سه شنبه, ۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 21 January, 2025
چرا فلسفه می ورزیم
«چرا فلسفه میورزیم؟» پرسشی است مربوط به «فلسفه فلسفه» كه امروزه یكی از شاخه های فلسفه است. به عبارت دیگر، این پرسش پرسشی است فلسفی درباره فلسفه كه فیلسوفان باید به آن پاسخ دهند. ریچارد كریل در اینجا قصد دارد پاسخهای مختلف فیلسوفان در تاریخ فلسفه را طرح كند و در باب هر كدام توضیحی را در اختیار نهد؛ بی آنكه خود نیز پاسخی دهد یا در باب پاسخهای دیگران اتخاذ موضع كند. بدین ترتیب كار وی تحلیلی تاریخی است از یك مساله در حوزه فلسفه فلسفه.
●انگیزش طبیعی- ذهنی:
نوس، معادل یونانی كلمه ذهن است. یكی از انگیزههای مطالعهی فلسفه، گرایش سرشتی ذهن، به دانشاندوزی است. ارسطو، شاگرد مهم افلاطون، كتاب متافیزیك خود را با این جمله میآغازد: "همهی آدمیان به طور غریزی مشتاقند كه بدانند" این سخن صواب است. از طرفی، دوست داریم هر چیز را در قالب "بود" آن بشناسیم. یعنی همانگونه كه واقعاً هست. ما موجودات كنجكاوی هستیم و این جست و جوگری ها، ما را به پاسخهای فلسفی میكشاند. امانوئل كانت فیلسوف آلمانی قرن هجدهم بر این نكته افزود كه فلسفهورزی، شبیه نفس كشیدن، عملی طبیعی است و ما در هنگام ارتكاب به آن آگاه نیستیم. آنگاه كه در میانهی افكار فلسفی متوقف میشویم؛ تازه درمییابیم كه فلسفه میورزیدهایم. علاوه بر این هنگامی كه افكار فلسفی را متوقف میكنیم؛ حالتی پیدا میكنیم، شبیه به این كه انگار نفسمان را برای مدتی حبس كردهایم. البته برای مدت نامحدود نمیتوانیم این كار را انجام بدهیم. پرسشهای فلسفی جذاب، مهم و تنیده شده با زندگی روزمره ما هستند و گاه مارا به مقاومت در برابر خود میكشانند. هر جا كه سعی میكنیم از فلسفه رها شویم، پرسشهای فلسفی با چهرهای مهیب، فریبا، اغواگر و حتی خشمگین رخ مینمایند و ما را به سمت خود میكشانند.
●انگیزش پالایشی:
از آنجا كه ما مشتاق و در پی دانستن هستیم، مسائل و مشكلات زیادی ذهنمان را میخلد. فیلسوفانی همچون سقراط و ویتگنشتاین گفتهاند كه فلسفه، گاه تطهیر روان میكند. در فرهنگ وبستر، Catharsis به معنای تصفیه و تطهیر نفس و درون است. به تعبیر دقیقتر میتوان گفت، فلسفه یك نوع تصفیه و تطهیر عقلانی و ذهنی میكند. سقراط بر این باور بود كه فلسفه مجال جسارتورزی ماست. به خصوص، جسارت بر این كه بدانیم آنچه را نباید بدانیم! آشفتگی ناشی از سخنان پر از ابهام و ایهام، ترسهای بیمورد همچون ترس بیمارگونه از مرگ، عواطف و احساسات مخرب همچون حس مالكیت، قدرت، مدح طلبی و سرخوشی كاذب، در نظر سقراط روح را كدر میكند و مانع تابش نور حقیقت و خیر میشود.
فلسفه، روان ما را از این موانع میپالاید و بر ضمیر ما نور میتابد (فهم ما را ارتقا میدهد). ویتگنشتاین فیلسوف بختیار اتریشی قرن بیستم از كاتارسیس تعبیر متفاوتی دارد. او معتقد است فلسفه رهایی از موانع تفكر است. درست به همان ترتیب كه بدن از درد و بیماری رها میشود؛ عقل هم با فلسفه از حصارهای فكریاش خلاص میشود. در نظر او مانع تفكر سوء استفاده از زبان است. استفادهی ناصحیح از زبان به یاوهگویی و سخنان بیمعنا خواهد انجامید. توجه كنید: فضا محدود است یا نامحدود؟ ممكن است پاسخ این باشد كه نامحدود است؛ چرا كه اگر محدود بود باید بعد از اینكه تمام میشد، چیزهایی فراتر از آن وجود میداشت [هر مرزی فضا را به دو قسمت تقسیم میكند]. از طرفی هر چیز فراتر، چیزی نمیتواند باشد، جز فضای بیشتر. پس فضا باید نامحدود باشد. خب اینجا پاسخ دیگری داده میشود: تا جایی كه فضا وجود دارد او هست آنچه كه هست! او كامل است و از آنجایی كه كامل است، نامتحرك است و از آنجا كه نامتحرك است، محدود است. از این رو فضا باید محدود باشد؛ درست؟ نه! غلط! برای اینكه اگر فضا بخواهد محدود باشد، باید چیزی فراتر از آن یافت. اما هیچ چیز به جز فضای بیشتر نمیتواند فراتر از فضا باشد. از این رو جهان نامحدود است!
من واقعاً دارم گیج میشوم. به نظر میرسد كافی باشد. ویتگنشتاین معتقد بود زبان، عامل ایجاد رنجهای ذهنی است. او بر این باور بود كه زمانی كه زبان به تعطیلات میرود، همان زمانی است كه زبان را برای بیان چیزهایی به كار میبریم كه از توان زبان خارج است. این همان مانعِ اندیشیدن است. فیلسوفان چگونه دردهای ذهنی را درمان میكنند؟ بعضی وقتها نمیتوان به این سؤال پاسخ مشخصی داد. اما میتوان نشان داد كه عامل بیماری، استفاده ناصحیح از زبان است و در پی تصحیح و درمان آن بود. به پیروی از ویتگنشتاین در مثال فوق باید گفت، محدود و نامحدود گر چه معنای مشخص و محصلی در ریاضیات دارد؛ اما نمیتواند در فیزیك همان گونه معنادار باشد. ممكن است با استفادهی زبان در سپهری احساسی، به پاسخی دربارهی محدود یا نامحدود بودن فضا برسیم، اما اگر نظر ویتگنشتاین را بپذیریم، چنین چیزی معنادار نیست. ویتگنشتاین به ما یاد نمیدهد كه در پاسخ به این سؤالات، چه جوابی دهیم؛ بلكه او به ما یاد میدهد كه خیلی از سؤالها سؤال نیست و از اینرو ما باید سپاسگزار او باشیم.
●انگیزش راز ورزانه:
علاوه بر آنكه فلسفه اشتیاق ما را با پاسخ دادن به پرسشهای اساسیمان ارضاء میكند، وسعت سطح آگاهیمان را ارتقا میدهد. در كثیری از فیلسوفان شرق و غرب، میتوان این مسئله را پی گرفت. در مجموعه آثار افلاطون ملاحظه میكنیم كه او معنای پژوهش فلسفه را فراتر رفتن از فهم عادی و درك اشراق گونهی معقولات عالم بالا میداند. به تعبیری یك جهش عقلانی اشراقی برای درك حقیقت را لازم میشمرد. دركی كه توأم با لذت است. این تجربه البته صرفاً تجربه عاطفی احساسی نیست و خردی فراتر از فهم عادی را میطلبد. ارسطو در اخلاق نیكوماخوس دربارهی فضایل زندگی آدمیان سخن میگوید. فضیلت آن است كه با عقل منطبق باشد. بر این اساس، عقل والاترین حس آدمی است. طبق نظر ارسطو، عقل متعالیترین جزء وجود آدمی است. بنابراین با ورز عقلانی، ما میتوانیم به خداوند نزدیك شویم و با خیر و آرامش الهی مساهمت كنیم.
بندیكت اسپنیوزا، فیلسوف یهودی قرن هجدهم در كتاب اخلاق خود نشان میدهد، طریق وصول به سعادت از شوری عقلانی به واقعیت میگذرد. متأخرتر از اینان، در قرن نوزدهم، برادلی در كتاب «بود و نمود» آورده است: "من بر این باورم كه همهی آدمیان، كمابیش به سمت عالمی ورای طبیعت میل میكنند. راهها متفاوت است، اما به نظر میرسد كه همه در پی درك چیزی فراتر از دنیای مشهودند. به طرق متفاوت، چیزهایی را در عالم بالا درمییابیم كه روحمان را میپالاید و ارتقایمان میدهد و از این رو تلاش عقلی برای فهم هستی، جهدی عملی و ریاضت كشانه است". بعضی جملات خودشان بهترین توضیح را میدهند و نیاز به توضیح اضافه ندارند. شما ممكن است بخواهید دوباره بخوانید.
هگل فیلسوف دیگر قرن نوزدهم در طرح اولین سؤالش گفت: "وجود از خودآگاهی آغاز میشود." او با این سؤال در پی چه بود؟ هگل معتقد به وحدت واقعیت است و انسان را تجلیای از این روح مطلق میداند. آدمی در نهایت به خودآگاهی میرسد. ما در حقیقت چشم و گوش واقعیتیم. آلن واتس متفكر قرن بیستم به زیبایی این ایده را بیان كرده است. او مینویسد: "هر كدام از ما روزنهای از واقعیتیم". شاید طرح موجز آراء هگل و واتس دركی واضح برای شما نداشته باشد، اما زمانی كه این آراء در زمینه فكری خودشان بررسی میشود، حس شما متفاوت خواهد بود. در پایان بد نیست به هایدگر فیلسوف وجودی آلمانی قرن بیستم اشاره كنیم. كسی كه سخن هگل را این گونه تفسیر كرد: فلسفه گذر از موجود به وجود است. وجود (Being با B بزرگ) همان ژرفای واقعیت مفارق است و موجود (being باb كوچك)، وجود فردی من و شماست. فلسفه در نظر هایدگر نتیجهی ژرفاروی واقعیت و وجود است. فلسفه مثل یك زنگ برای آگاهی ماست. این مواجهه با وجود از شناختهای اجتماعی و عرفی از وجود فراتر میرود و در پی درك امری متعالی است.
●انگیزش خردورزانه:
انگیزش خردورزانه، مانند انگیزهی ذهنی- طبیعی بر معرفت بنا شده است. گرچه كه انگیزش خردورزانه، آنچه كه انگیزش طبیعی- ذهنی به آن متوجه شده است را بیشتر میكاود. انگیزش خردورزانه در پی فهم بهتر زیستن است. ریشه كلمه فلسفه، عشق به حكمت و خرد است. خرد، بینشی است كه بر زیست وجودی و سرشت انسانی مبتنی است. اپیكتتوس فیلسوف رواقی قدیم بیان كرده است كه "فلسفه به ما هنر زندگی كردن میآموزد". این البته با هنر نجاری یا آهنگری تفاوت دارد. نجار با چوب كار میكند و آهنگر با آهن اما فیلسوف با چه چیز كار میكند؟ دستمایه فیلسوف از نظر او زندگی شخصی افراد است. از حس مشترك كه بگذریم، زندگی آدمیان با هم متفاوت است. كسی میگفت: شما همان هستید كه خداوند به شما داده است. خودتان را چگونه میسازید و به خداوند باز میگردانید؟ این واقعیت چه مؤمن باشید و چه ملحد در خور توجه است. حقیقت این است كه شما بالقوه و امكانی هستید كه باید به فعلیت درآیید. به تعبیری باید بشوید. در حقیقت همانند یك اثر هنری كه ناتمام مانده است و باید به اتمام برسد. به طور واضح باید خودتان تمامش كنید. حال چگونه باید این اثر هنری، یعنی زندگیمان را تمام كنیم (به تعبیر بهتر چگونه باید به كمال فعلیت یا رشد برسیم). یكی از چیزهایی كه ما را در این طریق یاری میدهد، یافتن حكمت و خردی برای زیستن است.
●انگیزش ورزشی:
نهایتاً گروهی فلسفه میخوانند تا به واسطه آن پیروز شوند. فلسفه همانند یك بازی میماند كه از آن لذت میبریم و با رقابت و همكاری توام است. بازیای كه گاه پایانی ندارد... به همین دلیل فلسفه دقیقاً هیجان یك مسابقه را دارد. یك بازیگر كمدی زمانی ادعا كرد كه میخواهد در دانشگاه فلسفه بخواند. او در پی آن بود تا فلسفه را برای خودش آسان و دستیافتنی كند بنظر میرسید كه او باید خودش را در یك اتاق حبس میكرد تا فلسفه بخواند. اما هرچه كه ما در حالت محبوس در یك اتاق و در تنهایی درمییابیم؛ همان چیزهایی است كه قبلاً دانستهایم. فلسفه و هنر مدرن چنان است كه محتاج بحث كردن، فكر كردن و خواندن و حتی ترسیم اثر هنری با دیگری است. بلز پاسكال اهمیت یك اجتماع فكری را به اندازه وجود اشخاص متفكر میدانست. او بر این باور بود كه گاه آدمیان نه توان تنهایی دارند و نه توان اجتماعیت. پاسكال نوشته است: هنگامی كه درباره رفتارهای آدمیان نظر میكنم؛ جنگها و نامرادیهای آدمیان بیشتر به این دلیل است كه نمیدانند چگونه باید در خانه بمانند!. حتی اگر آدمیان ثروتمند میدانستند چگونه میتوانند از ماندن در خانه لذت ببرند؛ هیچگاه از خانه بیرون نمیرفتند...! نویسنده ناشناخته دیگری نوشته است: مردم اغلب بخاطر آنكه نمیدانند چگونه باید بحث كنند در رنجاند. یكی از موضوعات فلسفه این است كه یاد بدهد، چگونه بحث كنیم و چگونه با یكدیگر هم سخنی كنیم.
مولف : ریچارد كریل مترجم: آزرم نوروزی
منبع: شهر هشتم - شماره صفر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست