چهارشنبه, ۲۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 12 February, 2025
اندر رثای شوریدگی
![اندر رثای شوریدگی](/web/imgs/16/147/7vn1m1.jpeg)
فارغ از اینکه منش و سلوک آلاحمد، مورد پسند من باشد یا نباشد، داشتم فکر میکردم که این «نفسِِ شوریدگی» هم نباید پر بدک چیزی بوده باشد، چیزی مثل عاشق شدن تا زمانی که هرچه را که آرزوی تو برای دیدنِ «آدم خوب» است، به معشوق، از هر جنس و موضوعی، نسبت میدهی و دیگر، راه رفتنت میشود پرواز و دیدنهایت همه آبی رنگ و دنیا جایی بسیار قابل زیستن و همه چیز خوب و عالی و بهجا! تا وقتی که تقّ قضیه در میآید و اگر شانس بیاوری و مثل جلال، آدمِ "ماندن در چارچوبها" نباشی، قبل از مردنت بفهمی که اگر این عشق را در جایی فراتر از خاک نجسته باشی و به هنگام عاشقی، نگاه به زمین دوخته باشی و نه به آسمان، جفت پوچ آوردهای! منظورم همان گل یا پوچ بچگی است و بدبیاریِِ جفت پوچ آوردن!
تجربههای زندگی برای جلال حکم انار را دارند. با عجله و شوریدگی و هیجان، انار را آبلمبو میکند و درحد زور و توانش، آب آن را میمکد و یک مرتبه میبیند که جز پوستهای و دانههایی باقی نماندهاند و آن را با نفرت در سطل آشغال میاندازد و در اینجا هم همان قدر شور و هیجان و انرژی به خرج میدهد که به هنگام عاشقی! او که عاشقِ "عشق" است و این را با همه هوشیاریاش نمیداند، پیوسته آرزوهای بسیار فراانسانی و فراخاکی خود را در "معشوق" میجوید. این معشوق گاه به صورت "حزب توده" در زندگی او پیدا میشود، گاه "حزب زحمتکشان"، گاه "همسر"، گاه "خلیل ملکی"، گاه "ضدیت با روشنفکرها"، گاه "نیش زدن به این" و گاه "گریستن با آن". طبیعتش این طوری است. آرام و قرار ندارد. اسپند روی آتش است، برای همین است که تند تند مینویسد و حوصله گذاشتن فعل و فاعل را سرجایش ندارد.
اما جلال، یک حُسن بزرگ دارد. حسنی که هرکسی در هر مقامی داشت و دارد، دوستداشتنی است و به یاد ماندنی. جلال دروغ نمیگوید، نه به خودش نه به دیگران و این "بهخصوص در زمانه ما" فضیلت بزرگی است. جلال پر بدش نمیآید که لقب روشنفکر، بهویژه از نوع اجتماعیاش را یدک بکشد، ولی وقتی "روشنفکر بودن" هم وبال گردنش میشود، سنگینش میکند و فرصت شلنگ تخته انداختن در زندگی را از او میگیرد، آن را هم مثل همان انار آبلمبویی که گفتم، دور میاندازد، منتهی این بار بهشدت دلش میخواهد که دیگران هم همین کار را بکنند که نمیکنند و چه توقع بیجایی است که از دیگران بخواهی تنها پیرایهای را که برای خود "دست و پا کردهاند"، به این مفتی دور بیندازند!
بی قراری و یک جا نماندن جلال، مخاطبانش را هم گیج کرده است! همین که میآیند و در تقدیر از او، مدایحی چون آنچه که در رثایش سرودند، میگویند که "قناعتوار تکیده بود" و لبخند او را "یقین و باور" تفسیر میکنند، ناگهان چون کودکی بازیگوش و بسیار باهوش، شلنگ تخته میاندازد و همه کاسه کوزههای "واژههای مطنطن" و "القاب شیک و محترمانه" را به هم میریزد و در حالی که زیر جلکی میخندد، اما به ظاهر، رگهای گردنش بالا میآیند و داد میزند که: "من در کلوپ شما نیستم!" همین که در جستجوی حقیقت، چهرههایی را از زیر خروارها خاک بیرون میکشد و در کنار آنها میایستد و دیگرانی که بیحزب و گروه و دارودسته، امورشان نمیگذرد، "تصور میکنند" که او چون حزب توده و الباقی را رها کرده، پس ضرورتاً در "حزب آنها" ثبت نام کرده، دوباره با یکی از آن شلنگ تخته انداختنهای جوانانهاش، "سرِِ پیری زودرسش" سنگی برگوری را مینویسد که یعنی من عضو این حزب هم نیستم که از حزب و دسته و اعتبارات! عظیم اجتماعی و تقدیر و تحسینها بیزارم.
خوب که نگاهش میکنم، میبینم این آدم، این انسان با عاطفه و این کسی که شبیه هیچ روشنفکر دیگری نیست، چقدر بال بال میزند، چقدر کودکانه لج میکند، چقدر یقینپرست و حقیقتجوست و چقدر خسته! انگار که کمربستهای است به قتل خویش و این طور است که دیگران، ابتدا در نگاهش جلوه پیدا میکنند، دنبالشان میدود، نفس نفس میزند و زود هم بیزار میشود اما از نفس نمیافتد. مهربان است اما نامهربانانه سخن میگوید و میرنجاند. سهم و حق نمیخواهد اما کلامش شبیه "سهم خواهان" میشود. پاداش نمیخواهد و سنگ خودش را به سینه نمیزند اما از اینکه کسی به حرفش گوش نمیدهد، دلخور میشود و... دق میکند!
جلال به معنای خاص کلمه، نویسنده نیست و نیز مترجم، اما آدم خوبی است و از هر وسیلهای برای آنچه که به اعتقاد او، سعادت مردمش را به همراه دارد، بهره میگیرد و چون شجاع است و با زندگی خودش تعارف ندارد و توی دام و چنبر "اعتبارات" و "القاب" گیر نکرده، هر وقت حس میکند، اشتباه کرده، آن را هم مثل زمانی که در دفاع از موضوعی و کسی حنجره پاره میکرد، فریاد میزند و برخلاف بسیاری از نامآوران، این گونه نیست که خطا را آشکارا انجام میدهند اما اگر بخت یاری کرد و به اشتباه خود پی بردند، یا به روی خودشان نمیآورند و یا در بهترین شکلش، در پستو و پسله و دور از چشم و گوش تمام کسانی که به اشتباهشان انداختهاند، عذرخواهی میکنند.
اما ای کاش جلال، این آدم خوب، وقتش را برای "مجاب کردن" دیگران تلف نمیکرد. ای کاش دلِ باصفای خود را "یکسره" صرف عاشقی میکرد و صرف دوست داشتن "عشق"، بینیاز چندانی به معشوق که عشق مرکب است نه مقصد، همان مقصدی که به "گفتن"، "نگفتن"، "تنها بودن"، "تنها نبودن"، "بیکس بودن"، "با کس بودن" و هرچه که فکرش را بکنی، معنا میدهد، زیبایی میدهد و آدمی را با تمام افت و خیزهایش به "حقیقت" میرساند.
جلال انسان آزاده، اما سرگشتة عصر ماست. انسانی که "ایسم"ها و "مکتب"ها و "ادعا"ها و "ریاکاری"ها و "دروغ"ها و چه بگویم...؟ عمرش را مثل خوره میخورد و فرصتِ "عاشقی کردن" و "وصال" را از او میگیرد. خیلیها شایستة ماندن در "جهل مرکب" هستند، اما جلال و امثال او، نه! جلال به شیوة دائرهالمعارفهای متحرک و "یحملالتورات"ها، زیاد نمیداند، اما آنچه را که برای "آدم بودن" و "آدموار زندگی کردن" لازم است، میداند و همین است که او را به شتاب، بال بال زدن و "پیریِ زودرس" دچار میکند. جلال تشنه است، تشنه و خسته، در روزگار بیشفقتی که میخواهد "بههر ضرب و زوری که هست"، به تو حقنه کند که "محترم بودن"، "اعتبار اجتماعی"، "تعریف و تحسین"، "چشم مردم"، "محافل ادبی و سیاسی و اجتماعی و..."، والاتر از "عاشق بودن" است، بهتر از "مهربانی است" و از همه بالاتر، شریفتر از "حقیقت".
درد جلال، وجیهالمله شدن نیست و هر چند خصوصیات ظاهری، صدای زیبا و پرطنین و لبخند دلنشینش وقتی با صراحت و شجاعت پیوند میخورد، در او جذابیت غیرقابل انکاری را پدید میآورد و یک گردان مرید را دنبالش راه میاندازد، اما چندان در پی «مریدپروری» -این سرطان درمانناپذیر فرهنگ ما- نیست و با یک کلامِ ظاهراً تلخ، اما بهواقع دلسوزانه و حتی میشود گفت پدرانه، مرید را از خود میرنجاند و حتی گاه او را به بدگویی میاندازد، اما "دلیلِ" ماندن و دخیل بستن او به ضریح اندیشههایی که حتی خود جلال هم دائماًً در پی نقد و رد آنهاست، نمیشود و طرفه آنکه هر چه بیشتر از "مریدسازی" میگریخت، بیشتر دلبری میکرد که این رسم دنیاست که هر چه بیشتر رهایش کنی، بیشتر خودش را به تو میچسباند و کافی است خود را کشته مردة آن نشان بدهی تا ببینی که چه عور و اداهایی که برایت نمیآید و چطور تا دم مرگ، معطلت نگه میدارد.
جلال، از هر نوع وابستگی گریخت و با تمام فراز و فرودهایش، در جا نزد و از همین روی، حتی اگر با حرفهایش موافق هم نباشی، دوستش میداری که این، خاصیت "راستگویی" است و آدمی اگر خود نیز ذلیل و زبون باشد، "شجاعان" را دوست دارد و چه شجاعتی بالاتر از این که بتوانی، اما نخواهی بر "گوهر وجود" و "جان خداییت" چوب حراج بزنی.
جلال، جانِ حقیقتجو داشت. چنین جانی درد میکشد، ولی مگر نه آنکه "او که میداند چگونه بپروراند"، "آدمی را در رنج آفرید" و مگر نه آنکه "بی رنج، هیچ میسر نمیشود" و آن کس که از "رنج فهم" میگریزد، از جان انسانی خویش میگریزد و "جان شریف" را چه نسبتی است با ریا، تنگچشمی، دیگران را نردبام پنداشتن و "از همه دردناکتر، دروغ گفتن به خود و دیگران؟" جلال در مزرعه جان خویش، بذر صداقت پاشید و از همین روی، بهرغم موجبازیِهای گاه خطرناک، کورهراهی به آستان حضرت دوست یافت و این سخن من نه بدان معناست که چون از لحاظ سیاسی چنین کرد و چنان نکرد، عاقبت بهخیر شد که عاقبتبهخیری را با پیمانههایی از این سنخ نمیتوان سنجید، من از رضایت "او" میگویم و نمیدانم چرا دلم گواهی میدهد که "او" از جلال راضی بود و از جلال راضی شد، شاید چون ایمان دارم که جلال "قلب سلیم" داشت که تنها متاعی است که "یار" را خوش میآید.
خوشا به حال جلال که از ابتدای راه میدانست که اینها همه "بازی" است، هرچند گاهی بازیگوشانه، وانمود میکرد که خود نیز مشغول این بازی است. از سویدای جان آرزو میکنم که جلال، در واپسین دم، "جمال مستغنی یار" را "به تمامی" شهود کرده باشد که "چشم پاک"، رخ پاک تواند دید و جلال،چشم پاکی داشت.
تهمینه مهربانی
![](/imgs/no-img-200.png)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست