پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

ازمن به دیگری


ازمن به دیگری

اگر بخواهیم در میان اندیشه های پراكنده و سامان گریز «كارل یاسپرس» , فیلسوف معاصر آلمانی, مضمونی بیابیم كه بیش از همه بتواند گوهر فلسفه او را به ما بشناساند, شاید آن مضمون اندیشه «ارتباط» باشد و این سخنی گزاف نیست اگر بگوییم كه یاسپرس گوهر فلسفه در «ارتباط» می جوید و حتی آن را سازنده هستی انسان می داند

كارل یاسپرس؛ فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانی از جمله فیلسوفانی است كه به مسئله «ارتباط» به عنوان بنیادی برای كمال و رشد فردیت انسان می پردازد. از نظر وی در درجه اول گوهر آدمی و به تبع آن فلسفه در نحوه ارتباط یابی انسانی با دیگران نهفته است. در همین راستا وی، ارتباط را تنها با دیگر انسانها محدود نمی سازد، بلكه ارتباط آدمی را با امر متعالی (خداوند) مدنظر دارد. مطلبی كه از پی می آید به مسئله «ارتباط» در آرای یاسپرس به عنوان بنیادی ترین امكان فراروی انسان می پردازد.

اگر بخواهیم در میان اندیشه های پراكنده و سامان گریز «كارل یاسپرس» ، فیلسوف معاصر آلمانی، مضمونی بیابیم كه بیش از همه بتواند گوهر فلسفه او را به ما بشناساند، شاید آن مضمون اندیشه «ارتباط» باشد و این سخنی گزاف نیست اگر بگوییم كه یاسپرس گوهر فلسفه در «ارتباط» می جوید و حتی آن را سازنده هستی انسان می داند.

چنین توجیهی به مسأله ارتباط از چه روست؟ در پاسخ باید به یكی از مضامین بنیادین فلسفه معاصر یعنی مسأله نفی ذات- كه یاسپرس هم به آن توجه می كند- اشاره كرد. این اندیشه كه پس از فیلسوفان تجربه گرا در فلسفه جدید تا حد زیادی پذیرفته شده، در فلسفه های اگزیستانس سرشتی دیگرگونه می یابد و بیش از هر چیز در نگاه خاص این فیلسوفان به انسان مورد توجه قرار می گیرد. از همین روست كه مثلاً سارتر وجود انسان را مقدم بر ماهیت او می داند.

یاسپرس نیز مانند فیلسوفان دوران جدید معتقد به اصالت ذات نیست و همنوا با سارتر، انسان را دارای ماهیت و ذاتی از پیش تعیین شده نمی داند. در چنین تصویری از انسان یا باید اساس هویت انسانی را در هر صورت آن انكار كرد كه چنین چیزی ممكن نیست و یا باید از راهی دیگر امكان حصول تعیین و تمایز را برای انسان میسر ساخت.

«ارتباط» مفهومی است كه یاسپرس با استفاده از آن این نقص را جبران می كند. او معتقد است كه انسان در شبكه ای از روابط با سطوح و لایه های دیگر خود و نیز در ارتباط با «عالم» و «امر متعالی» ، تعیین می یابد و بسته به نوع و نحوه این ارتباط، نوع و شرایط تحصل و تمایز وجود انسانی به دست می آید. آدمیان از آن رو تعریف ثابتی را بر نمی تابند و افراد نوع واحدی نیستند كه روابط متفاوتی دارند و از همین رو هم منحصر به فردند.(۱)

چنان كه گفتیم یاسپرس گوهر فلسفه را نیز مفهوم ارتباط می داند. به نظر او سه انگیزه انسان را به جست وجوی دانایی و پرداختن به فلسفه راه می برد: حیرت، شك و بی پناهی؛ اما این سه كافی نیستند و تنها در صورتی می توانند سرچشمه فلسفه باشند كه میان آدمیان ارتباط وجود داشته باشد.

از وجهی دیگر، ارتباط لازمه تفكر فلسفی است، چون در بحث فلسفی نیاز به همدلی است تا از راه آن، یك اگزیستانس با اگزیستانس دیگر تماس حاصل كند. لازمه این ارتباط نیز گفت وگو است. به نظر یاسپرس هنگامی كه اختلاف نظر وجود دارد نباید دیگری را دشمن انگاشت یا او را نابود به شمار آورد یا خواهان از بین بردن او شد. ما همه انسانیم وباید بتوانیم از یكدیگر پرسش كنیم. آنگاه است كه تجربه ارتباط حاصل می شود. یاسپرس در این باره می گوید:

«من حقیقتی را كه حقیقت من است در اندیشه كنار می گذارم و می كوشم امكانات فرد دیگری را در اندیشه و احساس پی بگیرم تا دریابم چه چیزی برای او واقعیت دارد.ما بدین ترتیب تجربه ارتباط پیدا كردن را كسب می كنیم، فقط در اندیشه به دیگری است كه از خویشتن خویش بیشتر اطمینان حاصل می كنیم.» (۲)

تجربه ارتباط خود یاسپرس با فیلسوف پرآوازه هم وطنش، هایدگر، شاهدی بر این سخن است. او یكی از فصل های طولانی زندگی نامه اش را به بحث از روابطش با هایدگر اختصاص می دهد و در طی آن شرح فراز و فرود این رابطه را بازمی گوید و بیان می كند كه به رغم دغدغه ها و خاستگاه مشترك فلسفی چگونه هیچ گاه با هایدگر به توافق اساسی نرسیده است.(۳)

ارتباط بنیاد تفكر فلسفی است، اما مهم تر از آن، بر سازنده هستی انسان است.

او در «كوره راه خرد» نیز چنین می نویسد:

«اگر من می توانستم برای خودم و در تنهایی مطلق، به حقیقت یقین داشته باشم، نه چنین رنج ژرفی از نبود ارتباط می بردم و نه چنین لذت بی مانندی در ارتباط اصیل می جستم؛ اما من تنها در پیوند با دیگران هستم. من در تنهایی هیچم ... تنها در ارتباط است كه همه حقیقت های دیگر كمال می یابند، تنها در ارتباط است كه من خویشتن خویش هستم، كه فقط زندگی نمی كنم، بلكه زندگی را كمال می بخشم...» (۴)

یاسپرس در كتاب مهم خود، «فلسفه» ، از چهار سطح در انسان سخن می گوید كه در هر یك، ارتباط هایی متناسب با همان سطح وجود دارد:

۱- در سطح «وجود تجربی» اراده انسان معطوف به حفظ و توسعه خویش است و جست وجوی سعادت برای فرد مطرح است. بنابراین انسان ارتباط با جماعتی را می طلبد كه زندگی او را حفظ كنند. وجود تجربی در شبكه ای از روابط اجتماعی منافع خود را می جوید. ارتباط در این سطح بر اساس تجربه اكثریت است؛ فرد مقهور جمع می شود و خود را به آن وامی گذارد تا از راه این ارتباط به منفعتی دست یابد. او در این گونه از ارتباط در آداب و رسوم و اعتقاد و رفتار اجتماع محو می شود. شباهت با دیگران مشخص می كند كه خوشبختی یا رضایت چیست و چه چیزی برای زندگی ضرورت دارد. یاسپرس می گوید:

«وجود تجربی ما می خواهد بدون محدودیت خود را حفظ كند و گسترش دهد. وی خرسندی و سعادت را می خواهد. برای نیل به این هدف،... ارتباط با جماعتی را می طلبد كه می توانند زندگی را حفظ كنند.» (۵)

۲- در سطح «آگاهی كلی» ، فرد محتوای اندیشه و آگاهی كلی موجود در دیگران را می پذیرد و با آن مرتبط می شود. آگاهی فردی با آگاهی كلی هماهنگ است. فرد از وجود خود پرسش نمی كند و صرفاَ منافع خود را می جوید. او در این سطح چیزی را انجام می دهد كه هر كس دیگری انجام می دهد و به چیزی معتقد می شود كه دیگری معتقد است. در این سطح، فرد دیگران را به نحو عینی ادراك می كند و هرگاه هدفی را بجوید كه به ابزارهای مناسب نیاز دارد با آن ها ارتباط برقرار می كند. این ارتباط غیرشخصی است؛ زیرا هر فردی می تواند جایگزین فرد دیگری شود. هر فرد، دیگری را چونان ماده در نظر می گیرد. فرد، دیگران را برای خود می خواهد و آنان را از قصد خود آگاه نمی سازد.

۳- در سطح «ذهن» یا «روح» ، فرد كه عضوی از یك مجموعه كلی است، با اهداف و آرای مشترك اعضای دیگر ارتباط برقرار می كند. در این سطح ارتباطی، ظهور ایده یك كل ناشی از جوهر اجتماعی است. فرد از جایگاهش در آن كل آگاه می شود و چونان یك عضو با دیگران ارتباط برقرار می كند. ارتباط در ایده یك كل مانند دولت، جامعه، دانشگاه، خانواده، شغل و... چنین ارتباطی است. هر چند مشاركت در ایده ها به زندگی انسان معنا می بخشد، ولی در این نوع ارتباط فرد با خود متحد نیست. یاسپرس در این باره می گوید:

«برای این كه ارتباط (در مرتبه) روح ممكن باشد كافی نیست كه من به عنوان فهم محض، اصول این همانی و تناقض را بشناسم و از آن پیروی كنم. در این جا آن كه سخن می گوید و می فهمد از جوهر یك ایده سخن می گوید. او باید سرشار از این (ایده) باشد كه صرفاً یك عین در جهانی نیست كه به وسیله آگاهی محض می تواند شناخته شود.» (۶)

۴- در سطح «اگزیستانس» ، ارتباط برای تحقق خود هستی است. در این سطح هدف از برقراری ارتباط، تحقق یك اگزیستانس دیگر است. این ارتباط كه میان دو «خود» اصیل برقرار می شود منحصر به فرد و غیرقابل تقلید است و حتی از بیرون نیز قابل شناسایی نیست. برای چنین ارتباطی باید نه دانش دیگری كه ایمان او را فرا خواند.

ارتباط در این سطح تنها راهی است كه در آن با آفرینش متقابل، «خود» آفریده می شود بدون آن كه در دیگری منحل شود. در این حالت تنهایی و اتحاد هر دو تحقق دارند. از یك سو من خود می شوم و وجود من از آن حیث كه من هستم محقق می گردد و از سوی دیگر وجود من در دیگری معنا می یابد. یاسپرس خود دراین باره می گوید:

«من نمی توانم خودم باشم مگر آن كه دیگری بخواهد كه خود شود. من نمی توانم آزاد باشم مگر آن كه او آزاد باشد. من نمی توانم از خود مطمئن باشم مگر آن كه از او مطمئن باشم. در ارتباط، نه فقط من برای خودم كه برای دیگری احساس مسئولیت می كنم، گویی او من است و من او. تا او با من در نیمه راه برخورد نكند، احساس نمی كنم كه آن را كنار می زنم زیرا من تنها با عمل خودم به نقطه ارتباط نمی رسم، عمل دیگری باید با آن هماهنگ باشد.» (۷)


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.