دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

کلانشهر جایگاه تماشاچیان منفعل


کلانشهر جایگاه تماشاچیان منفعل

دور هم نشسته بودیم که بحث کشته شدن آن دختر دانشجو سر پل مدیریت مطرح شد یکی از دوستان گفت, مردم به جای اینکه کمک کنند همه موبایل هاشونو درآوردن فیلم می گیرند آنقدر معطل می کنند تا یارو دختر را و بکشه

دور هم نشسته بودیم که بحث کشته شدن آن دختر دانشجو سر پل مدیریت مطرح شد. یکی از دوستان گفت، مردم به جای اینکه کمک کنند همه موبایل‌هاشونو درآوردن فیلم می‏گیرند آنقدر معطل می‌کنند تا یارو دختر را و بکشه. اون یکی گفت، عین اون واقعه سعادت‏آباد، اون دوستمون که از شهرستان آمده بود گفت، البته بهتون بر نخوره، مردم اینجا یکم متفاوت هستند. دیروز رفته بودم برای آبجی از بازار یه کم خرید کنم، دیدم یک جوانک بی‏سروپا راه افتاده هی تنه میزنه به خانم‌ها هیچ‌کس هم هیچی نمیگه. کیسه میوه‌هارو انداختم زمین، خودم را رسوندم بهش. دو، سه تا چک و لگد زدمش تا فرار کرد. از اون همه جمعیت هیچ کدوم نگفتن واسه چی زدیش، چرا زدیش. مردم بی‏عاطفه و بی‏تفاوت شدن به خدا.

این بی‏تفاوتی مردم در کلانشهر‏ها را گئورگ زیمل، جامعه شناس آلمانی در مقاله مشهور خود به نام «کلانشهر و حیات ذهنی» به دلزدگی blase تعبیر کرده‏ است.

زیمل در این مقاله خصوصیات و تاثیرات زندگی در کلانشهرها را به گونه‏ای تبیین می‌کند که پس از گذشت سال‌ها نه تنها تازگی خود را حفظ کرده بلکه الهام‌بخش نظریه‌پردازان متعدد دیگری هم شده است.

او برای توصیف این تغییرات به بنیان روانشناختی انسان‌ها توجه می‌کند. «بنیان روانشناختی فرد نوع کلانشهری در شدت یافتن تحرکات عصبی نهفته است» به این معنی که زندگی در شهرهای بزرگ باعث بالا رفتن تحریک‏های عصبی آدم می‌شود. یک شهروند کلانشهر در یک روز با هزاران محرک عصبی مواجه می‌شود، مانند: ترافیک ماشین‏ها و آدم‌ها، تبلیغات، دیدن و شنیدن هزاران صدا و تصویر جدید، برخورد با آدم‌ها و موقعیت‌های متفاوت. هجوم این محرکات عصبی وارد شده در ذهن، انسان شهری را مجبور می‌کند که با عقل خود وقایع را تجزیه تحلیل کند. بنابراین انسان شهری با مغز واکنش می‌دهد تا قلب خود. در ادامه این تغییرات، انسان کلانشهری به علت درگیر شدن در مناسبات اقتصاد پولی شهر- که ارزش هر کیفیتی را به کمیت کاهش می‌دهد- در روابط اجتماعی خود نیز حسابگرانه برخورد می‌کند؛ زیرا در شهر تنها دستاوردهای سنجش‏پذیر، قابل توجه هستند. به هم پیوستن این جریانات روانی با یکدیگر در نهایت منجر به پدیده‌ای می‌شود که به قول زیمل، تنها پدیده‏ای است که مختص کلانشهرهاست و آن دلزدگی نام دارد. به این معنا که ذهن انسان از شدت محرک‏هایی که دریافت می‌کند کم‌کم حساسیت خود را از دست می‌دهد و چون فرصتی هم برای تجدید قوا به دست نمی‏آورد، ذهن و مغز انسان را برای محافظت از خود نسبت به محرک‏های بیرونی بی‏تفاوت می‌کند.

زیمل در ادامه مقاله خود، ذهنیت مردمان کلانشهر را نسبت به یکدیگر با اصطلاح احتیاط Reserve معرفی می‌کند، زیرا در شهرهای کوچک آدمی با هرکسی که برخورد می‌کند آن را می‏شناسد و با آن رابطه دارد. اما در کلانشهر این امر از لحاظ روانی قابل تصور نیست. این عدم اعتماد به روابط ناپایدار شهر، فرد را مجبور به رعایت احتیاط می‌کند. «در نتیجه چنین احتیاطی است، کسانی را که سالیان درازی همسایگان ما بودند به چشم نمی‏شناسیم و همین احتیاط است که ما را در منظر مردمان شهرهای کوچک سرد و بی‏ترحم جلوه‏گر می‏سازد.»

بنابراین، آن دوست شهرستانی ما هنوز ذهنش از هجوم محرک‏های ذهنی به مرز دلزدگی نرسیده و هنوز آنقدر حسابگر و عقل‏گرا نشده که اول حساب سود و زیان رفتارش را بسنجد بعد دست به چنین اقدامی بزند. بنابراین، سریع در برابر یک محرک عصبی واکنش نشان داده و دست به اقدام می‌زند زیرا او هنوز با قلب خود واکنش نشان می‌دهد.

اما علت دیگری که می‌توان در مورد این بی‏تفاوتی‏ شهرنشینان نسبت به وقایع پیرامون‌شان پیدا کرد، کم‌رنگ شدن همبستگی مردم است. یا به قول امروزی‏ها کاهش سرمایه اجتماعی جامعه.

بروز این بی‏تفاوتی‏ها احتمال کمتری دارد که در محله‌های قدیمی شهر رخ دهد؛ زیرا مردم آن منطقه به علت احساس تعلقی که نسبت به محل و مردمانش دارند از خود واکنش بیشتری نشان خواهند داد. هرچند سیل گسترش عمودی شهر همبستگی بچه‌های محله‌های قدیمی را متزلزل کرده است اما بی‌تفاوتی مردم فلان محله، ریشه در بافت فرهنگی آن منطقه هم دارد. اکثر ساکنان آن منطقه جزو طبقه تکنوکرات و نسبتا مرفه هستند. الزامات این طبقه درگیر نشدن در منازعات و محافظه‌کاری است. همچنین آن محله در این چند سال گذشته رشد و گسترش زیادی داشته است به شکلی که گروه‌های اجتماعی با پیوندهای محکم هنوز در آنجا قوام نیافته‏اند؛ و اساسا آن منطقه با این اصل زندگی شهری به وجود آمده که همسایه‌ها یکدیگر را نشناسند و کاری به کار یکدیگر نداشته باشند. بالاخره نام آن جنایت‏ها با فلان محله گره خورده است.

در هر صورت شاید بعد از شنیدن این اخبار همه ما با خودمان فکر کرده‏ایم، اگر من آنجا بودم چه واکنشی نشان می‌دادم؟ چه سود و زیانی دامن من را می‏گرفت؟ قبول کنیم همه ما حسابگر شده‏ایم.

مهدی میرموسوی