دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
شاهزاده ای در هزارتوی قصه
![شاهزاده ای در هزارتوی قصه](/web/imgs/16/145/gbubp1.jpeg)
جادوی قصهها از دیرباز در دستان سحرآمیز نقالان و راویان، شعبدهای دلفریب و بی انتها بود. آنها جایی در مرکز حلقه گردهم آمدگانِ قبیله میایستادند و با سحرِ کلام و حرکات خود، تماشاگران و شنوندگان را به سرزمینهایی دور میبردند.
به جایی که قهرمانان شاد یا اندوهگینِ قصهها در جدال با سختی، در مواجهه با بیمعناییها و در گذر از راههای پر فراز و نشیب، تصاویری خیال انگیز میآفریدند تا پاسخی به تلاش بیپایانِ انسان در مسیر کشف معنای زندگی باشند. وسوسه بی پایانِ روبرو شدن با قصهای تازه یا هزاربار گفته شده که حتی برای فرصتی کوتاه، ما را از سرزمین واقعیت بیرونی به دنیایی ذهنی و درونی هدایت کند، هیچگاه بشر را تنها نگذاشته و نخواهد گذاشت. این میل حتی از ورای گذر آدمی از دروازه های عصر دیجیتال نیز فروکش نکرده است. هنوز هم میتوان در فراغت از ابزارهایی - همچون تلویزیون و رایانه - که این روزها هر تخیلی را به تجسم بدل کردهاند، گوشهای پاک و پر نور را پیدا کرد که «قصه گویی» به همراه گروهی تماشاگر در آن گرده آمدهاند و روایتی در حال نقل شدن است. آنچنان که محمد عاقبتی روایتی از هملت را با حضور افشین هاشمی در تالار سایه بازگو میکند. اجرایی تک نفره که به سرچشمهها سرک میکشد. جایی که با حضور تماشاگران به همان حلقه گردهم آمدگان قبلیه بدل میشود و قصه گو، داستانی از شاهزاده اندوه را برای مخاطبانش بازگو میکند. هملت در این بازخوانی تصویری از انسان، به قدمت تمامی عمرِ بشریت است. کهن الگویی است که پرسشهایی بی پاسخ در مورد عدالت، حقیقت، معنای عشق، زندگی و مرگ را بازگو میکند. انسانی بدبین، تلخ اندیش، شکننده و فرسوده که گویی پیش از آنکه به بلوغ دست یابد، پیش از آنکه جنگی را آغاز کرده باشد، شکست خورده و محکوم به جوانمرگی است.
روایت اندوهناک او که در انتها با مرگاش به پایان میرسد، خود به داستانِ زندگی قصهگویی شبیه است که سرنوشتاش در همان قصهای که بازگو میکند، رقم میخورد و مرگ، فرجامِ کارِ اوست. همچون هملت که شاید در سراسر سرگذشت خود همچون پروانهای در اسارت تاری دست و پا زد که دیگران پیرامون او تنیده بودند. روایت تلخی که او به عنوان قهرماناش دیگر نمیخواست یا نمیتوانست همچون قهرمانان تراژدیهای یونان باستان دست به عمل بزند. از این رو این جدا افتادگی از واقعیت و ترس و اضطرابِ مهلکی که در برابر جهانِ بیرونی او را در بر گرفته بود، گستره ذهن و خیال را برای او گشود که اوج آن، در صحنه معروف تله موش نمایشنامه شکسپیر اتفاق میافتد. جایی که هملت برای افشای توطئه عمو و مادرش که به قتلِ پدر منتهی شده، به نمایش و قصهگویی پناه میبرد.
کنش هملت در برابر خواست پدر که انتقام و دادستانی است ترتیب دادن داستان و نمایش است. هملت قصهگویی ناگزیر است. همچون شهرزاد که برای نجات جان خود قصه در قصه در میافکند، او نیز در وهله نخست داستانگویی است که در انتها قربانی قصهای میشود که نمیخواهد در آن با شمشیر واقعیت سینه خصم را بدرد و شاید هم آنچنان که در خوانش محمد چرمشیر تصویر میشود فرصتی به او برای این کار داده نمیشود و گناه و زشتی پیش از آنکه انتقام به واقعیت بدل شود او را نیز از میان برمیدارد. در این بین نمایش ارجاعات فراوانی به واقعیت وجودی ما دارد و همچون تصویری انعکاس یافته در آیینههای مقعر به مکاشفهای در بستر پناه بردن «انسان هملت» به قلمرو نمایش و قصهگویی بدل میشود. اینکه قصهها بازگو و تکرار میشوند تا آدمی بار دیگر به خود و آنچه بر او رفته بنگرد تا شاید حقیقتی تازه آشکار شود.
افشین هاشمی در بخشی از مونولوگ خود از آدمها و اجبارها حرف میزند. از اینکه هر کس برای پاک نبودناش دلیلی دارد و در جهان آلودهای که ما انسانها در گسترش زشتیهایش از هیچ چیز فروگذار نبودهایم، نمیشود پاک بود. در اینجا گویی مخاطبان در رسته کلادیوسها، گرترودها و پلونیوسها نشستهاند. آنها قرار است با شنیدن داستان شاهزاده اندوه قضاوت کنند اما همچنان که قصهها بیش از هر چیز زمینه را برای قضاوت مخاطبان پیرامون خودشان شکل میدهند، نمایشِ تک نفره محمد عاقبتی نیز تماشاگر را به درون خودش هدایت میکند و همانطور که قصه با یک پیچش از بیرون به درون فرو میریزد افشین هاشمی در نقش راوی خود به طور ناگهانی در بطن قصه کشته میشود و داستاناش به عنوان قصهگو و راوی ناتمام میماند مخاطب نیز به عمق درونیات و رازهای خویش هل داده میشود. صحنه پایانی اجرا، جایی که افشین هاشمی از پشت میز روایتگریاش بر میخیزد و نشانِ خون آلود ضربههای خنجر بر کمر خویش را نشان میدهد نوعی حلول قلمروهای حیات روایت و راوی مجاز و واقعیت- در یکدیگر است.
در گذشتههای دور قصهگوی پر شورِ قبیله، برای آنکه بتواند بر دامنه تاثیرگذاری جغرافیای کلام و حرکاتاش جلوهای تازه ببخشد، به جادوی سحرکننده اشیاء پناه میبرد. عصا و چوبدستی برای قصهگوی یونانی و نقال ایرانی، همان کارکردی را داشت که اشکال سیمی مسلسل و پیوسته در دستان قصهگوی آفریقایی؛ یا نقابهایی که قصهگویان روسی در قرن ۱۷.م از آن بهره میبردند و نیز استفاده از جعبهای چوبی در سنتهای کهن قصهگویی ژاپن همچون «کامیشی بابی» که همه چیز از طومارهای نقاشی گرفته تا اشیاء و برخی عروسکهای دست ساز در آن گرد میآمد و قصهگو در حضور تماشاگراناش، قصه را از طریق به کار گرفتن اشیای درون جعبه احضار میکرد و جان میبخشید. همچون رویکردی که محمد عاقبتی در اجرای «شاهزاده اندوه» به کار میبندد. افشین هاشمی در نقش قصهگو پشت میزی در مرکز صحنه نشسته و جعبهای در کنارش روی میز هست که همچون جعبه جادوییِ نمایشِ «کامیشی بابی» هرازگاهی از آن عروسک یا اشیایی دیگر بیرون آورده میشود تا ماهیت نشانهای و تاویلی این عناصر در تعامل با گستره تخیل مخاطب، تصویری تازه بیافریند. در این کنش زنده که میان بازگوکننده داستان و مخاطب شکل میگیرد، گوشه چشمی هم به تکنیک نمایش عروسکی Top Table جریان دارد. قصهگو با عروسکگردانی بر روی میز، تصویر ذهنی خود را از شخصیتها به نمایش درمیآورد. استفاده از عروسک حیواناتِ جنگل، نوعی تشبیه گزنده در ارتباط با خصایل اصلی شخصیتهاست. در ابتدای نمایش افشین هاشمی میگوید «تصور کنید با جمعی از دوستانتان به سفر رفتهاید.» و جالب اینجاست که این جمع دوستان را عروسک اسب بازی حیواناتی تشکیل میدهد که به سرعت در ذهن مخاطب ویژگیها و خصایلی حیوانی در مورد شخصیتهای روایت را زنده میکند. عروسک کلادیوس یک دایناسور است، عروسک گرترود فیل و عروسک پلونیوس پرندهای که مدام صدای سوتی شکلاش به شکل معناباخته در برابر هر موقعیتی تنها تکرار یک آواست. در این میان تنها افلیاست که عروسکی با شمایل انسانی دارد. این روند در ترکیب با اشیایی دیگر که ماهیت مجازی مییابند همچون تکهای پنبه که به عنوان ابر در آسمان از آن یاد میشود، امکانی خلاقانه را در اختیار اجرا گذاشته است که به شیوهای ساده و در عین حال جذاب به بعد بخشی روایت و فضای اجرا یاری شایانی میرساند. در این بین مهارت بازیگر- قصهگو در ساخت فضا و بهرهگیری از اشیاء نقشی تعیینکننده دارد. بازیگر- قصهگو باید بتواند در شکل استفاده و شیوه جانبخشی به عروسکها در سطحی از مهارت عمل کند که ذهن مخاطب به طور کامل معطوفِ فضای روایت و ارتباط شخصیتها با یکدیگر شود. امری که در اجرای محمد عاقبتی گاه با شتابزدگی و گاه با فقدان ظرافت روبرو است و افشین هاشمی در برخی لحظات در سازماندهی و خلق فضای جادویی و تاثیرگذار قصه ناتوان است. از سوی دیگر تاکیداتی که بر ماهیت تاویلی اشیاء میشود گاه سردستی است مثل استفادهای که از ظرف مشبک فلزی میشود. انتخابها میتوانست بر مبنای زیبایی شناسی اجرا، رویکرد جزء انگارانهتری داشته باشد تا این «قصهگویی اجرا» با عروسکها و اشیاء، جلوه جادویی تاثیرگذارتری از ماهیت نشانهای اشیاء بر روی صحنه را به مخاطب منتقل کند.
محمد عاقبتی در اجزای "شاهزاده اندوه" با ترکیب امکانات اجرایی قصهگویی، نمایش عروسکی و بهرهگیری از تئاتر اشیاء تلاشی ارزنده در به تصویر در آوردن خوانش محمد چرمشیر از نمایشنامه "هملت" ویلیام شکسپیر را به اجرا گذاشته است. امری که با هوشمندی از ظرفیتهای حضور راوی و نقل روایت و ترکیب جهانهای ذهنی استفاده میکند و در نهایت سادگی بار دیگر به مخاطب یادآور میشود که شنیدن یک قصه و فریفته شعبده صحنه و راوی شدن یکی از ریشههای اصیل هنرهای نمایشی و اجرا است. امری که هیچگاه نباید آن را از خاطر برد.
امین عظیمی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست