دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا

جنگلی در همسایگی آسمان


جنگلی در همسایگی آسمان

جنگل ابر از آن مقصدهایی بود که حتی شنیدن نامش هم وسوسه یک بار رفتن و تماشای آن همه حیرت و عجایب را بر دل می انداخت مقصدی که همه شنیده ها و تصاویر حتی گویای یک لحظه حضور نیست

جنگل ابر از آن مقصدهایی بود که حتی شنیدن نامش هم وسوسه یک بار رفتن و تماشای آن همه حیرت و عجایب را بر دل می‌انداخت. مقصدی که همه شنیده‌ها و تصاویر حتی گویای یک لحظه حضور نیست.

جنگلی انبوه با پوشش گیاهی متنوع که تمام طول سال پوشیده از ابر است و البته این چشم‌انداز زمانی به واقعیت پیوست که از نزدیک شاهد آن بودیم.

صبح زود از تهران به سمت دامغان، سمنان و سرانجام شاهرود حرکت کردیم. شاهرود شهر کوچک اما پرجاذبه‌ای برای توریستان محسوب می‌شود و حتی به گفته برخی این تنها شهری است که با فاصله کمتر از نیم ساعت می توان همزمان گرمای ۴۰درجه و سرمای ۵ درجه را احساس کرد.

بعضی معتقدند که نام قدیم شاهرود حنجره یا شخره (شاخره) بود که به تدریج تبدیل به شاهرود شده است.

برخی اشاره‌های تاریخی مندرج در متون و بعضی شواهد باستان شناختی معماری موجود در داخل و خارج، ‌راه عبور قافله‌ها و کاروان‌هایی که بزرگراه غربی- شرقی (جاده ابریشم) را طی‌می‌کردند، از آبادی یا روستای بزرگ شاهرود می‌گذشته است. موقعیت ممتاز طبیعی و جغرافیایی و وجود چندین قلعه و دژ در این مکان و اطراف آن جوابگوی اتراق و پناه ساکنان و کاروانیان در هنگام بروز خطر بوده است. در عین حال، وجود کاروانسرا و چاپارخانه در این منطقه آن را به یکی از مراکز مهم یکجانشینی در منطقه تبدیل کرد.

به علاوه استعداد خاک و وفور آب برای آبادی شاهرود، موقعیت‌های ویژه‌ای را فراهم کرد که همگی منجر به تشکیل شهر در قرن‌های هفتم و هشتم هجری شد. احداث مسجد جامع قدیم در میان باغها و بستان‌های منطقه، باعث دگرگون شدن وضعیت شاهرود در بین روستاهای همجوار شد، زیرا مسجد جامع در دوران اسلامی به عنوان شاخص تمایز شهر از روستا به شمار می‌رفت. سپس قلعه‌هایی نوین به نام ولورا و قلعه سنگ برای دفاع از شهر ایجاد شد.

فرم معماری این قلعه و همانندی ساختاری آن با اجزا و عناصر مسجدهای دوره ایلخانی، روشنگر این نظریه است که احداث قلعه ولورا اندکی بعد از مسجد جامع شهر برای حفاظت از ساکنان در مواقع ضروری صورت گرفته است. برهمین اساس می توان پنداشت محدوده شهر در محله بیدآباد فعلی، قدیمی‌ترین قسمت از بافت قدیمی شهر می‌باشد.

بعد از گشت کوتاهی در شهر و بازدید از بعضی مکان‌های تاریخی مانند آرامگاه بایزید بسطامی و آرامگاه شیخ ابوالحسن خرقانی به سمت مقصد اصلی یعنی جنگل ابر که در فاصله ۵۰کیلومتری شاهرود و نزدیک روستای ابر قرار گرفته است به راه افتادیم. البته بعد از آن که تجهیزات لازم مثل هیزم، آب، غذا و لوازم مورد نیاز برای یک شب اقامت در جنگل فراهم شد چون در این جنگل بکر برخلاف دیگر جنگل‌های توریستی هیچ خبری از دکه آب‌میوه فروشی و سرویس بهداشتی و رستوران و هتل و ... نیست و تا چشم کار می‌کند فقط و فقط جنگل است و ابر!

و تازه زمانی که در میانه راه، چشم‌انداز جنگل با ابرهای همیشگی‌اش کم کم نمایان شد به عمق شگفتی که به این جنگل نسبت داده‌اند پی برده‌ایم، جنگلی زیبا و بکر در راه‌های پیچ در پیچ که هرچه ما را به سمت ارتفاعات می‌برد ابرهایش با آغوش باز به استقبالمان می‌آید.

به علت بکر بودن بیش از اندازه مسیر و جنگل اتوبوس فقط تا نزدیکی جنگل قادر به حرکت بود و بعد از تقسیم حمل وسیله‌های سفر به اتفاق اعضای گروه مسیری از جنگل را پیاده روی کردیم و درست وسط این جنگل زیبا و بکر بساط چادرهای مخصوص را علم کردیم.

شاید برای تک تک ما که غرق در روزمرگی زندگی شهری به سر می‌بریم خاطره یک شب اقامت در چادری کوچک، کنار آتش آن هم وسط جنگل انبوهی که از فرط پوشیدگی ابرها، تا فاصله چندمتری را نمی توان تشخیص داد، خاطره ماندگار و غیرقابل توصیفی باشد.

بعد از آن که همه بچه‌های گروه در چادرها مستقر شدند به همراه راهنمای گروه برای گشت شبانه راهی دره‌های اطراف آن هم تنها با نور چراغ قوه شدیم. دشت‌ها و دره‌هایی با ارتفاع زیاد و پوشیده از ابر در ظلمات و تاریکی و سکوت محض جنگل که هر از گاهی با آواز پرنده‌ای یا زوزه باد شکسته می‌شد. گشت شبانه جنگل ابر یکی از هیجانات غیرقابل توصیف این سفر است و اگر مسافر این جنگل شدید حتماً آن را تجربه کنید.

بعد از بازگشت به چادرها شام ساده روی آتش محل اتراق آماده شد و بعد از صرف شام در چادرهای گمشده در ابر وسط این جنگل زیبا به خواب رفتیم.

سپیده‌دم این جنگل هم مانند غروب و شب آن هیچ از زیبایی و توصیف کم ندارد. نور خورشید که از لابه‌لای ابرها با سماجت بر شبنم‌های شاخه‌های درختان و علف‌ها می‌تابد و با هر انعکاس مانند نگینی می‌درخشد، حس بودن میان جنگلی پر از الماس را تداعی می‌کند. جنگلی که اگر نامش را الماس درخشان کویر بگذاریم، اشتباه نکرده‌ایم.

تهیه چای و صبحانه با کمترین امکانات وسط جنگل و خوردن آن زمانی که خورشید آهسته آهسته درخشش بیشتری می‌یابد و آسمان صاف می‌شود و بدون حضور ابرهای غلیظ می‌توان نظاره‌گر تمام زیبایی‌های غیرقابل وصف جنگل بود، از دیگر لحظات دل‌انگیز سفر بود.

بعد از صرف صبحانه و جمع کردن چادرها به پیشنهاد چند نفر از محلی‌ها برای رفتن به آبشار خارق‌العاده آلوچال که با فاصله سه ساعت در ارتفاعات جنگل ابر قرار دارد به راه افتادیم. مسیر آبشار آلوچال آنقدرها هم که به نظر می‌آمد آسان و قابل رفتن نبود. سه ساعت جنگل‌نوردی در ارتفاعات و پرتگاه‌های جنگلی آن هم بعد از باران شب قبل، قطعاً به تجربه و تجهیزات جنگل‌نوردی نیاز داشت. هرچند به قول محلی‌ها مسیر آبشار آلوچال یک راه معمولی برای آنهاست و واقعاً هم بدون کفش ، لباس و تجهیزات مناسب این مسیر را بهتر و زودتر از ما طی می‌کردند.

اما گذشته از تمام اینها منظره این آبشار فوق‌العاده تماشایی بود و به دلیل ناشناخته بودن آن تاکنون نامش هیچ جا به گوش نرسیده است و به راستی تأسف‌انگیز است که این همه حیرت و زیبایی در لابه‌لای جنگل پوشیده از ابر پنهان بماند. آبشار آلوچال دو آبشار بسیار بزرگ است که از فاصله چند صد متری بر روی هم می‌ریزد و به شکل یک آبشار بر زمین جاری می‌شود. پوشش گیاهی، حیوانات جنگلی مثل خرگوش، کبک تیهو، هوبره و روباه و شغال و گرگ که ما از نزدیک چند نمونه از آنها مثل روباه قهوه‌ای و خرگوش جنگلی و حتی مار از جاذبه‌هایی بود که باعث می‌شود رفتن به این آبشار و خریدن سختی‌های مسیر به جان بیارزد.

جنگل ابر به راستی پدیده حیرت‌انگیزی است که سال‌های سال پنهان از چشمان مسافران در سکوت ابرهایش به سر می‌برد؛ جایی که تنها چهار سال است که آرام آرام آوازه حیرت‌انگیزش به گوش مسافران خورده است و جالب آنکه هنوز این آوازه رونق نگرفته که بلدوزرها و ماشین‌های جاده‌سازی برای سریع‌تر رساندن مسافران به آنجا و به قیمت ویران کردن جنگل دست به کار شده‌اند. اگرچه مدتی است جاده‌سازی در جنگل ابر با پیگیری مسئولان و مقاومت محلی‌ها متوقف شده است اما همچنان این دغدغه پابرجاست که اگر روزی این راه جاده دوباره به حرکت بیفتد و با حرکت خود درختان توسکای معروف جنگل را از دل خاک جدا کند، ابرهای همیشگی در لابه‌لای کدام جنگل به استقبال مسافران بیایند؟!

«با تشکر از امید ایل بیگی و امیر غفاری که در این سفر ما را یاری کردند.»