دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
سرگیجه های مدرن
«نگاه کن چقدر خوب است... نور همه چیز را ویران میکند.» صفحه ۳۴۹ کتاب./ مبهوت کلمات/ «بگذار چنان باشد که همواره بوده است. بگذار همه آنها زنده بمانند، بگذار همه خوشبخت باشند، و چنانچه این بر همگان مقدور نیست، پس بگذار دستکم من نسبت به مهربانی بیرحم و نسبت به بیرحمی، مهربان باشم اما پیش از هر چیز بگذار تا دیوارها دیوار بمانند، بنبستها، بنبست بمانند، جادهها جاده بمانند، و هیچکس خیانتکار نباشد، تا ابدالاباد...» (صفحه ۲۴۰ کتاب.) این کلمات یک نویسنده کلاسیک شناخته شده و جهانی نیست. این کلمات یک عارف پاکباخته نیست. اینها تنها جملاتی است که نوشته شد تا شخصیت استاکر را در فیلمی به همین نام بیان کند. این جزئی کوچک از هنر مردی است که بزرگترین نام، در سینمای شوروی سوسیالیستی در حال ویرانی بود، نامی که بعدها به جهان پیوست و خود را از هر قید و بندی رها کرد، تا تنها آندری تارکوفسکی باشد، با انگشتشمار فیلمهایی که در طول زندگیاش (۱۹۸۶ ۱۹۳۲) ساخت. فیلمهای او بهتنهایی مبهوتکننده هستند. حرکات آرام و پر از وسواس دوربین که داستان را حلاجی میکند، ماجرا را باورپذیر میسازد، بیننده صبور را در خویش غرق میکند... اما دنیای کلمات تارکوفسکی چیز دیگری است. دنیایی که شادی به روح خواننده هدیه میآورد: فیلمنامههای او نه صرف نوشتههایی برای کار سینما، که خود به تنهایی، یک اثر هنری ارزشمند هستند.
نوشتههایی در حد و اندازههای یک رمان که صبور و با دقت کار شدهاند، پرداخته شدهاند و حتی اگر نه سینمای تارکوفسکی را بشناسید و نه دنیای او را، برایتان شگفتانگیز باقی میمانند. نشر نی در ادامه کار سری کتابهای «۱۰۰ سال سینما... ۱۰۰ فیلمنامه»، چهلمین جلد خویش را به آندری تارکوفسکی اختصاص داد و در چاپی تمیز و مزین به عکسهای سیاه و سفید، پنج فیلمنامه از مجموع ۱۰ فیلمنامهای که تارکوفسکی برای فیلمهای سینمایی نوشت، (هفتتای آنها را ساخت)، را با ترجمههایی خوب، (هر فیلمنامه را یک مترجم کار کرده است،) و به همراه مقدمههایی روشنگر، (مقدمه مترجم فارسی و البته هر بار مقدمه نشر انگلیسی فیلمنامهها، اثرها از زبان انگلیسی به فارسی منتقل شدهاند)، به بازار کتاب فرستاده است. پنج سال بعد از اولین چاپ این کتاب، چهارمین نوبت چاپ آن در دسترس علاقهمندان سینما و ادبیات است تا باری دیگر با این شگفتی قرن بیستم روبهرو شویم: مردی که مجنون راستین کلمات و تصویر بود. پس از فیلمنامهها، چند مقاله و مصاحبه نیز آمده است که جالبترین آنها را بابک احمدی نوشته است، یک مقاله که صرفا برای این کتاب کار شده است.
● رویای مجنون یک پرنده کوچک
کودکی ایوان، آندری تارکوفسکی و میخائیل پاپاوا، ولادیمیر بوگومولوف، آندری میخالکف - کونچالوفسکی. ترجمه: مجید اسلامی. محصول ۱۹۶۲ ۱۹۶۱ شوروی سوسیالیستی، ۹۵ دقیقه.
پسر بچهای در میان جنگل راه میرود. صدای عجیب پرندهای را میشنود. به تارعنکبوتی خیره میشود. قدم زدنی کوتاه در جنگلی زیبا، خیلی زیبا، معمولی، ساده، دوستداشتنی و... این توصیف ساده شروع فیلمنامهای است که تارکوفسکی نوشت تا خباثت جنگ را به صورت خواننده بکوبد. رویا را پسر بچهای در میان گل و لای یخبسته میبیند. بچه است و سرباز شوروی و برای جمعآوری اطلاعات به میان خطوط جنگی آلمانهای نازی فرو رفته و حال بازگشته تا همه چیز را باز گوید. «کودکی ایوان» از یک داستان کوتاه برگرفته شده است. تارکوفسکی عاشق اقتباسهای سینمایی از روی آثار ادبی است. نوشتههای سینمایی او با ادبیات کلاسیک روسیه درهم تنیده شده است و از هم تفکیکپذیر نیستند. او عاشقانه به ادبیات عشق میورزد و حال استقلال خود را به خوبی حفظ کرده است.
تارکوفسکی در کار خویش یک دیکتاتور جلاد است، نظر همیشه نظر خود اوست، (این را بارها کسانی گفتهاند که با او کار کردهاند، همکاران او در نگارش این فیلمنامه بعدها کار گروهی با تارکوفسکی را خاطرهای تلخ نامیدند)، این همه از نبوغ او بود، که تیزبینی خاصی به چشمانش بخشیده بود تا بتواند طوری ببیند و بعد بازگو کند که جهانی را مبهوت خویش نگه دارد. «کودکی ایوان» در نوع خویش بینظیر است. شبیه به هیچکدام از فیلمنامههای جنگی نیست که به آنها آشنا باشید. از میان یک رویا شما را پرت میکند به صحنه نبرد و بعد خون است و سیاهی و تباهی. اثر بزرگشدن کودکی را در صحنه مرگآلود بدترین نبردهای تاریخ نشانتان میدهد. کودکی که هیچ از کودکیاش نمانده جز بدنی خرد و کوچک و حال تنها مردی است بیهیچ کس شبیه به خود. مردی که هیچ ندارد از دست بدهد. برای کشورش میجنگد و تنها چیزی که داشت؛ مادری که نازیها کشتند. «چهره ایوان در عکس به او نگاه میکند. چشمانش متعلق به آدم بزرگسالی است که پر از نفرتی مهارنشدنی است.» (صفحه ۱۰۷ کتاب.)
● سرگردان در خویشتن ِخویش
سولاریس، نوشته آندری تارکوفسکی و فریدریخ گُرنشتاین. ترجمه: هادی چپردار، ۱۹۷۲ شوروی سوسیالیستی، ۱۶۵ دقیقه.
سولاریس یک اقیانوس است که از ذرات خاصی ساخته شده که میتوانند فکر کنند. سولاریس در سیاره سولاریس قرار دارد. یک ایستگاه فضایی تحقیقاتی برفراز سولاریس هست. یک نفر قرار است به آنجا فرستاده شود. سولاریس رویازده است. در آن گذشته زنده میشود، جسم میگیرد و خود را عرضه میکند. کریس در ایستگاه خود را رودررو با خود میبیند. خودش همان شکلی که بود. وقتی زنش مرد. حالا زنش برگشته است. حالا وقت دارد با خودش فکر کند، زندگی کند، خودش باشد. سولاریس مغموم است. یک رویاست. یک رویای علمی ممکن. یک سرگیجه که در وجود خواننده رخنه میکند و سرد باقیاش میگذارد: مدرنیسم چه بر سر ما آورده است؟ میگویند این فیلم را تارکوفسکی در برابر «اودیسه فضایی: ۲۰۰۱» کوپرنیک کار کرد. هرچه باشد هر دو اثر شاهکار هستند و هر دو کلاسیک و شناخته شده. داستان فیلمنامه تنها یک اثر علمی-تخیلی روبهروی چشمانتان قرار نمیدهد، که یک رمان کامل است که در آن عرفان و مذهب و علم و کاوش در کنار هم قرار میگیرند و در کلمات با دقت چیده شده تارکوفسکی عیان میشود.
مردی که هیچوقت نمیگوید من تنها دارم یک فیلمنامه کار میکنم، کلمات را طوری میچیند که انگار قرار نیست به تصویر کشیده شوند، که خود یک اثر کامل ادبی را میسازند. سولاریس در مدرنیسم دردناک قرن بیستمی غرق است؛ انسانهایی که در برابر همه چیز ناتوان هستند و تارکوفسکی همهچیز را در ناامیدی مدرن رها میکند، که چاره در دستان انسان نیست، که ما تنها تماشاگرانی هستیم بر فراز سولاریس، تا چه برای ما بسازد. تلاشمان را میکنیم. سعیمان را میکنیم اما امیدوار بودن، کمکی نمیکند: آنچه قرار است رخ بدهد، رخ خواهد داد. «دانش؟ پرت نگو! در این وضعیت نبوغ و کمهوشی به یک اندازه بیفایده است. باید بگویم که ما نمیخواهیم هیچ کهکشانی را فتح کنیم. نمیخواهیم زمین را تا دورترین سرحدات کهکشان گسترش بدهیم. ما نمیدانیم با دنیاهای دیگر چه کار کنیم. ما به دنیاهای دیگر نیاز نداریم. ما به... به یک آینه نیاز داریم. داریم تلاش میکنیم تا ارتباط برقرار کنیم، اما هیچوقت نمیشود. ما در موقعیت خندهدار ِ انسانی هستیم که برای هدفی تقلا میکند که ازش میترسد، که به آن نیازی ندارد. چیزی که انسان نیاز دارد انسان است! به افتخار گیباریان! بیایید به یاد او بنوشیم! هرچند که دچار وحشت شد.» (صفحه ۱۷۷ کتاب)
● رویاهای خوشبختی
استاکر، آندری تارکوفسکی و برادران استروگاتسگی، ترجمه: مژگان محمد، ۱۹۷۹ شوروی سوسیالیستی، ۱۶۱ دقیقه.
یک منطقه حفاظت شده هست. میگویند یک شهابسنگ دهکدهای را ویران ساخت. میگویند از شهابسنگ گویی باز ماند که هر کسی به آن برسد، هر آرزویی داشته باشد، برآورده میشود. منطقه مرموز است. متافیزیک این جهان بر آن حکمفرما نیست. حاکم رمزآلود خویش را دارد که چیزها را آنگونه شکل میدهد که خود میخواهد. هر چند که همه چیز منطقه به نظر عادی برسد، تنها یک راهنما، یک استاکر، میتواند به منطقه راه یابد، به اتاق راه یابد و همراههای خویش را به آرزوهایشان وصال بخشد. استاکر خود نمیتواند آرزو کند. تنها شاهد است. یک شاهد آرام که فقط سعی میکند انسانها را به سوی خوشبختی بکشاند. روایت تارکوفسکی از این پیرنگ مرد تنهایی است که هیچکس، حتی خانوادهاش هم او را درک نمیکنند و برای باری دیگر (شاید آخرین بار) راهی منطقه است، تا یک دانشمند و یک نویسنده را به امیدهایشان برسانند. اگر امیدی وجود داشته باشد. سه نفر راهی میشوند تا به آرزوهایی برسند که خود نمیدانند. و داستان شکل میگیرد. یک روایت اسرارآمیز هراسناک از یک سفر عرفانی مدرن که آدمها را به سوی خود، به سوی زندگی، به سوی خوشبختی، به سوی واقعیت راهنما میشود: که هستیم و کجا درمانده بازایستادهایم که چه باید کرد؟در «استاکر» است که تارکوفسکی تصویرسازیهای صرف «کودکی ایوان» و دیالوگهای کوتاه و نیمهبلند «سولاریس» را میرساند به دیالوگهای بلند و تکاندهندهای که میخکوبکننده هستند و تا پایان کتاب همراه دیگر نوشتههای او میشوند. او قلم خویش را یافته و از آن حداکثر استفاده را میکند.
مینویسد و تصویر نقش میزند و مبهوت باقیتان میگذارد، که چه نبوغی دارد. «میدانید، چیزی که درباره رفتن به «منطقه» گفتم، همه دروغ بود. منبع الهام برود به درک... اما چطور میشود چیزی را که میخواهم، بشناسم یا نامی بهش بدهم؟ و چطور بگویم که در واقع شوقی به آن چیز ندارم؟ یا چیزی را میخواهم که در واقع نمیخواهمش؟ بعضی چیزها چنان مبهماند که نمیتوان نامی بر آنها گذاشت. معنیشان محو میشود، از بین میرود، ذرهذره تمام میشود، درست مثل مُشتی شن از میان انگشتان گشوده. (مکث میکند.) وجدان من تمایل دارد که گیاهخواری همهگیر شود؛ در سرتاسر دنیا. اما ضمیر ناخودآگاهم حسرت طعم یک تکه گوشت آبدار را دارد. پس من در واقع چه میخواهم؟» (صفحه ۲۱۶ و ۲۱۷ کتاب.)
● فراموشی ِ ممکن
نوستالگیا. آندری تارکوفسکی و تونینو گوئرا، ترجمه: فردین صاحبالزمانی، ۱۹۸۳، ایتالیا، ۱۲۶ دقیقه.
یک نویسنده اپرا لیبرتو (آثار موزیکال داستانوار شبه اپرایی) از روسیه به ایتالیا آمده تا در مورد داستان آهنگساز روسی تحقیق کند که در اواخر قرون میانه به ایتالیا سفر کرد تا موسیقی تحصیل کند و در سکون ایتالیایی (نوستالژیا) غرقه شد و به کشور بازگشت، شرابخوار شد و خویش را دار زد. «نوستالگیا»ی تارکوفسکی رویاییترین تصویرپردازی ممکن است. همه چیز حالتی وهمگونه دارد. هیچ چیزی واقعی نیست. مردی که به سفر آمده، خود دردمندی واقعیست که خویش را میجوید و جز رویا و کابوس و توهم هیچ نمییابد. دیگر چیز زیادی برایش نمانده است. حتی نمیداند ناهار خورده یا نه، امروز است یا دیروز، یا فردا. هیچ چیزی نمانده است. در اوج ناامیدی دست و پا میزند و تلاش میکند که خویش را نجات بدهد. «نوستالگیا» سفرهایی موازی آدمهایی است که هر کدام به دنبال چیزی مبهم گردهم آمدهاند. کشورها کنار گذاشته میشوند و فرهنگها و نامها و سنتها تا گیجی و مبهوت بودن انسان امروزی تصویر شود. انسانی که شاید دیگر میخواهد فقط در سکوت و سکون باشد و تاریکی. هیچ نبیند. هیچ نباشد. کاش هیچ نباشد. رنج سرتاسر اثر غمگین تارکوفسکی را پر کرده است. چهارمین فیلمنامه او لبریز از توصیفهای سنگین و پر از جزئیات است. لوکیشن آن ایتالیاست، اما انگار که هر جای جهان میتواند باشد. او نقش میزند و از میان تصویرهای او خود را میبینیم، خیره بر خویش. در این اثر تارکوفسکی با شعر عجین شده است و بخش تاثیرگذاری از دیالوگها، شعرهای مادر خود او (یک شاعر معروف روس،) هستند. در «نوستالگیا»، تارکوفسکی مرزهای ادبیات و سینما را کنار میگذارد و همه چیز در هم یکی میشود: در تصویری ممتد و طولانی از زندگی امروزی. «نور پنجرهها بهآرامی انگار روشنتر میشوند. شاید نور ماه باشد که فراز ِ زمین ایستاده و هِلال ِ تاریک ِ رواقها و ستونهای عظیم ویرانههای کلیسای ِ جامع ِ چیوستینو را نمایان میکند که در آسمان ِ پُرآذرخش بالای خانه به پرواز درآمده، سربرافراشته بالای خانه و بالای گورچاکف همانطور که ساکن نشستهاند زیر درخت. دیوارهای ستبر، مثل دیوارهای زندان، خانهاش را در برگرفته و خشک کلوخهای زمین ِ خانهاش در مه و سبزههای کلیسا گم شده، و با ماهش روشنا یافته است...» (صفحه ۳۱۷ کتاب.)
● مرگ ِ مبهوت
ایثار. آندری تارکوفسکی، ترجمه: نغمه ثمینی، ۱۹۸۶، سوئد، ۱۴۹ دقیقه.
آخرین اثر تارکوفسکی پیش از مرگ بر اثر سرطان، بهگونهای یک وصیتنامه معنوی-هنری از یکی از بزرگترین نامهای تاریخ سینما و فرهنگ جهان است. تارکوفسکی مرزهای هنر و اسطوره را درهم میریزد و ماجرای یک قصه درباره ساحرهای که با آمیزش جسمانی شفا میبخشد را ترکیب میکند به ترس امروزی از جنگی دیگر، راوی داستان، در اولین اپیزود فیلم، در یک پیادهروی طولانی برای پسرش داستانهای مختلف تعریف میکند. استاد دانشگاه است و مغموم. داستان ادامه پیدا میکند تا بازگشت به خانه، یک روز آرام، که با یک تصویر سیاه میشود: قیافه نخستوزیر که خبر از شروع جنگ میدهد و اینکه بمبهای اتمی کشور را نجات خواهند داد... فیلم در یک کابوس غرق میشود، سیاهترین و ترسناکترین صحنهها در طبیعیترین شکل زندگی نقش زده میشوند. هیچ اتفاق خاصی نیفتاده. چون برق نیست، خبری هم منتقل نمیشود. آدمها اما هراسان و درمانده که چه خواهد شد... جواب در دستان راوی است، ساحره را بیابد و آرزو کند تا هیچ اتفاقی نیفتد... تا همه چیز به حالت گذشته بازگردد... تا زندگی دوباره خودش باشد، بیهیچ تصویری اضافه...
«آه خداواندا! در این وقت مخوف ما را نجات بده... مرگ را برای فرزندانم مخواه، و نه برای دوستانم نه همسرم نه ویکتور، یا هر کسی که دوستت دارد، به تو باور دارد، یا هر آن کسی که به تو ایمان ندارد، چراکه نابیناست و فرصتی درخور برای اندیشیدن به تو نداشته، یا به این سبب که هرگز در نهایت ِ اندوه نبوده، و برای کسانی که اینک بیبهرهاند از امید، از آینده، از زندگی، از اقبال ِ اینکه بگذارند افکارشان درجا نزد تو بیاید، کسانی که در ترس غوطهورند و در احساس ِ نزدیک شدن به پایان، میترسند نه برای خود بلکه برای نزدیکانشان، برای آنهایی که حمایتگری جز تو ندارند. زیرا این جنگ ِ آخرین است، و مخوف است، و نه فاتحی به جا میگذارند نه مغلوبی؛ نه شهری، نه روستایی، نه سبزینگی، نه درخت نه آبی در چشمهای نه پرندهای در آسمان...» (صفحه ۲۷۰ کتاب.)
سید مصطفی رضیئی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست