دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
خاک سرد است
![خاک سرد است](/web/imgs/16/96/eqxge1.jpeg)
شالگردنم که پس میرود سرما رخنه میکند. شال را دور دهان محکم میکنم و باقیاش را میدهم توی اورکت. چشم میگردانم توی کوه. بچه ها هر کدامشان مثل یک نقطه شدهاند. یک ساعت است دنبال دهانهی غار میگردیم. انگار نه انگار. هوا سوز دارد. آفتاب در نیامده. صبح زمستان است.
اصفهان دوباره سقوط کرده. این بار آزادخان بر تخت صفویها نشسته. مرگ و نکبت از روی شهرها میبارد. سوارها آبادی به آبادی میکشند و میروند. غارت میکنند و میروند. آبرو میدرند و میروند. آتش میزنند و میروند. سوارها آبادی به آبادی مرگ میپاشند و میروند.
دستانم بیحس شده است. بطری آب را زمین میگذارم و میروم روی یک تختهسنگ. دارم فکر میکنم: «بیخیال، بچهها را صدا کنم» که چشمم میافتد به دهانه. شعف وجودم را میگیرد. بعد از یک ساعت کوه را شخم زدن پیدا میشود. خبرشان که میکنم، فریادهای شادی تمام فضا را میگیرد؛ از این کوه به آن کوه میرود و برمیگردد.
آبادیهای اطراف همه نیست و نابود شدهاند. مردان کشته؛ زن و دختری هم اگر زنده باشد: اسیر! خانه و سرپناه ویران. باغ و باغستان، خاکستر! هیچ چیز باقی نمانده. سوارها میرسند به آبادی محلات. از آبادی، زیر سم اسب یاغی چه میماند جز ویرانی؟
کولهپشتی و هیمهها را میگذاریم ورودی غار. چراغقوهها را برمیداریم با توپ نخی که یک سرش را همانجا به سنگی گره میزنیم. همیشه اول غار خیلی تاریک است. یعنی چشم است که به اینهمه تاریکی عادت ندارد. کمی صبر میکنیم. روشنتر میشود. بعد از دهانه، یک تالار بزرگ است با قندیلهای آویزان. رد آب روی آهک، دیوارها را کرده قاب مینیاتور. زمین چالهچاله است و نمناک.
عدهای میزنند به بیابان. میگریزند به کوهستانهای شرقی. آنطرفها غاری است که آب دارد. و این یعنی میتوان چند روزی آنجا مخفی شد و زنده ماند. سوارها باخبر میشوند. میتازند عقبشان. مردم توی غارند و سربازان بیرون. سرکرده فرمان میدهد سنگی سترگ بر دهانه بگذارند. غار بسته میشود. جماعت همانجا زندهبهگور!
از بچهها جدا میشوم. میروم یک گوشه مینشینم. از لذتهای غارنوردی همین است: چراغقوه را خاموش کنی و گوشهای در سیاهی محض بنشینی. آنقدر آرام نفس بکشی که خودت هم صدایت را نشنوی. بعد به چیزهایی فکر کنی که فقط در چنین تاریکی نموری میشود به آنها اندیشید.
سالها پیش که این غار را پیدا کردهاند و درش را گشودهاند صحنهای دیدهاند بس دلخراش: یک گورستان میان دل کوه.
به آزادخان فکر میکنم و کشت و کشتار سربازانش. به جانهای بیگناه. ظلم ظلم است. چه تفاوت که تیغ در دست آزادخان باشد یا آقا محمدخان؟ در دست نادرشاه باشد یا شاهعباس؟ چه تفاوت که مردم گرفتار غار، ایرانیاند یا افغانی؟ عثمانیاند یا هندی؟ نادرشاه، افغانی میکشد. آزادخان، ایرانی. شاهعباس، عثمانی. آنی بدنم میلرزد. دست میبرم مشتی خاک زیر پایم را برمیدارم؛ سرد است. سرد و نمناک.
راست گفتهاند؛ خاک سرد است!
علیرضا شاهمحمدی
![](/imgs/no-img-200.png)
تعمیرکار درب برقی وجک پارکینگ
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
فروش انواع ژنراتور دیزلی با ضمانت نامه معتبر
ویدیوهای آموزشی هفتم
مسعود پزشکیان ایران دولت چهاردهم دولت سیزدهم پزشکیان دولت مجلس شورای اسلامی رهبر انقلاب مجلس محمدجواد ظریف رئیس جمهور انتخابات
تهران قتل قوه قضاییه شهرداری تهران هواشناسی پلیس تب دنگی سازمان هواشناسی شورای شهر تهران پشه آئدس گرمای هوا وزارت بهداشت
قیمت خودرو قیمت دلار خودرو یارانه حقوق بازنشستگان واردات خودرو بازار خودرو ایران خودرو مالیات برق قیمت طلا سایپا
سعید راد سینمای ایران دفاع مقدس فضای مجازی سینما مهران مدیری تلویزیون کربلا عاشورا محرم تئاتر موسیقی
دانشگاه هوش مصنوعی دانش بنیان شرکت دانش بنیان حوزه علمیه دانشگاه تهران دانشگاه آزاد اسلامی
جو بایدن رژیم صهیونیستی دونالد ترامپ کامالا هریس آمریکا یمن فلسطین غزه روسیه ترامپ جنگ غزه چین
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر نقل و انتقالات باشگاه پرسپولیس لیگ برتر ایران المپیک 2024 پاریس نقل و انتقالات لیگ برتر باشگاه استقلال المپیک سپاهان
همستر کامبت سامسونگ فناوری مایکروسافت ایلان ماسک سرعت اینترنت گوگل تلفن همراه ویندوز
تغذیه فشار خون گرمازدگی خواب رژیم غذایی دیابت افسردگی ویتامین استرس سازمان نظام پزشکی چای