جمعه, ۱۵ تیر, ۱۴۰۳ / 5 July, 2024
مجله ویستا

فکرکن مرگ مان همین فرداست


فکرکن مرگ مان همین فرداست

اگر یک روزی که خدا آن روز را نیاورد,بیماری صعب العلاجی بگیرید که پزشکان ازتان قطع امید کنند و بگویند والسلام نامه تمام چه حالی می شوید

بقراط می‌گفت: «ذهن، شفادهنده بزرگ است.» آلبرت شوآیتزر می‌گفت: «پزشک حقیقی یعنی پزشک درون». جاشوا لدربرگ، برنده جایزه نوبل، می‌گفت: «حلقه مفقوده طب، توجه به دنیای درون است.» دنیای درون. پزشک درون. شفادهنده بزرگ. واقعا این کلیدواژه‌ها کلیدی‌اند؟ صورت مساله را ساده‌ کنیم: چرا وقتی یک پزشک به ۲ بیمار می‌گوید که «شما بیشتر از یک سال زنده نمی‌مانید»؛ یکی هنوز به ۶ماه نرسیده می‌میرد و آن‌یکی ۱۰سال زنده می‌ماند و آخ نمی‌گوید؟....

اگر یک روزی که خدا آن روز را نیاورد، بیماری صعب‌العلاجی بگیرید که پزشکان ازتان قطع امید کنند و بگویند والسلام نامه‌تمام؛ چه حالی‌ می‌شوید؟ چه کار می‌کنید؟ این همان تقدیری است که برای استفان هاوکینگ در ۲۱سالگی رقم خورد: «پزشکان گفتند فقط ۲ سال دیگر زنده‌ام! گفتند توی این ۲ سال، کم‌کم همه بدنم فلج می‌شود و کارم تمام است!»‌

زمستان امسال که بیاید، ۴۵ سال از آن ۲ سال می‌گذرد و پروفسور هاوکینگ همچنان زنده است و کبکش خروس می‌خواند؛ با مغزی که مثل ساعت کار می‌کند و شارژش تمام نمی‌شود. او دکترای فیزیکش را از کمبریج گرفت و در ۳۵ سالگی، جوان‌ترین استاد فیزیک گرانشی کمبریج شد؛ اگرچه در ۲۱ سالگی، ALS به جانش افتاده و مرگ تدریجی، یقه‌اش را گرفته بود. حالا در ۶۸ سالگی، پروفسور هاوکینگ حتی نمی‌تواند گردن راست کند و سرش را بالا بگیرد. شده است یک تکه پوست و استخوان که نشسته روی ویلچر. اما به تصدیق همه دانشمندان معاصر، او «اینشتین دوم» است. اینشتین دوم، اولین روز‌های بیماری‌اش را خوب یادش هست: «همه فکر می‌کردند پناه می‌برم به الکل. خیال می‌کردند دایم‌الخمر می‌شوم. اما من چسبیدم به درسم. گفتم اگر قرار است ۲ سال دیگر بمیرم؛ چرا توی این ۲سال، آدم به‌دردبخوری نباشم؟ شاید یک روز، تلاش‌هایم در فیزیک بتواند گره از کار کسی باز کند.» این حرف عمیق، فرزند یک ذهن خوش‌بخت است: «من خودم را آدم خوش‌بختی می‌دانم چون بیماری‌ام می‌توانست بدتر از این بشود اما نشد. زندگی من یک پیام کوتاه اما عمیق دارد: آدم هیچ‌وقت نباید امیدش را از دست بدهد.»

● آن روی سکه طب

«در بیماری‌های صعب‌العلاج، آنچه در ذهن بیمار می‌گذرد، تعیین‌کننده‌تر از خود بیماری است.» این را دکتر کارل سیمونتون می‌گوید؛ رییس مرکز سرطان‌شناسی کالیفرنیا که در کنار درمان‌های طبی‌، نیم‌نگاهی به تکنیک‌های «تصویرسازی ذهنی» دارد: «تجربه‌ام به من می‌گوید که حتی احتمال معکوس شدن روند بیماری هم وجود دارد. من در طبابتم، روی اصلاح نگرش بیمارانم نسبت به پدیده‌های بیماری‌ و شفا کار می‌کنم» و آمارها می‌گویند میزان درمان بیماران سرطانی در کلینیک او، بالاتر از حد متوسط است.

دکتر کنت پلتیر، استاد دانشکده پزشکی دانشگاه استنفورد، نیز مثل خیلی‌های دیگر معتقد است ذهن ناخودآگاه ما قادر به تشخیص تهدید واقعی از تهدید خیالی نیست: «یعنی به نظر من، همه چیز به این بستگی دارد که شما به عنوان یک بیمار، چه تلقین‌هایی را به ذهن ناخودآگاهتان راه بدهید. خلاصه، قاعده این است: آنهایی که بیشتر از بیماری‌های صعب‌العلاج می‌ترسند، بیشتر و زودتر بیمار می‌شوند و کمتر و دیرتر به زندگی برمی‌گردند.» این پدیده، به ویژه در خانم‌های باردار، مشهود است. نتایج پژوهشی که ۳ سال پیش در بوستون انجام شد، نشان داد که ۶۰ درصد زنانی که مدت کوتاهی پس از مرگ نوزادشان به دلیل «نشانگان مرگ ناگهانی نوزادان» دوباره باردار شده بودند، دچار سقط جنین می‌شوند. محققان در پایان این پژوهش پیشنهاد کرده بودند این‌ گروه از زنان برای بارداری مجدد، تا زمانی که آثار ماتم‌زدگی در آنها به حداقل برسد، صبر کنند.

دکتر دیوید برسلر، رییس یک مرکز سرطان‌شناسی در لس‌آنجلس، نیز تکنیک ویژه‌ای را که برای کمک به یکی از بیمارانش مورد استفاده قرار داده، این‌گونه توصیف می‌کند: «بیمارم درد شدیدی داشت و ما هر کاری از دستمان برمی‌آمد، انجام داده بودیم. آخرش تصمیم گرفتیم از تصویرسازی ذهنی استفاده کنیم. من از بیمارم خواستم روی صندلی بنشیند و پس از رهاسازی عضلانی، تا آنجا که می‌تواند، دردش را در ذهنش مجسم کند و آن را به شکل یک موجود جاندار ببیند. او در حالی که چشمانش را بسته بود، گفت که می‌تواند سگ سیاه و بزرگی را ببیند که دارد ستون فقراتش را گاز می‌گیرد. از او خواستم آن سگ را آرام کند، با او حرف بزند و کم‌کم با او دوست شود. درد آن بیمار طی چند جلسه تصویرسازی ذهنی به حداقل رسید.» برسلر تاکید می‌کند که: «منظور من، به هیچ وجه، نفی درمان طبی نیست اما پزشکان با توجه به رازهای دنیای درون بیماران می‌توانند تاثیر درمان‌های طبی خود را چندبرابر کنند.»

● وقتی دارونما جواب می‌دهد

اثر دارونما در علم پزشکی، از آن حکایت‌های عجیب و غریب اما واقعی است. پژوهش‌های متعددی نشان داده‌اند که برخی مواد غیردارویی بی‌اثر که با عنوان داروی بدلی یا دارونما تجویز شده‌اند، برخلاف انتظار، دارای آثار درمانی قابل‌‌اندازه‌گیری، قابل‌مشاهده یا محسوس‌ بوده‌اند. پزشکان به این می‌گویند: «اثر دارونما». دارونما که در زبان لاتین به آن پلاسبو می‌گویند، ماده‌ای بدلی است که پزشک نسبت به بی‌خاصیت بودن آن اطمینان دارد اما گاهی برای بیمارانش همان «بی‌خاصیت» را تجویز می‌کند و آن را «باخاصیت» می‌یابد.

● تلقین یا تئوری روانی

بعضی صاحب‌نظران معتقدند اثر دارونما صرفا یک اثر تلقینی است که به اعتقادات و عواطف بیمار بستگی دارد. مطالعات مفصلی که در دانشگاه کانکتیکات انجام شد، نشان داد که ۷۵ درصد اثر برخی داروهای ضدافسردگی ناشی از انتظار اثربخشی این داروها در بیماران است، نه تغییرات بیوشیمیایی در مغزشان.

نتیجه مطالعه دیگری که از سال ۱۹۷۴ تا ۱۹۹۵ انجام شد، این بود که نزدیک به۵۰ درصد اثر دارودرمانی و روان‌درمانی در بیماران افسرده، ناشی از اثر دارونما بود. به نظر می‌رسد همین که بیمار به اثر یک دارو یا یک روش درمانی امیدوار باشد، بر فرآیندهای بیوشیمیایی بدنش تاثیر مثبت می‌گذارد. اثر دارونما بر رفتار بیماران نیز قابل‌ملاحظه است. به هر حال، بخشی از رفتار بیمارانه هر بیمار، نوعی ایفای نقش ناخوشی یا بیماری است که بیمار، آن را از دیگران آموخته. این ایفای نقش البته به معنای تمارض نیست؛ بلکه بخشی متعارف از بیماری است که مبنایی اجتماعی و فرهنگی دارد. به نظر می‌رسد دارونما بر این بخش از رفتار بیمار تاثیر می‌گذارد و در صورت اعتماد و اعتقاد بیمار به یک دارو یا یک روش درمانی خاص، رفتار او را تغییر می‌دهد. شاید همین احساس است که می‌تواند تا حدی وضعیت بیوشیمیایی بدن او را نیز تحت تاثیر قرار بدهد.

در یک آزمایش جالب، پزشکان با استفاده از رنگ‌های خنثی و درخشان، زگیل‌های بیماران را رنگ‌آمیزی کردند و به آنها قول دادند که با از بین رفتن رنگ‌ها، زگیل‌ها هم محو خواهند شد. جالب آنکه، در نیمی از بیماران، همین اتفاق افتاد و زگیل‌ها محو شدند. در آزمایش دیگری، پزشکان به بیماران مبتلا به آسم، اسپری بدلی و بی‌تاثیری دادند و به آنها گفتند اینها همان اسپری‌های ضدآسم هستند. نتیجه کار در ۵۵ درصد بیماران، مثبت بود: راه هوایی بیماران باز شد و تنگی نفس‌شان از بین رفت. نتایج این‌گونه آزمایش‌ها در کنار سایر شواهد موجود، تردیدهایی را درباره تئوری تلقین ایجاد می‌کند. به نظر می‌رسد هنوز لازم است علل احتمالی دیگری نیز موردبررسی قرار بگیرند.

● تئوری سیر طبیعی بیماری‌ها

بعضی محققان معتقدند لااقل بخشی از اثر دارونما ناشی از سیر طبیعی بیماری در دوره مصرف دارونما است. خیلی از بیماری‌ها خودمحدودشونده‌اند؛ یعنی مسیر طبیعی خودشان را طی می‌کنند و بی‌هیچ‌درمانی برطرف می‌شوند و دوره مصرف دارونما فقط امکان طی شدن راحت‌تر این دوره را فراهم می‌آورد.

● حرف آخر

دکتر ژرومه فرانک در پایان پژوهش‌هایش، پا را از این مرزها فراتر گذاشت و بازی را به زمین پزشکان کشاند. او در آزمایش‌هایش دید که وقتی پزشکان، اطلاعی از موضوع تحقیقش نداشتند و تصور می‌کردند آنچه به بیمارانشان می‌دهند داروی واقعی است (نه دارونما)، تاثیر دارونما در بیماران افزایش پیدا می‌کرد. همچنین، در مواردی که پزشکان تصور می‌کردند آنچه به بیمارانشان تزریق می‌کنند دارونماست (نه داروی واقعی)، تاثیر داروی واقعی‌شان نیز کاهش می‌یافت. دکتر فرانک می‌گوید: «من در تحقیقات خودم دیدم که به نحوی آشکار، باورهای پزشکان، به اندازه باورهای بیماران، بر نتایج درمان تاثیر دارد. اما چگونه چنین چیزی ممکن است؟! فکر پزشکان چگونه می‌تواند بر بیماران تاثیر بگذارد؟! آیا این ناشی از همان حس رازآلودی نیست که بیماران را به پزشکان دلگرم می‌کند؟ من واقعا نمی‌دانم که پزشکان چگونه می‌توانند انتظارشان از نحوه تاثیرگذاری داروها را به بیمارانشان انتقال ‌دهند اما در اینکه آن حس به بیماران انتقال پیدا می‌کند، هیچ شکی ندارم.»

با جمله‌ای از بقراط شروع کردیم؛ با جمله‌ای از بقراط تمام کنیم که: «نگرش بیمار به بیماری می‌تواند بهبود او را تسریع کند یا به تعویق بیندازد.»

دکتر محمد کیاسالار