پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

برای شادی متن فلش بگذارید


برای شادی متن فلش بگذارید

یادداشتی بر نمایش «وهم سرخ» به نویسندگی و كارگردانی «حسین احمدی نسب»

دام دام دارام؛ كوبش بلند و ضخیم. هیاهوی دهل های سالك. رقص غریب بر پوسته طبل های پرصدا، اینجا اهل هوا را می آورند برای نجات. آوازشان می دهند با زمزمه كر كننده دهل. تا زار را زیر كنند. پایین بیاورندش. این باد باید از تن دل بكند. خون می خورانند كالبد كسی را كه زار مسلطش شده، تا به زبان بیاید و سراغش را بگوید و این كه از كجاست؟ این زار، باد است. و چند گونه متفاوت دارد. این آیین رهایی بخش را در جنوب بیشتر می توان دید و شناخت. با «بابا و ماما»یی كه خیزران به دست برآنند تا بیمار را از درد اسارت و رنجوری برهانند. این زار یا جن است یا پری و... «وهم سرخ» نمایشی است مبتنی بر آیین زار. آیین پرجنب و جوش كه محال است ببینی و وجد تو را بغل نكند. چیزی چون «كری زنگرو» البته میان این دو فرق بسیار است. «وهم سرخ» بهانه ای است تا زار را ببینیم و اگر نمی شناسیم شمه ای از آن را به لذت نگاه كنیم. ببینیم تا چگونه جنون باد از كشاله تن بیرون می رود و... آیا اصلا می رود؟ یا این كه بیمار می شود و مطرود؟ همین كافی است تا پای ما به سالن باز شود. در وهم سرخ قصه اهرمی است برای رسیدن به زار.

داستان حكایتی پیش پا افتاده و بی جان است. با روندی گنگ و سردرگم كننده كه مدام خط سیر خود را در جریان اجرا محو می كند و از ماقبل خود رد پا نمی گذارد.

دختری دانشجو كه از سر تحقیق و تفحص به جنوب آمده و نزد «بابا مبروك» و «ماما قدم» كه هر دو ترتیب دهنده مراسم زارند، ساكن است. اینجا «چین یاسه» است كه بعد از مردن زنش «ماهو» (البته ماهو نمرده، مبروك او را به عربها فروخته) دچار پسیكوپات شده است. ما مراسم زار را راجع به او می بینیم و دختری دانشجو بر این هم ناظر است و البته سر آخر نیز خود او طعم خون را می چشد. به كل نمی توان داستانی معین با حجمی از تشخص برای وهم سرخ قائل شد. این شاید علت از آن دارد كه ما بسیار راجع به زار كم می دانیم، اما داستان به هیچ گونه نمی تواند ماجرا را برای ما زلال جلوه دهد. دمادم میان خیال و واقعیت رفت و آمد دارد. با وجهه و صورت هایی كه برای ما ناآشناست. البته این از شور اجرا نمی كاهد. وجد هدیه می دهد و خرقه بازی می كند. نشانه هایی البته به كار گرفته شده. مثل پرده آبی انتهای صحنه كه به وقت وهم، سرخ می شود. و پر طاووس گون سبز كه ماهو را از مهتاب تفكیك می كند در بطن «چین یاسه». اما این نبود فصل بندی و رهنوردی داستانی مخاطب را پاك می گذارد در تشكیك و تردید. تا آنجا كه او شاید از دنبال كردن قصه دست بردارد و تنها به اجرای نمایشی پرشر و شور آیین زار بپردازد و نگاهش كند. به عینه معلوم است كه داستان تنها وسیله ای بوده برای نشان دادن این نسك. یعنی شكلی از خط ربط؛ هر چند ساده كه در آخر به آنچه كه شاهد آنیم بپردازد. متن می توانست در هیاتی كاملتر، پخته تر به معادله میان خود و افهام تماشاگر بپردازد كه مع الاسف نبود و نداشت جان مایه یك متن تن قرص را. زبان البته شاعرانه است. ذات دارد. غزل است گویی. شكل می سازد گاهی اوقات با استعاره و بدیع. اما سرآغاز قصه كجاست؟ ما جز هاله ای محو، چیز زیادی از قصه عایدمان نمی شود. خیری را ببیند. خیری متكثر می شود میان رویا و حقیقت، گاه او را كنیزی می بینیم و گاهش با دجن. این تقسیم كار سختی است در قبال وهم سرخ. اما از این كه بگذریم، بازی هاست كه خوب است و لایق خوش آمدن. البته این به انتخاب درست «احمدنسب» برمی گردد در به كارگیری بازی سازان شایق و زار آشنا، بازیگران به آنچه به انجامش می رسانند بر صحنه، آگاهند و واقف و واردند. علی الخصوص «كورش زارعی» و «سیروس كهوری نژاد» از بلدی صحنه را تسخیر تموج رقص و ریتم می كنند. آنچه در ریخت اجرایی به كارتر است استفاده از بدن بازیگر در شكل فیزیكال برای ایجاد فضا است. با اصوات، لحن و لهجه های مدام در حال تغییر كه این خود در تلون و گونه گونی ساختار نمایش نقش مشخصی دارد. آنچه ما می بینیم رقص بالا رونده بدن است كه در خروش كوبه ها خواستار چیزی است. «احمدی نسب» بنا به هنردستی اش در نقاشی، در بوم صحنه رنگها را در شكل نشانه به خوبی به كار می گیرد. رنگهایی چون قرمز، سفید، سبز، آبی، اما اشكال كار او را می توان به سعی و بیش از حد در ایجاز نسبت داد. ایجازی مخل كه هم در متن دامن یك قصه را گرفته كه می توانست واضح و معلوم باشد و هم در اجرا. بدین معنی كه این روند موجز در ایجاد فواصل و نسبیت ها تخطئه كرده است. آنچه در صحنه به عمل می رسد اگر بر آن صبر می شد، حوصله می شد و از حدود و ثغورش راهی مشخص ترسیم می گردید، می شد كه اثری باشد بی نقص. اما چنین نبود وهم سرخ. با این حال اجرا همچنان شعف خود را می پاشاند. بازیگران خالصانه نقش می زنند بر كلك یك آیین دیرینه. این خود انرژی تمام است یك لذت بصری كه انتقالش از صحنه تا تو خودش كلی است.

دست آخر، وهم سرخ نمایشی است كه در جنب و جوش خود متن را منها می كند. اجرا از او پیشی می گیرد و تو را وامی دارد كه یك سو به خرافه بیندیشی و دیگر سو به احتمال و اگر رسیدی به حقیقت.

علی شمس