شنبه, ۳۰ تیر, ۱۴۰۳ / 20 July, 2024
مجله ویستا

روزنامه‌نگارِ گریزان از روزمرّگی: علیرضا فرهمند



      روزنامه‌نگارِ گریزان از روزمرّگی: علیرضا فرهمند
فرّخ اميرفريار

تصویر: فرهمند
علیرضا فرهمند در سال 1319 در رشت به دنیا آمد. پس از گرفتن دیپلم به دانشکدة نفت آبادان رفت و یک سال به پایان تحصیلات و مهندس شدنش مانده بود که دانشکده را رها کرد و به تهران آمد و در روزنامة کیهان مشغول به کار شد. مدتی به عنوان مترجم در سرویس خارجة کیهان کار کرد و در 23 سالگی معاون دبیر سرویس شد و یک‌سال بعد مشترکاً با شخص دیگری دبیر سرویس خارجه شد. مدتی بعد به تنهایی دبیر سرویس خارجی روزنامه شد و تا سال 1358 که به میل خود از مؤسسة کیهان بازخرید شد در این سِمَت بود.

            فرهمند 52 سال از زندگی 73 ساله‌اش را در تحریریة روزنامه‌ها و مجله‌ها گذراند. پس از 18 سال کار در کیهان در نشریات بسیاری به کار پرداخت که برخی را خود بنیاد نهاد. نشریه‌های آینه، ابرار، اقتصادِ انرژی، امید جوان، پیام امروز، صنعت حمل و نقل، صنعت کفش، و جامعه از جملة این نشریات‌اند.

            فرهمند روزنامه‌نگاری برجسته بود ولی چون مقاله‌نویس و ستون‌نویس نبود در میان خوانندگان مطبوعات شناخته شده نبود. در روزنامه‌نگاری صاحب‌نظر بود و نظریاتش با دیدگاه‌های رایج در میان روزنامه‌نگاران متفاوت بود. قابلیت‌ها و برخی دیدگاه‌های او را سیّد فرید قاسمی در مقاله‌ای که در روزنامة شرق (26 دی 1392) با عنوان «حکیم عُرف» به یاد او نوشته فهرست‌وار بر شمرده است، از آن جمله شناخت ساختمانِ خبر، مرزبندی میان خبر و نظر، برداشت‌های گوناگون از یک رویداد و مهم دانستن شمّ روزنامه‌نگارانه که آن را پایة ورود به «پُرخطاترین حرفة دنیا» می‌دانست. وی همچنین به تربیت روزنامه‌نگاران جوان اهمیت می‌داد.

            چون اهل نوشتن نبود از این‌رو تصور نمی‌کنم نوشته‌هایی چاپ شده در تشریح و توصیف نظریاتش از او باقی مانده باشد، امّا دو مصاحبه با او یکی در مجلة پیام امروز (شمارة 5، فروردین 1374) و دیگری در پژوهشنامة تاریخ مطبوعات ایران (س1، ش 1، 1376) چاپ شده که در آن‌ها وی به تشریح برخی نظرهایش دربارة روزنامه‌نگاری پرداخته است.

            از نظر ویژگی‌های غیرحرفه‌ای نیز فردی متفاوت با دیگر همکاران و روشنفکران بود. به پدیده‌های نامتعارف علاقه داشت و در مورد آن‌ها کنجکاو بود. آن‌چه را که در عُرف معمول وقت تلف کردن خوانده می‌شود دوست داشت: این‌که از جایی به جایِ دیگری برود و ساعت‌ها دربارة مسائل مختلف صحبت کند، اسنوکر بازی کند و ... امّا این بازیگوشی در بسیاری موارد باعث سرزندگی و به روزماندن و اطلاع او از اوضاع که یکی از مهم‌ترین نیازهای هر روزنامه‌نگار است می‌شد. تصوّر می‌کنم در مواردی حاشیه‌ها و مسائل فرعی زندگی از امور اصلی و اساسی برایش مهم‌تر بود. با توجه به همین ویژگی بود که گذشته از عوامل بازدارنده در مطبوعات، کمتر مسئولیت وقت‌گیر و تمام‌وقت می‌پذیرفت. بیشتر در کار انتشار نشریات تخصّصی برای برخی شرکت‌ها و مؤسسات حرفه‌ای و تخصّصی بود که با توجه به قابلیت‌هایش وقت چندانی از او نمی‌گرفت، از نظر دیدگاه فکری و اجتماعی شاید می‌شد او را در گروه چپ قرار داد، البته چپی بسیار باز و مُتساهل که از چپ هم کم انتقاد نمی‌کرد. به خواندن تاریخ جهان و ایران علاقه‌مند و به سیر پیشرفت تاریخ و قانون‌مندی آن معتقد بود. به خواست‌ ما مقاله‌ای هم دربارة کتاب تاریخ جنگ پلو‌پونزی نوشت که در جهان کتاب درج شده است. نگاهی ظریف و اغلب متفاوت به مسائل داشت و حرف‌های بکر یا لااقل کم‌گفته در میان سخنانش کم نبود. یک بار حدود شاید 20 / 21 سال پیش از او پرسیدم: به نظر شما مشکل فعلی روزنامه‌ها چیست؟ بی‌درنگ گفت: مهم‌ترین مشکل این است که تیتر اول روزنامه‌ها خوانده نمی‌شود! اول نفهمیدم چه می‌گوید و پس از چند لحظه دریافتم بر چه نکتة مهمی انگشت گذاشته است.

            در کلیة جنبه‌های زندگی گرایش‌اش به سادگی بود و با قناعت زندگی می‌کرد. از این‌رو به دنبال وقت‌فروشی نبود. توجهی به لباسش نداشت، زمستان‌ها کفش‌هایی شبیه پوتین سربازی می‌پوشید و از همه جالب‌تر کیف دستی‌اش بود که از ساک‌های نایلونی کنفی‌مانند بود که کاغذ و کتاب‌هایش را در آن می‌ریخت. وقتی سردبیر مجلة پژوهشگران در پژوهشگاه علوم انسانی بود یک روز به من گفت رئیس پژوهشگاه ـ که بانویی آراسته و متشخّص بود ـ وقتی او را با این کیف دیده، به کیفش چَپ‌چَپ نگاه کرده بوده! یک بار مقاله‌ای در ستایش از میز کار آشفته و فواید آن به من داد که بخوانم، چون میز کار خودش همیشه آشفته بود. البته مقاله‌ نوشتة خودش نبود. من هم به عنوان شاگرد خَلف مقاله را نخوانده گم کردم!

            اگر چیزی را می‌پسندید در تعریف مضایقه نمی‌کرد، البته در مواردی غیر از آن‌چه مربوط به روزنامه و روزنامه‌نگاری بود از تحسین‌اش تعجب می‌کردم. با وجود علاقه‌اش به پدیده‌های غریب، خودش اهل کارهای غریب و خطرکردن نبود. یک‌بار از ترک تحصیل یکی از نزدیکانش گفت. گفتم اگر از نزدیکان شما نبود احتمالاً تشویق‌اش هم می‌کردید! خندید و گفت مرا خوب شناخته‌اید. نوعی احتیاط و کنترل در رفتارهایش داشت. گشاده‌رو و بی‌تکلّف و در عین حال حساس بود. خودش هم رعایت حال افراد را می‌کرد و معمولاً سبب رنجش کسی نمی‌شد.

            دو کتاب هم ترجمه کرده: یکی ریشه‌ها اثر آلکس هیلی که نخستین‌ بار پیش از انقلاب منتشر شد و دیگری ساعت نحس گابریل گارسیا مارکز. ساعت نحس را ناشری گمنام منتشر کرد و وقتی از او پرسیدم چرا این ناشر را انتخاب کرده، گفت با او در صف نانوایی آشنا شده!

            طنز را خوب می‌شناخت و هر چند آدم طنزگویی نبود ولی گه‌گاه طنزهای ظریفی می‌گفت. یک‌بار که از او دربارة علت تعدد نشریات غیرضروری که نه خواننده و نه خریدار دارند پرسیدم گفت: نشریه برای صاحبان این‌ها مانند شیرینی‌جات و شربت‌آلاتی است که در ولایات تولید می‌شود و برخی از تولیدکنندگان صرفاً برای آن به تولید این محصولات می‌پردازند که عکس خودشان را روی جعبه یا برچسب شیشة آن‌ها چاپ کنند!

* و 

آخرین دیدارم با فرهمند پس از سال‌ها در فروردین امسال بود. روزی به کتابخانة مینوی که محل کارم بود آمد. تا به حال به آن‌جا نیامده بود. وارد کتابخانه که شد آن شعف کودکانه که گه‌گاه در او می‌دیدم در چهره‌اش‌ هویدا شد. گفت: به‌به! عجب جایی! صِرفِ بودن و کار در این‌جا باعث افتخار است، کتاب‌ها و مجموعه که به جای خود. نشست و شاید یک ساعتی حرف زدیم. عمدة حرف‌های او دربارة انتخابات ریاست جمهوری پیش ‌رو بود. مثل گذشته به دقت رویدادها را دنبال کرده بود و نظریاتش در این زمینه را منظم و دقیق بیان کرد. دربارة لیبی هم حرف‌هایی زد که نشنیده و نخوانده بودم. از جمله این‌که پسر قذافی از آنتونی گیدنز، جامعه‌شناس مشهور انگلیسی، خواسته بوده طرحی برای دموکراتیک کردن لیبی بدهد. گیدنز هم عقیده داشته او در این خواست صادق بوده است. هیچ نشانه‌ای از ضعف و بیماری در او ندیدم و تصور نمی‌کردم این آخرین دیدارمان است. اواخر دی ماه به دلیل سرطان ریه درگذشت.

این مطلب در چارچوب همکاری رسمی انسان شناسی  و فرهنگ و مجله «جهان کتاب» منتشر می شود.