دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
مجله ویستا

ما که همیشه بی پولیم


ما که همیشه بی پولیم

بچه ها درباره پول چه می گویند

دوباره به دنیای بچه‌ها برمی‌گردیم؛ به جایی که از زاویه نگاه خودشان به دنیای اطراف نگاه می‌کنند و در عین سادگی و صمیمیت جملاتی به زبان می‌آورند. این بار، یک سایت اینترنتی را هدف قرار داده‌ایم؛ سایتی که از زبان بچه‌ها نوشته می‌شود و والدین خوش‌ذوق شروع به صحبت درباره فرزندان شان می‌کنند...

آنها جملاتی از دل زندگی روزمره‌شان بیرون آورده‌اند و با یکدیگر به اشتراک می‌گذارند. شبیه تمام تحقیق‌هایی که انجام شده است و کودکان را هدف قرار می‌دهد، اما در این سایت که به صورت موضوع‌بندی شده وارد عمل می‌شود، سوژه‌ای هیجان‌انگیز به نام پول وجود دارد. جملاتی که بچه‌ها درباره پول، بی‌پولی و پولداری به زبان می‌آورند و در ناخودآگاهشان باقی می‌ماند.

از من خواست برایش کادوی ۲۰۰ دلاری بخرم، من هم نخریدم. ۲ دقیقه بعد سراغ من آمد و گفت: «مامان! اینقدری که ما بی‌پولیم، کوزت هم بی‌پول بود؟»

«الو، بابا! سر راه برای من بستنی بخر و خدا را شکر کن که هنوز ۱۸ ساله نشدم وگرنه می‌گفتم سر راه برای من یک پورشه بخر.»

عکس تلفن‌همراه دوستش را در اینترنت به من نشان داد و گفت: «من اصلا ناراحت نیستم که ما اینقدر فقیریم. غصه نخور تو هم.» بعد هم مرا بغل کرد و بوسید.

«مامان! ما خیلی پولداریم؟» برایش توضیح دادم ما نه خیلی پولداریم و نه خیلی فقیریم، ما متوسط هستیم. نگاه عاقل اندر سفیه به من انداخت و گفت: «بازم از این جمله‌های من‌درآوردی؟ هنوز سر ماجرای تایلور- برادر کوچکش- و لک‌لک حساب?مون با هم صاف نشده.»

«مامان! می‌شه برای تابستون بریم اروپا؟ بریم شنا کنیم؟» جواب دادم نه، پول?مان به مسافرت خارج از کشور نمی‌رسد. « بازم خوبه بابابزرگ خیلی پولداره و حداقل اون یه دریا داره که ما توش شنا کنیم.» واضح است که پدربزرگش نزدیک دریا زندگی می‌کند.

«بابا! من حساب کردم اگر ۵ سال تمام پول توجیبی‌هام رو جمع کنم، می‌تونم خودم آن گردنبندی را که هفته پیش نشانت دادم بخرم. فقط باید پول‌توجیبی‌ام را دوبرابر کنی.»

پسر ۸ ساله من، دیروز زنگ زد به مرکز پشتیبانی مایکروسافت و به کسی که جواب تلفن‌ها را می‌داد گفت: «با شما تماس گرفتم تا به آقای بیل گیتس بگویید سرپرستی مرا قبول کند.» خدا می‌داند روزانه چند تماس تلفنی با دفتر مایکروسافت می‌گیرند.

دختر من ۱۰ ساله است. امروز صبح به من گفت: «روزانه چقدر درآمد داری؟» و من مطمئن بودم، می‌خواهد داستان آن کودکی که به پدرش چنین حرفی زد تکرار کند، اما قبل از اینکه جوابش را بدهم گفت: «من هر چقدر حساب می‌کنم تو خیلی راحت می‌توانی تنها با درآمد یک روز از زندگی‌ات برای من آن دوچرخه‌ای که می‌خواهم بخری.»

شنیدم پای تلفن به دوستش می‌گفت: «راست می‌گی، پول مثل چرک کف دست می‌مونه اما من همیشه دلم می‌خواد وقتی دستام رو می‌شورم، آب سیاه ازش بریزه.»

«مامان! نظرت چیه پولی که تا الان برای دانشگاهم جمع کردی رو بدی به خودم. اینجوری مجبور نیستی ۱۰ سال بیشتر پول پس‌انداز کنی!»

«به نظر من، پول خیلی آسون درمیاد ولی خیلی سخت خرج می‌شه. حداقل وقتی که به بابا نیگا می‌کنم چنین نظری دارم.»

هفته پیش بچه‌ها را به کلاس تابستانه‌شان می‌بردم که متوجه شدم در حال جروبحث با همدیگر هستند. پرسیدم: «چه شده؟» دختر کوچکم گفت: «استیو می‌خواد به زور کلاهش رو به من بفروشه تا برای خودش ساعت بخره. بعدم می‌گه ساعتم رو به تو هم می‌دم ولی من ساعت پسرونه نمی‌خوام.»