پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
ما مسخ شدیم
ما مسخ شدیم، مسخ چیزهایی که نمیدونیم کجان! / هر روز به چهره مردم شهر نگاه میکنیم و به این فکر میکنیم که مرد چاق رئیس بانک سر کوچه با کت و شلوار سرمهای یا استاد ادبیاتمون با چشمهای سبزش یا پیرمرد استخوانی تا ابد نشسته روی نیمکت پارک ته کوچه و صدها و هزاران مرد و زن دیگهای که توی روزهام از کنارشون رد میشوم چه چیز گم کردهای دارن؟... / یعنی همه این مردم چیزی دارن که نمیدونن کجاست؟ (پشت جلد کتاب) نویسنده ایرانی برای انتشار اولین کتاب خود باید چه کند؟ تا همین چند سال پیش، راهش این بود که دست توی جیب کرده و هزینه چاپ کتاب را تقبل کند و اگر کتابی میگرفت، خب، چه بهتر وگرنه که اتاقی در خانه میماند با تپهای از کتابها که آینه دق زندگیاش باشد (یا بهقول محمدحسین شهسواری بهعنوان چیزهایی مثل میزتلویزیون ازشان استفاده کند). در این چند سال گذشته، روشی بین ناشرهای تهران مُد شده است که داستانها و رمانها «کتاب اولیها» را منتشر کنند. به این کار خودشان هم میگویند «حمایت از نویسندگان ایرانی». بهراحتی میتوان گفت که حرکتی روبهجلوست که بهجای خرج از جیب خودت برداری کتابت را بدهی یک ناشر معتبرتر تهرانی منتشر کند و بهجایش سی تا صد نسخه از کتابت را بگیری، روی کتابت تبلیغ هم بشود و کتابت احتمالا جایزه هم بگیرد. هرچند هنوز هم ناشرهایی هستند که کتاب را به درصد پشت جلد منتشر میکنند یا اینکه کتاب را از نویسنده میخرند، ولی وقتی میتوانی مجانی یک کتاب را داشته باشی (و خوب هم با آن پُز بدهی) چرا باید پولی خرج نویسندهاش بکنی؟
نمیدانم پویا مهدویزاده چه هزینهای برای انتشار کتاباش پرداخته است ولی میتوانم بگویم زجر کشیده است. او زجر کشیده تا نویسنده باشد و زجر کشیده تا کتابش را منتشر کند و بهعنوان یک بچه جنوب شهر، توانسته خوب هم بدرخشد: حداقل کتاب او، ویژگیهایی دارد که کلامش را از نوشتههای نویسندههای شمال شهری جدا کند.
کتاب اولیها در یک مسئله مشترک هستند: یا داستانهای روستایی هستند یا داستانهای شهری و به هر کدام تعلق داشته باشند، سنتها و پدرانی برای خود دارند و مطابق روشها و سلیقههایی از پیش تعیین شده جلو میروند. نویسنده امروز، احتمالا سرش را از یک کارگاه ادبی بیرون آورده است و درنتیجه ذهنش پر است از تعصبها، مرزها و الگوها. به او یاد دادهاند که باید این شکلی بنویسد، این شکلی فکر کند و این شکلی حرف بزند. او کپی برابر اصل استادش است و بسته به اینکه استاد او چه کسی باشد، حتی لباسپوشیدنش فرق خواهد داشت. بچههایی که از شهر مینویسند (مانند پویا مهدویزاده) بیشتر از هر چیزی، وابسته به فضاهای شمال شهری هستند. میتوان ۱۰کتاب معاصر و پرفروش را نام برد که محدوده جغرافیایی آنان از محدوده یوسفآباد در تهران شروع شده و به آریا شهر ختم میشود. معدود کتابهایی در محدوده تجریش میگذرند. تقریبا هیچکتابی در شرق تهران نمیگذرد (چرا؟ این محدوده لبریز داستان است) و جنوب شهر هم اگر باشد، نواب یا جیحون نیست، بلکه پایینتر است، خیلی پایینتر. در این محدوده جغرافیایی و تفکر، نویسنده شخصیتپردازیهای از پیش توصیه شدهای را خلق میکند. ماجرا مثل پختن آش است: مقدار متناسبی پیاز را خوب سرخ کرده، سبزی و حبوبات پخته به آن اضافه کرده، میگذارید خوب قل بخورد. سرانجام رشته اضافه کرده و درنهایت به آن کشک، نعناعداغ و بسته به سلیقه، چیزهای دیگری مثل زیره اضافه میکند و در ظرفهای خوشگل سفالی دست خواننده میدهید. دقت کنید داغ باشد تا خواننده لذت ببرد!
اما پویا مهدویزاده در مسیری متفاوت حرکت میکند. اول از همه نثر او شکسته است اما شکسته از لحاظ پاراگرافبندی و جملهبندی تا اینکه بخواهد گویش لوس تهرانی را بهعنوان زبان حرف زدن مردم ایران به خورد خواننده بدهد. او با این شکست در چینش جملهها و پاراگرافها، میتواند لحن موردنظر خودش را پیدا کند و به شخصیتهایی گیج و گنگ برسد که زندگی بیهودهشان را میگذرانند و در این میانه، ناگهان با زندگی روبهرو میشوند. راویهای او چهرههایی تسلیم شده هستند: انسانهایی که روح و وجود و هویت خودشان را به زندگی شهری فروختهاند (یا به قول نویسنده، «داستان در زمانیست که / نوع بشر به تازگی پی برده بود / میتوان به جای خانههای حیاطدار، / در ساختمانهای بلند، / به نام آپارتمان زندگی کرد.») ولی به یکباره خودشان را مقابل تصویر یا چهره یا ماجرایی میبینند که تسلیم نشده، هنوز روح و وجود و هویت خودش را دارد و وجود منفعل خودشان، دربرابر این ماجرا، به زانو میافتد.
نویسنده «نمیدونم کجاست» ادبیات نمایشی خوانده و آموزههای این نوشته، با سلیقه ادبی تقریبا بکر او ترکیب شدهاند و نتیجه کتابی است که درخور توجه است اما داستانهای او از یک واقعیت رنج میبرند: واقعیتی بهنام ویراستار. این مسئله که ما هنوز برای داستانهای فارسی ویراستار حرفهای کم داریم (که داستان را بچلاند، اضافیهایش را هرس کند و توی سر نویسنده هم بزند که احمق نباش و خودت را جمع کن و مثل آدم بنویس) به «نمیدونم کجاست» ضربه زده است. خیلی از جاها، شاخههای روایتی نویسنده زیادی درهم پیچ خوردهاند و با یک هرس مناسب، میتوانستند درختزاری زیبا باشند برای لذت و درک خواننده، هرچند به مهدویزاده تبریک میگویم و منتظر کتابهای بعدیش میمانم.
مصطفی رضیئی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست