سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
«دنیا فنی زاده» پشت کلاه قرمزی است
روزنامه آرمان: آشنای غریبه است. سالها میشناسیدش اما تابهحال او را ندیدید. همان کسی که محبوبترین شخصیت عروسکی شما را جان داده. دختری که از کودکی علاقه خاصی به عروسکها داشته، و هنوز همان علاقه را با خود حفظ کرده با کودک دروناش زندگی میکند. از عروس کوچولویی که در پنج سالگی هدیه گرفته تا همین پسرک شیطانی که حالا بیست سال است بزرگ نمیشود. اسماش را از کلاهقرمزش گرفته و دیگر کسی نیست به این فکر کند که این اسم از کجا آمد، این عروسک از کجا آمد و چطور شد که اینطور ماند. مهم این است که او دیگر عروسک بیجانی نیست که دیگران خلقاش کرده باشد او پسرک دو دهه ماست، و خالقاناش از مرضیه محبوب که پسرک شیطان دانای کل را از آرشیو آورده و خاک و غبارش را گرفت تا آقای مجری که به او ایمان آورده، همه در ماندگاری و محبوبیت او سهیم بودهاند. برای شناختن دنیا فنیزاده باید سراغ عروسکاش را بگیری. سخت است کسی پشت چهره عروسکی مانده باشد، اما او راضی است.
چطور علاقهتان به کار عروسکی را کشف کردید؟
دوران دبیرستان بودم که یکی از دوستان پدرم که از علاقه من به کار عروسکی خبر داشت گفت قرار است کار عروسکی انجام دهد و من میتوانم در بخشی از این کار باشم. اضطراب داشتم. میترسیدم مرا آنطوری ببینند که پدرم را میدیدند. پدرم سالها کار کرده بود و حالا یک کارنامه کاری داشت، ولی من نام فنیزاده را به دوش میکشیدم. خودم سعی کردم براساس قوانین زندگیام راهم پلهپله طی کنم و هیچگاه از فرصت فنیزاده بودنم استفاده نکنم. اوایل همه به من احترام میگذاشتند. جالب بود، اما ازشان خواستم که مرا دنیا ببینند نه دختر آقای فنیزاده؛ عیب کارم را بگیرند و بگویند باید چه کنم. نمیخواستم فکر کنم روزی میرسم، حتی به خودم اجازه نمیدادم در کنار حرفهایها بنشینم یا با آنها حرف بزنم، درحالی که جایش را داشتم. همیشه این فاصله را برای خودم نگه میداشتم. همان ابتدای کارم که دستیار بودم، سعی داشتم آداب معاشرت با اساتید و بزرگانی که تا پیش از این دوست ما بودند حالا همکار من هستند یاد بگیرم. همین معاشرت و همکاری چیزهای زیادی به من آموختند، یاد گرفتم برای این کار صبور باشم. بارها به جشنواره فیلم کودک و نوجوان رفتهام، کنار بچهها با فشار جمعیت وارد سالن شدیم، کنار هم نشستیم و فیلم تماشا کردیم کسی مرا نمیشناخت اما بازیگران شناخته شده به عنوان میهمان میآمدند و فیلم میدیدند. این نه تنها مشکل نیست که حتی ترجیح خودم هم این است، که با بچههایی که طول سال برایشان کار کردم فیلم ببینم و این مزیتی بود که سایرین آن را نداشتند. ۲۸ سال است در کنار بچهها هستم اما امسال نخستینبار است که مرا میبینند. بچههایی که عاشقانه دوستشان دارم و سرانجام امسال همدیگر را خواهیم دید.
چطور سراغ کار عروسکی آمدید، این اتفاق را برایمان بگویید؟
این سالها زیاد به این مساله فکر کردم و آخر به این نتیجه رسیدم که شاید داستان زندگی من اینطور نوشته شده بوده. همانزمان که تمام کارهای کودک اساتید را در کانون پرورش یا آمفیتئاتر ارسباران میدیدم. این شور و نشاط از ابتدا با من بود. آن وقتها کار عروسکی تلویزیونی و سینمایی کم بود، تا اینکه «مدرسه موشها» آمد. برای همینها هیجانزده میشدم. بعدها عشق درونی را کشف کردم. تا اینکه سینمایی «مدرسه موشها» ساخته شد. یکی از دوستان پدرم مرا پشتصحنه برد. فضای غمانگیزی داشت. دکور در حال جمع شدن بود و عروسکها بدون عروسکگردان و گوینده گوشهای مانده بودند. کپل و دمباریک دوستداشتنیترین عروسکهای من روی شانههای آقای طهماسب بودند؛ و من به موجود پرشوری نگاه میکردم که حالا آرام گرفته بود.
چرا در کنار عروسکگردانی به یاد بازیگری نیفتادید؟ چطور از ابتدا به سراغ بازیگری نرفتید؟
پیشنهاد بازی داشتهام. دوست پدرم، کارگردان خوب سینما بهرام بیضایی به من گفت بازی کنم. قبول این پیشنهاد برایم خیلی سخت بود به خاطر بحث کوچکی که بین من و پدرم برای همیشه نصفه ماند. او دوست نداشت من بازیگر شوم، و ما فرصت نکردیم که در این مورد با هم صحبت کنیم. شاید اگر الان بودند با هم صحبت میکردیم و دلیل قانعکنندهای برایم داشتند اما نمیدانم آن زمان در چه شرایطی بودند که دوست نداشتند من، دخترش بازیگر شوم. و چون هنوز آن دلیل را پیدا نکردم به احترام حرف پدرم این کار را انجام ندادم، و تمام نیرویم را برای کار عروسکی و کودک گذاشتم.
با این کودک درون که منشأ علاقه به کار کودک شده چطور کنار میآیید؟
کودک درون من فانتزی است. همهچیز را در واقعیت فانتزی میبینم و برای رد کردن مشکلات از آن استفاده میکنم. همین میشود که با مشکلاتم راحتتر کنار میآیم و حتی اطرافیانم هم مرا اینطور میبینند.
کلاه قرمزی چقدر شخصیتاش شبیه شماست؟
بیتاب بودناش مثل خود من است. سعی میکنم مثل کلاه قرمزی صادق، من هم راستگو باشم. او منطق ندارد و هر چیزی را که دوست دارد میگوید، کهای کاش من اینطور نبودم.
کلاهقرمزی چطور خلق شد؟
این برنامه غیرقابل پیشبینی بود و با عروسکهای دیگری آغاز به کار کرده بود. عروسکهای مثل «گلابی»، «ژولی و پولی»، دو عروسک «جغجغه و فرفره» که در محلهای بودند که صندوق پستی داشتند و قرار بود خانوادهها برای آقای مجری نامه بفرستند. نامههایی که آقای مجری خودش مینوشت تا به واسطه آن پیامها را به کودکان برساند. گاهی به لزوم موضوعات که قرار بود مطرح شود نیاز داشتیم که عروسکهایی وارد بازی شوند. من جغجغه یا فرفره را بازی میدادم. تا اینکه کلاهقرمزی از آرشیو انتخاب شد تا به برنامه بیاید و از همانجا با هم شروع کردیم.
کلاهقرمزی متعلق به چه برنامهای بود که در آرشیو وجود داشت؟
نخستین کار تلویزیونی من «چتر» نام داشت، کلاهقرمزی هم آنجا به عنوان یک مورچه حضور داشت؛ عروسکگردانش نبودم اما از برنامه آقای مجری تا امروز کنار همیم. نکته جالب این است که هرسال کسانی میگویند کلاه قرمزی مال ماست، خالقاش ما بودیم و... این درحالی است که کلاهقرمزی مال هیچکسی نیست، این یک کار گروهی بوده که زمانی عدهای در آن حضور داشتند و حالا دیگر نیستند؛ و اگر این کاراکتر ماندگار شده به این خاطر است که یک گروه ماهها تمرین میکنند و دغدغه اصلیشان این کار میشود. در حالی که خیلی از دوستان ما عروسکگردانی برایشان در کنار کارهایشان اتفاق میافتد.
نخستینبار که کلاهقرمزی را دیدید خودش را چطور معرفی کرد؟
«خودش میدانست». تا دیدماش گفت «خودم میدونم». اصلا فرصت حرف زدن به کسی نمیداد همانطور که هنوز هم نمیدهد. همهچیز اتفاقی بود. آن روز کلاهقرمزی قرار بود که فقط برای یکبار به برنامه بیاید و کفشهای مجری را واکس بزند و برود، حتی شاید کار مهمتری جز این داشت. اما وقتی وارد صحنه شد، نوع حرکاتاش، مدل حرف زدناش که جلوی صورت آقای مجری میرفت همه این کارها متعلق به خودش بود و حتی ما را خنداند.
حسی که به کلاهقرمزی دارید و لذتی که از کار با او میبرید قابل درک و فوقالعاده است، ممکن است روزی عروسک دیگری جز او را هم بازی دهید؟
بله. همانطور که قبلا هم به جز کلاهقرمزی عروسکهای دیگری را گرداندم و خیلی هم دوستشان داشتم، مثل «خاله قورباغه»، «موش نمکی»، «مائده جورجمالی». نمیدانم چرا همیشه عروسکهای قدبلند را دوست داشتم! مساله این است که چون آنها تداوم نداشتند من نتوانستم با آنها زندگی کنم. این باعث میشد که عشق من به آنها مدام قطع شود و چیزی شبیه عشق به کلاهقرمزی شکل نگیرد. درحالی که من برای همهشان به یک میزان انرژی و نیرو گذاشتم و به لحاظ کاری، نگاه برابری بهشان داشتم.
شما به عروسکها جان میدهید یا آنها جان دارند و با شما همراه میشوند؟
نمیتوان گفت عروسکها جان دارند، ما عروسکگردانها آنها را جاندار میکنیم. اما بخشی از این مساله باز میشود به سایر افراد گروه که در کنار ما هستند. وقتی عروسکی ساخته میشود و میآید آرزویم این است که زودتر پارچه را از روی سرش بردارند تا ببینم این چندوقت چه کار کردهاند و این کیست که وارد کار ما میشود. عروسکها با قیافهشان به ما شخصیتشان را نشان میدهند. اینکه آدم دروغگو یا راستگویی هستند، میخواهد ما را بخنداند یا عذابمان دهند، همه چی را خودشان در همان لحظه اول میگویند. در گام بعدی گوینده کمکمان میکند. باوری که آقای طهماسب دارد، برخوردی که در مقابل عروسک دارد، از او میترسد، با او حرف میزند. اینطور میشود که عروسک دیگر جان پیدا کرده و حالا اوست که به ما میگوید چطور رفتار کنیم. جان پیدا کردن عروسکها از این بده بستانها شکل میگیرد. اتفاقی که در کارهای عروسکی این روزها بسیار کم شده است. پخش زنده که گوینده سرجای خود نشسته، عروسک طرف دیگر صحنه مانده و هرکس کار خودش را میکند همین عدم هماهنگی و باور متقابل باعث میشود که مخاطب کودک ما همچنین کارهایی را باور نکند.
شکلی که عروسکساز طراحی میکند، صدای گوینده عروسک، عروسکگردان یا حتی شخصیت حقیقی آقای مجری که او را باور میکند، کدام یک در مرحله اول باعث این جان گرفتن و درنهایت باورپذیری میشود؟
همه ما با هم در این مساله مشترکیم. خیلی اوقات، حرکات عروسک مختص خودش است و گوینده براساس آن حرکت است که صدا رویاش میگذارد. کلاه قرمزی از همان روز اول اینطور به صحنه وارد شد، دستهایی که در هوا تاپ میداد و آقای جبلی بر اساس حرکت عروسک صدایی برایاش گذاشت. این تبادل بین همه افراد وقتی اتفاق بیفتد کاراکتر عروسک شکل میگیرد. در واقع شور و حال و هوایی که عروسک دارد عروسکگردان به او میدهد و حتی برعکس. یعنی برای ساختن شرایطی همچون یک بازیگر در عروسک، عروسکگردان باید در شرایط غیرعادی قرار بگیرد. در این حالت باید بازیگر یا عروسکگردانهای کناری خود را ببیند و موقعیتشان را بداند، مونیتر را ببیند، صدای گوینده عروسک را بشنود، صدای بدن خودش را بشوند. با این همه یک عروسکگردان اجازه ندارد که عروسکاش در صحنه درست قرار نگیرد. من این شانس را داشتهام که همه عروسکسازهایم خیلی خوب بودند و دیگر این مشکلات با فشار یک عروسک بد برایم اضافه نشد.
اگر انتخاب شخصیتهای یک صحنه با شما باشد، ترجیح میدهید تنها عروسک حضور داشته باشد یا عروسک و شخصیت حقیقی در کنار هم باشند؟
من صحنه را با حضور هردو دوست دارم. این تخیل آدم را به کار میاندازد که یک انسان با عروسک حرف میزند، عروسک درباره او نظر میدهد. در دنیای بیرونی ما، آدمها همیشه کنار هم و در ارتباط با هم هستند، پس همهچیز برایمان عادی شده اما این تغییر فضا باعث جذابیت میشود. نه اینکه عروسکها در کنار هم جذابیت نداشته باشند، به هرحال آنها خانواده هم هستند.
این صحنه از حضور عروسکها به تنهای دشوارتر است؟
در واقع زمانی که بازیگر هم کنار من قرار میگیرد با پارتنر عروسک کناری رابطه مشابهی برایم به وجود میآورد. یک حس و توجه که به شکل بده بستان انجام میشود. اگر بازیگر مرا باور نکند یا فکر کند من تنها مقداری پارچه و اسفنجام نه تنها نمیتوانم با او ارتباط برقرار کنم که حتی کسی هم از برنامه لذت نخواهد برد.
کار عروسکی توام با تواضع است، هنرپیشهها دیده میشوند اما عروسکگردانها ناشناخته باقی میمانند. دلتان میخواست در صحنه هم حضور داشتید؟
گاهی دوست داشتم اما الان کمتر به آن فکر میکنم. هنوز همین کار عروسکی را دوست دارم و گاهی هم به کارگردانی فکر میکنم، اما چون کار سختی است هنوز سراغاش نرفتم. سخت است چون نمیتوان بچهها را گول زد، باید با آنها صادق بود. علاوه بر اینکه، آنقدر کارم سرشار از شور و هیجان است که تابهحال به این فکر نکردم شاید روزی خودم خالق یک کار شوم. حتی به این فکر میکنم اگر کسی سراغ عروسکام برود و بخواهد آن را بازی دهد من هم دلم میخواهد فقط این کار را انجام دهم.
اگر کلاهقرمزی باشد و شما نباشید.
دو جور نبودن هست. اینکه من کلا نباشم که این را فقط خدا میداند یا اینکه من دیگر عروسکگردانش نباشم. غمانگیز است. نه اینکه تازه با این مساله روبهرو شده باشم، قبلا هم به آن فکرکردهام. اگر روزی گروهم که با آنها کار میکنم صلاح بدانند که کنار کلاهقرمزی نباشم قبول میکنم فقط یک خواهش از آنها دارم، اینکه اجازه دهند در کار باقی بمانم حتی اگر قرار نباشد عروسکگردانی کنم.
سالها کار برای کودکان باعث شده که دنیای کودکان را خوب بشناسید، با شناختی که پیدا کردید به نظرتان چه کاری به عنوان یک فیلم خوب میتواند در سنیمای کودک ساخته شود تا مخاطبان اصلیاش با آن ارتباط برقرار کنند؟
مهمترین مساله صادق بودن با بچههاست. لازم نیست با صحنه یا حرفهای عجیب و غریب سراغ قصههایشان بروید، پرداختن به همان مشکلات معمولی زندگیشان کافی است. برای رسیدن به این دنیا باید با آنها زندگی کرد تا دغدغهها و زبانشان را درک کرد آنموقع از همین دغدغهها گفت که عجیب نباشد، به زبان او باشد تا خودش بفهمد. مثل فیلم «بادکنک سفید»، دغدغه کودک فیلم ماهی قرمزش بود، «بچههای آسمان» و نگرانی نداشتن کفش.
همین صداقت بود که کلاهقرمزی را برای چند نسل ماندگار کرد، نسلهایی که بسیار با هم متفاوت بودند؟
فکر میکنم همین صداقت موجباش شد. این ذات زمانه است که تغییر میکند و آدمهایش را تغییر میدهد اما یکسری مفاهیم همیشه هستند و همیشه هم توسط همه آدمها پذیرفته میشوند، صداقت هم یکی از این مفاهیم است.
کارهای سینمایی و تلویزیونی زیادی انجام دادید؟
تقریبا از سال ۶۴ سعی کردم هرکاری انجام شده در بخشی از آن همکاری داشته باشم یا در دهه فجر برای برنامههایی چون «عطر گلاب» بودم. اما سینمایی ۳ کار بود، «گربه آوازهخوان»، «نخودی» و ۳ کار «کلاه قرمزی» و تلویزیونیها هم مثل «بز زنگوله پا»، «هادی و هدی»، «خاله عنکبوت»، «موش نمکی» و «جغجغه و فرفره»، «جینگیل و فینگیل» و...
در مجموعه «خونه مادربزرگه» هم حضور داشتید؟
در این کار زمان کوتاهی حضور داشتم. همزمان با این کار من مشغول «قصههای خاله عنکبوت» بودم و نتوانستم در گروه باشم. گاهی کنارشان بودم تا به عنوان عروسکگردان کمکی به دوستان یاری دهم.
گفتید سراغ بازیگری نمیروید از طرفی معتقدید که هیچگاه نایستادید، گام بعدیتان چیست؟ جز کار عروسکگردانی سراغ تجربه دیگری میروید؟
ترجیح میدهم کار کودک بسازم. البته در حال حاضر با بچههای مدرسه تئاتر خلاق کار میکنیم، در واقع سعی میکنم هر کاری که انجام میدهم از بچهها فاصله نگیرم. اگر روزی متن خوبی داشته باشم از دوستانم کمک میگیرم و فیلم میسازم.
اگر روزی فیلم بسازید آن را مطابق واقعیت میسازید یا از فضای فانتزی استفاده میکنید؟
دنیای واقعی خالی از رویاهای کودکانه نیست. تنها یک عروسک باشد میتوان این رویا را نشان داد. با عروسک صحبت کنم، با خودم همراهاش کنم، جایی از دید دیگران مخفیاش کنم. این تصور من در زندگی معمولیام هم هست. وقتی از اتاق بیرون میروم، حس میکنم عروسکها، وسایل همه جان پیدا میکنند و با هم صحبت میکنند.
عروسکی را از دوران کودکی نگاه داشتهاید که با آن بازی کرده باشید و چنین واقعی ببینیدش؟
پنج سالم بود، مدرسه مرا به خاطر اینکه دختر خوبی بودم با یک عروسک عروس تشویق کرد. هنوز هم آن را دارم. اما هیچگاه اینطور با او بازی نکردم. او خانم است، عروس شده، لباساش خراب میشود، حتی ناراحت میشود که کارهای مرا ببیند.
بچههایتان میدانستند مادرشان عروسکگردان چه کاراکترهایی است؟ وقتی فهمیدند چه واکنشی داشتند؟
اجازه ندادم تا هفت سالگی بفهمند من کلاهقرمزی را میگردانم، حتی وقتی دوسال و نیمه بودند و سر صحنه آمدند من کلاهقرمزی را دست دوستان دادم و گفتم که این عروسکاش است و خودش در اتاق در حال آماده شدن است. باقی را دیده بودند، اما نمیخواستم رویایشان درباره کلاهقرمزی از بین برود. روزی هم که فهمیدند بسیار خوشحال شدند. هنوز هم نسبت به کلاهقرمزی حس برادرانه دارند، سراغاش را میگیرند، دلتنگیام برای او را میفهمند، منتظر لحظهای میشوند تا کلاهقرمزی بیاید و من ببینمش، ببوسماش. برای ما کلاهقرمزی عروسک نیست، شخصیت واقعی است که حالا بخشی از زندگی من و بالطبع فرزندانم شده. بچهها میدانند که کارم را خیلی دوست دارم. بچهتر که بودند ساعتها در اتاق با هم عروسک میساختیم. «خانوم حنا» و «گربههای هاجر»، هر کاری را که من انجام میدادم باید شب با پسرهایم عروسکاش را همانطور که خاله مرضیه ساخته بود میساختیم و ساعتها با هم عروسکگردانی میکردیم. هنوز هم که دبیرستانی شدهاند صبحها با قصه بیدارشان میکنم، دیگر خجالت میکشند. پیشترها برایشان با هر چیزی عروسک درست میکردم. خاطرم هست کلاس اول که بودند یکی از پسرهایم برای نخستین اردوی مدرسهاش کمی دلهره تنها بودن داشت. برایاش با پنبه و نخ، موش درست کردم که با پسرم برود و او را از تنهایی دربیاورد. در تمام طول این اردو که من هم کنارش بودم این عروسک در دستاش بود.
این تخیل و فانتزی که از شما گرفتند در زندگی برایشان مشکلساز نشد؟
ما سعی میکردیم حد خودمان را نگه داریم. حالا بازی میکنیم و حالا زمان مشق نوشتن است. شاید زمان مشق عروسک میآمد از خطشان ایراد میگرفت یا میگفت که فردا بعد از مدرسه دنبالشان خواهد رفت. حتی امسال که دبیرستانی شدند گفتم روز اول مدرسه میخواهیم با عروسکها بیاییم و منتظرتان باشم. معترض بودند که دیگر مرد شدهاند. گفتم مشکلی نیست کسی ببیند میگوییم ما مامان اوناییام، اومدیم دنبالشون. تخیل خوبی است که به بچهها یاد میدهد از هرچیزی لذت ببرند.
پسرهایتان میخواهند راه مادر را بروند؟
وقتهایی که سر صحنه میآیند و آن همه شور و انرژی را پشت صحنه میبینند دلشان میخواهد عروسکگردان شوند اما وقتی که فاصله میگیرند به کارهای دیگری فکر میکنند چون میبینند بیکار میشوم، دلتنگ و خسته میشوم، نیاز به کار و دوستانام دارم به همین خاطر با منطقشان تصمیم میگیرند سراغ این کار نیایند.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست