چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

قصر آرامش


من قصر آرامشم را در پشت دیوار بلند شب ساخته ام .
من درون خیمه زیبای شب بر بال رنگین خیال پرواز می كنم ، می رسم به دری سبز گشوده به باغی تازه تر از صبح بهار .
بر پلك بسته چشمانم گلاب …

من قصر آرامشم را در پشت دیوار بلند شب ساخته ام .

من درون خیمه زیبای شب بر بال رنگین خیال پرواز می كنم ، می رسم به دری سبز گشوده به باغی تازه تر از صبح بهار .

بر پلك بسته چشمانم گلاب پاش صبح گلاب سفید روز را می پاشد و بال رنگین پرنده ی خیالم را در كوره ی داغش می سوزاند و مرا از خواب سبز آرامش به صبحی بی حوصله و دلتنگ می كشاند .

فضای نا آرام و لغزنده ی روز با من غریبه است و من تنها می مانم .

چشمان پر از پرسش بی پاسخ روز با من غریبه است و من تنها می مانم .

كاسه لبریز از رقابت روز نبرد دستی با دستی دیگر برای یك سكه بیشتر یا كمتر با من غریبه است و من تنها می مانم.

و به عشق شب لحظه های بی حوصلگی را اندازه می گیرم تا شب چادر زیبای سكوت را بر سر دشت بكشاند و عادت مهربان آرامش را به خانه ام بیاورد.