پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

پستانک غرور


پستانک غرور

رفیق تعجب می کنم شما که عضو انجمن های فعال دانشگاهی و در حال تحصیل کمالات معنوی و معارف مذهبی هستی, بنا نیست که به هر حال برای این مملکت, کمپانی شعار یا کیسه نصیحت بشی شما باید الگو باشی تا الگوسازی کنی آن وقت توی محوطه دانشگاه با خیال راحت و مغرورانه, مشغول این کار عبث و بیهوده ای حقیقتاً چه توقع از دیگران واقعاً من نمی دونم چه جوری می شه که لب دانشجویی مثل تو هم به آتیش سیگار می رسه

- آقا داوود! خودتی؟

- سلام قدسی، چطوری؟

- خدای نخواسته شمایی داری سیگار می‌کشی؟

- چیه مگه؟ چه خبر؟ بیا بشین.

- رفیق! تعجب می‌کنم؛ شما که عضو انجمن‌های فعال دانشگاهی و در حال تحصیل کمالات معنوی و معارف مذهبی هستی، بنا نیست که به هر حال برای این مملکت، کمپانی شعار یا کیسه نصیحت بشی؛ شما باید الگو باشی تا الگوسازی کنی؛ آن وقت توی محوطه دانشگاه با خیال راحت و مغرورانه، مشغول این کار عبث و بیهوده‌ای؛ حقیقتاً چه توقع از دیگران! واقعاً من نمی‌دونم چه جوری می‌شه که لب دانشجویی مثل تو هم به آتیش سیگار می‌رسه؟

داوود لبخند معناداری زد و گفت: یه دفعه کنیزی رو که خال زیبایی رو صورتش بوده، می‌برن پیش یکی از بزرگان و او از کنیز، اسمشُ می‌پرسه. کنیز می‌گه: اسمم «مکه» است. بزرگ‌مرد به چهره و خال کنیز نگاه می‌کنه و می‌گه: اجازه می‌دی حجرالاسود رو ببوسم؟ کنیز می‌گه: «لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفس؛ به کعبه نخواهید رسید؛ مگر پس از تحمل سختی‌ها و رنج‌های بسیار»! حالا ببین من چی کشیدم که می‌کشم؟

گفتم: یعنی چه؟ چرا جای مفاهیمُ عوض می‌کنی؟ مشکل اینه که برداشتت از سیگار، غلطه. مشکل داری، عشقت مرده، اعصابت خرده، سینه‌ات پر از درده، خوب برو سعی کن حلش کنی و پاکش کنی؛ چرا با دود، خط خطی‌اش می‌کنی؟ خوبه روت می‌شه و جرأت می‌کنی این طوری لم بدی روی صندلی محوطه دانشگاه و مغرورانه دود فوت کنی.

- جرأت و رو نمی‌خواد که اوناها؛ نمی‌بینی اون چند تا جلوی بوفه دانشگاه، دارن سیگار می‌خرن و می‌کشن.

- از بوفه دانشگاه می‌خرن؛ از همین بوفه؟

- آره، مگه چیه؟ تازه تو مگه در مورد انرژی درمانی سیگار، چیزی نشنیدی؟

- سیگار کشیدن و انرژی و درمان؟ بابا تو مخزن علم نویی! اینها رو از کی و کجا یاد گرفتی؟ هر کسی هم می‌فهمه که سیگار کشیدن، خریّته؛ خودزنی خودشیفتگان و بس. جون من نکش آقا داوود! تو رو به خدا نکش؛ اعصابمو ریختی به هم؛ دود فوت کردن چه مزه‌ای داره؟

- از دودش بوی کلوچه می‌آد؛ تو نمی‌فهمی؟

- نه من نمی‌فهمم. من فقط تله موش و موشُ می‌شناسم و بوی دود رو از کلوچه می‌فهمم! حالا این پستانک غرور چی هست؟

- همه جورش، گاه به گاه عوض می‌شه؛ زر، بهمن، فروردین، تیر، مگنا قرمز، مگنا لایت، اسی آبی، اسی سبز، برلیانت، کنت سیلور، مارلبورو، مگ بث، مور، مونتانا، پین، وینستون عقابی و پایه بلند و ... .

- بسه بسه، معلومه شما دانشجوی خیلی آگاهی هستی؛ از قمقمه سیگار، قطره قطره دود می‌نوشی تا شکم گرسنه زندگی‌ات سیر از مرگ بشه! تیر و بهمن و فروردین می‌کشی و بعدش می‌شه فصل مرداد. از معدن وقت که طلاست، دود زر استخراج می‌کنی و بعد می‌بینی که تلمبار دارایی‌ات، فقر و درماندگی است.

- این حرفا رو رو می‌زنی؛ اما یه لذتی داره دیگه. یه جور احساس که باید تو خونت پیداش کنی. البته اصل قضیه، خیلی گزنده است.

- یه حس لذت‌بخش؟ من نمی‌دونم چه جوریه که یک دفعه بدون هیچ تبلیغی، یک جور حس غالب بین جوونا شکل می‌گیره که به شدت تابع فصل و آب و هواست؛ بعضی‌ها می‌گن حزب باد. فکر می‌کنم دستی توی تغذیه مردم دخیله؛ نوعی سوء تغذیه وارداتی از نوع خوراکی و نه صرفاً فکری. چون منطقه‌ای بروز می‌کنه؛ مثلاً توی بچه‌های بعضی روستاها کمتر دیده می‌شه.

- راستشُ بخوای، من خودم هم نمی‌دونم چرا میل به سیگار پیدا کردم؛ با این که از نظر مادی و عاطفی هم مشکل نداشتم؛ شاید دوستان سبب باشن؛ اما من قبل از این که دانشگاه بیام و سیگاری بشم، میل به سیگار کشیدن داشتم. این نبود که آروم آروم بکشم تا میلش پیدا بشه.

- شاید تأثیرات ژنتیکیه؛ پدر و مادرت که...؟

- نه نه، اصلاً. به شدت از این مسائل متنفرن. من این موضوعُ به هر کس گفتم، یا گفته محیط و دوستان مؤثرند یا ضعف اراده.

- هر کس یک جام زهرُ یک دفعه‌ای بخوره، می‌میره؛ اما اگر ذره ذره در طول سال‌ها بخوره، نمی‌میره. فکر می‌کنم دلیل سیگاری شدن شما هم همین باشه. شما چون بچه یک خانواده مرفه بودی، همیشه انواع تنقلات کارخانه‌ای و شیرینی‌‌های مصنوعی و وارداتی و کاکائو در دسترست بوده و این جام زهر نیکوتین و مورفین و کاکائو، ذره ذره در تمام اسانس‌های آدامس‌ها، نوشابه‌ها، شیرینی‌ها، تیتاب‌ها و ... که در طول سالیان خورده‌ای، بوده و حالا که رسیدی دانشگاه، رسیدی به مرز معتادی. واقعاً چرا تریاک و سیگار با اعتیاد شروع می‌شه؟ باید آدم چند وقت مشغول باشه تا کم کم معتاد بشه. هیچ اعتیادی با اعتیاد شروع نمی‌شه. بوفه‌ مدارس ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان، اعتیاد را در تو نهادینه کرده‌اند. بنابراین، اگر در بوفه دانشگاه سیگار فروخته می‌شود، نشان‌گر میل و پذیرش قبلی خیلی از دانش‌آموزانی است که حالا به دانشگاه رسیده‌اند. من خودم این میل را ندارم؛ چون دوران دانش آموزی را در روستا گذرانده‌ام که اصلاً بوفه نداشت. ما اغلب نون پنیر و مغز گردو یا میوه به مدرسه می‌بردیم.

- کاش متعصبین شلاق به دست، به جای قانون‌تراشی سرسختانه، ریشه‌شناس می‌شدند. شاید اگر من فقیر بودم، الان سیگاری نبودم.

- به نظرم باید کمی حساب شده‌تر به قضیه اهل دود و منقل نگاه بشه. ما کارُ از سر هِرم درد شروع می‌کنیم و می‌گیم مرزها را کنترل کنید؛ رفت و آمدها را زیر ذره‌بین بگیرید و بعد می‌گیم اولاً نباید این محصولات که آفت اراده آدمی‌اند، تولید بشن و اگه تولید می‌شن، واردات نداشته باشن. اگه دارن زیاد وارد می‌شن، یارانه نداشته باشن و مالیات سنگین داشته باشن. اگه مالیات ندارن و سوبسید دارن، تبلیغات و پخش اونا کنترل بشه و اگه نمی‌شه، اجازه ندن هر جایی مثل دکه‌های مطبوعاتی و سر هر چهار راه توزیع بشن. اگه نمی‌تونن جلوشو بگیرن، اجازه ندن توی دانشگاه سیگار کشیده بشه. بعضی خلقتشون طوریه که باید کنترل بشن. اگه نمی‌تونن جلوی ورود سیگار به دانشگاه را بگیرن، حداقل توی بوفه دانشگاه نفروشن و جلوشو بگیرن؛ بعد هم در سند افتخارات ما این است که قبل از دانشگاه، در هیچ دبیرستان و مدرسه‌ای، سیگار کشیده نمی‌شه. در بوفه همه مدارس هم تا به حال فروش سیگار دیده نشده. تازه از سر هرم که می‌رسیم به وسط اون، می‌گیم همه چیز کنترل شده است. این کار ما، شبیه کمین کردن در قلب دشمنه.

داوود بی‌اعتنا به حرف‌هام، دو تا سیگار از داخل بسته توی جیبش درآورد و یکی را گذاشت گوشه لبش و آن یکی را به من تعارف کرد و گفت: بیا بگیر بکش؛ فکت درد گرفته، یه استراحتی بکن.

صورتم سرخ شد و با عصابنیت نگاه کردم توی چشماش و گفتم: تو خجالت نمی‌کشی!

- بیا بگیر؛ این مسئله‌اش فرق می‌کنه!

- سیگار با سیگار، دود با دود، خودزنی با خودزنی، نامسلمانی و خودفروشی، زهرفروشی با واردات سیگار یا آدامس، همه ضرر دارند؛ فرقی هم نمی‌کنه.

- چرا اتفاقاً! شمشیر با شمشیر، زخم با زخم، شیر با شیر و آدم با آدم، همه با هم فرق دارن. این سیگار هم با همه سیگارها فرق می‌کنه. این سیگار، مونده دیشبه.

محکم زدم به دستش. سیگار پرت شد و گفتم: دستتو بنداز...!

داوود با تندی نگاهم کرد و گفت: چرا توهین می‌کنی؟ می‌دونی این سیگار چیه؟ مانده دیشبه.

با عصبانیت گفتم: من سیگار نیستم که من را بکشی. همان قدر که برای تو، ترک سیگار ضروریه، برای من هم ترک سیگاری و رفتم.