سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

خدای آزاد


خدای آزاد

نور قایق پلیس به‌آهستگی به قایقشان نزدیک می‌شد... به قدری آهسته که تحملش دشوار بود. ثانیه‌هایی که می‌گذشت به قدری جانکاه بود که بازوی پاروزنان را فلج کرده بود. اکنون نور به قدری …

نور قایق پلیس به‌آهستگی به قایقشان نزدیک می‌شد... به قدری آهسته که تحملش دشوار بود. ثانیه‌هایی که می‌گذشت به قدری جانکاه بود که بازوی پاروزنان را فلج کرده بود. اکنون نور به قدری نزدیک شده بود که می‌توانستند قطره‌های آب را در دل شب تشخیص دهند. امیدشان یکسره بر باد رفته و زمان دستگیری‌شان رسیده بود.

ناگهان نور خاموش شد و ‌آنها در تاریکی مبهوت ماندند! پاروها را رها کردند و قایق در امواج به چرخش افتاد. پسرک اول‌کسی بود که با چند حرکتِ پارو قایق را دوباره به راه انداخت. همه در انتظار ظهور دوباره نورافکن بودند. به راستی هم نورافکن بعد از دقیقه‌ای دوباره روشن شد، اما در مسافتی دور، سمت راست، در جانب شمال ادامه داد و به زودی از نظر پنهان شد. معلوم نبود به چه علت کسی در قایق پلیس، نورافکن را به مدت یک دقیقه خاموش کرده بود.

گرگور با خود گفت «پس چیزی وجود دارد که می‌توان آن را اتفاق نامید.» ولی با این گفته‌ی خود قانع نشد. در دل حس می‌کرد که اتفاق مفهوم پوچی است و پشت ظاهر شفاف آنچه «اتفاق»‌ دانسته می‌شود، دیوار نفوذناپذیر قوانین طبیعت به استواری برپاست. آدم باید برای هر اتفاق دلایلی را بجوید که وقوع آن را اجباری ساخته‌اند. یعنی پشت خاموش شدن یک نورافکن دلایلی را باید جست که مأمور پلیس گمرگ را بر آن داشته که‌ آن را درست در لحظه‌ای خاموش کند که برای نجات چند فراری و توفیق فرارشان ضروری بوده است. و این دلایل از قانون علیت پیروی می‌کند: علیت طبیعت ــ چنان‌که حزبش کمونیسم تعلیم می‌دهد ــ یا خواست خدا ــ چنان‌که دین می‌گوید.

اما در آن لحظه، که آنها به قایق پلیس گمرک که دور می‌شد چشم دوخته بودند، خواست خدا برای گرگور آسان‌تر پذیرفتتنی بود تا علیت اجباری طبیعت. زیرا خواست خدا به معنی آزادی خداست. به این معنی که خدا آزاد است که اتفاقاتش را جایی موثر سازد که مصلحت می‌داند و او این آزادی را حس می کرد. یودیت، دختری که روبرویش در قایق نشسته بود، نیز گویا افکاری از همین‌دست در سر می‌پرورد، زیرا گرگور صدایش را شنید که ناگهان گفت: «خدا را شکر!»

آلفرد آندرش

مترجم: سروش حبیبی