یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

پروانه هایی که در آب غرق شدند


پروانه هایی که در آب غرق شدند

نگاهی به مجموعه شعر نوجوان «شیشه آواز» از افسانه شعبان نژاد

می توان مانند یک پروانه شد

مثل یک پروانه گل را ناز کرد

صبح را بر روی گلبرگ گلی

در کنار شبنمی آغاز کرد

می توان مانند آبی صاف و پاک

از لب یک چشمه تا دریا رسید

ابر شد بالای بالا رفت و بعد

بر لب خشکیده ی صحرا چکید

می توان با دست های نرم باد

در هوا چون بادبادک پر کشید

لحظه ای با رقص خود بر صورتی

نقش یک لبخند زیبا را کشید

می توان با دست خود یک لانه ساخت

سایبان جوجه ای بیچاره شد

می توان در فصل سرما، فصل برف

وصله ای بر کفش هایی پاره شد

به نظر می رسد که جهان افسانه شعبان نژاد در این شعر بیش از آن که شاعرانه باشد احساسات گرایانه است. غلظت احساس در سطور فوق، بیش از آن که متعلق به خوشبینی دوران کودکی باشد [ که در این صورت هم متضاد است با نومیدی حاصل از سن بلوغ که محتملاً مخاطبان نوجوان این شعرها با آن درگیرند] نوعی رمانتی سیسم بزرگسالانه یا بهتر بگویم اشراف منشانه را به شعر تحمیل کرده است. خوشبینانه می توان اندیشید که تصاویر ارائه شده در این شعر، دلایل شاعرند که می توان با «حداقل»ها کارهای بزرگی کرد اما این یک منطق بزرگسالانه است نه نوجوانانه. نوجوان به کارهای کوچک نمی اندیشد؛ او در جست وجوی تغییر بنیانی جهان اطراف خود است و بخشی از نومیدی دوران بلوغ حاصل درک ناگهانی ناتوانی است. ما در این شعر از یک سو با تصاویر کودکانه مواجهیم و خوشبینی سنین زیر نوجوانی، از سوی دیگر زبان نوجوانانه است و در ضلع سوم یک منطق ساده انگارانه بزرگسالانه را شاهدیم. تجمع این چند عنصر در کنار هم به اضافه احساسات گرایی مفرط که احتمالاً باید به پای زن بودن شاعر نوشته شود یا نوشته شده، واقعاً یک فاجعه است! قضاوت عجولانه ای است بی رحمانه است بگذارید به سراغ یک شعر موفق از کتاب «شیشه آواز» برویم:

یک کاسه شبنم جمع کردم

باغ گلم را آب دادم

بر روی پیچک های باغم

پروانه ها را تاب دادم

سنجاقکی را آب می برد

او را گرفتم، خشک کردم

خواباندم او را توی دستم

در ننویی از برگ مریم

یک گوشه از باغ گلم را

مانند گندمزار کردم

گنجشک ها را دانه دانه

با بوسه ای بیدار کردم

گفتم به باغ من بیایید

این باغ اصلاً در ندارد

افسوس دیدم «دوستی» را

گنجشک هم باور ندارد

شعر که با رؤیاهای کودکی آغاز می شود و خوشبینی کودکانه را در خود دارد در تصاویر دوگانه خود رفته رفته همچون گذر از کودکی به نوجوانی، با جهان پیرامونی به شیوه ای خشن آشنا می شود. در جهان کودکانه، بسیار شاعرانه می توان پروانه ای را از آب گرفت و مثل آدمی که در حال غرق بوده با حوله ای خشکش کرد اما می دانیم که فعل «خشک کردن» در مورد پروانه موقعی به کار می رود که پروانه را کشته باشند و به کلکسیون خود اضافه کرده باشند. می توان سنجاق کردن پروانه مرده را بر مخملی که با برگ های مریم آذین شده است به خواباندن آن در ننویی از برگ مریم تشبیه کرد اما واقعیت چیز دیگری است. در بند دوم شعر، گرچه هر دو تصویر به ذهن متبادر می شود اما ضربه بند پایانی مؤید آن است که فاصله کودکی و نوجوانی طی شده و واقعگرایی بر شاعرانه پنداری غلبه کرده است. هنگامی که شاعر می گوید: «افسوس دیدم دوستی را‎/ گنجشک هم باور ندارد» باید در سطور قبلی دنبال دلیلش گشت؛ آن وقت می توان به این نتیجه رسید که تاب دادن پیچکی که پروانه ها رویش نشسته اند نتیجه ای رضایت بخش تر از غرق شدن پروانه ها ندارد؛ این همان درک نوجوانانه قضیه است موقعی که نوجوانی، به کودکی که تنها یک سال از او کوچکتر است می گوید: «خیلی بچه ای!» نوجوان دیگر می تواند پشت رنگ و لعاب شاعرانه را ببیند و منطق را - نه به سان بزرگسالان - لااقل در چارچوبی محدود اما واقع بینانه تجربه کند. در واقع «تخیل» زمان کودکی به «خیال» زمان نوجوانی بدل می شود و در مرز این «خیال» و «تخیل» می شود گنجشک ها را دانه دانه بیدار کرد اما باغی که اصلاً در ندارد تله ای است متداول برای صید گنجشک! اینها نگفته های شعر است شاید هم بهتر باشد که نگفته باقی بماند اما نشانه ها در شعر معنا می شوند و نه شاعر، نه مخاطب را از این معناگرایی گریزی نیست.

جلوه های اجتماعی در شعر شعبان نژاد کم نیستند؛ گرچه هیچ یک از این جلوه ها به تولید شعر اجتماعی منجر نمی شوند ؛ فی المثل چون کارهای بیوک ملکی که وجه اجتماعی شان در شعر نوجوان تبدیل به یک نشانه سبکی شده است، اما همین جلوه ها که به ظرافت و اغلب با اختیار کردن «ما به ازای شیئی» یا «همزاد شیئی» بیان می شوند در ذهن مخاطب بسیار تأثیرگذارند و اغلب با توصیف همراه اند که در شکل گیری آن نقاشی واقع گرایانه مورد نظر شاعر بسیار مؤثرند. شعر «جای پا» در کتاب شیشه آواز از جمله شعرهای موفق شعبان نژاد در زمینه موقعیت ها یا جلوه های اجتماعی است و ازاین نظر به عنوان یک شاخص می تواند چه برای شاعر برای ارزیابی آثار خودش، چه برای منتقد برای ارزیابی یک دوره کار شاعر مطرح باشد:

می روم آرام پشت پنجره

کوچه سرتاسر سفید و دیدنی ست

نرم نرمک برف می بارد هنوز

توی سرما هیچ کس در کوچه نیست

چند گنجشک گرسنه آن طرف

روی بام خانه ای کز کرده اند

در حیاط خانه ای هم یک کلاغ

توی این سرما نشسته روی بند

می رود در انتهای کوچه مان

پیرمردی که عصا دارد به دست

آه در پشت سر او روی برف

جای پاهایی برهنه مانده است

راوی از منظری به دنیای بیرون نگاه می کند که تأثیر جهان بیرون بر ایجاد اضطراب در وی، تقریباً هیچ است. اتاق گرمی است که به صراحت ازآن حرفی به میان نمی آید اما با مصراع «کوچه سرتاسر سفید و دیدنی ست» راوی در گفت و گویی پنهانی با خواننده می گوید در مکانی امن از سرما ایستاده است که سرمای بیرون دیدنی شده است! نظرگاه راوی بعد از دیدن زیبایی ها، متوجه مشکلات حاصل از این زیبایی نیز می شود: چند گنجشکی که گرسنه روی بام خانه ای کز کرده اند؛ در حیاط خانه ای هم کلاغی توی سرمایی که هیچ کس در کوچه نیست روی بند نشسته است. این یک توصیف دقیق است که جزئیات تابلو را می سازد اما تنها کاربرد این توصیف دقیق، همین نیست.

آن گنجشک های گرسنه و آن کلاغ، نشانه هایی هستند، همزادهای شیئی برای بیان غیرمستقیم گرسنگی و بی پناهی پیرمردی هستند که در انتهای کوچه عصا در دست می رود. توصیف آخر، نه تنها توصیفات قبل را کامل می کند که با گذاشتن «نشانه» جای پاهای برهنه در شعر، همه ارتباطات یادشده را به هم پیوند می دهد؛ چون پیرمردی که عصا در دست در انتهای کوچه می رود تنها یک رهگذر معمولی است و ارتباط محکمی با گنجشک های گرسنه و کلاغ بی منزل نمی تواند داشته باشد. درواقع پابرهنه بودن پیرمرد است که این ارتباط را ایجاد می کند و به ذهن مخاطب هم تلنگری می زند یا به شیوه داستان نویس ها به مخاطب ضربه می زند!

«شیشه آواز» همچنین از تجربه هایی در آزمودن قالب هایی غیر از چهار پاره در شعر نوجوان یا حتی کوتاه و بلند کردن وزن مصراع ها در شعرهایی که باید تساوی مصراع داشته باشند و بیشتر از آن، ورود به حیطه شعر نیمایی بهره برده است و به نظر می رسد از لحاظ حفظ ارتباط موسیقایی با خوانده موفق هم هست. کاربرد شعر نیمایی، کوتاه و بلندکردن وزن مصراع ها در چهار پاره یا استفاده از قالب هایی مثل مثنوی البته مختص شعبان نژاد نیست و پیش از وی هم این تجربیات صورت گرفته است. اما در مواردی اندک جوابگو بوده اند و همچنان به شکل «تجربه» در شعر کودک و نوجوان مطرح اند. به قول افشین علاء گرچه قالب «چهار پاره» منتقدان زیادی دارد اما اگر حسن های بی شمار نداشت این قدر به کار گرفته نمی شد! در میان شعرهای نیمایی این کتاب، شعر «شب در عبور» به دلیل پرهیز شاعر از به کار بردن قافیه - مگر در بند پایانی- از لحاظ موسیقایی چندان موفق نیست. گرچه «قافیه» می تواند در مواردی نادیده گرفته شود اما موسیقی درونی [هماهنگی و تکرار حروف] و موسیقی جناس های درون مصراعی [چه معکوس و چه عادی] باید جایگزین این کمبود شود؛ مضاف بر این که شعر یاد شده شدیداً می خواهد تصویرگرا باشد به شیوه سپهری و این تصویرگرایی به تجسم تصویری عینی منجر نمی شود: «اتاق‎/ غرق در صدای تار عنکبوت‎/ و من پر از سکوت‎/ و درخیال من کسی‎/ به صبح فکر می کند» مجسم کنید اتاقی را که غرق در صدای تار عنکبوت باشد آن هم برای یک نوجوان! در شعرهای این چنینی، «توصیف» کاربرد بیشتری دارد و لااقل به کمبود قافیه، کمبودهای دیگر را اضافه نمی کند. تصویرسازی به شکل درست اش [رسیدن به نتایج مجسم و عینی] گرچه در شعر کودک و نوجوان کاربرد دارد و به قوت بخشی تخیل مخاطب کمک می کند اما نباید از یاد برد که «توصیف» و رسیدن به «ذات زبان» کار دشوارتری است که نتایج ماندگاری را درپی خواهدداشت و شعر را در ذهن مخاطب نوجوان حک خواهدکرد. این متن را با شعر «به دنبال شعر» به پایان می برم؛ هم به دلیل استفاده شاعر از قالب نیمایی و هم به این دلیل که جوهره اندیشه های شعبان نژاد درباره «شعر» در آن آمده است:

«پنجره،

باز شو!

آمده ام کوچه را

در تو تماشا کنم

شعر را

باز در آن سوی تو پیدا کنم

شعر من آن سوی تو

در دل این کوچه و پس کوچه هاست

توی همین خانه ها

قاطی لبخند و غم بچه هاست

باز شو!

تا بروم آن طرف

در دل احساس همه گم شدم

باز به دنبال شعر

قاطی مردم شدم

یزدان مهر



همچنین مشاهده کنید