی اساساً متفاوت دارند. برداشت دوم از تعاریف افلاطون به صورت ذیل قابل توصیف است:

1- متعلقات تعریف اموری جزئی هستند. هدف افلاطون در بسیاری از رسالات دستور به امری است که سلسله‌ای از محسوسات در آن مشترکند. در اویتیفرون مابه‌الاشتراک افعال دیندارانه پی‌جویی می‌شود.21 در سوفسطایی نیز برای تعریفِ وجود خصوصیتی جستجو می‌شود که در این یا آن موجود، قرار دارد.22 ظاهراً افلاطون وجود فصل را در تعریف ـ که عنصری اساساً ارسطویی است ـ ضروری می‌داند. در فقره‌ای از ثئای‌تتوس، افلاطون صراحتاً تعریف را بیان خصوصیتی تلّقی می‌کند که موجب تمایز یک امر از سایرین می‌شود.23 از این دیدگاه، متعلقات تعریف اموری جزئی هستند.

2- تعریف یکی از مراحل آغازین پژوهش است. در نامه شماره هفت، افلاطون اظهار می‌دارد که سیر شناخت شامل پنج مرحله است.24 تعریف در مرحله دوم این سیر قرار دارد. افلاطون چهار مرحله نخست را برای راهیابی به قلمرو پنجم ضروری می‌داند. اما به اعتقاد وی تنها قلمرو اخیر شایان اعتماد و مبین شناخت حقیقی است. چهار مرحله نخست ـ و از آن جمله تعریف ـ در قامت ناساز و نااندام کلام عرضه می‌شوند که از نمایاندن حقیقت عاجز است. این مراحل، مقامات تردید و ابهامند و تنها قلمرو پنجم از وجود حقیقی و حقیقت وجود خبر می‌دهد. تعریف منزلی ناتمام در میانه راه شناسایی است. از این دیدگاه، افلاطون نیز همچون ارسطو تعریف را آغاز پژوهش می‌داند و نه انجام آن.

3- شیوة پژوهش و پی‌جویی تعریف، تجربی است. افلاطون عمدتاً از دو طریق می‌کوشد که به تعریف امور دست یابد؛ در برخی از رساله‌ها ابتدا پرسشی سقراطی طرح می‌شود: "الف چیست؟" مخاطب سقراط در آغاز، فهرستی از موارد یا انواعی از مصادیق الف را به عنوان تعریف ذکر می‌کند. سقراط وی را می‌آگاهاند که تعریف، از ذکر مصادیق متفاوت است. مخاطب در واقع به این پرسش پاسخ گفته است: "چه چیزهایی الف هستند؟" سقراط از او می‌خواهد که وجه مشترک این مصادیق را بنمایاند. سپس سلسله‌ای از طرح‌های پیشنهادی مخاطب‌ و رفض و ردّ آنها توسط سقراط تحقق می‌یابد. در پی‌جویی این وجه مشترک، مخاطب و نیز سقراط به موارد جزئی توسل می‌جویند و می‌کوشند تا به واسطه این امور ـ و نه با رجوع به مثال یا خیر ـ تعریف را فراچنگ آورند.

طریقة دوم افلاطون برای دستیابی به تعریف، شیوه تقسیم است. در رساله‌های سوفسطایی و مرد سیاسی، طرفین بحث می‌کوشند که تعریف فیلسوف و سوفسطایی و نیز سیاستمدار را از طریق تقسیم به دست آورند. فرآیند تقسیم تا بدانجا ادامه می‌یابد که عناصر اولیه و اساسی امور ـ به مثابه فصل تعریف ـ حاصل آید. نقطه آغاز این فرآیند، محسوسات و امور مشاهده‌پذیر به شمار می‌روند. هر دو این روش‌ها تجربی هستند. نکته شایان توجه اینکه افلاطون گاهی حتی تعریف پیشنهادی را به محکِ باورهای رایج می‌زند و در صورت ناسازگاری با این باورها از تعریف مزبور دست می‌کشد. برای مثال در جمهوری، تعریف نخست از عدالت چنین است: به هر کس اموال متعلّق به وی را بازگردانیم. افلاطون تعریف فوق را به این دلیل نفی می‌کند که با باورهای رایج همخوانی ندارد، زیرا عموماً چنین می‌اندیشند که باید اموال شخص دیوانه را به وی بازپس ندهیم.25 افلاطون تعریف را در صورتی که ناقضِ باورهای رایج باشد، کنار می‌گذارد. بنابراین تعریف تابع باور عامه تلقی می‌شود. بر مبنای توسل افلاطون به تجربه و باورهای رایج اساساً ممکن نیست که متعلقات تعریف، در خارج از قلمرو محسوسات باشند.

4- تعریف قضیه‌ای تحلیلی و صادق است. همانطور که در بندهای فوق، متذکر شدیم، افلاطون در واقع، جنس و فصل مفاهیم را جستجو می‌کند. در سوفسطایی و مرد سیاسی عملاً تعریف نهایی و (از نظر افلاطون) کامل سوفسطایی و فیلسوف، در قالب قضیه عرضه می‌گردد.

5- مشخصه فوق حکایت از آن دارد که تعریف افلاطونی به زبان وابسته است. تعریف به مرحله دوم پژوهش تعلق دارد و در قالب الفاظی عرضه می‌شود که مبین جنس و فصل موضوع هستند. در اینجا دیگر از قلمرو عرفانی و مجاهده در راه تعریف خبری نیست. افلاطون از این حیث، با ارسطو همگام است و تعریف را بیان صرف یک نام می‌داند.

6- تعریف برای همگان قابل اخذ است. مخاطبان سقراط در رسالات فیلسوف نیستند، اما همگام با سقراط در کار تعریف مشارکت می‌جویند. از آنجا که موضوع و متعلق تعریف، محسوسات هستند؛ همگان به درک و فهم و ارائه تعریف قادرند. تعریف به شیوة تجربی حاصل می‌آید و در قالب زبانی همه‌فهم عرضه می‌شود. بنابراین عامه مردم نیز در این طریق، به کام خواهند رسید. ارایه تعریف، فرآیندی شخصی و روانشناختی نیست.

7- متعلقات تعریف در قلمرو "هست‌ها" می‌گنجند. افلاطون از این حیث، به دانشمندان امروزین شبیه است، زیرا تنها تعمیم‌هایی کلّی و خصایصی مشترک در میان محسوسات را جستجو می‌کند. در تعریف با قلمروی خارج از محسوسات مواجه نیستیم.

8- تعریف صرفاً با شناخت امور جزئی و درک پیوند آنها وابستگی دارد. تنها ابزار دستیابی به تعریف، یافتن وجه اشتراک میان مصادیق مختلف موضوع است. اما در تعریف به معنای نخست، شناختِ مثال خیر ضرورت داشت.

البته به نظر می‌رسد که این تعارضات و دو نوع تعریف متقابل، در واقع لازمة نظام افلاطون باشند؛ افلاطون به دو جهان قائل است؛ جهان محسوسات و جهان مثل. در هیچ‌کجای محاوراتِ افلاطون، رابطة این دو جهان به صورتی نظام‌مند بیان نشده است.26 در بادی امر به نظر می‌رسد که کارکرد جهان مُثل، به دست دادن شناخت برای جهان پدیدارهاست. در تمثیل غار27، شخصِ از زنجیر و زندان رها شده، دوباره به میان زندانیان باز می‌گردد تا حقیقت وجود را بر ایشان بنمایاند و بشناساند. بناست که زندانیان به واسطه مثل، محسوسات را نیز بشناسند. شناخت واقعی محسوسات و پدیدارها از طریق دستیابی به تعریف مثل امکان‌پذیر است. به عبارت دیگر، باید تعریف مثل دربارة مصادیق این جهانیشان نیز صادق باشد. اما تبیین افلاطون از مناسبات مثل و محسوسات در فقراتی که در این نوشتار ذکر کردیم، عملاً امکان هرگونه پیوندی را میان این دو جهان از بین می‌برد و به نظر می‌رسد که تعریف و شناخت را تنها در حوزة مثال‌ها ممکن می‌سازد. بر اساس نظریه دو جهان "افلاطون نسبت به محدودیت‌های شناخت شکاک است. هر چند دست‌کم فلاسفه می‌توانند صور را بشناسد، هیچ‌کس نمی‌تواند در جهان محسوسات چیزی را بشناسد. هیچ‌کس برای مثال نمی‌داند کدام فعل عادلانه یا خیر است و هیچ‌کس حتی واقعیت‌های روزمره را نیز نمی‌داند. هیچ‌کس نمی‌داند که مثلاً اکنون یک سیب‌زمینی می‌بیند یا بر سر میز نشسته است."28

اما شاید بتوان این اختلاف‌ها را تعارض یا تناقض ندانست. شاید بتوان همانگونه که گرگوری ولاستوس (Gregory Vlastos) طرح می‌کند، به دو سقراط قائل شد؛ سقراط نخستین که از لحاظ منطقی، بیشتر شخصیتی ارسطویی دارد، تعریف را در میان محسوسات جستجو می‌کند و سقراط میانی که همانا زبان گویای افلاطون است، تنها مثل را متعلقات شایسته تعریف می‌داند.29 این اختلاف‌ها در کلّ نظام افلاطون قابل مشاهده‌اند و به این واسطه می‌توان دو نظام ارسطویی و نوافلاطونی را مشتق و منتج از دل فلسفه افلاطون دانست که هر یک مبین یکی از این تعاریف و شقوق هستند. به هر روی برداشت اخیر از تعریف، افلاطون را با فلاسفة اسلامی هم‌آوا جلوه می‌دهد. رویکرد افلاطون از این حیث واقع‌گرایانه به نظر می‌رسد. تعریف از نظر وی برای همگان دست‌یافتنی است، به وسیله تجربه حاصل می‌شود و با تعیین فصول (اگر چه وی نمی‌توانسته است این لفظ را به کار گیرد) به دست می‌آید و تعریف مطابق با واقع ممکن است.

 

پی‌نوشت‌ها:

1- مثلاً در فایدروس 246 ج و یا فایدون 79 الف ـ ب و مهمانی 212 الف.

در جمهوری 477 الف ـ هـ بین باور و شناخت تفکیک برقرار می‌شود و افلاطون معتقد است که شناخت (= تعریف) تنها شامل آن چیزی است که حقیقتاً هست، اما باور هم آنچه را که هست و هم آنچه را که نیست، در برمی‌گیرد.

2- جمهوری 490 الف ـ ب و نیز 506 ج و تیمائوس 51 ج

3. Hare, R.M. Plato. in Founders of Thoughts. Oxford: Oxford University Press. 1991. p.47

4. ibid. p.48

5. Friedlander, Paul. Plato: An Introduction. Princeton: Princeton University Press. 1969. p. 60

6. Plato. p. 52

7. ibid, p. 52

8. Cross, R. C S Woozley, A.D. Plato’s Republic. A Philosophical Commentary. London. Macmillan Sco ltd. New York. St Martin’s Press. 1964. p. 43

9. Plato: An Introduction, p. 61

10- نامه شمارة هفت. 347 ج

11. Plato: An Introduction. p. 67

12- جمهوری 504 و تیمائوس. 51 ج و مهمانی. 212 الف

13. Plato. p.79

14. Moravcsik, Julius. Plato & Platonism. Blackwell. 2000. p. 210

15. Lodge, Rupert. C. The Philosophy of Plato. Routledge & Kegan Paul. London. 1956. pp. 296-7

16. Plato: An Introduction. pp. 62-3

17- جمهوری 509 ب و 511 ب ـ ج

18. Plato: An Introduction. pp. 62-3

19. ibid. p.62

20. Plato: An Introduction. p. 64

21- اویتیفرون. 5 د و 6 د ـ هـ

22- سوفسطایی. 217 الف

23- ثئای‌تتوس. 145ج ـ 146 الف

24- نامه شماره هفت. 344 الف

25- جمهوری. 433 الف

26. Plato: An Introduction. p. 60

27- جمهوری. 515 الف ـ 518

28. Plato: Critical Assessments. ed by Nicholas D. Smith. Routledge. London & New York. 1998. p. 235

29. Plato: Critical Assessments, vol II, pp. 74-96

 

محمدجواد محسنی عراقی: mjmohseni85@yahoo.com

تعریف در نظام‌های فلسفی افلاطون، کانت و فلاسفه اسلامی (1): anthropology.ir/article/30767