دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
سکوت معنا
ما نمیدانیم که ادبیات از کجا آغاز شد و به کجا ختم میشود و حتی اوقاتی هم که یقین داریم چیزی ادبیات است، به درستی نمیدانیم که تا کجا ریشه دوانیده است و از چه چیزی تغذیه میکند.
در این میان، رمان، روایت منثور نسبتاً بلند و پیچیدهای است که به گونهای تخیلی، به بازآفرینی زندگی و نمایش شخصیتها، کردارها و اندیشههای آنان، در محیطی ویژه میپردازد. معمولاً رمان بر آن نیست که زندگی را تحلیل کند؛ بلکه در پی تصویر آن است. آفریننده رمان، به وسیله این ترکیب خیالی، میکوشد تا روش ویژۀ خود را در شناخت دنیای پیرامون خویش، به شکلی محسوس بنمایاند.
سابقه رمان، به چهارصد سال پیش و بلکه بیشتر بر میگردد و میتوان آن را خلف حماسه دانست که از انسان به عنوان قهرمان یاد میکرد و یا خلف رمانس که شخصیتهایش را فارغ از قوانین طبیعی روایت میکند؛ اما خاستگاه رمان را میتوان به روایتهای منثور بازمانده از دوران باستان، مانند دافنه و کلوئه، نوشته لانگینوس، نویسنده سده دوم میلادی و ساتیریکون، نوشته پترونیوس، هجونویس رومی، نسبت داد.
شکل امروزین رمان، در عصر رنسانس، پا به جهان ادبیات نهاد و بعدها از رفرمیسم و نهضت اصلاح دینی، عمیقاً تأثیر پذیرفت و طبیعی است که به پیروی از زادگاه آن، روایتگر مسائل و مصائب جامعه اروپایی باشد و هرگونه نسبت و درگیری رمان با دین، در تناسب با دین مسیحیت قابل تحلیل باشد.
از طرفی قواعد دینی، به ندرت به عنوان مضمون رمان قرار میگیرند. رماننویسان برجسته، مضامینی را در داستان میآفرینند که به طور ضمنی، واجد مفاهیم دینیاند؛ اما همین مفاهیم پوشیده، در تفکر و گاهی در عمل شخصیت داستانی بروز مییابند و نه در اشاره و اندرز مستقیم؛ به گونهای که انسان خطاکار با مصائب و پیچیدگیهایی در زندگی مواجه میشود که در میان آنها، شاید برخی عناصر الهی، قابل لمس باشند.
رماننویسان، بیشتر میکوشیدند تا ثمره دین و اخلاق را در آثار خود بازتاب دهند و از چند اصل مشهور اخلاقی ـ دینی، تبعیت میکردند؛ «خدا را نمیتوان فریفت؛ زیرا هر کسی آن میدروَد که میکارد»؛ «خداوند میگوید: انتقام از آن من است و من مکافات خواهم کرد»؛ «انسان، هیچ است و اگر گمان کند چیزی است، خود را فریب داده است» و همین گزارههای مشهور، باعث خلق رمانهای متعدد، در سدههای گذشته و اکنون شده است.
دون کیشوت، نخستین نمونه ادبیات عامهپسندی است که مضمونی دینی دارد و در عین حال، به عنوان اولین رمان اصیل، شناخته شده است. این اثر سروانتس، سرگذشت مرد محترمی است که مطالعه کتابهای قدیمی درباره سلحشوری قهرمانان، عقل او را زایل کرده است. او در اوج حماقت، لباس شوالیهها را بر تن میکند و به سخره گرفته میشود و در بستر مرگ، به بلاهت خود پی میبرد؛ هر چند دوباره حاضر است به هر قیمتی، به یاری درماندگان بشتابد.
همانطور که فضیلتهای بزرگ در رمانهای متعدد، در لفافه نمایان شده است، جلوه گناهان بزرگ نیز در رمانها بسیار است. غرور، ما را به یاد دامبی و پسر اثر چارلز دیکنز میاندازد. خشم با پختگی هرچه تمامتر، در برادران کارامازوف، اثر داستایوسکی و موبی دیک، اثر هرمان ملویل، به تصویر کشیده شده است. حسد خمیرمایه دختر عمو بت، اثر بالزاک است. شهوت هم نمونههای فراوانی دارد که آشکار و پنهان، در رمانهایی چون کلاریسا هارلو، اثر ساموئل ریچاردسون و فانی هیل، نوشته جان کلهلند عرضه شده است. شرابخواری که یکی از وجوه شکمبارگی است، به درخشانی در آسوموار، اثر امیل زولا کاویده شده است. حرص و آز، مضمونی است متداول که در پسرعمو پونس، اثر بالزاک، در قالب جنون جمعآوری اشیای عتیقه، بیان شده است. تنبلی اکثراً اوبلوموف، اثر ایوان گنچاروف را به یاد میآورد. هفت گناه کبیره، در واقع، کلید واژگان ورود دین به ساحت رمان است و بقیه معاصی به تبع آن، در آثاری دیگر تا بطنشان، کاویده شده است. حماقت چیزی است که گوستاو فلوبر با ظرافت در مادام بوواری، به نمایش گذاشته است. فخرفروشی اگرچه نه به عنوان گناهی بزرگ، اما به عنوان دلمشغولی رایج بورژواها، به روشنی زایدالوصفی در جستوجوی زمان از دست رفته، اثر مارسل پروست، تشریح شده است. به طور کلی، افراط بیجا در هر فضیلتی، آن را به رذیلت تبدیل خواهد کرد.
برخی دیگر از رماننویسان، دین اجتماعی و مظهر آن در غرب ـ کلیسا ـ را موضوع اثر خود قرار دادهاند. نقصهایی را که آنها اشاره میکنند، هرچند در بعضی ابعاد صحیح است، اما به طور کلی، مقرون به صحت نیست. به هرحال، ریاکاری یک کشیش، به عنوان کسی که باید نمونه فضیلتها باشد، داستان را برای مخاطب جذابتر میکند.
المرگنتری و بابیت، آثاری از سینکلر لِویس هستند که تمام شیادیهای عوامانه یک مقدسنما را عیان میکنند. البته میتوان نقش حقیقیتری از زندگی کشیشان خوشنیت، اما تهی از استعداد روحی مناسب دینداری را در آثار آنتونی ترولوپ، مانند سرپرست و برجهای بارچستر، مشاهده کرد.
به هرحال، مشرب فکری و هنری رماننویس در تصویر آن چه که او از دین به نمایش میگذارد، بسیار مؤثر است. در غرب، عموماً جریان ادبیای که نویسنده را بارور میکند، با هیچ مذهب رسمیای، سر سازگاری ندارد و قصد رماننویس، بیشتر ارائه تصویری از انسان در جامعه و تعلیق مذبذب گونه او در فضایی بین خیر و شر است.
قصد عمده رماننویسان، آموزش نیست؛ بلکه سرگرمی و اقناع مخاطب است؛ اما سرشت نویسنده، همواره نجیب نیست و کمالگرایی هم هدف آنان نیست. بسیاری از آنها ـ مانند سینکلر لِویس ـ آرمانگرایان شکستخوردهای هستند که از جامعه، خشمگین هستند؛ چون زندگی و جامعه، با تصورهای رویایی آنها، همسان نیست. از این جهت، خردهگیری آنان از جامعه، دین را هم در امان نمیگذارد و مضمونی تلخ و سیاه به آن میدهد. در این میان، امثال ترولوپ که با انبوه رمانهایش مخاطبان وسیعی را جلب کرده، نگاه بسیار معتدلتر و طبیعیتری دارند.
نمیتوان توقع داشت که روان ناآرام و مشوش نویسندهای چون داستایوسکی، همانگونه در داستانهایش به دین بپردازد که تولستوی اخلاقگرا؛ اما در هر صورت، به دنبال زندگی واقعی گشتن در میان این آثار هم اغلب همراه با شکست است. همانگونه که ذکر شد، زندگی حقیقی دینی، سرشار از فضیلت است؛ اما نوع روایت داستانی از رذایل در قرون معاصر، داستان جذابتری را ارائه میدهد. آن چه ما از یک داستان دینی توقع داریم، بیشتر در حکایات و مثلهای قدیمی بارور میشد؛ زیرا محوریت آن قصهها، اساساً جامعه، طبیعت و وقایع موجود در آن بود؛ در حالی که کنش و نقطه عطف داستانی پس از رنسانس و به خصوص در رمانهای قرنهای نوزده و بیست، پیرامون محور انسان و شخصیت داستانی میچرخد و به تبع روان سیال آدمی، داستان در چم و خم وقایع خود، انسان را در اوج و حضیض، تصویر میکند و خطی بودن و یکنواختی از شخصیت داستان، زائل میشود و نسبیتی را به وجود میآورد که در عبور انسان از سرد و گرم روزگار، پذیرفتنی است؛ اما در تأثیر عمیق و بلامنازع آن وقایع، فرضاً در یک انسان اهل فضیلت، مقبول نیست و اینگونه است که حفظ اطلاق و پیوستگی پیرنگ داستانی - در معنای غیر ارسطویی آن - در حکایات قدیم، مبدل به نسبیگری و گسست خط داستان و بیدنیایی و نقصان هامارتیای شخصیت، در داستانها و رمانهای معاصر میشود.
اما به نظر میرسد اکثر خوانندگان علاقه دارند که دین را در جای دیگری جستوجو کنند. آنان از ورود مستقیم دین به رمان، خرسند نمیشوند و علت آن هم شاید تربیت خاصی باشد که نویسندگان قرون گذشته به مخاطبان دادهاند، به طوری که آنها در انتظار امور غیرمعنوی در آثار نویسندگان هستند. علاقه مردم به ادبیات عامهپسند هم از همین جهت است و نشان میدهد که آنها جامعه را چگونه میبینند. این مسئله روشن میکند که خوانندگان بیش از آن که فکر کنند چه چیزی حقیقت است، علاقهمند هستند که آرزوهایشان تبدیل به حقیقت شود.
نویسندگانی چون آلدوس هاکسلی، از جمله کسانی است که به عرضه مستقیم دین در داستان پرداختند و با وجود اقبال اولیه مخاطبان، بعدها مورد بیاعتنایی قرار گرفتند. هاکسلی که مظهر شکاکیت در دوران پس از جنگ جهانی لقب گرفته بود، با رمان نابینا در غزه، همه را حیرتزده کرد. پندهای عالم اخلاق در جای جای این رمان، به رخ کشیده میشود. با وجود استحالهای که در عموم آثار ادبی نویسندگان بزرگ دیده میشود، اما طبع اخلاقی و لطافت دینی در آثارشان، تجلی پیدا کرده است. یکی از این نمونهها، پرندگان خارزار، اثر کالین مکالو است که مخاطبان بسیاری پیدا کرده است. کشیش از عاطفه خود دست بر نمیدارد؛ زیرا که شرافت او خدشهدار میشود؛ هرچند این کار، مخالف شغل اوست و سرانجام حتی پسرش را به این شغل وارد میکند. در نظایر این داستان، اعتقاد ظریفی نهفته است که خواهان آن است تا دین - مسیحیت - باطنگرایانه عمل کند و جسم و جان انسانی را همزمان مورد توجه قرار دهد.
در سطحی عامیانهتر، داستان دراکولای برام استوکر قرار دارد که مضمون شیاطین خونآشام، محور آن است. بحث شیاطین و دجالان عصر مدرن، به هیچ عنوان، از بحث دینی، مجزا نیست؛ زیرا عموم مردم بر این باورند که فقر معنوی جهان را که زاییده انقلاب علمی و صنعتی است، چیزی باید متعادل کند. اقبال آنها به سحر و جادو، از سر علاقه و امید نیست. هرگاه دین اجتماعی جایگاهش را در میان مردم از دست بدهد، خرافات به سرعت جای آن را میگیرد. یک انقلاب دینی و یا در مرتبهای بالاتر، به وحی متوسل شد؛ تا آن ساز و کار اجتماعی را دگرگون کند. روح انسانی، همان طور که به سفیدی و روشنایی حیات متمایل است، گاهی نیاز دارد تا بهرهای از عناصر ناشناخته و گاهی سیاه هم ببرد.
این کشش مرموز، به سمت جنبه تاریک عالم است که خلق شخصیت مطلقاً پسندیده را دشوار میسازد. اکثر شخصیتهای منفی در رمانها، جذابتر از بقیه شخصیتها هستند؛ مثلاً برجستگی ضد قهرمانان دیکنز در شخصیتهای مثبت داستانی او یافت نمیشود.
همین موضوع در رمانهای داستایوسکی هم تکرار میشود. او در برادران کارمازوف، با همه تواناییاش، نمیتواند آلیوشای مقدس را آن چنان طبیعی تصویر کند که برادرش ایوان را؛ برادری که شخصیتی خاکستری دارد و نیمی پاک طینت است و نیمی شریر. انسان عصر مدرن میداند که این تناقض، سرشتی معمول و گریزناپذیر در زندگی هم عصرانش میباشد و آن را بیشتر میپسندد.
تولستوی در جنگ و صلح و آناکارنینا، همین تنش طبیعی در وجود انسان را با چنان قدرتی تصویر میکند که او را در مرتبه نخستینِ نویسندگان قرار میدهد. پس از نگارش این آثار، زمانی که او تصمیم گرفت آثاری با لحن اخلاقگرایانه آشکارتری بنویسد، نتوانست موفقیت گذشته خود را تکرار کند. اما باید به صحت کلام او اذعان کرد، آن جایی که میگوید: قوه محرکه هنر، باید دینی باشد و احساس دینی را در بالاترین مرتبهاش، در دسترس مردمی قرار دهد که نه عابدند و نه فیلسوف مشرب. مشکل از آن جا آغاز میشود که در سطح وسیعی از ادبیات عامهپسند، اخلاقگرایی مقبول، اما خامی، راه یافته است که شخصیتهای مثبت، اما سطحی رمان، برای خوشایند خوانندگان، بر ضد قهرمانان، پیروز میشوند و نقشی عوامانه و بدون عمق را از قهرمان دینگرا و اخلاقگرا در ذهن مخاطب حک میکنند؛ زیرا نمیتوان با پیروزی ضد قهرمانان ـ با خصوصیات اخلاقی منفی ـ در مبارزه، از آنها اسطورهای قدرتمند و با لیاقت را به تصویر کشید.
بسیاری از خوانندگان رمانهای پلیسی، ناخودآگاه کارآگاه را جای خداوند و در نقش منتقم، فرض میکنند. آنها در جست و جوی کسی هستند که دزد و قاتل را به سزای عملش برساند. چه کسانی این نقش را ایفا میکنند؟ شرلوک هولمز با خونسردی مثال زدنیاش، پدرْ براون با محبت، پیتر ویمسی اشرافزاده، نِرو وُلف تنبل با آن طبع روشنفکریاش یا پوآروی دیسیپلیندار و ترسو. حقیقت آن است که همه آنها با تمام خصوصیات منفیشان نقش مذکور را ایفا میکنند و این ذهنیت را در مخاطبان به وجود میآورند که شخصیت خوب آن کسی است که اشتباه هم میکند، اما شخصیتهای مطلقاً نیک، تنها چرت آورند. این نتیجهای است که میتوان با آن مخالف بود؛ ولی نمیتوان کتمان کرد که این برداشت، ثمره جنس رماننویسی در طول تاریخ است. در داستانهای جاسوسی هم با توصیف وسوسههای جاسوس در خودفروشی و خیانت به کشور متبوع خودش - با وجود کندی و ناتوانی ضد جاسوس - باز هم این فرد ضد میهن است که باید لو برود و جزای خیانت خویش را ببیند؛ تا دوباره همان فرآیند داستانهای پلیسی، تکرار شود.
مردم فکر میکنند خدا بزرگتر از آن است که در وقایع عادی زندگی آنها وارد شود و ترجیح میدهند خدا را در ورای فضای عوامانه رمانها برای خود نگه دارند؛ اما چون تصور یک نظام اخلاقی، بدون توجه به ارزشهای الهی، کار بیهودهای است، خوانندگان به ورود همان ارزشهای اخلاقی، به رمان بسنده میکنند و رمان به عنوان یک اثر ادبی سرگرمیساز با وجوه انسانی، به تمام شئون زندگی آنها ارتباط دارد؛ اما به طور مطلق، ارتباط دین و رمان، بیشتر از طریق اخلاق شکل میگیرد؛ نه به وسیله ایمان یا وحی. بنابراین، رمان به هر پیشرفت و کمالی که در اخلاق یا دین دست یابد، ناچار سرشتش این جهانی باقی میماند.
حسین عمید
منابع و مأخذ
۱. میرچا الیاده، فرهنگ و دین، گروه مترجمان، طرح نو، تهران ۱۳۷۴.
۲. نادر ابراهیمی، ساختار ادبیات داستانی، حوزه هنری، تهران ۱۳۷۴.
۳. رولان بارت، درجه صفر نوشتار، شیرین دخت دقیقیان، هرمس، تهران ۱۳۷۸.
۴. جی پریستلی، سیری در ادبیات غرب، ابراهیم یونسی، امیرکبیر، تهران ۱۳۶۳.
۵. دومینیک ژنس، رمانهای کلیدی جهان، محمد مجلسی، نشر دنیای نو، تهران ۱۳۷۹.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست