دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

شاه و امیر


شاه و امیر

یك صبح نیم رنگ بهاری ناصرالدین شاه كه تازه به سلطنت رسیده بود زیر چنار روی چهارپایه كوتاهی نشسته با قلم آهنی و مركب سیاه مشغول نقاشی بود شاه جوان كه از ده سالگی عاشق هنرهای زیبا شده و به شعر و نقاشی علاقمند و از خدمت چندین استاد استفاده كرده و این ایام نزد میرزاابوالحسن خان غفاری تعلیم می گرفت در بیرون و اندرون هر وقت كه شوق هنرهای زیبا به سرش می افتاد شعر می گفت و نقاشی می كرد

یك صبح نیم رنگ بهاری ناصرالدین شاه كه تازه به سلطنت رسیده بود زیر چنار روی چهارپایه كوتاهی نشسته با قلم آهنی و مركب سیاه مشغول نقاشی بود. شاه جوان كه از ده سالگی عاشق هنرهای زیبا شده و به شعر و نقاشی علاقمند و از خدمت چندین استاد استفاده كرده و این ایام نزد میرزاابوالحسن خان غفاری تعلیم می گرفت در بیرون و اندرون هر وقت كه شوق هنرهای زیبا به سرش می افتاد شعر می گفت و نقاشی می كرد. در بیرون صورت وزرای درباریان و سفرا را می كشید و در اندرون شبیه خانمها و كنیزان و خواجه سرایان را می ساخت كه همه در نهایت شباهت بودند و زیر هركدام یك جمله مناسب اوضاع و احوال آن شخص و یا شعری یادداشت می كرد. مثلا زیر صورت میرزایوسف مستوفی الممالك نوشته بود: درویش است و شاهد باز. زیر صورت سامی افندی سفیر عثمانی نوشته بود: ترك و حدیث دوستی قصه آب و آتش است. زیر صورت یكی از شاهزادگان درجه اول نوشته بود دیوث است و پول پرست.صورت اغلب زنهای اندرون را هم كه طرف توجه بودند سیاه قلم ساخته بود. زیر صورت جیران نوشته بود: گر كسی سرو شنیده است به رفتار این است. زیر صورت گلین خانم نوشته بود: گویند دهان غنچه تنگ است اما نه به تنگی دهانت. زیر صورت شیرازی كوچكه نوشته بود: آن سیه چرده كه یرینی عالم با او است. زیر صورت دلپسند خانم نوشته بود:

یارت آمد أی عشق دین و دل مهیا كن یا به عشوه راضی شود یا به غمزه سودا كن

زیر هر كدام هم امضا كرده بودند مشقه العبد الفقیر ناصرالدین شاه قاجار از نقاشی كه خسته شد با دو سه نفر از خانم های حرم كه شاعره و اهل ذوق بودند به شعر خواندن مشغول شد و این غزل را كه پریدوشین ساخته بود برای آنها خواند:

دل می بری و روی نهان می كنی چرا؟ خود می كشی مرا و فغان می كنی چرا؟

گر در كمین كشتن عشاق نیستی تیر كرشمه را به كمان می كنی چرا ؟

گر در خیال مرهم دلهای خسته أی آن تار طره مشك فشان می كنی چرا؟

هنوز غزل تمام نشده بود كه حاجی سرورخان خواجه سرا تعظیم كرده به عرض رساند كه امیركبیر شرفیاب شده شاه به محض شنیدن این خبر غزل را نیمه كاره گذارده و از اندرون بیرون رفت.میرزاتقی خان در عمارت كلاه فرنگی كه فتحعلی شاه در وسط گلستان ساخته بود قدم می زد. رسم امیر این بود كه در برابر مردم كرنش تمام می كرد و دست به سینه می ایستاد ولی همین كه به اطاق خلوت می رفتند و تنها می شدند غدغن می كرد.


شاه و امیر

كسی وارد نشود آن وقت بدون اجازه می نشست و با شاه مثل یك استادی كه با شاگردش حرف بزند صحبت می كرد و گاهی در كلام تشدد می نمود.

امیر گفت: آقاجان چه می كردی؟

شاه ــ مشغول نقاشی بودم.

امیر ــ كاشكی یك قدری تاریخ گذشتگان می خواندی و عبرت می گرفتی و از آیین جهانداری باخبر می شدی. شعر و نقاشی پس از خستگی دماغ خوب است.

شاه ــ شبها كتاب هم می خوانم.

امیر ــ چه كتابی؟

شاه ــ تاریخ سر جان ملكم را داده ام ترجمه كرده اند و شبها می خوانم.

امیر ــ خواندن آن كتاب برای ایرانیان سم مهلك است. مردكه خیال كرده كه با این نامربوطها ممكن استبه مقدسات یك ملتی دست درازی كرد و به شرافت و افتخارات آنها دستبرد زد و به مملكت آنها دست اندازی نمود، چه كسی اصلا شما را به این خیال انداخت كه بدهید آن را ترجمه كنند؟

امیر ــ عجب، معلوم می شود او هم با فرنگی ها مربوط است. فورا قلمدان خود را كشیده و اسم او را یادداشت و سپس گفت: آقاجان اول باید از سیاست مملكت آگاه شوی تاریخ گذشتگان و شرح حال بزرگان را بخوانی و هر وقت از اینها خسته شدی به شعر و نقاشی بپردازی. چرا شاهنامه فردوسی، جهانگشای شاه اسماعیل، عالم آرای عباسی،‌تاریخ نادرشاه را نمی خوانی تا از رجال ایران باخبر باشی و این مسئله را بدان برای هر ایرانی از عالی و دانی بهترین كتابها شاهنامه فردوسی است. مطلب دیگر كه می خواستم بگویم این است كه وجود این اشخاصی كه دور ورت هستند بسیار مضر است اولا نوكرهای ولیعهدی كه از تبریز دنبالت آمده اند باید همه را برگردانی زیرا كه شما را كوچك دیده اند حال آنطور كه باید و شاید اعتنا نمی كنند. دوم باید اشخاصی به دور خودت جمع كنی كه با اجانب سروكار نداشته باشند و تلقینات آنها را به گوش تو نكشند و تو را در امور مملكت بدبین نكنند و خود را دست نشانده اجنبی ندانند. به رعیت ظلم و ستم روا ندراند. در هر كاری رضایت خدا و ترقی و تعالی ایران را درنظر گیرند و و در كارها بصیر و بینا باشند.دیگر آنكه یك كتابچه یادداشت داشته باش همیشه از حال اطرافیانت باخبر باش، همه را به خوبی بشناس و تحقیق كن سر هر یك به كدام آخور بند است. بدون آزمایش به هیج كس اعتماد مكن، كاغذها و یادداشت هایت را محفوظ نگاهدار كه دست كسی نیفتد. اسرار مملكت را با هر كسی در میان مگذار. امیر برخاسته به شاه خدانگهدار گفته در را باز كرده و در جلو پیشخدمتها و درباریان یك تعظیم غرا كرده و بیرون رفت. شاه كه به اندرون رفت پس از ادای فریضه مغرب و عشا امر داد كه از كتابخانه شاهنامه فردوسی را آوردند كه از نفایس عالم بود خط جعفر بایسنقری كه در سنه ۸۳۵ برای بایسنقر میرزا نوشته جلد سوخته اعلا با نقاشی هایی كه هر صفحه اش برای هنرمندان با خراج مملكتی برابری می كند آوردند همین باز كرد این اشعار آمد:

همه مرز ایران پر از دشمن است به هر دوره أی ماتم و شیون است

دریغ است ایران كه ویران شود كنام پنگان و شیران شود

همه جای جنگی سواران بدی نشستنگه شهریاران بدی

كنون جای آشوب و جای بلاست نشستنگه تیر جنگ اژدهاست

میرزاتقی خان كه با ناصرالدین شاه به تهران آمد اوضاع بی اندازه خراب و شیرازه دولت از هم گسیخته بود.بودجه مملكت سالی دو كرور تومان كسر داشت امیر ناچار از اصلاح بودجه شروع كرد و اول از مواجب و مرسوم تمام طبقات نوكر اندرون مبلغ هنگفتی بكاست و احكام و فرامین مهدعلیا را لغو كرد و به همه دستور داد كه اوامر خانم را اجرا نكنند. مهدعلیا بدوا سعی نمود كه دل امیر را به هر وسیله هست ببرد، او را دلداده خویش كند و خود را دلبر او سازد. اما امیر اهل این حرفها نبود و با عشوه و كرشمه از راه بدر نمی رفت خانم هم نمی خواست دست از فرمانروایی و خودسری بردارد لذا به خیال افتاد كه ملكزاده خانم دختر شانزده ساله اش را به امیركبیر پنجاه و چهار ساله بدهد كه با او محرم شود و ازاین راه هر چه می خواهد بكند در ۲۲ ربیع الاول ۱۲۲۵ ملكزاده خانم را برای “میرزاتقی خان اتابك اعظم امیرنظام عساكر منصوره“ كابین بستند. كلیه حسابهای خانم غلط درآمد زیرا امیر بعد از این مزاوجت هم به هیچ وجه روش خود را تغییر نداد و كماكان به احكام و سفارشات و توصیه های خانم وقعی نمی گذاشت. خانم دانست كه به هیچ وجه نمی تواند بر این فراهانی یك دنده مسلط شود و او را زیربار بكشد پس كینه امیر را به دل گرفت و بیست و دو رور بعد از عروسی امیر با عزت الدوله در وقتی كه دولت در خراسان با سالار مشغول زدوخورد بود و مریدان میرزاعلی محمد باب در مازندران و زنجان آتش فتنه روشن كرده بودند به دستور اجانب و تحریك مهدعلیا و رفقایش روز یكشنبه یازدهم رییع الثانی ۱۲۶۵ چندین فوج از سربازان پادگان مركز بدون هیچ دلیل بر امیر شوریدند و عزل او را خواستار شدند و به شاه پیغام فرستادند كه اگر امیر را معزول نكند هلاكش خواهند كرد. سربازها دور خانه امیر را گرفتند كه اگر استعفا ندهد به درون خانه خواهند ریخت نوكرهای امیر دو نفر را از بام زدند. مهدعلیا و طرفدارانش فورا نزد شاه رفتند و گفتند برای خاطر امیركبیر كه نمی شود چندین فوج را مقتول ساخت چون شاه گفته بود اگر امیر را بكشند همه سربازان را به دار خواهم آویخت. به شاه اصرار كردند كه امیر را معزول كنید تا فتنه ها بخوابد. شاه گفت: “اگر امروز میرزاتقی خان را معزول كنم باید خودم هم از سلطنت دست بكشم چون هر روز عزل و نصب چاكران من به عهده لشكریان خواهد بود“. همدستان مهدعلیا كه چنین دیدند ترسیدند كه اگر امیر كشته شود شاه چندین صد نفر را به قتل برساند و راه اقدامات و تحریكات آتیه بسته شود.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.