سه شنبه, ۲ مرداد, ۱۴۰۳ / 23 July, 2024
مجله ویستا

رابطه ای پشت دیوارهای نادیده


رابطه ای پشت دیوارهای نادیده

«زندگی با چشمان بسته», آخرین فیلم رسول صدرعاملی است که پس از دو سال اکران شد

«زندگی با چشمان بسته»، آخرین فیلم رسول صدرعاملی است که پس از دو سال اکران شد. صدرعاملی به فیلمساز اجتماعی معروف است و سابقه ژورنالیستی دارد. صدرعاملی، فیلم «شب و قسم به دلتنگی» که آخرین فیلم از سه‌گانه «هر شب تنهایی»، «شب» بوده را به پایان برده است. او سینما را با «گل‌های داوودی» و سریال «پاییزان» شروع کرد و با ساختن سه‌گانه «دختری با کفش‌های کتانی»، «من ترانه ۱۵ سال دارم» و «دیشب باباتو دیدم آیدا» سبک و زبان سینمای خودش را تثبیت کرد. سابقه ژورنالیستی این فیلمساز در آثار و دغدغه‌هایش نمایان است.

«زندگی با چشمان بسته»، داستان روابط آدم‌هاست. روایت فیلمنامه کاملا مطابق بر فرمول سید فیلدی پیش می‌رود. ۱۰ دقیقه اول فیلم به معرفی کاراکتر‌ها می‌پردازد. بعد از این معرفی تیتراژ فیلم بالا می‌رود، هنگام بالا رفتن تیتراژ، راوی گره اول فیلم را بیان می‌کند که همان اخراج پرستو از دانشگاه است. اینکه این گره چقدر تماشاگر را قانع می‌کند که شخصیت اصلی داستان چنین تغییر روشی در زندگی خودش بدهد قانع‌کننده است یا نه لزومش به دیدن تمام فیلم است.

بخش دوم فیلم که ۴۰ دقیقه تعلیق است و تعلیق، ده‌ها سوال را در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند. پرستو کجا کار می‌کند؟ با چه کسانی ارتباط دارد؟ از چه فرار می‌کند؟ مقدم چه نقشی در زندگی پرستو دارد؟ چه شد که رابطه پرستو با خانواده‌اش آسیب دید؟ امید چه نقشی در زندگی پرستو دارد؟ رابطه امید و پرستو چه نوع رابطه‌ای است؟ چه شد که پریسا، این‌همه به بیتا نزدیک شد؟ این رابطه صرفا یک رابطه دوستی است یا رابطه‌ای فرای رابطه دوستی؟ آیا احساسی بین بیتا و پرستو وجود دارد؟

رفرنس‌هایی در فیلم می‌بینیم که وجود رابطه‌ای متفاوت را بین بیتا و پرستو برای تماشاگر تقویت می‌کند. اشاره به طرز برخورد پرستو با پرستار یا فداکاری‌های غیرمتعارفش برای بیتا. زیر سوال بردن خود و خانواده‌اش پیش چشم اهالی یک محله. رفتن سمت چنین تم‌هایی با توجه به محدودیت‌های سینمای ایران قابل تقدیر و جسورانه است. هر چند غیرمستقیم و در لفافه سوالات پی‌درپی مخاطب را برای پیدا کردن پاسخ‌هایش روی صندلی میخکوب می‌کند، اما فیلمساز تمام این کنجکاوی‌ها را در بخش سوم فیلم در صحنه بازی امید، علی و پرستو پاسخ می‌دهد. پاسخ‌هایی که قانع‌کننده نیست و نمی‌تواند حس تعلیقی را که ایجاد کرده، ارضا کند. صحنه بازی بین این سه کاراکتر جذاب است اما سوال‌ها و جواب‌ها، جواب تعلیق و صبوری تماشاگر را نمی‌دهد. شاید به دلیل همین خلأ است که کارگردان دست به عدم و نیستی یکی از کاراکتر‌های محبوب داستان می‌زند تا احساسات مخاطب را جور دیگری گروگان بگیرد. چطور این فقدان و نیستی می‌تواند رابطه مادر و دختر را ترمیم کند؟ فاصله چه بود که با نبود علی که هیچ وقت هم نبوده، حل می‌شود.

به نظر می‌رسد پرستو‌ی داستان گرفتار عقده الکترا و عدم توجه کافی از طرف مادرش است. این عقده رفتارهای متناقض او فراری بودنش از خانه را توجیه می‌کند. داما با احساس بخشندگی و ازخودگذشتگی‌اش نسبت به بیتا تناقض دارد. چون در این نوع آسیب، شخصیت آسیب‌دیده سعی در جلب حمایت دیگران دارد تا اینکه حس حمایت از دیگران. «ترانه علیدوستی»، بازیگر توانایی است ولی انتخابش برای چنین نقشی که قرار است تغییری چشمگیر در رویه زندگی‌اش داشته باشد با ذات چهره او نمی‌خواند. پرستوی تغییریافته باید چشم یک محله را به سمت خودش جلب کند و دختر اغواگری باشد که حتی مقدم کارکشته را بازی دهد، اما او برای این نقش انتخاب مناسبی نیست. ترانه علیدوستی، شاگرد مدرسه‌ای و ترانه علیدوستی اغواگر تفاوت و تغییر چندانی ندارند، نه در رفتار و نه حتی در لباس پوشیدن که در فیلم روی آن تاکید می‌شود.

جامعی کوچکی که فیلمساز در فیلمش می‌سازد، فضایی دوست‌داشتنی و ملموس است. لوکیشن‌ها و خانه‌های جذاب و نوستالژیک. محله‌ای کوچک که قرار است امن باشد که نیست. آسیب و جدایی که در خانه پرستو اتفاق افتاده به محله هم سرایت کرده. بین مردم هم نفاق است و همبستگی وجود ندارد. لوکشین‌های ناب و چشم‌نواز، خانه‌های تودرتو و آدم‌های آشنا که حالا آشنا بودن‌شان مساله است و همسایه بودن‌شان دردسر و آدم‌ها را تا مرز کوچ کردن و پناه بردن به غریبگی پیش می‌برند.

فرانک کلانتری