دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
داستان و رستم اسفندیار از منظر عرفان
اگرچه سالهاست که شاهنامة حکیم فردوسی در کنار قرآن در اکثر خانههای ما ایرانیان و حتی بعضی از اقوام جهان حضوری چشمگیر داشته و دارد لیکن باید بیواهمه بپذیریم که هنوز هم ابعادی از شاهنامه بر صاحبان اندیشه و ارباب فکر چون عروس پسِ پرده چهره عیان ناکرده مانده است، به تعبیر دیگر شاهنامه با اینکه از زمان پیدایش خویش همپای ایرانیان و دوستدارانش زیسته است اما هنوز هم نکات بسیاری از آن، چهره در نقاب خویش پنهان دارد و چون غنچه سر در گریبان خود پیچیده است.
او که صدای گرمش چون صوت دلنشین اذان هنوز هم از منارة سینة بسیاری از مردمان جهان بلند است و به گوش میرسد، چون دوستی ناآشناست که همسفر و همسفرة ما گشته است. چراکه هرکس از ظن خود یارش شده و از درونش اسراری نجسته است. به همین سبب به جرئت میتوان گفت همة نگاههای به شاهنامه نگاه به ظاهر آن بوده و ره به عرصة تأویل و باطن نگشوده است. لذا راقم این سطور بهزعم خود در نوشتههای پیشین، نیز در این نوشتار بر آن بوده که گام در میدان تأویل بگذارد و از منظری دیگر به شاهنامه نگاه کند بیآنکه نگاه دیگران را بیفایده و بیاساس و ناصواب به شمار آرد.
میدانیم که داستانهای شاهنامه همواره عواقب نیک و بد روزگار، آیین خسروان و بندگان، ستیز با اهریمنان و ستمگران و ... را برای خوانندگان و علاقهمندان به نمایش گذاشته است تا هرکس به اندازة فهم و استعداد خود از آن سود برده و بهره برگیرد. همچنانکه امروزه ما نیز به فراخور زندگی و روزگارمان و حتی نوع نگاهمان میتوانیم از داستانهای آن بهرهمند شویم. بر این اساس در این نوشته از منظر عرفان نگاهی به داستان رستم و اسفندیار میاندازیم.
بنا به گفتة شاهنامه، اسفندیار خواهان تاج و تخت پادشاهی از پدر میباشد و پدر درصدد نابودی فرزند است تا بدین وسیله تداوم شاهی را برای خود تضمین بخشد. در نتیجه از طریق منجم خود درمییابد که قاتل او رستم است، پس برای نیل به خواسته و آرزوی خود او را به جنگ رستم یا بهتر که بگوییم به کام مرگ میفرستد و رستم به کمک سیمرغ او را از ناحیة چشم مجروح ساخته و به هلاکت میرساند.
مطمئناً اگر از منظر عرفان به این داستان بنگریم و شخصیتهای داستان را به فراخور توان و استعداد خود با نمادهای قابل تطبیق، تطبیق دهیم حاصلی متفاوت از آنچه که گفته شده خواهیم گرفت. بر این اساس میتوان قائل شد که رستم نماد انسان کامل است (چنانکه در نوشتههای پیشین نیز بر این باور بودهایم.)
بلبل نماد و سمبل قصهگویی ماهر و خوشبیان است
حکیم فردوسی داستان رستم و اسفندیار را با سخن گفتن بلبل آن هم به زبان پهلوی آغاز میکند. همین امر موجب شده تا خواننده علاوه بر کسب انرژی و آمادگی برای خواندن تمام داستان در دریافت نکتههای باریکتر از مو هم توجه دوچندان به کار بندد. لیکن در اینجا پرسشی که میتواند به طور جدی خودنمایی کند و خواننده را به فکر و اندیشه وادارد این است که اولاً چرا باید این داستان با سخن گفتن بلبل آغاز شود؟ و ثانیاً چرا به زبان پهلوی نه به زبان دیگر؟
پیداست که اگر داستانی از زبان قصهگویی ماهر و خوشلهجه و خوشبیان نقل شود، زیبایی ترکیبات و جملات و جذابیت آن داستان دوچندان خواهد شد و میدانیم که بلبل در میان پرندگان به خوشآوازی معروف و مشهور است. همچنین میدانیم که زبان پهلوی (فارسی) در باور ایرانیان مخصوصاً فارسیزبانان به شیرینی و قندوارگی شهرت دارد چنانکه ادب پارسی را قندپارسی نیز گفتهاند و به همین دلیل از قدیم میگویند: «ترکی هنر و فارسی شکر است.» نیز به همین سبب از حافظ و سعدی به عنوان «حافظ شیرینسخن» و «سعدی شکرگفتار» یا با اوصافی از این دست یاد کردهاند. چونکه سعدی و حافظ زبان پارسی را به احسن وجه به کار گرفتهاند و مضامینی بکر و عرفانی خلق کردهاند.
بنابراین ارتباط بلبل با زبان پهلوی ارتباطی بهجا و طبیعی است که در شعر شاعران دیگر هم مورد توجه قرار گرفته است. از جمله خواجه شیراز (حافظ) در مطلع غزلی میگوید:
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
میخواند دوش، درس مقامات معنوی۱
سخن گفتن بلبل به گلبانگ و آواز پهلوی میتواند، کنایه از گفتار شیوا و دلنشین باشد. بر این اساس میتوان گفت بلبل نماد داستانگویی چیرهدست و قصهپردازی خوشبیان است.
به باور و عقیدة نگارنده حکیم توس با این پیشدرآمد، که بر داستان رستم و اسفندیار سروده بر جذابیت و غنای داستان افزوده و آن را در زمرة یکی از شاهکارهای بیبدیل قرار داده است.
اسفندیار نماد دین بهی و تفسیری عینی از یدرککّمالموت است.
اسفندیار پسر گشتاسپ است که گفته شده «به دست زرتشت رویینتن گردید. اما اینکه نقل شده زرتشت دانة اناری به اسفندیار داد و اسفندیار با خوردن آن رویینتن شد:
و زان پس بدادش به اسفندیار
از آن یشنة خویش یک دانه نار
بخورد و تنش گشت چون سنگ و روی
نَبُد کارگر هیچ زخمی بروی۲»
نیز روایت شده «زرتشت اسفندیار را در آبی مقدس میشوید تا رویینتن شود و او به هنگام فرورفتن در آب چشمهایش را میبندد. [ولذا] آب به چشمها[یش] نمیرسد و زخمپذیر میمانند.»۳
با توجه به بیان شاهنامه اینکه رستم به راهنمایی سیمرغ درمییابد که تنها نقطة آسیبپذیر اسفندیار چشمهای اوست و بر این اساس با تیری از چوب گز چشمهای او را کور میکند و نهایتاً او را از بین میبرد. قول دوم اگرچه شفاهی است اما به لحاظ همخوانی آن، با ادامة داستان پذیرفتنیتر است ضمناً به جذابیت داستان هم میافزاید.
با نظر به آنچه گذشت در این قسمت از داستان پرسشی مطرح است و آن اینکه چرا زرتشت اسفندیار را رویینتن میکند؟ به تعبیر دیگر رویینتن بودن اسفندیار چه نفعی برای زرتشت داشته است؟
در پاسخ این پرسش فرض ما این است که یکی از وجوه زیر موجب چنین عملی از سوی زرتشت شده است.
۱) به احترام گشتاسپشاه، پدر اسفندیار که دین بهی را پذیرفته است. چراکه دیرزیوی و شادزیوی پیروان و پذیرفتهگان دین بهی برای زرتشت بهترین آرزو بوده است. چنانکه نقل است وی در ویشتاسپ یشت میگوید: «من که زرتشت هستم به تو آفرین میگویم ای پسرم گشتاسپ. برای تو دیرزیوی و شادزیوی میخواهم و خواهانم که خاندان تو زندگی دراز یابند و نسل تو بپاید.»۴
۲) زرتشت با دریافت نیرو، توان و موقعیت اسفندیار وی را مبلغ و پناهگاه و پایگاه خوبی برای دین بهی و پیروان آن دانسته و برای پایداری این امر، این کار را انجام داده است.
۳) چون اسفندیار دین بهی را پذیرا شد، زرتشت به عنوان تشویق و تشکر از او (با توجه به موقعیت و پایگاه اجتماعی وی) چنین عملی را انجام میدهد.
البته این ماجراها همه بر اساس اسطوره رخ داده و تجسم و سمبل آرزوهای بیمرگی و جاودانگی بشر در طول حیات خویش است وگرنه به قول مسکوب «نه عمر رستم واقعیت است، نه رویینتنی اسفندیار و نه وجود سیمرغ.»۵
داستان رستم و اسفندیار در حقیقت نمود و رویارویی دو نظام دینی و عقیدتی است چون در این داستان فیالواقع اسفندیار نماد و سمبل دین بهی است. لیکن متأسفانه این نماد به علت اینکه در خدمت غرضهای سیاسی گشتاسپ قرار گرفته چون دین تحریفشده ارزش واقعی و الهی خود را از دست داده است. چراکه دین تا وقتی که صرفاً دین است و به ابزاری در دست سیاستبازان مکار و شاهان خونخوار تبدیل نشده است میتواند داعیهدار نجات و سعادت انسان و حامی ستمدیدگان و مظلومان باشد. اما به محض اینکه چماق و تیغ دست سلطنتطلبان و قدرتخواهان و یزیدصفتان شود یقیناً فتنهها و ویرانگریهای غیر قابل جبران به بار آورد. چون در این صورت است که امثال شریح به قتل حسین (ع) فتوا میدهد و معاویه داعیهدار قصاص علی (ع) به خونخواهی خون عثمان میشود.
اگرچه «دین و حکومت توأمانی هستند که میتوانند به یکدیگر نیرو دهند. ولی تاریخ نشان میدهد که هر زمان که دینسالاران با کشورمداران یکی شدهاند، دین تحریف و حکومت فاسد شده است.»۶
آری «دین به همان اندازهای که [اگر] به صورت درست و [الهی،] انسانیاش [اعمال شود] در گسترش دانش و رواج آزادی و ایجاد زمینههای مساعد برای پیشرفت آدمی [و جامعة بشری] مؤثر بوده [و هست.] به همان اندازه، وقتی که وسیلة غرضهای سیاسیشده در جهت عکس تأثیر، داشته است و گاه بزرگترین کوبندة آزادی و مانع گسترش دانش و هرگونه پیشرفت بوده است.
دین به همان اندازه که میتواند انسان را از دغدغة زندگی مادی رها کند و به او آرامش درون و [روحی روانی] ببخشد، اگر وسیلة اعمال زور و قدرتخواهی سیاستگران و پیشوایان [دروغین] دینی شود، ده چندان، آزادیکُش و رنجآفرین و مخرب و هولانگیز خواهد بود. زیرا استبداد دینی، جانکاهترین استبداد است. [چون] که در زیر لوا یا نقاب آن، آسانتر از هر استبدادی میتوان جنایتبارترین، [خونبارترین و وحشیانهترین] اعمال را انجام داد، که دادهاند، و با اندکی جستوجوگری همین امروز هم میتوانیم بیننده و گواه اینگونه ماجراها باشیم.»۷
اسفندیار به دستور گشتاسپ به کشورهای متعدد میرود و مردم را به دین بهی که خود نمادی از این دین است دعوت میکند و این زمانی است که غرضهای سیاسی چندان در جان و دل وی راه نیافته است به تعبیری چندان تحریف نشده است لذا وقتی که گشتاسپ
بخندید و گفت ای یل اسفندیار
همی آرزو نایدت کارزار
در پاسخ با احترام تمام
یل تیغزن گفت فرمان تراست
که تو شهر یاری و ایران تراست
توجه داشته باشید که اسفندیار در این مرحله از حیات خود نهتنها در صدد گرفتن تاج و تخت از پدر نیست حتی با کمال احترام با او برخورد میکند. در ادامه
کی نامور تاج زرّینش داد
در گنجها را برو برگشاد
همه کار ایران مر او را سپرد
که او را بدی پهلوی دستبرد
درفشی بدو داد و گنج و سپاه
هنوزت نشد گفت هنگام گاه
بدو گفت پایت بزین اندر آر
همه کشورانت بدین اندر آر
بشد تیغزن گردکش پورشاه
بگرد همه کشوران با سپاه
بروم و به هندوستان در بگشت
ز دریا و تاریکی اندر گذشت
گزارش همی کرد اسفندیار
بفرمان یزدان پروردگار
چو آگه شدند از نکو دین اوی
گرفتند ازو راه و آئین اوی
مر این دین به را بیاراستند
به جای بت آتش برافروختند
همه نامه کردند زی شهریار
که ما دین گرفتیم از اسفندیار
همچنین چنانکه واضح است هیچ دینی به صرف دین بودن در پی سلطه بر مردم و استبداد نیست بلکه این امر موقعی رخ میدهد که دین به ابزار سلطه در دست سلطهگران و استبدادیان مبدل شود. نیز در این صورت است که مشکلساز میشود.
البته سخن فوق بدین معنی نیست که سیاستمدار نباید دیندار باشد یا اینکه دولتمردان باید مانع فعالیتهای دینی بشوند. بلکه به این معنی است که هیچ دولتی و حکومتی نباید دین را وسیلة حکومت بر مردم قرار دهد. به تعبیر دیگر هیچ حکومتی نباید دین را حکومتی کند چون به قول شبستری «حکومتی کردن دین بدون رسمیت بخشیدن به یک تفسیر معیّن از متون دینی و ممنوع ساختن تفسیرهای دیگر ممکن نیست. این محدودسازی بستن باب تفکر دینی و سدّ باب اجتهاد و در حقیقت از میان بردن دین است. حکومتی کردن دین هیچ معنای درستی نمیتواند داشته باشد. اگر معنویت و قدرت سیاسی یک متولی واحد به نام حکومت داشته باشد هر دو فاسد میشود.»۸
اسفندیار نیز با گذشت زمان یعنی بعد از اینکه به خاطر دروغ گرزم به زندان میافتد، تا اینکه در زمان تاخت و تاز ارجاسپ از زندان آزاد شده و خلاصه تا وقتی که خواهرانش را از چنگ دشمن رهایی میبخشد، همچون دینی تحریف گشته و حکومتی شده، آزمند و سلطهجو شده است. اگرچه، تفکر به چنگ آوردن قدرت و طمعورزی به تاج و تخت هم رهآورد حکومت است. چون این آتش را هم گشتاسپ در دامن ذهنش انداخته به دلیل اینکه گشتاسپ در بدو امر بعد از کشته شدن زریر برای تشویق و ترغیب اسفندیار به جنگ فریاد میدارد:
بدین خدای و گو اسفندیار
به جان زریر آن گرامی سوار
که اکنون فرود آمد اندر بهشت
که من سوی لهراسپ نامه بنشت
پذیرفتهام من از آن شاه پیر
که گر بخت نیکم بود دستگیر
که چون بازگردم ازین رزمگاه
به اسفندیارم دهم تاج و گاه
چنانچون پدر داد شاهی مرا
دهم همچنان تاج شاهی ورا
و هم اوست که بار دیگر به هنگامی که در کوه به محاصرة سپاه ارجاسپ درمیآید وقتی که اسفندیار به دادش میرسد میگوید:
پذیرفتم از کردگار جهان
شناسندة آشکار و نهان
که چون من شوم شاد و پیروزبخت
سپارم تو را کشور و تاج و تخت
پرستشگهی بس کنم در جهان
سپارم به تو هرچه هستم نهان
جالب اینکه تا همین زمان (یعنی زمان محاصرة گشتاسپ) اسفندیار به طور جدی درصدد گرفتن تاج و تخت از شاه نبوده و لذا با نهایت احترام و بزرگواری:
چنین پاسخ آوردش اسفندیار
که خشنود بادا ز من شهریار
مرا آن بود تاج و تخت و کلاه
که خشنود باشد جهاندار شاه
اما بعد از اینکه از هفتخوان میگذرد، دشمن را شکست داده و خواهرانش را آزاد کرده و به ایران برمیگردد برای اخذ تاج و تخت از پدر حتی حاضر میشود رو در روی پدر قد علم کند.
به همین دلیل از منظر عرفان اسفندیار محکوم به شکست و زوال است. چون تاج و تخت گشتاسپ نماد و سمبل دنیا و جهان مادی است و دنیا از نظر عارف شایستگی دل بستن ندارد. عارف دنیا را مظهر بیوفایی میداند. از علی (ع) نقل شده که حضرتش فرمودند: «این عیب برای دنیا بس، که وفا ندارد.»۹
غزالی مینویسد: «عیسی در مکاشفهای دنیا را به صورت پیرزنی مشاهده کرد و از او پرسید: تو را چند شوهر بوده؟ گفت: از بسیاری شمار نتوان کرد.»۱۰ سابقه تمثیل دنیا به زن زیبا و در عین حال بیوفا در شعر فارسی بسی طولانی است و نام بردن از شاعران و شعرشان در این مختصر نمیگنجد اما برای نمونه میتوان از خواجوی کرمانی، عطار و حافظ نام برد و از شعرشان یاد کرد. برای مثال خواجو میگوید:
دل درین پیرزن عشوهگر دهر مبند
کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است۱۱
و عطار گفته است:
هست دنیا گندهپیری گوژپشت
صد هزاران شوی در روزی بکشت
هر زمان گلگونه دیگر کند
هر نفس آهنگ صد شوهر کند
و نیز گفته است:
جهان چون نیست از کار تو غمناک
چرا بر سر کنی از دست او خاک
جهان چون تو بسی داماد دارد
بسی عید و عروسی یاد دارد۱۲
حافظ نیز در ابیات زیادی این تصویر را به نمایش میگذارد و از آن سخن به میان میآورد و میگوید:
مجو درستی عهد از جهان سستنهاد
که این عجوز عروس هزار داماد است
خوش عروسیست جهان از ره صورت لیکن
هرکه پیوست بدو عمر خودش کابین داد
جمیلهای است عروس جهان ولی هشدار
که این مخدره در عقد کسی نمیآید
عروس جهان گرچه در حد حسن است
ز حد میبرد شیوة بیوفایی
آری این هشدار عارف است که این عشوهگر دهر به واقع امر در عقد کسی نمیآید اگرچه آن کس اسفندیار رویینتن باشد.
همچنین اسفندیار از منظر عرفان تفسیری عینی و متجسم از این کلام الهی است که میفرماید: «اینما تکونوا یدرککّم الموت و لو کنتم فی بروجٍ مشیّده.»۱۳ هر کجا باشید حتی در کاخهای بسیار مستحکم، مرگ شما را در مییابد و شما را گریزی از مرگ نیست.
عطار میگوید:
پنجه بگشادست شیر مرگ و نتوان شدن
گر تو رستم رستهای از پنجة او در شکار
نیستی در پنجة مرگ ارز سنگ و آهنی
رستهتر از رستم و رویینتر از اسفندیار۱۴
شب در این داستان همان قیروان شیخ اشراق و نماد و سمبل حکومتی شدن دین بهی است.
حکیم فردوسی مقدمه داستان رستم و اسفندیار را با جوش و خروش عناصر طبیعت، باد و باران و رعد و برق آسمان، با جامهدریهای گلها و بیمارگونگیهای نرگسان، با عشوة گل و نالة بلبل آغاز میکند که اینهمه یادآور بهار و دیگرگونی کامل طبیعت است. اما آیا این اشک و آه آسمان و نالههای بلبل و سینهچاک کردن گل بر گذشت ایام است؟ که در واقع نماد مرگ پیران و بزرگان و از دست دادن بسیاری از پدران و مادران محسوب میشود یا اینکه بر آینده مبهم مخصوصاً بر آینده دردناکی که در انتظار اسفندیار است اسفندیاری که اسیر پنجة شب شده است و شب در عرف مردم نشان جهل و ظلمت و تاریکی است. شب در این داستان همان قیروان شیخ اشراق در غربتالغربیه است. این شب حکایت از سیاستزدگی اسفندیار (نماد و سمبل دین بهی) دارد.
چنانکه گفته شد گشتاسپ به منظور پایداری قدرت و تاج و تختش از وجود و حضور اسفندیار بهره میگیرد. اسفندیار که سمبل دین بهی است با گذشت زمان تغییر و تحول مییابد و همچو دینی که به خرافات آلوده و تحریف میشود او نیز آزمندانه به اندیشة سلطهجویی و قدرتطلبی گرفتار میگردد که نماد انحراف او از مسیر طبیعی جریان است. بنابراین او پیش از موعد میخواهد پدر را از صحنة قدرت خارج کند. از طرف دیگر پدر نیز چون سیاستبازانی که دین را وسیلة اغراض سیاسی خود قرار میدهند و حاضر میشوند دین را فدای مقصد و مقصود خود کنند، میخواهد که اسفندیار را به طرز ماهرانهای (به طوری که گناه تحریف و انحلال دین متوجه او نشود) از بین ببرد. او میخواهد گناه مرگ اسفندیار را به گردن دیگری (اگرچه رستم باشد) بیندازد؛ که در این راه موفق هم میشود.
بنابراین شب در این داستان نماد حکومتی شدن دین بهی است. مگر نه این است که زرتشت در بدو امر، تبلیغ دین را از دربار گشتاسپ شروع کرد و او را به دین بهی فراخواند و او نیز پذیرفت. چنانکه حکیم فردوسی در اشارة به این مسئله میگوید:
چو یک چند گاهی برآمد برین
درختی پدید آمد اندر زمین
از ایوان گشتاسپ تا پیش کاخ
درختی گشنبیخ بسیار شاخ
همه برگ او پند و بارش خرد
کسی کز چنو بر خورد کی مرد
خجسته پی و نام او زردهشت
که آهرمن بَدکُنش را بکشت
به شاه جهان گفت پیغمبرم
تو را سوی یزدان همی رهبرم
یکی مجمر آتش بیاورد باز
بگفت از بهشت آوریدم فراز
جهاندار گوید که بپذیر دین
نگه کن بدین آسمان و زمین
... بیاموز آئین و دین بهی
که بیدین همی خوب نآید شهی
چو بشنید ازو شاه به دین به
بپذرفت از او راه و آئین به
بههرحال تاریکی شب خواننده را متقاعد میکند که پذیرای رفتار و کردار اسفندیار باشد. گویی که تاریکی شب تاریکی بصیرت و بینایی را همراه مستی و غرور هدیه اسفندیار کرده است، تا سرانجام غمی جانکاه بر دلها نقش بندد. اسفندیار در دل شب از خواب بیدار میشود و می طلب میکند شاید مستی ناشی از می نیز بر مستی غرور این پهلوان مضاعف میشود که او با جرئت و جسارت لب به سخن میگشاید و از کردار شاه پدر انتقاد و شکوه میکند.
مادر اسفندیار نماد فطرت پاک و بیآلایش اوست.
یدالله قائم پناه
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران غزه آمریکا شورای نگهبان مجلس شورای اسلامی انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان حجاب جنگ دولت سیزدهم حسن روحانی
فضای مجازی هواشناسی قتل شهرداری تهران تهران شورای شهر تهران سیلاب سامانه بارشی سلامت سازمان هواشناسی آموزش و پرورش باران
خودرو بانک مرکزی بنزین قیمت دلار بازار خودرو قیمت طلا قیمت خودرو دلار یارانه مسکن ایران خودرو حقوق بازنشستگان
مهاجرت تلویزیون نمایشگاه کتاب سینمای ایران صدا و سیما دفاع مقدس مسعود اسکویی موسیقی سریال مهران غفوریان
معماری
اسرائیل رژیم صهیونیستی حماس فلسطین جنگ غزه روسیه اوکراین امیرعبداللهیان طوفان الاقصی ایالات متحده آمریکا نوار غزه جنگ اوکراین
فوتبال پرسپولیس لیگ برتر انگلیس لیگ برتر جواد نکونام رئال مادرید سپاهان بارسلونا بازی باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس مهدی طارمی
باتری اپل گوگل اینستاگرام آیفون مایکروسافت ناسا عکاسی سامسونگ
ویتامین چای کاهش وزن توت فرنگی سیگار فشار خون کبد چرب