شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

واقعه كربلا و فرجام دو سپهسالار


واقعه كربلا و فرجام دو سپهسالار

واقعه كربلا یك آزمایشگاه بزرگ تاریخی برای همه بشریت است رخدادهای آن از دیدگاه های گوناگون مانند جامعه شناسی, روان شناسی, تربیتی, اجتماعی و سیاسی باید مورد پژوهش قرار بگیرد تا نكته های لازم برای آیندگان استخراج شود

واقعه كربلا یك آزمایشگاه بزرگ تاریخی برای همه بشریت است. رخدادهای آن از دیدگاه‌های گوناگون مانند جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، تربیتی، اجتماعی و سیاسی باید مورد پژوهش قرار بگیرد تا نكته‌های لازم برای آیندگان استخراج شود.

حر بن یزید ریاحی و عمر بن سعد دو سپهسالار بزرگ هستند كه در خدمت حكومت اموی بودند و فرماندهی سپاهیان را در عراق برعهده داشتند و هر دو در واقعه كربلا حضور پیدا كرده و عملا مورد آزمایش قرار گرفتند. مطالعه مقایسه‌ای رفتار این دو فرمانده و سپهسالار درس‌های تربیتی فراوانی را به ما می‌آموزد. هنگامی كه امام حسین(ع) عازم كوفه گردید، <حر> از طرف حكومت یزید به عنوان فرمانده سپاهیان مستقر در منطقه‌ای به نام <قادسیه> بود. عبیدا... بن زیاد شخص دیگری را به قادسیه فرستاده و به حر ماموریت داد در راس یك هزار نفر جنگجو به سوی امام حسین(ع) رفته و او را مجبورا به كوفه ببرد.

امام حسین(ع) به دو منزلی شهر كوفه رسیده بود كه با حر و نیروهای تحت فرماندهی او مواجه گردید. سربازان حر و مركب‌های آنان در آن گرمای سوزان بسیار تشنه بودند، به دستور امام یاران آن حضرت همه آنان و مركب‌های‌شان را با مشك‌های پر آبی كه به همراه داشتند، یكی‌یكی سیراب نمودند. وقت نماز ظهر فرا رسید. امام حسین(ع) به حر فرمودند من با یاران خودم نماز می‌خوانم شما هم با یاران خود نماز بخوانید. حر جواب داد كه ما همه به شما اقتدا می‌كنیم. بعد از نماز امام خطبه‌ای خوانده و در آن به نیروهای تحت امر حر كه همه از اهل كوفه بودند، گوشزد فرمود كه من صرفا بنا به درخواست‌های مكرر و نامه‌های متعدد شما به اینجا آمده‌ام كه از من دعوت كردید تا به كوفه بیایم، اگر از آن پشیمان هستید من به همان جایی برمی‌گردم كه از آنجا آمده‌ام؟ اما همه آنان سكوت كرده و هیچ پاسخی ندادند. پس از استراحت و پس از اقامه نماز عصر باز هم امام حسین(ع) اقدام به سخنرانی برای آنان نمود و مضافا بر تكرار مطالب قبلی در اثبات استحقاق خودش برای مقام خلافت مسلمین و انحرافات یزید و حكومت او از مسیر حق و موازین اسلامی و عدم شایستگی او برای این مقام سخن گفت. باز هیچ كسی از آنان پاسخی ندادند، اما <حر> كه فرمانده آنان بود به امام عرض كرد من از این نامه‌ها و قاصدهایی كه نزد شما آمده و شما را به كوفه دعوت نموده‌اند خبر ندارم و فعلا دستور جنگ با شما را هم ندارم. امیر عبیدا... به من دستور داده است یا با یزید اعلان بیعت كنید یا شما را به نزد او در كوفه ببرم و یا از شما جدا نشوم. امام فرمودند من نزد او نخواهم رفت. حر گفت: ای فرزند رسول‌خدا! پس راهی را در پیش بگیر كه نه به كوفه برسد و نه به مدینه، تا من نیز در نزد عبیدا... عذری داشته باشم. با این تصمیم، امام حسین(ع) به سمت راست حركت كرد تا با یاران خود و نیروهای حر به سرزمینی به نام <عذیب هجانات> رسیدند. در آنجا بود كه نامه جدیدی از ابن زیاد رسید كه به حر دستور داده بود بر حسین بن علی سخت بگیرد و مانع حركت او گردد.

در هجانات، امام حسین(ع) خطبه‌ای برای اصحاب خود خواند و اعلان فرمود كه اكنون چهره دنیا دگرگون گشته و شهادت بر ما حتمی شده است و من مرگ را جز سعادت و زندگی در كنار ستمگران را جز مایه ستوه و خواری نمی‌بینم و... در هجانات، حر نزد امام حسین آمده و به آن حضرت گفت: من باید شما را به كوفه و نزد عبیدا... ببرم! امام فرمود: <مرگ به تو نزدیك‌تر از این است>! از آنجا به بعد بود كه نیروهای آن حضرت و نیروهای حر در حال تزاحم و جدال لفظی با همدیگر مقدار دیگری نیز راه پیموده تا به سرزمین <كربلا> رسیدند. وقتی امام حسین از نام آن سرزمین آگاه گردید، فرمود: <كرب و بلاء. یعنی اینجا سرزمین غم و بلاست، همگی فرود آیید كه طبق فرموده جدم رسول‌خدا(ص) اینجا بارانداز، قتلگاه و مدفن ما است.>

حر از هنگام نزول امام حسین(ع) به سرزمین كربلا و متعاقب آن گفت‌وگوهایی كه با امام حسین داشت دائما با خودش در جدال و كشمكش بود. در درون او توفانی بزرگ برپا بود كه خواب و آسایش را از وی سلب كرده بود. او افسر رشیدی بود كه با حفظ موقعیتش كه در گرو پذیرش جنگ با امام حسین بود می‌توانست همچنان رفاه و آسایش و نعمت‌های دنیوی خود را حفظ كند و یا بر آنها بیفزاید و شاید <نفس اماره> او بر وی نهیب می‌زد كه این فرصت طلایی را از دست ندهد، او می‌تواند پس از سركوبی حركت امام حسین(ع< )توبه> نماید! و... اما از طرف دیگر <نفس لوامه> و خرد وی او را سرزنش می‌كردند كه توبه از چنین گناهی پذیرفته نخواهد شد. <حر> تا صبح روز عاشورا را با چنین توفان و جدال درونی جانكاهی درگیر بود، صبح عاشورا نزد عمر بن سعد رفته و به او گفت: راستی با حسین بن علی خواهی جنگید؟ وقتی جواب مثبت شنید خود را به كناری كشیده و در خود فرو رفت و بالاخره به آن جدال جانكاه درونی خود فائق آمد و مصمم گردید كه <توبه> نموده و به امام حسین(ع) بپیوندد كه كشته شدن او وهمراهانش دیگر قطعی شده بود.

ابوالفضل شكوری



همچنین مشاهده کنید