چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
خاطره نویسی همراه با اطلاعات سری
نویسندگان اغلب خاطرات جنگ یکی از وظایف عمده فرهنگی خود را حفظ و حراست از نظام اعتقادی سیاسی کشورشان میدانند، به گونهای که در این آثار امنیت ملی به مفهومی فرهنگی تبدیل شده و نویسنده با نقد تاریخ جنگ و اشاره به احوال خود سعی در انتقال این مفهوم گسترده دارد. برای القای مفهوم امنیت ملی و حراست از آن به جامعه فرهنگی و در پی آن به عامه مردم بهتر است با شیوهها و شگردهای خاص سعی در پوشاندن این مفهوم در آثار ادبی جنگ خصوصاً خاطره مبذول داشت.
حتی گستردن بال تخیل نیرومند نویسنده در صورتی که به عناصر خاطره لطمهای وارد نکند بذر اعتماد را در ذهن مخاطب خواهد کاشت. خاطره برداشتها و برش هایی از تاریخ است اما همراه با نگاهی تک سویه. خاطره به هیچ روی روایت مستقیم تاریخ نیست و به همین سبب خواندنش برای مخاطب همراه با حلاوت خاصی است. کتاب «فصل باران» نوشته مهرزاد منصوری از جمله خاطرات هشت سال دفاع مقدس است که سال گذشته به اهتمام بنیاد حفظ و نشر ارزشهای دفاع مقدس ایلام منتشر شد. این کتاب روایت یک جوان پانزده ساله از جنگ است او که در خانوادهای مذهبی و پرجمعیت در شهر جهرم زندگی میکند با سری پرشور میخواهد راهی جبهه شود اما در اولین قدم با مشکل رضایت والدین روبهرو میشود. خانواده وی نمیتوانند به این سادگیها به او اجازه حضور در جبهه را بدهند. پسر دیگر خانواده نیز که دل در کف نهاده تا او هم راهی جبهه شود در بحثها، خود انگیخته طرف برادر را میگیرد اما رقابتی پنهانی به زودی میان آنها ایجاد میشود.
با پایان یافتن تابستان و فصل درس و مدرسه، مهرزاد راهی مدرسه شبانهروزی میشود. او در مدرسه شبانهروزی چهل روز یا دو ماه یکبار به خانه باز میگردد و یکبار در کمال ناباوری میبیند برادرش به همراه چند نفر از بچههای محله به جبهه رفته است. برادر مهرزاد در واقع از حق بزرگتریاش نسبت به مهرزاد استفاده کرده و پدر و مادر هم نسبت به رفتناش راضی شده بودند، در نامههایش به مادر مینویسد که در بخش تدارکات یا آشپزخانه مشغول خدمت است. با این نامهها مادر اندکی آرامش مییابد.
پدر یکی از رزمنده ها که از روستاهای اطراف بود موقع بازگشت تصمیم میگیرد سری هم به شهر آنها بزند و خبر سلامتی برادر را به خانه برساند. پیرمرد وقتی میآید و از سلامتی برادر حرف میزند، مادر که به نامههای پسر بزرگ خانواده شک برده بود از او میپرسد: شما پسر مرا دیدهاید؟ کجا بود؟ چه کار میکرد؟ پیرمرد هم بیخبر از همه جا به مادر میگوید: «من وقتی دیدمش از این چیزهایی که شبیهساز است روی دوشش بود!» از آن به بعد مادر فهمید برادر آر.پی.جیزن است.
نویسنده در فصل باران مینویسد: «داشتم به سن تکلیف میرسیدم و دیگر برای رفتن به جبهه اجازه والدین شرط نبود. فکر کردم به حالت قهر یا فرار خانه را ترک کنم و به جبهه بروم ولی کار سختی بود و نمیتوانستم خودم را قانع کنم. صبح روز بعد چند قطعه عکس و فتوکپی شناسنامه برداشتم و به محل اعزام نیروی بسیج سپاه شیراز رفتم. گفتند سن و سالت کم است و ثبت نامم نکردند. توی دبیرستان یکی از بچهها میگفت که اعزام شدن از شهرهای کوچک راحت تر است. میگفت سختگیریای که در شهرهای بزرگ مثل شیراز وجود دارد در شهرهای کوچک نیست. پیشنهاد خوبی بود. شهر کوچک «زرقان» در پنج کیلومتری دبیرستان ما بود.
آن زمان چون زرقان از لحاظ تشکیلات سپاه زیر نظر شهرستان مرودشت بود برای اطمینان مرا به آنجا فرستادند. در مرودشت هم گفتند اگر اسیر یا مجروح و یا شهید بشوم تعاون سپاه وظیفه دارد به خانوادهام سرکشی کند و چون خانوادهام دور از آنجا زندگی میکردند چنین کاری مشکلاتی برای آنها ایجاد میکرد. هیچ راهی نمانده بود جز اعزام از شهرستان جهرم، مخالفت پدرم بیشتر به خاطر مادرم بود. میدانست با رفتن من به جبهه خانه ما «بیتالاحزان» خواهد شد.»
منصوری میگوید: نمیخواستم با دوست و رفیقی به جبهه بروم. میخواستم رفتنم خالص برای خدا باشد. او سپس موفق میشود. او را به همراه دیگران به پادگانی در جاده شیراز- اصفهان منتقل میکنند. مهرزاد آموزش نظامی میبیند. آموزش تمام میشود یک هفته مرخصی به آنها میدهند. مهرزاد پس از این تعطیلات از مهاباد به سمت نقده میرود و از نقده به سمت پیرانشهر.
توصیفهای پادگان جلدیان و معرفی «لشکر المهدی» هنگام ورود به پادگان در «فصل باران» قابل تأمل است.
پس از آن دوره مهرزاد بدون شرکت در عملیاتی به خانه برمیگردد و اوایل اردیبهشت سال ۱۳۶۵ زمزمه ثبت نام گروهی از دانشجویان به گوش میخورد. در این فاصله برادر بزرگتر به خانه برگشته است. مهرزاد روز اعزام دستپاچه از شیراز به جهرم میرود تا خانواده را ببیند و با آنها وداع کند. او قبل از ظهر به اتوبوس اعزامیها به جبهه میرسد و از آنجا با تنی چند از دوستان راهی جنوب میشود. آنها پس از گذشتن از شهرهای دزفول و اندیمشک به کرخه میرسند و در منطقه دشتعباس پیاده میشوند. کتاب با نقل موقعیتهایی از تحرکات و تحریکات شبانه ایرانیها ادامه مییابد و با به تصویرکشیدن میدان وسیعی از مین و خاکریزی در تصرف دشمن نقش میبندد.
راوی امدادگر ویژه جنگ است. در اطراف یک کانال درگیری سنگینی به وجود میآید. کانال حکم یک خاکریز را پیدا میکند که آن طرف نیروهای عراقی و داخل آن نیروهای خودی حضور دارند. هر لحظه ممکن است کانال سقوط کند. دشمن با مدرنترین تجهیزات میجنگد و هر لحظه تعداد شهدا و مجروحان بیشتر میشود. منصوری مینویسد: «مشغول بستن زخم مجروحان بودم. برخی از امدادگران گردان انگار که از خون ترسیده باشند نمیتوانستند زخم مجروحان را ببندند. البته بعضی از مجروحان هم وضع بدی داشتند.
مثلاً روده و قسمتی از شکم یکی از آنها بیرون افتاده بود که با روشی که آموزش دیده بودم آنها را به داخل شکم فرستادم و با «پر» بزرگی شکمش را بستم. رزمنده عکاس هم که گاه بین دو خاکریز عکس میگرفت مجروح شد. از دور صدای بالگردی به گوش میرسد. بالگردهای بعثی آمده بودند تا در میان دشت و در بین تپه ماهوریها بچههای سالم را به تیربار ببندند تا کسی فرصت بازگشت به خاکریز را نداشته باشد. صدای بالگرد هر لحظه نزدیکتر میشد که ناگهان دو هواپیما در آسمان ظاهر شدند. بالگردها با دیدن هواپیماها پا به فرار گذاشتند.
راوی پس از بازگشت به خانه مادر را در بستر بیماری میبیند. او در بیمارستان شیراز بستری شده و برادر که تا آن موقع عصای دست مادر بود با پایان مداوای نسبی او عازم جبهه میشود. داستان با اخبار رادیو در شب مردادماه سال ۱۳۶۷ پایان مییابد.»
باور پذیری خاطره
برای دفاع از نظام اعتقادی سیاسی یک کشور در خاطرهای مثل «فصل باران» بهتر آن است با اطلاعات سری جنگی روبهرو بود. خواننده هنگامی حرفهای نویسنده را خواهد پذیرفت که او در هر صفحه از کتابش اطلاعاتی از زندگی شخصی شخصیتها پیش بکشد.
خاطره و خاطرهنویسی یکی از سادهترین شیوههای نوشتن است که اگر شخص نویسنده خود علاقهمند به موضوع باشد و عناصر روایی را پیش از نوشتن بشناسد و جذب آنها شود کارش به مراتب راحتتر خواهد بود.
خاطرهنویسی همراه با ساختن شخصیتهای قابل کشف در اثر است. اگر ما شخصیتی را به مخاطب معرفی نکنیم علاقهای به دنبال کردن کتابمان ندارد، «فصل باران» در مواردی دارای تصاویر و صحنهسازیهای مستند و اعجابانگیزی است اما هنگامی که این مستندات جنگی میخواهد در قالب یک اثر ادبی پیش روی مخاطب قرار گیرد دستکم باید شخصیتها نامی برای خود داشته باشند. اهداف نویسنده و انگیزه روایت در کار باید حتیالمقدور پوشیده بماند. البته پیش از همه اینها باید انگیزهای برای روایت داشت. در یک خاطره جذاب و خواندنی صحنههای مستند با پیوندهای زمانی و مکانی به یکدیگر متصل میشوند.
در خاطرات دفاع مقدس هرچه آدمها معمولیتر هستند شرح زندگی آنها دشوارتر خواهد بود. در این بین اعتقادات مذهبی، سر و وضع ظاهر و گفتوگوهای آنها با جزئیات داستانی بیانگر تفکر آنهاست.
نویسنده یک خاطره در ادب پایداری علاوه بر تکیه بر مستندات تاریخی از این شگردها نیز به بهترین نحو استفاده میکند و وقتی تمام این عناصر را در اختیار داشت در شاکلهای داستانی، اثرش را نزد مخاطب باورپذیر جلو خواهد داد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست