یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

درس هایی از فروپاشی بلوک شرق


درس هایی از فروپاشی بلوک شرق

فروپاشی حکومت های لهستان, مجارستان, آلمان شرقی و چکسلواکی به یک معجزه شباهت داشت, حتی پس از ۲۰ سال امروز نیز از میزان شگفتی آن کاسته نشده است

فروپاشی حکومت های لهستان، مجارستان، آلمان شرقی و چکسلواکی به یک معجزه شباهت داشت، حتی پس از ۲۰ سال امروز نیز از میزان شگفتی آن کاسته نشده است. یادآوری آن لحظه تاریخی در هر شخص عاقلی، سبب نشاط و شادی در او می شود. علاوه بر آن احساس انسانی مومنان ادیان آسمانی آن اتفاق را تحقق وعده الهی در زوال ستمگران و مشرکان می دانند. ما مسلمانان در مقابل این اتفاق مهم تاریخی، علاوه بر آن احساس شادی، در راستای دستورات قرآن کریم در آیه۴۲ سوره روم و آیه ۲۱ سوره غافر، موظفیم تنها با عقل خدادادی خویش در باب آگاهی و عبرت آموزی از تاریخ به جای مانده از طوایف ستمگر و مشرک آگاه شویم. آن نظام ها در سازماندهی تصمیم ها، مدیریت، نحوه برخورد با منابع انسانی و ثروت های ملی دارای رفتار و عملکردی مشابه هم بوده اند به طوری که خاصیت مشترک آن نظام ها به کارگیری خشونت در دفاع از جهان بینی خاص بوده است. نهایت همه آن نظام های سوسیالیست خلق یک نوع جامعه آرمانی بود. در این ۲۰ سال توسط کارشناسان و صاحب نظران، کتب و مقالات زیادی در مورد آن رژیم ها به زبان های مختلف از جمله فارسی منتشر شد ولی در این نوشتار به اختصار و فهرست وار اصولی که از نتایج بررسی آن حکومت های سوسیالیستی مشهود بوده به استحضار می رسد؛

۱) جامعه «روزمرگی» آنها بن بستی برای اجرای برنامه ها و خلاقیت های یک مدیر بود. مدیران آن جوامع اگر عملاً از «علت» به «دلیل» روی می آوردند عزل می شدند؛ در نتیجه نحوه مدیریت آنها بی ثبات بود و به سبب جهل و خودمحوری شان، دائماً درمانده و عصبانی بودند.

۲) در روابط بین المللی فاقد نگرشی تاریخی بودند و به سبب رفتار تقلیدی از کرملین و اهمیت ندادن به تجارب بشری، حدود در فضای واقعی بیرونی را از دست می دادند، در نتیجه غالباً برپاکننده زورآزمایی های مضحک در سطح منطقه خویش می شدند. در تاریخ سیاسی، آن نظام ها در تمام صحنه ها بالنده به میدان می آمدند و پس از فرو افتادن احساسات و گذر زمان، بازنده بودن شان بر همه آشکار می شد.

۳) علت اصلی کسب نشدن منافع ملی در روابط خارجی آن نظام ها، نداشتن ریشه های فکری و کمبود تجربه کافی در آن زمینه ها بود. از این رو در اکثر مذاکرات شان با طرف های خارجی، موفقیت شعارها و تعهدات ایدئولوژیک شان را مهم تر از حفظ منافع ملی درازمدت وطن خویش می دانستند.

۴) گرایش متعصبانه و ساده سازی مفرط جهان خارجی جایگزین شناخت حقیقی شده بود. در نتیجه سیاست خارجی در آن نظام ها اثبات منطق و حقانیت ایدئولوژی خویش بود و کاری به واقعیات خارج از ذهن نداشتند و نمایشگاهی از انزوا و فرصت سوزی برای ملت خویش به ارث گذاشتند.

۵) در روابط بین المللی، گذشته گرایی در عرصه های سیاسی سمی خطرناک است. هویت مداران کمونیست با ایستایی در تفکر و عمل و پیروی از سیاست های کرملین برای دوست و دشمن، به رغم تبلیغات قوی شان هیچ گونه پیچیدگی سیاسی نداشتند و دشمنان با رفتار سیاسی آنها، با آسودگی خاطر نقشه های درازمدت خویش را پیاده می کردند.

رژیم های کمونیستی اروپای شرقی نه در جنگ های خارجی درگیر بودند تا شکست بخورند و نه در داخل پیکارهای چریکی داشتند. علت العلل سقوط آنها تصلب ایدئولوژی رسمی بود که توان پاسخ گفتن به چالش های ناشی از دگرگونی های جهان امروز را از دست داده بود. ورشکستگی اخلاقی و معنوی رژیم های کمونیستی سبب نابودی امکان تجدید مشروعیت آنها شد. آنچه به عقیده تحلیلگران، کمونیسم را در اروپای شرقی برانداخت، دگرگونی های سیاسی و اخلاقی بود. بهترین راه برخورد با این مساله، یکی توجه به مفهوم قدیمی مشروعیت است و دیگری هماهنگی هر رژیم با تغییرات اجتماعی است که لزوم فهم آن تحولات اجتماعی در هفت قرن قبل توسط ابن خلدون بیان شده بود؛ « هنگامی که عادت و احوال بشر یکسره تغییر یابد، چنان است که گویی آفریدگان از بن و اساس دگرگونه شده اند و سرتاسر جهان دچار تحول و تغییر شده است، گویی خلقی تازه و آفرینشی نوبنیاد و جهانی جدید پدید آمده است.» (مقدمه، ج۱، ص۶۰)

جهاد اکبر با نفس- این دشمن بزرگ و دائمی ما انسان ها- سبب کمک به ایجاد و استقرار دموکراسی می شود. یعنی مردم منافع جمع را فدای مطامع زودگذر و تنگ نظری های خود نکنند، در شخصیت خویش اقتدارگرا نباشند، شور و احساسات آنی را بر عقل و استدلال مرجح ندانند، شیفته قدرت نشوند، نخواهند ضعف خویش را با پناه جستن در سایه قدرتمداران جبران کنند، نخواهند با غوطه ور شدن در انبوه خلق، مصنوعاً و مجازاً کسب هویت کنند، به فردیت خود احترام بگذارند، آنچه را می شنوند و می خوانند با خرد محک بزنند، هر کهنه یی را عتیقه گرانبها و هر نوظهوری را شایسته تقلید نپندارند و خلاصه اینکه از مرحله صغارت و عدم بلوغی که خود بر خویشتن تحمیل کرده اند، بیرون بیایند و خوداندیش شوند. نسبت ظهور اوصاف فوق در فعالان اجتماعی، رابطه عکس با عمر خودکامگی دارد.

محمدرضا ملکیان