سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

برج آزادی و شلوار مخمل خمره ای


برج آزادی و شلوار مخمل خمره ای

خاطره درد بی درمانی است و احتمالاً از خودآزاری ما آدم هاست که تلاش بی وقفه ای برای ثبت خاطره به ضرب و زور عکس و فیلم داریم

خاطره درد بی‌درمانی است و احتمالاً از خودآزاری ما آدم‌هاست که تلاش بی‌وقفه‌ای برای ثبت خاطره به ضرب و زور عکس و فیلم داریم. خوب که باشد آه حسرتی است که برمی‌آید و بد که باشد تیر بلایی که در چشم فرو می‌رود. یکی از این اتفاقات که با توانایی غریب فناوری‌ها برای نگارنده به ثبت ابدی رسیده داستان عجیبی دارد. برگزاری جشن تولد در خانواده متوسط‌الحال ما چندان رایج نیست هم از این باب که کسی تحمل این نوع روابط احساسی بی‌پرده را ندارد و هم اینکه در فرهنگ روستایی خانواده یادآوری روز به دنیا آمدن بچه با شرم و آزرم معصومانه‌ای همراه است و سعی می‌کنیم زیاد به روی همدیگر نیاوریم.

با همه این موانع فرهنگی و ایضاً مضیقه مالی همیشگی خانواده، شبی از شب‌های بهار در۱۳، ۱۴ سال پیش نمی‌دانم چه حالتی بر ما رفت که ناگهان در شور و مشورت بعد از شام رای بر این شد که روز تولد خواهر کوچک‌ترم به باشکوه‌ترین حالت ممکن با دعوت از بیشترین مهمانان ممکن و با مطرب و در نهایت فیلمبرداری برگزار شود. نان شب نداشتیم بخوریم در آن سال‌ها و نمی‌دانم این فکر از کجا به ذهن ما خطور کرد. به هر حال در روزهای آغاز نوجوانی این فرصتی نبود که برای خودنمایی از دست برود. تمام هفته‌ای که به آن شب کذایی مانده بود خواب و رویا امانم نمی‌داد. خودم را می‌دیدم که مانند غزال جوانی چشم‌ها را حیران خودم کرده‌ام و بس که ملاحت و شیرینی دارم کسی را یارای خوردن از شیرینی‌ها نیست. سلمانی محله‌مان جوری آلمانی دوسانتی می‌زد که در خود ایالت باواریا هم این‌طوری مدل موی آلمانی را درنمی‌آوردند. صبح پریدم موهایم را به هنر جناب سلمانی آراستم و برگشتم چهار تار موی صورتم را که با میکروسکوپ هم به زحمت دیده می‌شد، تراشیدم.

برای انتخاب لباس چندان زحمتی نداشتم هم از آن رو که دایره انتخاب آنقدر محدود بود که چاره‌ای جز رضایت نداشتم و هم اینکه مگر می‌شد از خیر آن شلوار مخملی خمره‌ای که تازه خریده بودم گذشت. شلواری بود که اگر به قاعده امروز قرار باشد با پارچه‌اش شلواری بدوزند سه چهارتایی می‌شود و با اضافه‌اش تا یک سال دستمال سفره‌ خانه تامین است. برای هماهنگی بقیه لباس‌ها با این شلوار باید سلیقه زیادی به خرج می‌دادم وگرنه زیبایی منحصر به فردش ضایع می‌شد و شبم تباه. به پیروی از همین قاعده کلی در زیبایی یک پیراهن سفید به آن اضافه کردم که با پلیسه فراوانی تزیین شده بود و در آخر کراوات قرمزی به همه آنها اضافه کردم تا هارمونی ناب پوششم کامل شود.

شب در آسمان‌ها بودم و خیال برگشتن به زمین نداشتم و چنان در جلوی دوربین جلوه‌فروشی می‌کردم که با قیاس این روزها جرج کلونی هم به پایم نمی‌رسد. فیلم گرفته شد و شب به سر آمد و خوشی‌مان فراموش شد تا اینکه چند سال پیش خواهرم چند تا از دوستانش را به خانه دعوت کرد و با هم به تماشای فیلم مزبور نشستند. به حکم کم‌رویی موروثی‌ام در اتاقم نشسته بودم که صدای خنده‌های عربده‌مانندشان کنجکاوم کرد و بالاخره با صورتی سرخ و زرد از اتاق بیرون آمدم که هم سلامی کرده باشم به طریق ادب و هم آتش این فضولی را خاموش کرده باشم. تا در اتاق را باز کردم و نگاه آن دخترکان به ظاهر معصوم به من افتاد چنان خنده‌ای سر دادند که خانه‌ام ویران شد. از آن به بعد هرازگاه که صحبت از باج‌خواهی باشد من در برابر نشان دادن این فیلم چنان ضعیف و مقهورم که موشی در برابر قدرت گربه وحشی بدخوی زشت‌صورت بدکرداری.

غرض از این مقدمه مطول این بود که تجربه نشان داده زیبایی‌شناسی آدم‌ها ارتباط مستقیمی با سطح آگاهی‌ها و دانش انسانی دارد. زیبایی محصول شناخت موروثی آدم‌ها از دنیاست که نسل به نسل منتقل می‌شود و ماحصل فرهیختگی اجتماعی. اگر این‌طور نبود باید همچنان به سبک و سیاق دوهزار سال پیش لباس می‌پوشیدیم. اما در عین حال در همان دو هزار سال پیش هم زیبایی معیاری داشت. مثلاً تخت‌جمشید و برج آزادی با هر تعریفی زیبایند. اما این زیبایی‌ها استعداد غریبی دارند که به وسیله بدسلیقگی‌ها تباه شوند. نمونه‌اش همین میدان آزادی که معلوم نیست براساس کدام معیار زیبایی‌شناختی این‌گونه مورد الطاف مسوولان محترم شهرداری تهران قرار گرفته است.

برج آزادی ذاتاً زیباست اما شهرداری تهران آن را طوری نورپردازی کرده است که کودکی دفتر نقاشی‌اش را. شهرداری تهران چند سال پیش قدم خیری برداشت و از نورپردازان حرفه‌ای و بنام دنیا دعوت کرد تا میدان آزادی را نورپردازی کنند. از بخت بد این میدان دستگاه‌های نورپردازی توان ایجاد چندین هزار طیف نوری را دارد و شهرداری هم دید حالا که این همه خرج کرده است چرا از همه این رنگ‌ها استفاده نکند. انگار شرکت نورپرداز شهرداری را قسم داده که اگر از همه رنگ‌ها استفاده نکند مشمول‌الذمه خواهد بود. بنای باشکوه آزادی به‌خودی‌ خود آنقدر زیبا و باشخصیت است که فقط باید یک نورپردازی ساده و بی‌رنگ داشته باشد تا ابعاد قشنگی‌اش در شب بهتر دیده شود. باور کنید قبلاً که این برج نورپردازی نشده بود هربار از کنار آن می‌گذشتم تا آنجا که می‌توانستم نگاهش می‌کردم اما این روزها رد شدن از کنار برج به عذاب الیمی تبدیل شده و آدم رغبت نمی‌کند به آن نگاه کند.

آن افسردگی و تنهایی غریبانه برج در گذشته بر این شادابی مصنوعی و سطحی برتری داشت. نورپردازی میدان آزادی مثل آرایش غلیظ و ناشیانه چهره زیبایی است که با استفاده از هر آنچه در جعبه آرایش پیدا می‌شود، چهره زیبا را ضایع کرده است. همان‌قدر که شلوار مخمل گل‌گشاد و خمره‌ای در فرآیند ارتقای سلیقه بنده به مدد بزرگ‌تر شدن کنار گذاشته شده است به همان میزان باید این کج‌سلیقگی در تزیین شهر را با استفاده از تجربه آنها که سواد زیبایی دارند به کناری گذاشت. سلیقه و زیبایی‌شناسی آدم‌ها همان‌قدر که نتیجه وراثت است اکتسابی است. دیدن این همه بدسلیقگی در شهرها و زندگی‌مان سلیقه زیبایی همه‌مان را ویران کرده است.

رنگ‌آمیزی نوری میدان آزادی ارتباط مستقیمی با قسمتی از روحیه تاریخی ما دارد که تا به نان و نوایی می‌رسیم آن را در چشم دیگران می‌کنیم که در فرهنگ عامه از آن به عنوان تازه‌به‌دوران رسیدگی یاد می‌شود. شاید بهتر باشد مسوولان شهرداری چند متخصص زیبایی استخدام کنند تا مجبور نباشند چند سال دیگر اسناد این نازیبایی در زیبایی شهر را مانند آن نوار ویدئویی که این روزها در توقیف بنده قرار دارد، پنهان کنند.

حمیدرضا ابراهیم‌زاده