سه شنبه, ۲۶ تیر, ۱۴۰۳ / 16 July, 2024
چرا «جان مالکوویچ بودن» را نوشتم
![چرا «جان مالکوویچ بودن» را نوشتم](/web/imgs/16/143/e10fd1.jpeg)
نخستین شغل من در زمینه نویسندگی در یک شوی تلویزیونی بهنام «Get a Life» بود. این برنامه براساس عقیده و نظر سازندگانش، کریس الیوت و آدام رسنیک ساخته میشد؛ همانهایی که در مجموعه دیوید لترمن کار کرده بودند. نوشتههای آدام اصلیترین و بهترین منبع برای «Get a Life» بود و همه ما سعی میکردیم مثل او بنویسیم. کار اینگونه بود.
البته نتیجه کار برای من ناامیدکننده بود. در این هنگام بود که ناگهان متوجه شدم تا زمانی که کار من تقلید کورکورانه از فرد دیگری است، هیچ امیدی به تغییر شرایطم نمیتوانم داشته باشم. مشخص بود که تنها راهحل، یافتن شغلی بود که در آن کار خودم را انجام دهم نه اینکه از فرد دیگری تقلید کنم. وقتی شما عمیقا اعتقاد دارید که جالب نیستید، اتکا به خود برایتان بسیار دشوار میشود.
در اوایل دوران نویسندگیام، جرات ابراز نظر نداشتم. نمیتوانستم در اتاق نوشتن حرفی بزنم. داشتم روی یک مجموعه طنز تلویزیونی کار میکردم. اینگونه نبود که به انتخاب خودم صحبت نکنم، در واقع نمیتوانستم دهانم را باز کنم. اعتماد به نفس لازم را برای اظهارنظر نداشتم. در طول شش هفته هیچ لغتی از دهانم خارج نشد. فکر کردم که اخراج خواهم شد؛ شاید هم باید اخراج میشدم.
من فیلمنامه «جان مالکوویچ بودن» را وقتی نوشتم که در انتظار آغاز کار یک مجموعه طنز تلویزیونی دیگر بودم که قرار بود در آن کار کنم. میخواستم یک فیلمنامه بنویسم و از آن برای به دستآوردن کار استفاده کنم. ایده من این بود که فردی راهی به درون ذهن شخص دیگری پیدا میکند و ایده دیگر من درباره داستانی بود که به رابطه احساسی یک نفر با همکارش میپرداخت. هیچ یک از این دو داستان به یک سرانجام ختم نمیشد، بنابراین تصمیم گرفتم آنها را با هم ادغام کنم.
کار رضایتبخش از آب درآمد و من را تا حدی به شهرت رساند. افرادی فیلمنامه را میخواندند و میگفتند که جالب است، اما در عین حال میگفتند هرگز کسی این فیلم را نخواهد ساخت. من حدود ۱۵ ملاقات اینگونه داشتم، از این رو واقعا انتظار نداشتم که این فیلم ساخته شود. سپس اسپایک جونز را ملاقات کردم. او با موقعیت خوبی که داشت، میتوانست موجبات ساختهشدن یک فیلم را مهیا کند. من انتظار نداشتم که این فیلم، فیلم خاصی از کار درآید و فکر میکنم اسپایک هم مثل من فکر میکرد. به یاد میآورم که در اولین روز نمایش این فیلم که در جشنواره ونیز بود، من را دعوت نکرده بودند، اما اسپایک، کامرون دیاز و کاترین کینر را دعوت کرده بودند. در یک تماس تلفنی به من اطلاع داده شد که فیلم خیلی خوب بود. سپس مقالات تحسینآمیزی در مورد فیلم نوشته شد. واقعا هیجانانگیز بود.
داستانگویی در ذات خود کار خطرناکی است. یک واقعه آسیبزننده را در زندگیتان در نظر بگیرید و درباره چگونگی تجربهکردن آن فکر کنید. اکنون به خاطر آورید که در یک سال بعد از ماجرا، چگونه تجربهتان را برای شخص دیگری شرح دادهاید. آیا در صدمین بار نیز همانگونه داستانتان را تعریف کردید که در بار نخست تعریف کرده بودید؟ به عقیده بیشتر مردم، پرسپکتیو (نگاه به وقایع داستان از فاصله دور از نظر زمانی) چیز خوبی در داستان است. با استفاده از آن میتوانید خصوصیات مختلف شخصیتهای داستان را تعیین کنید، میتوانید جنبه اخلاقی به داستان بدهید، مفهوم آن را درک کنید و بافتی را به عنوان زمینه (کانتکست) برای آن تعیین کنید. اما پرسپکتیو گمراهکننده نیز هست، زیرا گذشت زمان موجب دوبارهسازی اتفاقات در ذهن ما میشود و داستان حاصلشده، شباهت اندکی با داستان واقعی پیدا میکند.
اتفاق دیگری که با گذشت زمان روی میدهد، اصلاح و تنظیم داستان است، به این معنا که شما پی میبرید که کدام بخش از داستان مفید است، کجاهای داستان نیاز به جزییات بیشتر دارد و کدام قسمت آن باید حذف شود. هدف شما از ساختن داستان، سرگرم کردن مردم است؛ چه داستانهایی که در شبنشینیها نقل و چه داستانهایی که در فیلمهای سینمایی روایت میشوند. اجازه ندهید کسی به شما بگوید چه چیزی را در داستانتان بیاورید. اصلا به عنوان یک تجربه، سعی کنید یک «ضد داستان» بنویسد. این به شما اجازه میدهد که متفاوت باشید. یک داستان کوتاه را که بار سینمایی دارد برایتان تعریف میکنم: من هر روز صبح در اطراف خانهام که پر از تپه است، میدوم. یک روز هنگام دویدن، مردی را از دور دیدم که در جهت مخالف من میدوید. او داشت از پایین تپه بالا میآمد و من از بالا به طرف پایین تپه میرفتم. او که مردی بود مسنتر از من و با هیکل درشت، هنگام بالا آمدن از سربالایی، به سختی تقلا میکرد و نفسنفس میزد. در بین ما یک شیر آب وجود داشت و هر کدام از ما یک قمقمه در دست داشتیم.
وقتی من به شیر آب رسیدم او از دور فریاد زد: «مثل آب خوردن به آب رسیدیها.» من از این شوخی خوشم آمد و ما با هم یک ارتباط مختصر برقرار کردیم. با خودم فکر کردم که او آدم باحالی است. چند هفته بعد دوبار از کنارش گذشتم و به خاطر آوردم که او همان شخص شوخطبع است. وقتی از کنار هم میگذشتیم او همان جمله را تکرار کرد. با خودم فکر کردم که این جمله تکهکلامش است و او وقتی من را دید چیز بهخصوصی در من ندیده بود که این جمله را به من گفت.
در واقع فهمیدم که او این جمله را به همه میگوید. حتما او مرا بار دوم به یاد نیاورده بود. این بار هم به گفته او خندیدم، اما این بار خندهام کمی زورکی بود. یک دفعه دیگر هم باز از کنار او گذشتم و او باز همان جمله را تکرار کرد. این بار او از تپه پایین میآمد و من از آن بالا میرفتم. از این رو این جمله اصلا معقول به نظر نمیرسید. من از جمله او ناراحت شدم و به نظرم رسید که او مشکلی دارد که مدام این جمله را میگوید. بعدها نیز او را دوباره دیدم و این جمله را هفت یا هشت بار دیگر شنیدم. آنگاه بود که تصمیم گرفتم از این شخص دوری کنم. من با این عقیده موافق هستم که داستان با گذشت زمان تغییر میکند و این تغییر در حالی اتفاق میافتد که هیچ چیز در خارج از داستان عوض نشده است. آنچه عوض میشود تماما در ذهن ماست و با فهم و درک ما رابطه دارد. داستان را میتوان در قالب ویژهای بیان کرد. برای مثال نمیتوان داستانی را در قالب یک نقاشی گنجاند. نکته در این است که بدانیم هر داستان را باید با وسیله مناسبش ارایه داد (برای مثال کتاب یا فیلم و...). اگر شما نمیتوانید علتی برای اینکه فلان داستان را باید در فلان قالب بیان کرد پیدا کنید، اصلا دلیلی ندارد که به دنبال داستان ساختن بروید.
چارلی کافمن
ترجمه: فرید الوندیپور
در این مثال نویسنده از کلمه downhill که دارای دو معنای «پایین تپه» و «کار آسان» است، استفاده کرده است. (بهخاطر غیرممکن بودن ترجمه دقیق این کلمه، از معادلسازی استفاده شده است.م)
منبع: گاردین، (۳ اکتبر ۲۰۱۱)
تعمیرکار درب برقی وجک پارکینگ
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
فروش انواع ژنراتور دیزلی با ضمانت نامه معتبر
مسعود پزشکیان ایران دولت چهاردهم پزشکیان ترور رئیس جمهور دولت سیزدهم سعید جلیلی انتخابات ریاست جمهوری مجلس شورای اسلامی رهبر انقلاب علیرضا زاکانی
شهرداری تهران تهران تیراندازی پشه آئدس بازنشستگان تب دنگی هواشناسی شورای شهر تهران وزارت بهداشت قتل پلیس راهور پلیس
ترافیک قیمت خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو خودرو سایپا قیمت دلار قیمت طلا قیمت دلار برق بازار خودرو
نذری مهران غفوریان تلویزیون مختارنامه مداحی امام حسین دفاع مقدس سینمای ایران سینما سریال تئاتر
مغز فناوری دانشگاه تهران دانش بنیان
دونالد ترامپ رژیم صهیونیستی غزه ترامپ ترور ترامپ فلسطین آمریکا جنگ غزه اسرائیل روسیه جو بایدن ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال یورو 2024 لیونل مسی رامین رضاییان تیم ملی اسپانیا تیم ملی انگلیس باشگاه پرسپولیس مهدی طارمی نقل و انتقالات لیگ برتر
همستر کامبت هوش مصنوعی دیابت ایلان ماسک ناسا موبایل اینترنت اپل کد مورس
خواب رژیم غذایی حافظه طول عمر گرمازدگی کاهش وزن تغذیه سالم