دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

ریشه های صهیونیسم آمریکایی


ریشه های صهیونیسم آمریکایی

در چند سال اخیر موضوع مسیحیت صهیونیست یا صهیونیسم مسیحی, به یکی از مهم ترین مباحث در ادبیات سیاسی و بین المللی تبدیل شده است

در چند سال اخیر موضوع مسیحیت صهیونیست یا صهیونیسم مسیحی، به یکی از مهم ترین مباحث در ادبیات سیاسی و بین المللی تبدیل شده است. مقاله حاضر نیز با همین موضوع به رشته تحریر درآمده، با این تفاوت که نگارنده آن یکی از محققان برجسته شورای روابط خارجی کنگره آمریکا است.

در چند سال اخیر و بویژه پس از روی کار آمدن نومحافظه کاران در ایالات متحده و اقدامات آنها پس از واقعه ۱۱ سپتامبر، موضوع مسیحیت صهیونیست یا صهیونیسم مسیحی، به یکی از مهم ترین مباحث در ادبیات سیاسی و بین المللی تبدیل شده است. در طول این سال ها، نویسندگان متعددی از سراسر جهان به این موضوع پرداخته و ابعاد آن را کم و بیش روشن ساخته اند. مقاله حاضر نیز با همین موضوع به رشته تحریر درآمده، با این تفاوت که نگارنده آن یک صاحبنظر برجسته آمریکایی است که طی این مقاله گوشه ای مهم از عقاید و افکار ملت خود را روشن ساخته است. وی که یکی از محققان برجسته شورای روابط خارجی کنگره آمریکا است، در این مقاله با اشاره ای جامع به تاریخ شکل گیری پدیده مسیحیت صهیونیست و ریشه های اعتقادی و مذهبی آن، این موضوع را به شکلی منطقی و کارشناسانه به نقد کشیده است. البته نباید فراموش کرد که وی به عنوان یک آمریکایی دست به نگارش این مقاله زده و ردپای این نکته در جای جای مطلب و بویژه در انتها و ارائه برخی پیشنهادات ضمنی قابل ردیابی است. در هر حال کلیت مقاله برای علاقمندان و صاحبنظران بسیار روشنگر و جالب توجه خواهد بود. بخش اول این مطلب را باهم می خوانیم:

در روز ۱۲ ماه می سال ۱۹۴۸، "کلارک کلیفورد "، رئیس مشاوران کاخ سفید، طرح شناسایی رسمی دولت اسرائیل از سوی ایالات متحده را به کابینه پرزیدنت "هری ترومن" – که بر سر همین موضوع دچار دودستگی شده بود – پیشنهاد داد. در حالی که "جورج مارشال"، وزیر امور خارجه و "رابرت لووت"، معاون وی، با تردید و اخم به وی نگاه می کردند، کلیفورد چنین استدلال کرد که شناسایی دولت اسرائیل یک اقدام بشردوستانه و کاملاً منطبق با ارزش های سنتی آمریکایی است. کلیفورد برای اثبات ادعای سرزمینی یهودیان، این عبارت را از "کتاب تثنیه" نقل قول نمود: «اینک، من سرزمینتان را قبل از خودتان تعیین کرده ام: وارد شوید و زمین را تملک کنید، که خدا به پدران شما ابراهیم، اسحاق، و یعقوب قسم یاد کرد تا این سرزمین را به آنها و نسل های پس از آنها بدهد.»

مارشال با این استدلال ها متقاعد نشد و در همان جلسه به ترومن گفت که در صورت همراهی وی با این سیاست، در انتخابات آتی علیه او رأی خواهد داد؛ در نهایت هم مارشال پذیرفت که مخالفتش را علنی نکند. دو روز بعد، و درست یازده دقیقه پس از این که اسرائیل موجودیت خود را به عنوان یک کشور مستقل اعلام کرد، ایالات متحده نیز بصورت دوفاکتو این دولت یهودی را به رسمیت شناخت. بسیاری از ناظران، هم داخلی و هم خارجی، این تصمیم ترومن را به قدرت جامعه یهودیان ایالات متحده نسبت دادند. آنها نفوذ رسانه ای، آراء، و قدرت مالی یهودیان را به عنوان عامل تعیین کننده نتیجه انتخابات سخت ریاست جمهوری سال ۱۹۴۸ تفسیر می کردند.

از آن هنگام تاکنون، این الگو اغلب تکرار شده است. تعداد زیادی از کارشناسان سیاست خارجی از واشنگتن می خواهند در مورد خاورمیانه محتاطانه تر عمل کند و به رؤسای جمهور نیز هشدار می دهند که حمایت های بی حساب از اسرائیل، هزینه های بین المللی جدی را بر کشور تحمیل خواهد کرد. هنگامی که رؤسای جمهور نسبت به نظرات مشاوران و متخصصان بی توجهی کرده و یک موضع طرفدار اسرائیل اتخاذ می کنند، ناظران این حرکت را به "لابی اسرائیل" نسبت داده و این لابی را برای تحت نفوذ درآوردن رئیس قوه مجریه تشویق و یا سرزنش می کنند. اما در این میان عامل دیگری هم وجود دارد که نباید نادیده گرفته شود. همان طور که "دیوید کالو"، نویسنده بیوگرافی ترومن نیز اشاره کرده، حمایت ترومن از دولت یهودی، در سراسر ایالات متحده سیاستی «به شدت محبوب» به شمار می رفت. نظرسنجی مؤسسه "گالوپ" در سال ۱۹۴۸ نشان داد که تقریباً بیش از سه برابر آمریکایی هایی که از اعراب حمایت می کردند، طرفدار یهودیان و خواست های آنان بودند. این حمایت البته به هیچ وجه یک تلاش بیهوده و بی نتیجه هم به شمار نمی رود. حمایت گسترده غیریهودیان از اسرائیل یکی از قوی ترین و مؤثرترین نیروها در سیاست خارجی ایالات متحده است، و در شصت سال اخیر نیز هیچ موردی وجود نداشته که نظرسنجی های مؤسسه گالوپ نشان از طرفداری بیشتر آمریکایی ها از اعراب – نسبت به اسرائیلی ها – داشته باشد.

علاوه بر این، با گذر زمان، احساسات طرفدار اسرائیل در ایالات متحده و بویژه در میان غیریهودیان همواره افزایش یافته است. در طول سال های ریاست جمهوری "جورج بوش"، حمایت از اسرائیل در میان افکار عمومی ایالات متحده به بالاترین سطح خود رسیده و از این نظر یک رکورد محسوب می شود. این افزایش حمایت ها، حتی در دوره هایی که اهمیت جامعه یهودیان به لحاظ جمعیت شناختی نیز کاهش یافته، تداوم داشته است. در سال ۱۹۴۸، یهودیان تنها حدود ۸/۳ درصد از جمعیت ایالات متحده را تشکیل می دادند. با فرض این نکته که در آن سال تقریباً تمام یهودیان آمریکا هم از یک سیاست خارجی طرفدار اسرائیل حمایت کرده باشند، تنها حدود ۱۰ درصد از حامیان آمریکایی اسرائیل ریشه یهودی داشتند. در سال ۲۰۰۷، مجموعه یهودیان تنها ۸/۱ درصد از جمعیت آمریکا بودند، که در کل سه درصد از حامیان آمریکایی اسرائیل را تشکیل می دادند.

این ارقام و آمارها، احتمالاً در مورد برآورد سطح واقعی حمایت عمومی از اسرائیل در ایالات متحده، نارسا هستند. در سال ۲۰۰۶، مرکز تحقیقاتی "پیو" طی یک نظرسنجی گسترده این سئوال را پرسید که «آیا سیاست های واشنگتن در خاورمیانه منصفانه است؛ در جهت حمایت از اسرائیل است؛ یا از فلسطینی ها حمایت می کند؟» نتیجه بسیار جالب توجه بود: ۴۷ درصد پاسخ دهندگان این سیاست را منصفانه، ۶ درصد طرفدار فلسطینی ها، و تنها ۲۷ درصد آن را حامی اسرائیل دانسته بودند. نظرسنجی مشابهی نیز در طول حملات اسرائیل علیه حزب الله در جنوب لبنان انجام شد، هنگامی که حمایت های ایالات متحده از اسرائیل با مخالفت های بی سابقه ای در سراسر جهان مواجه بود. نتیجه باز هم تکرار شد. می توان چنین نتیجه گرفت: بسیاری از کسانی که سیاست های غیرمسئولانه واشنگتن در طرفداری از اسرائیل را منصفانه دانستند، از این سیاست ها حمایت می کنند. مردم آمریکا – همانند مردم سایر نقاط جهان – در سیاست خارجی کشورشان اولویت هایی را تعریف کرده اند، اما تاکنون هیچ اولویتی همچون حمایت از اسرائیل این چنین عمیق، پایدار و مداوم، و مخالف افکار عمومی مردم سراسر جهان نبوده است.

واقعیت این است که در ایالات متحده، یک سیاست خارجی طرفدار اسرائیل، نشان دهنده پیروزی یک لابی کوچک بر خواست عمومی نیست. برعکس، چنین سیاستی قدرت افکار عمومی آمریکا را برای شکل دادن به سیاست خارجی، علی رغم ملاحظات و نگرانی های حرفه ای کارشناسان سیاست خارجی، به نمایش می گذارد. درست همانند مبارزه جدی با مواد مخدر یا انسداد مرز آمریکا با مکزیک، حمایت از اسرائیل نیز بخشی از سیاست خارجی ایالات متحده است که اگر چه اضطراب و ناراحتی برخی صاحبنظران را در پی دارد، اما از حمایت عمومی گسترده ای نیز بهره می برد.

البته این بدان معنا نیست که یک "لابی اسرائیلی" وجود خارجی ندارد، یا این لابی در صورتبندی سیاست خارجی ایالات متحده در قبال خاورمیانه نقشی ایفا نمی کند. همچنین این حرف بدان معنا نیست که آمریکایی ها باید نتیجه اقدامات خود را احساس کنند (من هنوز هم معتقدم که اگر آمریکایی ها به یک درک دلسوزانه تر و جامع تر از خواسته ها و نیازهای فلسطینی ها دست یابند، همه و حتی خود آمریکایی ها و اسرائیلی ها، از آن منتفع خواهند شد). مفهوم تمام این عبارات آن است که منابع و علل اصلی سیاست های خاورمیانه ای ایالات متحده، خارج از مجموعه یهودیان آمریکا قرار دارد. برای درک این موضوع که چرا سیاست ایالات متحده بجای اتخاذ مواضع دوستانه با فلسطینی ها یا یک موضع بیطرفانه، بیشتر از اسرائیل حمایت می کند، باید به مطالعه ریشه های حمایت های غیریهودی از دولت یهودی در منابع "نینوایی" بپردازیم.

● فرزندان داوود

داستان حمایت ایالات متحده از یک دولت یهودی در خاورمیانه خیلی زود آغاز شد. "جان آدامز" بلافاصله پس از تکیه بر کرسی ریاست جمهوری ایالات متحده، در نطقی گفت: «من حضور مجدد یهودیان در یک سرزمین مستقل متعلق به ملت یهود را قلباً آرزومندم.» آدامز بیش از این نمی توانست در بیان تفکراتش صراحت به خرج دهد. از اوایل قرن نوزدهم به این سو، صهیونیست های غیریهودی در ایالات متحده به دو اردوگاه اصلی تقسیم شدند. دسته اول، صهیونیست های پیشگو بودند، که بازگشت یهودیان به "سرزمین موعود" را به عنوان تحقق وعده های کتاب مقدس (انجیل) تفسیر کرده و آن را اغلب به بازگشت مسیح و پایان جهان متصل می کردند؛ اینان با نگاهی بسیار سطحی و ظاهری کتاب مقدس را تفسیر می کردند. برای مثال، "جان مک دونالد"، کشیش کلیسای پرسبیتری آلبانی، بر اساس تفسیر خود از فصل ۱۸ پیشگویی های اشعیای نبی، در سال ۱۸۱۴ پیش بینی کرد که آمریکایی ها یهودیان را در بازیابی کشور باستانی شان یاری خواهند داد. اقوال و آراء فرقه مذهبی "مورمون" نیز در شکل گیری این دیدگاه سهیم بود: "الدر اولسون هاید" در سال ۱۸۴۱ گفت: «بازگشت یهودیان به سرزمین مقدسشان تنها راه موجود است؛ چرخ بزرگ بی تردید در حال حرکت است، و در کلام قادر متعال تصریح شده که این چرخ باید بچرخد.»

دسته دوم، مسیحیان کمتر ظاهربین و کمتر پیشگو، نوعی از صهیونیسم پیشرو را توسعه دادند که در طول دهه ها، در میان غیریهودیان، چه مذهبی و چه سکولار، گسترش یافت. در قرن نوزدهم، مسیحیان لیبرال اغلب معتقد بودند که خداوند از طریق پیشرفت بشر، یک جهان بهتر را ایجاد می کند. آنها ایالات متحده دموکراتیک و نسبتاً تساوی طلب خود را هم به عنوان نمونه ای از جهان جدید – که خدا در حال ایجاد آن بود – و هم به عنوان ابزاری قوی برای پیشبرد طرح بزرگ خداوند می نگریستند. برخی پروتستان های آمریکایی معتقد بودند خداوند در حال تجدید حیات یهودیان پست و سرکوب شده و رساندن آنها به "ارض موعود" بود، درست همان طور که بهبود و ارتقاء سطح زندگی دیگر انسان های فراموش شده و بی اعتقاد نیز از طریق پیشرفت اصول پروتستان و لیبرال، از سوی خداوند در حال انجام بود.

آنها همواره از یهودیان می خواستند برای خودشان دولتی تأسیس کنند، چرا که از نظر آنان این کار ضمن حفاظت یهودیان از آزار و اذیت، بواسطه نیروی رهایی بخش آزادی و کار و کشاورزی صادقانه، می توانست روح و ذهن های پست و کثیف و وضعیت بهداشتی اسفبار یهودیان ساکن امپراتوری عثمانی و اروپای شرقی را بهبود و ارتقاء بخشد. همان طور که "جان آدامز" نیز تأکید داشت، تشکیل دولت مستقل از سوی یهودیان، با پاک کردن برخی خشونت ها و صفات ویژه و ناملایمات از این قوم، احتمالاً باعث می شد آنها در زمان موعود به مسیحیانی لیبرال و موحد تبدیل شوند. از نظر چنین مسیحیانی، صهیونیسم آمریکایی بخشی از یک برنامه گسترده تر برای تحول جهان، از طریق ترقی و پیشرفت ایده آل های ایالات متحده به شمار می رفت.

البته همه صهیونیست های پیشرو آمریکایی استدلال های خود را پشت واژه های مذهبی پنهان نمی کردند. در اوایل سال ۱۸۶۱، هفته نامه "نایلز ویکلی رجیستر" – یک نشریه فکری و خبری برجسته آمریکایی که طول نیمه اول قرن نوزدهم فعالیت چشمگیری داشت، بازگشت تهدید کننده یهودیان به سرزمین مستقل خود و انتخاب اورشلیم به عنوان پایتخت آن را پیش بینی و از آن استقبال نمود. این مجله موضوع را چنین تفسیر کرد که بازگشت یهودیان، روشنگری و پیشرفت را تسهیل می کند؛ و این امر هم برای ایالات متحده و هم برای خود یهودیان منافع آشکاری را در بر خواهد داشت.

در نقطع مقابل، صهیونیست های پیشگو نیز پس از جنگ داخلی آمریکا تقویت و از نظر تعداد زیاد شده، و دیدگاه هایشان در مورد نقشی که تجدید حیات یک دولت یهودی می تواند در وقوع رویدادهای منتهی به مکاشفات بازی کند، بشدت توسعه یافت. کتب و رساله هایی با موضوع بازگشت پیش بینی شده یهودیان و تفکر در مورد هویت و بازگشت "قبایل گمشده" عبرانی های باستانی، به مدت طولانی پرفروش ترین کتاب ها بودند. همکاری میان "دوایت مودی"، رهبر اوانجلیست های آمریکا و "سایروس اسکوفیلد"، کشیش برجسته مسیحی نیز تاریخ آینده اسرائیل را با جایگاهی مستحکم، در مرکز افکار و تصورات پروتستانیسم محافظه کار آمریکایی قرار داد.

این گروه های صهیونیست غیریهودی پس از سال ۱۸۸۰، هنگامی که مهاجرت توده ای یهودیان روسیه به ایالات متحده آغاز شد، متحدان جدیدی یافتند. بسیاری از آنها و برخی یهودیان آلمانی آمریکایی – سازگار شده – آرزو داشتند فلسطین، به عنوان خانه آینده این گروه منفور از مهاجران، جایگزین ایالات متحده شود. از نظر مخالفان یهودیان نیز، تأسیس یک دولت مستقل یهودی ممکن بود شرایط سخت یهودیان را بهبود دهد (و حتی ممکن بود این اتفاق هم نیفتد)، اما قطعاً کاهش سیل مهاجرت یهودیان به ایالات متحده را در پی داشت.

در سال ۱۸۹۱، این رشته های صهیونیست های غیریهودی به هم پیوستند. رهبر غیر روحانی و سخت گیر آنها یعنی "ویلیام بلاکستون" عریضه ای را به پرزیدنت "بنجامین هریسون" ارائه کرد؛ در این عریضه از دولت ایالات متحده درخواست شده بود از طریق دفاتر سیاسی و تجاری اش، مجموعه ای از دولت های اروپایی را متقاعد کند تا با اعمال فشار، امپراتوری عثمانی را وادار کنند سرزمین فلسطین را در اختیار یهودیان بگذارد. ۴۰۰ نفر – و البته اکثریت – از امضاء کنندگان این عریضه غیریهودی بوده و افراد و شخصیت های زیر را شامل می شدند:

ـ رئیس قضات دیوان عالی آمریکا؛ سخنگوی مجلس نمایندگان؛ رؤسای کمیته های راه ها و روابط خارجی در کنگره؛ "ویلیام مک کینلی" رئیس جمهور آینده؛ شهرداران بالتیمور، بوستون، شیکاگو، نیویورک، فیلادلفیا، و واشنگتن؛ سردبیران و صاحبان روزنامه های مهمی همچون "ساحل شرقی" و "شیکاگو"؛ و مجموعه ای مهم و مؤثر از روحانیون کاتولیک اسقفی، متودیست، پرسبیتری، و رومی. رهبران برجسته اقتصادی و تجاری که این دادخواست را امضاء کردند عبارت بودند از: "سایروس مک کورمک"، "جان راکفلر"، و "جی. پی. مورگان". در زمانی که جامعه یهودیان آمریکا نه بزرگ بود و نه قوی، و حتی چیزی با نام لابی اسرائیلی و یهودی هم وجود نداشت، ارکان مؤسسه صهیونیست های غیریهودی آمریکایی در راستای حمایت از یک تلاش دیپلماتیک از سوی دولت ایالات متحده برای ایجاد یک دولت مستقل یهودی در سرزمین نزول کتاب مقدس (انجیل)، تلاش می کردند.

● احکام اشتراکی

هرگونه بحثی در مورد ایستارهای ایالات متحده در قبال اسرائیل، باید با انجیل آغاز شود. در طول قرن ها، تصورات و افکار آمریکایی به نوشته های عبرانی آغشته بوده است. این تأثیر از کشف مجدد "عهد عتیق" در جریان نهضت اصلاح دینی (رفورماسیون) به وجود آمد و بواسطه توسعه الهیات کالوینیستی (که روی پیوستگی میان تقدیر و مشیت قدیمی و جدید فیض روحانی تکیه داشت) مورد تأکید قرار گرفت، و به دلیل شباهت های تاریخی میان آمریکای جدید و تجربه های عبرانی های باستانی نیز صورتی مهم تر به خود گرفت. در نتیجه، زبان، قهرمانان، و ایده های موجود در "عهد عتیق" به روح و روان و فکر آمریکایی نفوذ کرد.

آموزش زبان عبرانی انجیلی، برای مطالعه تاریخ اولیه ایالات متحده در دانشگاه های کلمبیا، دارتموث، هاروارد، پرینستون، و ییل الزامی بود. "جیمز مدیسون" مطالعات خود در دانشگاه پرینستون را طی مدت دو سال تکمیل کرد، اما بیشتر از یک سال دیگر نیز برای فراگیری زبان عبری در این دانشگاه باقی ماند. خطیبان و نویسنگان مستعمراتی متعددی مجدداً ایالات متحده را به عنوان یک کنعان جدید، یا همان «سرزمینی که در آن نهرهایی از شیر و عسل جاری است» توصیف کردند، و این نکته را به شنوندگان متذکر شدند:

ـ درست همان طور که عبرانی ها وقتی از دستورات خداوند تخطی کردند، نعمت ها و برکات خود را هم از دست دادند، آمریکایی ها هم اگر خدایی را که آنها را به درون سرزمین موعودشان هدایت کرده نافرمانی کنند، متحمل عذاب و زیان خواهند شد. ارجاع به "عهد عتیق"، تا امروز نیز به اشکال متنوع ادامه یافته و در مکتوبات، سخنرانی ها، و حتی جغرافیای سیاسی ایالات متحده نفوذ کرده است؛ هم اکنون بیش از یک هزار شهر و منطقه در ایالات متحده دارای نام هایی مشتق شده از کتب مقدس هستند.

برجسته ترین شکل بیان مذهبی اهمیت عهد عتیق در فرهنگ امروز آمریکا ظهور اعتقاد به مشیت الهی قبل از دوران سلطنت هزار ساله مسیح است، تفسیری از پیشگویی های انجیلی که وزن و اهمیت ویژه ای به مفاهیم مذهبی عهد عتیق (همچون الهیات موعود) داده و نقشی مسلم و قطعی را برای یک دولت یهودی احیا شده (با پایتختی اورشلیم) در تاریخ آینده، تعیین می کند.

طبق برآوردها، به نظر می رسد اکنون هفت درصد از آمریکایی ها دقیقاً همین اعتقاد مذهبی را دارند (این تعداد تقریباً چهار برابر مجموع یهودیان مقیم آمریکا است)، و گروه بسیار بزرگ تری نیز به شکلی جدی تحت تأثیر این عقاید هستند. اعضای این مجموعه اغلب با برخی از یهودیان ارتدوکس در این دیدگاه سهیم هستند که یهودیان باید روی موضوع تشکیل کشوری که تمام سرزمین های معهود عبرانی را در بر گیرد پافشاری کنند؛ آنها با هر نوع مصالحه ارضی با فلسطینی ها مخالف بوده و از سکونت یهودیان در کرانه باختری رود اردن حمایت می کنند. اما این دیدگاه، حتی در میان حامیان آمریکایی اسرائیل نیز یک دیدگاه حداقلی به شمار می رود.

از سوی دیگر، صهیونیسم مسیحی پیشرو بیشتر از دیدگاه پیشگویی، با اخلاقیات مسیحی مرتبط است. صهیونیسم مسیحی پیشرو بیشتر در احساس گناه از رفتار بد مسیحیان با یهودیان در گذشته ریشه دارد، رفتاری که اکنون مانع از پذیرش مسیحیت توسط یهودیان می شود. یهودیان اروپا برای مدت بیش از هزار سال، بدترین و غیرقابل توجیه ترین بیرحمی ها را از سوی مسیحیان اروپایی تحمل کرده اند. اگر چه برخی از پروتستان های آمریکایی این پیشینه عدم مدارا و ضدیت با یهود را جاودان ساختند، اما بسیاری از پروتستان های لیبرال آمریکایی از قرن نوزدهم به بعد، برائت از این پیشینه را به عنوان یکی از وظایف معین و روشن کلیسای اصلاح شده آمریکایی برشمردند.

چنین پروتستان هایی توانستند در مورد ضدیت کاتولیک ها با یهودیت به عنوان یکی از پیامد های تأسف آور کلیسای تحت کنترل پاپ ها، اظهار تأسف کرده و به راحتی هم این کار را انجام دادند؛ اما واژه های ضدیهودی و کردار و اعمال اصلاح طلبانی همچون "مارتین لوتر" به سادگی قابل فراموشی نیست. بسیاری از اعضای کلیساهای پروتستان لیبرال آمریکایی، پاک کردن اقدامات و عقاید "قرون وسطایی" باقیمانده از آن دوران تاریک، همچون عقیده به خرافات، تعصب دینی، و ضدیت با یهود را به عنوان یک وظیفه مقدس برای تکمیل اصلاح طلبی خود نگریستند. جبران گناهان و خطاهای گذشته از طریق حمایت و محافظت از یهودیان، از مدت ها پیش یک آزمون مهم مذهبی برای بسیاری از پروتستان های آمریکایی بوده است.

در مقابل، بیشتر مسیحیان آمریکا بابت روابط تاریخی جوامع غربی با جهان اسلام، هیچ گونه احساس گناهی ندارند.

بسیاری از مسلمانان، منازعه مسلمان – مسیحی در طول هزاره گذشته را به عنوان یک پدیده دائمی و دارای یک آهنگ نسبتاً ثابت می نگرند، اما پروتستان های آمریکایی اصلاً چنین نظری ندارند. آنها برای مثال عموماً در مورد قساوت های صورت گرفته در جریان جنگ های صلیبی و اساساً مفهوم جنگ مقدس اظهار تأسف می کنند، اما این وقایع را بیشتر به عنوان اشتباهات کاتولیک ها، و نه کل مسیحیت، نگاه کرده و البته جنگ های صلیبی را گذشته ای دور و پاسخی به تهاجم ابتدایی مسلمانان تعبیر می نمایند. آنها همچنین عموماً از غارتگری های قدرت های اروپایی در چند قرن اخیر نیز اظهار تأسف می کنند، اما این پدیده ها را به عنوان اقداماتی در راستای امپریالیسم جهان گذشته، و نه مسیحیت، ارزیابی کرده و معتقدند که آنها اکنون هیچ مسئولیتی در قبال آن ندارند. (در اینجا یک استثنای مهم، شایسته یادآوری است:

ـ بسیاری از میسیونرهای آمریکایی فعال در خاورمیانه مناسبات عمیقی را با ساکنان عرب منطقه برقرار کرده و قویاً از ناسیونالیسم عربی حمایت کردند، هم به دلیل تنفر و بیزاری از استعمار اروپایی و هم بواسطه این اعتقاد که یک جنبش ملی گرای سکولار می تواند موقعیت مسیحیان عرب را بهبود بخشد. این جماعت میسیونری هم در توسعه یک بخش طرفدار اعراب در وزارت خارجه آمریکا نقش داشتند و هم در مقابل جریان اصلی کلیساهای پروتستان، علیه سیاست های اسرائیل در سرزمین های اشغالی پس از جنگ ۱۹۶۷ فعالیت کردند.)

تا سال ۱۹۴۸، بسیاری از مسیحیان در ایالات متحده مسئولیت سنگینی را بواسطه دین و تعهد تاریخی خود در قبال یهودیان احساس می کردند، اما هرگز چنین احساسی را در قبال مسلمانان نداشتند. حتی آنها معتقد بودند که جهان اسلام بواسطه نقش میسیونرها در ساخت بسیاری از دانشگاه ها و بیمارستان های مهم در کشورهای اسلامی و همچنین برای حمایت های مسیحیان آمریکایی در دوران قبل و بعد از جنگ جهانی دوم – که به ظهور و پیشرفت دولت های مستقل عربی و اسلامی انجامید، به ایالات متحده بدهکار است.

● خویشاوندان منتخب

تمام احساسات و افکار ایالات متحده درباره هویت و مأموریتش در جهان توسط قرائت هایی از تاریخ و تفکر عبری شکل گرفته است. "هرمان ملویل" این دیدگاه را این چنین بیان می کند: «ما آمریکایی ها، مردمانی کاملاً منحصر به فرد و ویژه هستیم، مردم منتخب یا همان اسرائیل دوران؛ صندوق های آزادی در دوران کنونی بر دوش ما قرار دارد.» از زمان پیوریتن ها تا روزگار کنونی، سخنرانان، متفکران، و سیاستمداران بسیاری در ایالات متحده، از هر طیفی اعم از سکولار و مذهبی، لیبرال و محافظه کار و...، آمریکایی ها را به عنوان مردمی منتخب توصیف کرده اند که به جای مناسبات خونی، بر اساس مجموعه ای از عقاید و البته یک سرنوشت مشترک به هم پیوسته اند. آمریکایی ها همواره عقیده داشته اند که خداوند (یا تاریخ) آنها را به درون یک سرزمین جدید آورده و بزرگ و غنی ساخته است؛ همچنین معتقدند که سعادت ابدی شان وابسته به انجام تعهداتشان در قبال خداوند یا اصولی است که تاکنون باعث برکت و موفقیت برای آنها شده است. آنها می گویند اگر این اصول را نادیده بگیریم – و به سمت گوساله طلایی بچرخیم – بلا بر ما نازل خواهد شد.

نویسنده: والتر راسل مید

والتر راسل مید: محقق ارشد سیاست خارجی ایالات متحده در شورای روابط خارجی و نویسنده کتاب «خدا و طلا: بریتانیا، آمریکا، و ساخت دنیای مدرن».

منبع: مجله فارن افرز، جولای - آگوست ۲۰۰۸


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.