شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

رؤیای پرندگان در فنجان چای


رؤیای پرندگان در فنجان چای

نگاهی به مجموعه شعر «همیشه کنارت یک صندلی خالی هست» ایرج ضیایی

ـ یک

«...شب یک باره بر سر کوفه می ریزد خاکستر ابن مقفع را

اشیا پل را می بندند

ابداع اشیاست این ‎/ کنار کاتبی که نمدمال می شود

جمال اشیاست این ‎/ کنار ناخن ابن مقفع

ماه از پل می گذرد

آفتاب و آب های کائنات از آن سوی پل می آیند

از کنار کاتبی که هنوز نمدمال می شود

و آتش تنوری که فرو نمی نشیند

چه کسی روی پل ایستاده

درون اشیاست‎/ با اشیا یگانه نیست

بیرون اشیاست‎/ با اشیا بیگانه نیست»

واپسین کتاب ایرج ضیایی به سفرنامه ها رسیده است؛ ضیایی ذاتاً شاعری سفرنامه ای است یعنی زندگی اش، زندگی شاعرانه اش، زندگی روزمره اش زندگی سیاحانه ای است؛ ریشه در باکو دارد از پدربزرگ و در رشت زاده شده، در اصفهان بزرگ شده، در تهران زندگی کرده، در آستارا به گذشته اش رجعت کرده است و شعرهای نخستین کتابش «حرکت ناگهانی اشیا» حاصل سفری به آستاراست پس از باز شدن مرزهاو پیوند دوباره دو فرهنگ همزاد ؛ پیوندی که به بازگشت به ریشه ها منجر شده است. زبان فعلی ضیایی از همان کتاب نخست «علنی»شده، «آشکار» به منظر درآمده، «مجسم»شده، «مادی»شده و در نتیجه «توصیف » عنصر اصلی آن است و این زبان یحتمل این چنین نبوده در شعرهای کتابی که وی در سال های پیش از انقلاب ،۵۷ به دست دکتر ضیا موحد داد و ایشان هم کتاب را به انگلیس برد و زمان و انگیزه ضیایی برای چاپ آن کتاب به سر آمد یا آن شعرهایی که از ترس ساواک، به آب زنده رود بخشیده شد یا آنها که «ابوالحسن نجفی» درجنگ اصفهان، دست می برده و پیشنهادی و الخ! یا آن شعرها که محمد حقوقی را گاه به تعریف و گاه به «این چنین است و آ ن چنان نه!» وا می داشته! ضیایی «شاعر اشیا»ست و این لقب را ، از ابتدای دهه هفتاد بر خود داشته و احتمالاً همچنان خواهد داشت. وی روح بخشی به اشیا را بدون درگیرشدن با «استعاره های پیش ساخته» به شعر پارسی آورد و شعر متعادل دهه هفتاد، بسیار مدیون اوست. پیش از «ضیایی» تصویرسازی هنوز رکن اصلی «شعرنو» محسوب می شد و یا در استعاره ها خلاصه می شد یا در تشبیهات و به هر رو و به هردلیل با روند طبیعی نثر - چنان که خواسته نیما بود - اگر نه در تضاد که در «قهر» و گاه در «آتش بس»بود. در دهه شصت البته تلاش هایی شد برای نزدیکی به روند طبیعی نثر اما یا به زبان ترجمه گرایید یا از رنگ و بو تهی شد و در پناه «موسیقی کلام» به وصفی دقیق رسید که قدرت اثرگذاری برمخاطبان عام را در خود نداشت. گرچه «شعر هفتاد» محصول یک «حرکت جمعی» بود اما این حرکت جمعی با سرچشمه های متفاوت اما مصب های مشترک به دگرگونی اندیشید با این همه ایرج ضیایی به دلیل ریشه داشتن در شعر دهه ۵۰ ، خیلی زود توانست به استحکام زبانی و بافت و ساخت «مطمئن» ، «سالم» و تأثیرگذار دست یابد؛ حال آن که دیگران، لااقل یک دهه صرف کردند تا کشف جدیدشان به این درجه از اعتبار و استحکام برسد. موفقیت دیگر شعر ضیایی در رسیدن به «بی حضوری» در شعر است ؛ چیزی که در داستان به «راوی غایب» موسوم است و رعایت اش توصیه اکید استادان است به نوآمدگان؛ در شعر «راوی غایب» اگر هم بوده به شعری بی حس و حال منجر شده و اغلب شاعران به ویژه با راوی «من» که راوی معمولی است ، وارد شعر می شوند و دیدگاه شعر، دیدگاه شاعر می شود؛ ضیایی گرچه با راوی «من» در شعر حضور دارد اما «من» او، یکی از ارکان شعر است، یکی از چشم اندازهای شعر است و گاه به اندازه اشیا حاضر در «متن» هم سخن نمی گوید چه برسد به تحمیل اراده اش به کل متن! ضیایی با ورود به چنین عرصه ای، به جای «توضیح دادن»، «نشان می دهد» ؛ اشیا و آدم ها خود می گویند، خود روایت می گویند، خود محکوم می شوند، خود حاکم می شوند، خود قاضی اند و خود متهم؛ شعر وی از همین رو با شعر سیاسی دهه های ۴۰ و ۵۰ در تضاد و نبرد است چون «بیانیه گرا» نیست و بر «مسلمات» پای نمی فشرد. شعر ضیایی در این وجه اش - جدا از وجه توصیفی اش - نیمه اجتماعی شعر سپهری است. شعر سپهری نیز شعر شبهه ها ست و البته درک زیبایی ها دراین شبهه ها. شعر ضیایی هم به زیبایی می رسد چرا که زیبایی مولود قطعیت نیست زاده نسبیت است.

ـ دو

«همیشه کنارت یک صندلی خالی هست» کتابی است سفرنامه ای نه به اعتبار زندگی شاعر، تنها! که به دلیل اختیار کردن فرم روایی «سفرنامه» که تازه است و اگر هم پیش از این بوده در شعر معاصر - که یحتمل بوده - نه چنین گسترش یافته در متن و نه به کثرت رسیده در چند شعر و نه آمیخته شده با فرم های روایی دیگر. ترکیب گذشته و حال البته چیز تازه ای نیست اما رسیدن به روایت سفرنامه که در نبود تاریخ نویسی مستقل تنها منبع تاریخ نویسی غیررسمی و غیردرباری ست، یک کشف است . سفرنامه نویسان، تاریخ نویسان مردم اند و هر آنچه که از «خرده روایات» تاریخ ما ، بر ما مکشوف است اکنون، از دل همین سفرنامه ها برون آمده و به زمانه ما سرک کشیده است. اگر سفرنامه ناصرخسرو نبود تا چه اندازه ما از دوران تخت نشینان شیعه کش باخبر بودیم و اگر دیگر سفرنامه ها نبودند ما در وانفسای تاریخ نویسی معتبر - بیهقی را استثنا داریم و به لطایف الحیل طبری را - چه می دانستیم که چگونه زیستند چگونه مردند، چگونه شعر ساختند، در دم و بازدم «زبان» و «زبان» چه بود و چه شد در آداب و رسوم مردمان و آداب و رسوم شان چه بود ضیایی به حلقه مفقوده چنگ می زند و آن را می آزماید و از این آزمایش ، به جهان امروز پای می نهد.

انگار از «اسلوب معادله» سود می جوید تا دو کفه را برابر کند:

«... چه رودخانه های غولی از شانه های عین القضات می گذرد

چند بار می توانی از رودخانه ای بگذری

در آسمان مولانا آواز بخوانی

در افق اتاق از عمق آب های کائنات بگذری

در نخستین پیچ گلدان های راهرو بنشینی

تا پرنده ها از بشقاب دانه برچینند و بعد

از خواب خیام برخیزی

تک تک منظومه ها را از کاشی های معرق رها کنی

آوارگان راه های فضایی را دور میز بنشانی

با ماه و غار از ستون فقرات شان بالا بروی

در سایه شمس زیر آفتاب

کوچه های قونیه را بگردی

فریاد بزنی‎/ نه نمی توانم ابرها را پراکنده کنم

می آیند با شتاب از تمام افق ها

می آیند تا شکل ها و چهره ها را فرو ریزند

سایه هامان را به بالا بکشند

میان مارهایی که در آن نقب می زنند

چه عریانی عظیمی در راه است

هیچ کس نقابش را به عاریت نمی دهد

هیچ کس گورش را تنها نمی گذارد

نه نمی توانم با فریاد ابرها را پراکنده کنم

به تماشای عریانی اشیا و سایه ها آمده اند

بالای اقیانوسی که مدام موج هایش را میان اتاق پرتاب می کند

چه بارانی می بارد میان همین بیشه سمت راست صندلی ام»

این نوعی استفاده غیرمعمول از «اسلوب معادله» است که ویژه سبک هندی است و علاوه بر رنگ و بوی موجود در شعر ضیایی، نشانه ای دیگر بر وجوه اشتراک میان شعر او و شعر سپهری - که نخستین نسخه امروزی سبک هندی محسوب می شود - نشانه های تاریخی ، در شعر ضیایی ابتدا به نشانه های «زبانی» بدل می شوند و بعد به نشانه های «معنایی» و در آخر به نشانه های «ادبی»؛ گاه این مسیر عکس می شود و متن سفرنامه ها ، در همان شکل ضبط شده در تاریخ، به شعر وارد می شوند:

«چه می گویی دریا را بردارم گوشه اتاق بگذارم

حافظ دل به دریا بزند

و ببخشد یا ببخشید

به خال هندوش سمرقند و

رودخانه ها هم راهشان را کج کنند

به نشانی خیابان میرفندرسکی ‎/ کوی ملک فرقی نمی کند

کلاویخو هم که از اسپانیا به راه افتاد نوشت

«چون تیمور از تسخیر سمرقند

که در ماورای جیحون قراردارد بپرداخت

بار دیگر پل را ویران ساخت»

حالا باید این شعر را تمام کنم

فقط دریا اگر موج برندارد»

گاه «سفرنامه نویسی» فرم روایی شاعر می شود نه «سفرنامه» ؛ شاعر سفرنامه اشیا را می نویسد؛ سفرنامه رودخانه ای که می رود و باز می گردد و با خود چیزها می برد چیزها می آورد؛ مثل سیاحی که در کار خرید و فروش است و روزگار می گذراند و «روزی» می گیرد از آسمان؛ «روزی» اشیا، شاید دلی باشد که شاد می شود یا غمگین؛ شاید خاطره ای باشد که کودکی با خود به بزرگی به بزرگسالی اش می برد؛ شاید شعری باشد که شاعر به دیوان شعرش، به خوانندگان شعرش، به فردای شعرش هدیه می دهد:

«هر وقت به این رودخانه می رسی

می بینی او هم حق دارد

دلش خوش باشد به یک قوطی کبریت

بردارد ببرد آن سوی دنیا

در راه دو سه شمع‎/ حتی چراغی را روشن کند

یا کسی را که ساعت ها دنبال کبریت می گردد

صدا بزند و سیگارش را

شاید هم سر یکی از پیچ ها

آن را از پنجره ای ‎/ به درون اتاقی ‎/ روی میزی‎/ جلوی شاعری

پرت کند که نمی داند‎/ کی کبریت را کنار همان رودخانه

تا باد یا سنجابی به آب انداخته باشد

چیزهای دیگری هم به اتاق پرتاب شد‎/ نمی دانی

از روی همان میز اما‎/ ظرف های نشسته بسیاری

برخاستند و از همان پنجره

خود را میان رودخانه پرتاب کردند»

یزدان سلحشور