چهارشنبه, ۹ خرداد, ۱۴۰۳ / 29 May, 2024
مجله ویستا

نگاهی به مجموعه داستان اگه تو بمیری


نگاهی به مجموعه داستان اگه تو بمیری

«چگونه می شود از حد سخن گفت، بدون اینکه معنای آن را نامحدود ساخت؟»
موریس بلانشو
اگر هنوز می توان از مرگ گفت و شنید شاید به این دلیل عمده است که مرگ همچنان بزرگ ترین سوال بشری است؛ …

«چگونه می شود از حد سخن گفت، بدون اینکه معنای آن را نامحدود ساخت؟»

موریس بلانشو

اگر هنوز می توان از مرگ گفت و شنید شاید به این دلیل عمده است که مرگ همچنان بزرگ ترین سوال بشری است؛ موضوعی که هنوز می تواند عشوه گری کرده و بگریزد. نوشتن درباره داستان های محمدرضا گودرزی بدون نزدیکی بیش از حد و ورود به تک تک داستان ها، مستلزم در نظر گرفتن مختصات نوعی از روایتگری است که در اشکال گوناگون و با اجرای جلوه های متفاوت، آشکار کننده نوعی دلبستگی کلی و قابل پیگیری است که می توان آن را در آثاری که تاکنون از این نویسنده منتشر شده بررسید. گودرزی خوب نگاه می کند و به همین منوال خوب هم توصیف می کند و مساله درست از همین جا آغاز می شود. وقتی خوب توصیف می کنید فقط یک راه را برای خروج از وسوسه زل زدن به مساله انضمامی خواهید یافت و آن مرگ است.

شما به صورتی ناگزیر البته به واسطه جبر ساختاری توصیف گری، همواره با مفهوم استعلا (فراروی) مواجه شده و در «چیز» متوقف خواهید شد. در این شرایط طنز موضوعیت هستی شناختی خود را از دست داده و نهایتاً در کار طعم بخشی به وضعیت باقی خواهد ماند چرا که وقتی زبان، چنین هراسان خود را به مصداق می رساند ابهام، در بطن جمله سرکوب شده و ساختار نوشتار، بازی های زبانی را به واسطه سلطه بیش از اندازه نیت مندی و اقتدار پیام، سرکوب می کند.

تا اینجا مساله نیت مندی و توصیف گری از این رو مجاورت خود را حفظ می کنند که ما زبان را صرفاً و عملاً به عنوان ابزاری برای بیان و توصیف به کار می بریم که در این صورت آدرس دهی به عنوان سریع ترین حد اتصال به «چیز» یا موضوع مورد بحث، بسامدی بالا به خود می گیرد. ابهام که یکی از ارکان زیبایی شناسی اثر هنری است، در این شرایط صرفاً محصول حذف و کمبود اطلاعات و در شکل های تکنیکی با ورود قصه به نقاط تاریک یا رها شدن ماجرا شکل گرفته و به لغزنده بودن موضع روایتگر، ابهام نشانه شناختی یا سوءتفاهمات معنایی کمتر توجه می شود؛ که این بی توجهی خود به یک بار مصرف بودن قصه منجر شده و در نهایت همین ترفند های رها کردن روایت یا به تعبیری «پایان باز» هم به نوعی کلیشه آزاردهنده بدل شده و حالت نوعی دست به سر کردن و رفع تکلیف را به خود خواهد گرفت. شمول بیش از اندازه موضوعات یا وضعیت هایی که نمی توانند از تیررس ریشخند «دور از ذهن بودن» به معنای سرکوبگر هژمونی اکثریت (آنچه همگان می پذیرند) بگریزند، موجب از بین رفتن نگاه یونیک و زیر سوال بردن زوایای منفردی در کار نوشتار می شود که سلطه نوعی مشی کارگاهی را عیان می کنند که بیشتر برای توجیه و ساده سازی برخی مقدمات اولیه روایتگری مفیدند. و اما «اگه تو بمیری» کتاب تقریباً متفاوتی در سیر مجموعه داستان هایی است که تا به حال از محمدرضا گودرزی خوانده ام و این تفاوت نشانگر برخورد او با محدودیت های ساختاری روایتگری خویش و اندیشیدن به آن است.

فروید مرگ را همواره چیزی در ارتباط با دیگری توصیف کرده و با جمله «او می میرد» به وضعیت آرامش بخشی اشاره می کند که از سوق دادن آن به سمت دیگری حاصل می شود و توضیح می دهد؛ «مرگ همواره، مرگ دیگری است.» «قرارمان این بود که هر کدام مان زودتر مردیم، دیگری این کار را بکند، وقت حرف زدن درباره مرگ، او را نمی دانم اما من کوچک ترین تصوری از مرگ نداشتم و انگار درباره پیک نیک حرف می زدم. همیشه مرگ در نظرم اتفاقی بود برای دیگران.» مرگ امکان دیدن خود در دیگری را مهیا کرده و فاصله خوداندیشانه لازم را به وجود می آورد تا دیگری را به درون کشیده و فاصله سوژه و ابژه را در خود طی کنیم.

در این شرایط، آدرس دهی با طی «چیز» به مثابه جهان، «من» به عنوان روایتگر، بیننده، ناظر یا فاعل، موضوع اندیشه را در زیر ذره بین تماشا قرار داده و جهان کاملی از انعکاس را می آفریند. با این تفاسیر آنچه در داستان اول مجموعه یعنی «اگه تو بمیری» خوانده می شود نه صرفاً داستان مرگ یکی از دو دوست، که قراری عجیب و کنجکاوانه را برای بعد از مرگ خود گذاشته اند بلکه روندی دایره وار از اندیشیدن به موقعیت خود در شرایط مختلف و سه وجهی ناظر، موضوع و مدیوم است که به شکل گرداب گونی بین جنازه دفن شده، دوست مشاهده گر و ما؛ به عنوان خواننده، جا عوض کرده و در هم حل می شوند و درست در همین جاست که ما «کوری» را به عنوان موضوع هستی شناختی در ادبیات در مقابل ابژه غیرقابل دید تجربه کرده و از آن نگاه کنجکاو و توصیف گر فاصله می گیریم.

فرهاد اکبرزاده

عنوان مطلب نام داستانی به همین نام در مجموعه است.