پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

زیباترین اشعار عاشقانه نزار قبانی


نزار قبانی 21 مارس 1923 در دمشق متولد شد. وی دیپلمات، شاعر و ناشر سوری بود. دلیل معروف بودن قبانی شعر عاشقانه و شعر سیاسی و ترانه‌های ماندگار عرب است. اشعار او به بیشتر زبان‌های دنیا ترجمه شده‌است. «باران یعنی تو برمی‌گردی»، «بیروت، عشق و باران»، «عشق پشت چراغ قرمز نمی‌ماند»، «بلقیس وعاشقانه‌های دیگر»، «در بندر آبی چشمانت»، «تا سبز شوم از عشق»، «گنجشک‌ها ویزا نمی‌خواهند»، «عشق ما روی آب راه می‌رود» از جمله کتاب‌های چاپ شده نزار قبانی به زبان فارسی هستند. نزار قبانی 30 آوریل 1998 بر اثر بیماری قلبی در لندن درگذشت و جسدش برای خاکسپاری به دمشق منتقل شد.



	زیباترین اشعار عاشقانه نزار قبانی | وب


اشعار عاشقانه نزار قبانی


وقتی عاشقم

حس می‌کنم سلطان زمانم

و مالک زمین و هر چه در آن است

سوار بر اسبم به سوی خورشید می‌رانم

وقتی عاشقم

نور سیالی می‌شوم

پنهان از نظرها

و شعرها در دفتر شعرم

کشتزارهای خشخاش و گل ابریشم می‌شوند

وقتی عاشقم

آب از انگشتانم فوران می‌کند

و سبزه بر زبانم می‌روید

وقتی عاشقم

زمانی می‌شوم خارج ازهر زمان

وقتی بر زنی عاشقم

درختان پابرهنه

به سویم می‌دوند

*************************

عشق تو منطقی

عشق من شاعرانه

سرم را روی بالشی از سنگ می‌گذارم

سرت را روی بالشی از شعر

تو ماهی هدیه‌ام دادی، من دریا

تو قطره‌ای روغن چراغ، من چلچراغ

تو دانه گندم دادی، من خرمن

تو مرا به شهر یخ بردی

من تو را به شهر عجایب

تو با وقار یک معلم و بی احساس

مثل ماشین حساب به آغوشم پناه بردی

که گرم بود و تو سرد

به سینه‌های ترسیده از سرمات

که قرن‌ها گرسنه بودند

مویز و انجیر دادم

تو با من با دستکش دانتل دست دادی

اما من میوه دهانم را در دهانت

و نصف انگشت‌هایم را در دست‌هایت

جا گذاشتم

*************************

چشمانت آخرین ساحل از بنفشه ‌هاست

و بادها مرا دریدند

و گمان کردم که شعر نجاتم می‌دهد

اما قصیده‌ها غرقم کردند

گمان کردم که ممکن است عشق جمع‌ام کند

ولی زن‌ها قسمتم کردند

آری محبوب من

شگفت است که زنی در این شب ملاقات شود

و راضی شود که با من همراه شود

و مرا با باران‌های مهربانی بشوید

عجیب است که در این زمان شعرا بنویسند

عجیب است این‌که قصیده هنوز هست

و از میان آتش‌ها و دودها می‌گذرد

و از میان پرده‌ها و محفظه‌ها و شکاف‌ها بالا می‌رود

مان تازی

عجیب است این که نوشتن هنوز هست

با این که سگ‌ها بو می‌کشند

و با این که ظاهر گفتگوهای جدید

می‌تواند شروع هر چیز خوبی باشدند اسب



	زیباترین اشعار عاشقانه نزار قبانی | وب


نه معماری بلند آوازه‌ام

نه پیکره تراشی از روزگار رنسانس

نه آشنای دیرینه مرمر

اما می‌خواهم بدانی

تن زیبای تو را چگونه ساخته ام

و با گل و وب و شعر آراسته ام

و با ظرافت خط کوفی

نمی‌خواهم

توانایی ام را در بازسرایی تو به رخ بکشم

و در چاپ دوباره ات

و در نقطه گذاری ات از الف تا ی .

که عادت ندارم

از کتاب‌های تازه ام سخن بگویم

و از زنی

که افتخار عشق اش را داشته ام

و افتخار تالیفش را

ـ از فرق سر تا پنجه پا ـ

که چنین کاری

شایسته تاریخ شعرم نیست

و نه شایسته دلبر


نمی‌خواهم شماره کنم

خال‌هایی را

که بر نقره شانه ات کاشته ام

چراغانی را

که در خیابان چشمانت آویخته ام

ماهیانی را

که در خلیج‌های تو پرورده ام

ستارگانی را

که لای پیراهنت یافته ام

یا کبوترانی را

که میان سینه ات پنهان ساخته ام.

که چنین کاری

شایسته غرور من نیست

و کبریای تو


بانوی من !

رسوایی زیبایم !

که با تو خوشبو می‌شوم

تو شعری شکوهمندی

که آرزو می‌کنم

امضای من در پای تو باشد

و سحر بیانی

که طلا و لاجوردش می‌چکد

مگر می‌توانم

در میدان‌های شعر فریاد نزنم :

دوستت دارم

دوستت دارم

دوستت دارم

مگر می‌توانم

خورشید را در کشوهایم نگه دارم

مگر می‌شود

با تو در پارکی قدم بزنم

و ماهواره‌ها

کشف نکنند که تو دلدار منی


بانوی من !

شعر آبرویم را برده است

و واژگان رسوایت ساخته اند

من مردی هستم

که جز عشقم را نمی‌پوشم

و تو زنی که جز لطافتت را

پس کجا برویم دلبرم؟

و نشان عشق را چه سان بر سینه بیاویزیم؟

و عید والنتین قدیس را چه سان جشن بگیریم؟

در روزگاری که عشق را نمی‌شناسد


بانوی من !

آرزو دارم

در روزگاری دیگری دوستت می‌داشتم

روزگاری مهربان‌تر، شاعرانه‌تر

روزگاری که

شمیم کتاب، شمیم یاسمن

و شمیم آزادی را

بیشتر حس می‌کرد


آرزو می‌کردم

که دوستت می‌داشتم

در روزگاری که

شمع حاکم بود و هیزم

و بادبزن‌های ساخت اسپانیا

و نامه‌های نوشته با پر

و پیراهن‌های تافته‌ رنگارنگ

نه در روزگار موسیقی دیسکو

و ماشین‌های فراری

و شلوارهای جین چل تکه


آرزو می‌کردم

تو را در روزگار دیگری می‌دیدم

روزگاری که گنجشکان حاکم بودند

آهوان، پلیکان‌ها یا پریان دریایی .

نقاشان، موسیقیدان‌ها، شاعران،

عاشقان، کودکان و یا دیوانه‌ها


آرزو می‌کردم

که تو از آنِ من بودی

در روزگاری که بر گل ستم نبود

بر شعر، بر نی و بر لطافت زنان

اما

افسوس دیر رسیده ایم

ما گل عشق را می‌کاویم

در روزگاری

که عشق را نمی‌شناسد

برگرفته از کتاب: بلقیس و عاشقانه های دیگر

ترجمه: موسی بیدج

*************************

آیا مرا دوست داری؟

بعد از همه آن چه بود

آیا هنوز مرا دوست داری؟

من

علی رغم همه آن چه که بود

تو را دوست می‌دارم

من نمی‌توانم قبول کنم که گذشته‌ها گذشته

و گمان می‌کنم تو همین حالا

این جایی

لبخند می‌زنی

و دستانم را در دست می‌گیری

و شک مرا به یقین مبدل می‌کنی

از دیروز هیچ سخن مگو

موهایت را شانه کن

و مژه‌هایت را آرایش کن

روزگار سپری شده

و تو همچنان ارزشمندی

و بدان نه از تو

چیزی کاسته شده

و نه از عشق

*************************

وقتی به بچه‌های جهان یاد دادم اسمت را هجی کنند

دهان‌شان به درخت توت بدل شد

تو، عشق من!

وارد کتاب‌های درسی و جعبه‌های شیرینی شدی

تو را در کلمات پیامبران پنهان کردم

در شراب راهبان

در دستمال‌های بدرقه

آیینه‌های رویا

چوب کشتی‌ها

وقتی به ماهی‌ها نشانی چشم‌هات را دادم

نشانی‌ها را از یاد بردند

وقتی به تاجران مشرق زمین

از گنج‌های تنت گفتم

قافله‌های روانه به سوی هند برگشتند

تا عاج‌های سینه‌ تو را بخرند

وقتی به باد گفتم

گیسوهای سیاهت را شانه کند

عذر خواست که عمر کوتاه است

و گیسوهای تو بلند

ترجمه رضا عامری


	زیباترین اشعار عاشقانه نزار قبانی | وب


اشعار کوتاه نزار قبانی


همه محاسبات مرا در هم ریخته‌ای

تا یک ساعت پیش

فکر می‌کردم

ماه در آسمان است

اما یک ساعت است

که کشف کرده ام

ماه

در چشمان تو جای دارد

*************************

مشکل اصلی من با نقد و نقادی این است

هر گاه شعری را با رنگ سیاه نوشته‌ام

گفته‌اند

اقتباسی‌ست از چشم‌های تو

*************************


مقصد من عشق است

تویی سر منزل من

عشق در پوست من می‌دود

تو در پوست من می‌دوی

و من

خیابان ها و پیاده روهای تن شسته در باران را

بر دوش کشیده

تو را می‌جویم

*************************


دیروز به عشق تو فکر می‌کردم

و از فکر کردن به آن لذت می‌بردم

ناگهان قطره‌ای از عسل را بر لبانت به یاد آوردم

و شیرینی حافظه‌ام را نوشیدم

*************************


در عصری

که خدا بار از آن بربست

بی‌آنکه حتی نامی از خویش بر جا بگذارد

پناه می‌آورم به تو

تا بمانی با من

تا خوشه‌های گندم و جوبار‌ها

و آزادی

سالم بمانند

و جمهوری عشق

پرچم‌هایش را برافرازد

گروه فرهنگ و هنر وب