دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

ماکیاولی و پاسداشت قدرت


ماکیاولی و پاسداشت قدرت

تاکید بر پیشرفت جزئی در نقاط اوج تاریخی

نیکولو ماکیاولی نخستین کسی است که پس از دو هزار سال از مرگ ارسطو به مفهوم اندیشه سیاسی جان تازه ای بخشید و موضوع دولت و قدرت را در چهارچوب جدیدی مطرح کرد و بنیاد اندیشه جدید سیاسی را پی ریزی نمود، او در اندیشه خود دو کار بزرگ انجام داد:

۱) محدود کردن دامنه سیاست.

۲) نگرش مختارانه به انسان.

ماکیاولی متعلق به عصری است که دو پدیده رنسانس و رفرم مذهبی در غرب آغاز شد، در این دوره فئودالیسم به تدریج در مسیر انحطاط سیر می کند، این امر بین ایده آل های عصر جدید و قرون وسطی شکاف ایجاد خواهد کرد. در این دوره شاهد تحولات سیاسی، اقتصادی، علمی و فرهنگی هستیم و ماکیاولی به چنین دوره ای تعلق دارد که تفکر نوگرایی را در آثارش منعکس می کند. آرای سیاسی او از بسیاری جهات با متفکران قبل تفاوت دارد. عصر ماکیاولی عصر انحطاط فئودالیسم و فروپاشی جهان بینی قرون وسطایی است. اندیشه سیاسی ماکیاولی تحت تاثیر چنین شرایطی پدیدار می شود. برای شناخت هر چه بیشتر ماکیاولی نیازمند شناخت اوضاع و احوال او هستیم. ماکیاولی ممکن است فرزند خلف عصر خویش باشد. به همین دلیل برای شناخت تفکرات او ضرورت دارد که سیر زندگی شخصی و سیاسی او تا حدودی روشن شود.

او در نیمه قرن پانزدهم میلادی در فلورانس ایتالیا در خانواده ای متوسط متولد شد، پدر حقوقدانش در خدمت حکومت بود. در این دوره خانواده مدیچی حکومت می کردند و در این دولت شهر از امکانات سیاسی و اقتصادی فوق العاده ای برخوردار بودند. به گونه ای که این خانواده وابسته به محافل بانکی و مالی بودند و در پیشرفت رنسانس ایتالیا نقش اساسی داشتند. شرایط تاریخی ایتالیا به گونه ای بود که هر یک از خانواده های آن مدعی حکومت بودند و از آنجا که ایتالیا هیچ گاه متحد و یکپارچه نشده بود، دولت شهرهای آن می کوشیدند تا تعادل قدرت را حفظ کنند.

دولت هایی چون ونیز، فلورانس و ناپل جزء دولت هایی بودند که به تعادل نظر می اندیشیدند. اوضاع و احوال ایتالیا به دلیل عدم اتحاد آن مشکلات فراوانی را برای آن کشور فراهم کرده بود به گونه ای که کشورهایی چون فرانسه و اسپانیا به این کشور چشم داشتند و حملاتی را نیز علیه ایتالیا انجام دادند. این شرایط موجب شد که در زمان جانشینان خانواده مدیچی، یعنی پیر، فلورانس سقوط کند و یک کشیش با تبلیغات خود به صحنه آمد و حکومت را به دست گرفت. این کشیش مردم را به زندگی اخروی و ترک زندگی دنیوی و تجملاتی تشویق کرد. اما فعالیت های سیاسی این زمان به یک دولت شهر محدود نبود. پاپ الکساندر ششم با دولت فرانسه تماس هایی برقرار کرد و سبب شد که این کشیش را سرنگون و اعدام کنند. در اواخر قرن پانزدهم ماکیاولی موفق شد شغلی را در تشکیلات دولت جمهوری به دست آورد. این جمهوری به وسیله ی ساوونارولا از سال۱۴۹۳ به بعد در فلورانس ایجاد شده بود. جمهوری ظاهری ساوونارولا بر پایه های دیکتاتوری مذهبی با سیمایی دموکراتیک همراه با زهدگرایی و ریاضت کشی بود که به وسیله یک شبکه خبر چینی گسترده به وجود آمده بود.

اولین ماموریت وی در ژوئیه۱۵۰۰ میلادی رخ داد هنگامی که او به دربار لویی دوازدهم پادشاه فرانسه رفت تا درباره گرفتاری های شهر فلورانس با شهر پیزا، به مذاکره بپردازد. مدت اقامت وی در آنجا به شش ماه انجامید در آن زمان بود که وی به وضع نامشخص دولت شهرهای ایتالیا که روز به روز مبهم تر می شد پی برد.

نخستین پند وی از این ماجرا این بود که دستگاه حکومتی شهر فلورانس به نظر هر کسی که در مکتب جدید سلطنت آموزش دیده باشد، بسیار سست بنیاد است. ماکیاولی هشدار می دهد امروز و فردا کردن شرط خردمندی نیست و کسی که مردد و نامصمم به نظر برسد با خطر روبه رو می شود خواه در جنگ و خواه در سیاست باید جسورانه و سریع عمل کرد.

دومین واقعه تاثیر گذار بر روی وی آشنایی اش با چزاره بورجیا بود. فردی که در سال های۱۵۰۱ الی۱۵۰۲ تقریبا شمال و مرکز ایتالیا را مورد تاخت و تاز قرارداده و آنها را زیر سیطره خود قرار داده بود وی می خواست با فلورانسی ها اتحاد برقرار سازد به همین منظور از جانب فلورانس نماینده ای فرستاده شد این فرد کسی نبود به جز ماکیاولی. این ماموریت در حقیقت آغاز دوره ای بود که زندگی دیپلماتیک ماکیاولی بیش از هر زمان دیگری در آن شکل گرفت و در آن زمان وی توانست مستقیما ناظر شیوه کشورداری روزگار خویش باشد و به ارزیابی آن بپردازد، کتاب (سفارت های) ماکیاولی نتیجه و محصول همین دوران می باشد. ماکیاولی هنگامی که مرحله ثبت داوری های نهایی خویش درباره فرمانروایان و سیاستمداران رسید که نتیجه گرفته بود هیچ یک از آنان پندی ساده و در عین حال اساسی را درست نفهمیده بودند و در نتیجه همه آنان یا شکست خوردند و یا بیشتر به تصادف کامیاب شده اند تا به علت قضاوت صحیح سیاسی. به نظر وی ضعف اساسی تمامی حکمرانان انعطاف ناپذیری آنها در برابر اوضاع و احوال متغیر جوامع خود بود، ماکیاولی سرانجام این داوری ها را محور تحلیل رهبری سیاسی در کتاب شهریار خود قرار داد.

● شهریار

آن چه که ماکیاولی در شهریار عرضه می کند، مجموعه ای از رهنمودها برای اداره موفقیت آمیز یک حکومت از طریق کسب قدرت است، ماکیاولی که وجودش سرشار از ارزش ها و دیدگاه های عصر و زمانه اش بود، آشکارا باور داشت که قدرت به خودی خود نیکو و پسندیده است، و دیگر اینکه باید قدرت را همراه با شهرت و آوازه و افتخار به دست آورد و از آن لذت برد. به طوری که از عنوان کتاب شهریار برمی آید، ماکیاولی هوادار حکومت سلطنتی است، و نه جمهوری. وی می گوید که “اوضاع ایتالیا ایجاب می کند که برقراری یک حکومت جمهوری غیر عملی باشد” و مطلب دیگر اینکه وضع فرانسه و اسپانیا که کمی بهتر از ایتالیاست “به علت خوب بودن مردمان آنها نیست، و به این لحاظ نارسایی های بزرگی دارند، بلکه ناشی از این حقیقت است که هریک از آنها پادشاهی دارند که موجب اتحاد و یکپارچگی شان می شود.” با این وجود ماکیاولی، زمانی عقیده داشت که یک حکومت جمهوری مشروطه و از نوعی که در سرزمین های آلمانی و در سوئیس کامیاب بود، نمونه بهترین حکومت را عرضه می کرد.

وانگهی در بخش هایی از گفتارهایی درباره نخستین دهه تیتوس لیویوس، اعتقاد خود به حکومت جمهوری مشروطه را با نگرش به گذشته همان گونه که هر “اومانیست” عصر نوزایی نیز همین کار را می کند و بویژه نگریستن به گذشته کلاسیک و یافتن یک الگوی ثبات سیاسی در جمهوری روم، تاکید می کند. اما این موضوع که هیچ تضاد واقعی در کار تحول از یک حکومت جمهوری به وضعیت پادشاهی وجود ندارد، موضوعی قابل بحث است. زیرا اندیشه وجود یک قانونگذار، یعنی یک شخصیت مستبد و خودکامه که قانون را به اجرا درآورده و نظم را برقرار می سازد، در دوران قدیم نیز کاملا وجود داشت. در واقع راه حلی به شمار می آمد که در مواقعی که یک جامعه دچار ضعف روحی گردیده و قدرت آن تضعیف شده بود، به کار گرفته می شد.

ماکیاولی پیرامون تدبیرها و سیاست هایی که کاربرد آنها از سوی یک شهریار مجاز است، با کلامی بسیار صریح و روشن سخن می گوید: بی رحمی را می توان برای رسیدن به هدف مورد نظر، اعمال کرد. شهریار نباید بر سر قول و پیمان خود بایستد چنان که این وفاداری به زیان او باشد؛ بلکه باید “یاد بگیرید که مهربان نباشد”، “مادام که شهریار قادر به حفظ اتحاد و وفاداری اتباع خویش است نباید نگرانی و تشویش خاطری از ملامت شدن به خاطر بی رحمی اش، داشته باشد... ترس مردم از فرمانروا، به مراتب بهتر از این است که او را دوست بدارند، اگر تو قادر نیستی که واجد هر دو صفت مزبور باشی.”

او همچنین معتقد بود مردم حافظه کوتاه مدت دارند پس اگر می خواهی ضربه بزنی سریع و محکم بزن ولی اگر می خواهی محبت کنی کم کم و طولانی بکن، چون دومی که طولانی تر است در ذهن مردم بیشتر می ماند.

● فلسفه تاریخ ماکیاولی

به طور کلی دو درک هدفمند از حرکت تکامل تاریخ وجود دارد. یک حرکت خطی که بر طبق آن تاریخ به سوی یک هدف آرمانی در حرکت است که در برگیرنده هدف پیشرفت یا کمال می باشد، برای برخی دیگر تاریخ به سوی انحطاط و زوال میل می کند، مدافعان حرکت خطی تاریخ به سوی تکامل بیکن، روشنگران فرانسه و هگل و مارکس هستند و مدافعان حرکت خطی تاریخ به سوی زوال و انحطاط توین بی و اشپنگلر می باشند. برای ماکیاولی اما تاریخ مجموعه ای از رویدادها به سوی تکامل و هم چنین جهت خلاف آن می باشد، ماکیاولی به الگوی “ادواری تاریخ” باور دارد و در آن هیچ گونه پیشرفت جهانی و عمومی نمی بیند.

نظریه سیاسی و تاریخی ماکیاولی نه بر اساس یک طرح کلی پیشرفت و کمال در تاریخ جهانی، بلکه بر پایه یک پیروزی مقطعی جزئی تنظیم شده است. نه یک پیشرفت عمومی بلکه تثبیت پیشرفت جزئی در نقاط اوج تاریخی نظریه ماکیاولی را تشکیل می دهد، بدین ترتیب نمی توان از درک ادواری تاریخی نظریه ماکیاولی به طور قطع چنین استنتاج کرد که دریافت او خوشبینانه یا بدبینانه است، اما می توان به طور قطع گفت که او با شناخت قانونمندی های تاریخی به یک نظریه تسلیم و رضا تن در نداده بلکه در نظریه او درک ادواری تاریخ به عنوان یک پیشنهاد تغییر ناپذیر مطرح می شود که برطبق آن تسلط پیروزمندانه بر تاریخ از سوی انسان ها قطعی است.

ماکیاولی هرگز نتوانست تناقض و تضاد میان دستورالعمل های سیاسی جاری در شهریار را که به کسب و حفظ قدرت توجه دارد و آموزه توازن نیروها در یک نظم جمهوریتی را که در کتاب گفتارها مورد بحث او می باشد، از میان بردارد و همین دوگانگی تازگی نظریه او را تشکیل می دهد. به نظر می رسد که او پاسخ این پرسش را بازگذاشته باشد و دقیقا همین امر طراوت و شادابی نظریه او را مشخص می کند. او مسائل سیاست و زندگی سیاسی را بیشتر از هرکسی پیش از خود انعکاس داده و در عین حال دستورها و فرمان هایی برای مرد سیاسی صادر کرده و اعمال انجام یافته را در جهت یک سیاست ناظر به ثبات توجیه کرده است. پرسش هایی که ماکیاولی در نوشته های سیاسی خویش مطرح کرده است، تا به امروز تازگی خود را از دست نداده است و تا زمانی که دولت ها وجود دارند و سیاست به عنوان یکی از اساسی ترین وجوه زندگی انسانی مطرح است، پرسش ها و پاسخ های ماکیاولی در دستورکار قرار خواهند داشت.

گلناز مقدم فر