چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 15 May, 2024
مجله ویستا

قاعده های حقیقی در بازی کودکان


قاعده های حقیقی در بازی کودکان

امروزه بازی های گروهی کودکانه, که علاوه بر فعالیت های بدنی و الزامات رشد فیزیکی کودکان, سرشار از تجارب آموزنده فردی و اجتماعی بودند, به بازی های انفرادی تبدیل شده اند یا جایشان را به انواع کلاس های آموزشی داده اند این بازی ها کاملاً توسط کودک کنترل می شوند و رقابت و برد و باخت در آن بی معنا است بنابراین عواقب تربیتی و اجتماعی متعددی دارد

"بچه های خیابانی" در دهه های گذشته اصطلاحی بود که بار منفی زیادی داشت و مصداق آن به تدریج از ناهنجاری های اجتماعی عمیق و کودکان بزهکار و بی سرپرست و... به بچه های معمولی هم، که به بازی های دسته جمعی خیابانی با دوستان و هم سن و سال هاشان علاقه داشتند، تسری پیدا کرده بود. از یک طرف، با حضور انبوه اتومبیل ها، عواقب آپارتمان نشینی، تردد غریبه ها، گسترش آسیب های اجتماعی و اخلاقی و...، کوچه های شهرهای جدید مثل محله های قدیمی تر، امن و مهیا نبود و از طرفی هم در نوعی نگاه عمومی نوظهور؛ بچه هایی که در کوچه بازی می کردند از تربیت و خانواده خوب و حسابی برخوردار نبودند. این دست از بچه های خیابانی، والدین بی خیالی داشتند که نگران تربیت آن ها نبودند. بچه های مودب این نسل، کم کم به سرگرمی های خانگی رو می آوردند و از بازی و ارتباط دوستی با بچه های محل برحذر می شدند. احساس اعتماد به نفس بچه ها، تنها از راه تلقین جملات، ایجاد محدوده محصور و امن خانگی و دور از آزمون عملی و اجتماعی شکل می گرفت. بازی های گروهی کودکانه، که علاوه بر فعالیت های بدنی و الزامات رشد فیزیکی کودکان، سرشار از تجارب آموزنده فردی و اجتماعی بودند، به بازی های انفرادی تبدیل می شدند یا جایشان را به انواع کلاس های آموزشی ضروری و غیرضروری و گاهی خسته کننده می دادند. بازی هایی که کاملاً توسط کودک کنترل می شد و رقابت و برد و باخت در آن بی معنا بود. قفسه های اتاق بچه ها از انواع اسباب بازی های گران قیمتی پر شد که هیچ کدام، حتی به اندازه یک توپ پاره، باعث خوشحالی آن ها نشده بود و نمی شود. الگوی بچه ی مودب به سرعت تغییر پیدا کرد. اصطلاح "بچه درسخون" یا "بچه مثبت" و... نه در کنار، که در مقابل "محل" و "بچه محل" و مشتقات آن و روال معمول کودکی قرار گرفت و تمام رنگ ها و خاکستری های زندگی کودکان مدرسه ای را حذف و جامعه کودکان را به سیاه و سفید مطلق، به خوب و فاجعه تقسیم کرد. کودک به عاملی تبدیل شد که باید آرزوهای دست نیافته والدینش را در مدارج تحصیلی، موقعیت اجتماعی و اقتصادی و... برآورده کند. وابستگی شدید به پدر و مادر، جایگزین استقلال شخصیت اجتماعی کودکان شد. سلطه و نفوذ حمایتی خانواده تا مدرسه هم امتداد پیدا کرد. دویدن و بازی های پرتحرک و دسته جمعی در زنگ های تفریح ممنوع و کم تحرکی در مدرسه، انزوا و گوشه گیری؛ تعبیر به ادب و حیاء کودکی شد. هر مشکل کوچک و بزرگی تنها با کمک و مشورت بزرگترها قابل حل بود. قدرت تصمیم گیری، چاره اندیشی و یا تحمل و مقاومت و در نتیجه تمام سیستم دفاعی بچه ها به سیستم واگذاری مشکلات تبدیل شد. تمام نیازهای کودکان تنها از طریق تلاش والدین و بدون دخالت و زحمت بچه ها تأمین می شد. تمرینی برای مسئولیت پذیری و یا قدرشناسی و قدردانی از داشته ها باقی نمانده بود. هر کودکی در دنیای بی رقیب خودش باهوش ترین و برترین و زیباترین و بالاخره بهترین بود و طبیعتاً در این یکه تازی ها، منافعش با نیازها و منافع هیچ کسی تلاقی و منافات نداشت. اوامر متاع، جای انتخاب و گذشت را تنگ کرده بود. تصویر و تصوری که قطعاً فاصله زیادی با جامعه واقعی و نیازها و مراودات اجتماعی هر فردی دارد.

نتیجه این شیوه تربیت و فضای متفاوت بازی کودکان را باید در نسلی که حالا وارد دانشگاه و جامعه و بازار کار شده و یا تشکیل خانواده داده، جستجو کرد. این روزها، در حالی که جوانان داعیه استقلال شخصی بیشتری دارند، تماس پدر و مادرها به استادان دانشگاه های مختلف برای اعتراض به نمره فرزندانشان امری عادی شده است. جوانانی که اجباراً در اجتماعی بزرگتر، در قیاس با اطرافیان خود، دیگر آن زیباترین و بهترین های کذایی داخل خانه و خانواده نیستند، سرخورده و افسرده می شوند. باورهایشان فرو می ریزد و در غیاب پدر و مادر، ساده ترین رقابت های اداری و مشکلات شغلی خود را نمی توانند مدیریت کنند. ناگهان همه را در مقابل خود می بینند. رسم مبارزه را نمی دانند. با کوچکترین تهدیدی مرعوب می شوند. تاب شکست ندارند. دوباره برخاستن را نیاموخته اند. برای تغییر وضعیت، تعمیر، خلاقیت و پذیرش تربیت نشده اند. در روابط و معادلات ساده اجتماعی، ناتوان و خودخواهند. در روابط عاطفی کم تحملند و از همسران خود توقعات غیرواقعی دارند. شانه هایشان برای هر مسئولیت تازه ای ضعیف و لرزان است. تعلق خاطر ندارند و احساس می کنند برای سرنوشت و جایگاه امروزشان آنقدر دخالت نداشته اند که حالا در حفظ و ارتقاء و توسعه آن کوشش کنند. جوانانی که زیر سایه بلندتر از حد خانواده، انگیزه ها و هیجانات طبیعی سن کودکی را تجربه نکرده اند؛ قواعد بازی های واقعی را نمی دانند و گاهی حتی بلد نیستند آرزو کنند.

سعید فلاح فر