دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

آواز عاشقانه یک قناری


آواز عاشقانه یک قناری

برف می‌آید. کتابی در دستم گرفتم. مجموعه شعری است به نام«در جمع ما» کفش‌هایم در گل و شل برف‌های کوچه فرو می‌رود. دانه دانه‌های سفیدی که روی سرم می‌نشیند کم کمک مغز سرم را خیس می‌کند. …

برف می‌آید. کتابی در دستم گرفتم. مجموعه شعری است به نام«در جمع ما» کفش‌هایم در گل و شل برف‌های کوچه فرو می‌رود. دانه دانه‌های سفیدی که روی سرم می‌نشیند کم کمک مغز سرم را خیس می‌کند. سرد است. نفسم هم به سختی بیرون می‌آید.صدایی به گوشم می‌رسد.

باورم نمی‌شود. در این آسمان گرفته برفی، صدای قناری است انگار که می‌خواند. فکر می‌کنم شاید زنگ موبایل کسی است یا صدایی شبیه به این..... نگاه می‌کنم. هیچ‌کس در کوچه نیست.

به درخت‌ها خیره می‌شوم. سفید شده‌اند و خواب خواب چشمم می‌افتد به دیوار ساختمان کنارم ،سه طبقه. با نمایی از جنس سنگ سفید. سرد و خاموش با پنجره‌های سیاه ،کنار پنجره طبقه سوم. قفسی را به بیرون پنجره و به دیوار انگار کوبیده باشند. و صدای قناری در محبس از آنجا می‌آید.

می‌ایستم ،چه چیزی در این صبح سنگین و سرد او را به آواز وا داشته است. آواز عاشقانه‌ای که شاید هیچ عصر تابستانی یا صبح بهاری از حنجره قناری بیرون نیامده باشد.نگاه می‌کنم. دانه‌دانه برف مهمان خانه فلزیش می‌شود و او همچنان عاشقانه آواز سر می‌دهد.

http:‌/‌‌/‌www.norshamsi.blogfa.com‌

وبلاگ شبی با خورشید