شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

ذبح , حیات برتر است


ذبح , حیات برتر است

عید سعید قربان, تجلی توحید و یکتاپرستی برعموم مسلمانان مبارک باد

مرده بُدم زنده شدم

خدایا! ما را از کسانی قرار ده که نهال های شوق لقایت در باغ دلهایشان سبز و خرم گشته.

هر جور فکر می کنم، او را بهتر می یابم. کسانی که ریشه ای نداشته باشند می خشکند و کسانی که مانده باشند، گند می گیرند و می میرند. ما خواه و ناخواه مردار زمین هستیم و مرده زمان. زمانه ما را به مرگ می سپرد و زمین از ما مرداری تهیه می کند، مگر قبل از این که زمانه نیروی ما را بگیرد و ما را به خاک مبدل کند و بگنداند، خودمان را ذبح کنیم.

● مرده زمین، مردار زمان

بخواهیم یا نخواهیم حرکت ها و گذشت زمانه از ما می کاهد و زمین ما را به گند می رساند، مگر این که خودمان را قبل از این که زمان بگیرد و قبل از این که زمین بگنداند، ذبح کنیم. ما قطعاً در این هستی، مرداریم؛ مگر این که کاردی را به گلوها بگذاریم و ذبح کنیم. مهم این است که ذبیح چه کسی باشیم و مذبوح در راه چه کسی و با چه چیزی خود را ذبح کنیم و رو به چه قبله ای

مرگ قطعی است. از دست رفتن، قطعی است. روزهایی که می گذرند مانند موش هایی هستند که طناب عمر ما را می جوند. گذشت زمانه، ما را به خاک برمی گرداند، مگر این که قبلاً خود را بقایی داده باشیم و ذبح کرده باشیم. آنهایی که ذبیح نیستند، مذبوح نیستند، مردار هستند. مرده هستند و بی ارزش.

حالا که بنا شده ذبح کنیم و بنا شده قبل از این که زمانه ما را بگیرد ما از خودمان بهره بگیریم، به این باید فکر کرد که در راه چه کسی خودمان را ذبح کنیم و با چه حربه ای و با چه نیتی

● شرایط ذبح

وقتی که می خواهند گوسفندی را ذبح کنند، باید شرایطی فراهم باشد:

باید رو به قبله باشد، وسیله بریدن آهن باشد، ذابح باید مسلم باشد، به نام حق کشته شود و برای حق و در راه حق کشته شود، نه در راه بت ها و هواها و هوس ها.

ما در این هستی یا صبر می کنیم تا گذشت زمانه خاکمان کند و یا اگر بنا شد از خودمان بهره بگیریم، قبله ای نداریم. جهت های ما و قبله های ما، ما را مردار می کنند؛ قبله هایی که ما خود را در راه آن ذبح کردیم و عمری را از دست دادیم، یا ثروت ها بوده و یا قدرت ها و شهرت ها و یا فرزندها. خود را برای آنها فدا و مردار کرده ایم. آنهایی که بنای ذبح خود را دارند و بناست ذبیح شوند، باید ذبیح الله باشند. این است که اسماعیل هایی که ذبیح حق اند، پایدار باقی می مانند. کسی که ذبیح او نباشد و با دست ابراهیمی کشته نشود و در هنگام کشتنش تمام رگ ها را قطع نکند و تمام پیوندها را نبرد، مردار است، ذبیح نیست؛ جیفه است، مرده است و حیاتی ندارد.

▪ ذبح النفس

ما باید در فاصله تولد و مرگ مان، حیاتی را به دست آوریم و بعد از این، نگذاریم که زندگی در چاله مرگ بیفتد. بعد از این که به حیات رسیدیم، خود را ذبح کنیم. یکی از بزرگان که به او گفته بودند به من درسی بدهد گفته بود به تو درسی می دهم که اگر تو همه اش را در کتابی جمع کنی، کتاب ها آن را نمی تواند در خود بگیرند و اگر بخواهی خلاصه اش کنی پشت یک ناخن می توانی بنویسی و آن کلمه ای نیست جز «ذبح النفس».

ذبح شرعی هنگامی صورت می گیرد که از مرده چیزی بخواهیم بهره برداری کنیم. بخواهیم زندگی او را با بهره های بعدی مرتبط کنیم. از مردار شدن او جلوگیری کنیم. ذبح نفس از بین بردن و هدر کردن نفس نیست و معنی اش این نیست که انسان خود و بهره ها را رها کند. مهم این است که بهره ها را تزکیه و پاک کند. در اینجا دو سؤال مطرح می شود: چگونه حیات پیدا کنیم و زنده شویم و چگونه از زندگی و مرگمان بهره مند شویم

▪ چگونه به حیات برسم

چگونه به حیاتی بالاتر از حیات سلول ها و حیات عاطفه ها برسیم. حیاتی که در انتخاب ما شکل بگیرد و زندگی ای که در اتخاذ ما تبلور پیدا کند.

این حیاتی است که مؤمن باید آن را به دست آورد. این روحی است که فقط در یک مرحله و به یک عده داده می شود. «یا ایهاالذین امنوا استجیبوا لله و للرسول»؛ بپذیرید از خدا و از پیامبرش هنگامی که شما را دعوت می کند تا به شما حیات بدهد، حی شوید و زنده شوید... شما را سرشار از روح خود کند و می خواهد شما را آدم کند. انسان تنها با شکل گرفتنش آدم نمی شود، وقتی آدم می شود که با روح حق پیوند بخورد و آنجاست که مسجود فرشته هاست و کسانی به این حیات می رسند و به این روح دست پیدا می کنند که از غیر او بریده باشند: نمی یابید کسی را که با حق پیوند پیدا کرده باشد و به دستگیره های دیگر خود را بند کند.

وقتی که ما به دستگیره محکمی چنگ می زنیم و در مسیر مطمئنی قدم برمی داریم، دیگر به این طرف و آن طرف نگاه نمی کنیم. دستاویز دیگر را نمی خواهیم. کسانی که حق را یافتند و عروة الوثقی رادر دست دارند، با رشته های دیگر کاری ندارند. «لاتجد قوماً یؤمنون بالله و الیوم الاخر»؛ نمی یابی کسانی را که به او گرویده باشند؛ «یوادون من حاد الله و رسوله»؛ دوستدار کسانی باشند که دشمن اند، گرچه اینها فرزند و پدر خویش و قوم باشند.

مؤمن مادامی که رشته ها را از غیر حق نبرد، به حیات نمی رسد و زنده نمی شود. ممکن است رشد و نمو سلول ها را داشته باشد، همان طوری که نباتات رشد می کنند؛ ممکن است که عاطفه ها و نفس کشیدن ها را داشته باشد، همان طور که حیوانات نفس می کشند؛ ولی انسان نیست و حیات ندارد. مردار است و مردار سنگ است.

پس برای رسیدن به حیات چاره ای نیست، جز این که از غیر حق ببرند و از روح حق برخوردار شوند. کسانی که به این روح رسیده اند، به حیات رسیده اند. حتی اینها با مرگ از بین نمی روند؛ چون حیات انسان در انتخاب او خلاصه می شود.

▪ حیات دل

مرحله دیگری از حیات، حیات قلب و دل انسان است. این حیات در برخوردها و دیدارها به وجود می آید. در برخوردهاست که جرقه ها سر می گیرد و با این نور است که دل ها راه زندگی خود را پیدا می کنند و به حیات می رسند. با شناخت هاست که مغزها و فکرها به حیات می رسند و با یقین است که عقل برای سنجش، راهی را پیدا می کند و با وسعت هاست که روح به حیات می رسد و در قرب اوست که انسان به مراحل بالاتر و حیات های متعالی تری دست پیدا می کند.

«ان الله یحول بین المرء و قلبه» (انفال، ۲۴) کسانی که دل ها را و مغزها و قلب ها و عقل ها را و روح ها را به مرگ نمی توانند برسانند، باید بدانند که زمینی که بدن انسان را از بین می برد و تبدیل می کند و تلی از خاک از آن به جای می گذارد، دل او را نمی گیرد، چون خدا میان انسان و دلش فاصل و حائل است و آن حیات دل چیزی نیست که حتی با مرگ از بین برود. «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عندربهم یرزقون» (آل عمران، ۱۶۹) آنهایی که زنده را انتخاب کرده اند، حتی اگر بمیرند، زنده هستند . زنده هستند، حیات دارند. «عند ربهم یرزقون». چرا حیات دارند چون آنها ذبح شده اند و مردار نیستند.

انسان با آن گسستن از غیر حق، به روح می رسد و با دیدارها، دل زندگی پیدا می کند، دلمردگی هایش از بین می رود و با شناخت و یقین، حیات برتری پیدا می کند و این حیات، حیاتی است که حتی با مرگ از بین نمی رود و دوام دارد. کسانی که حیات پیدا کرده اند و با دعوت رسول و دعوت الله، به این زندگی خود دست پیدا کرده اند، آنها

می توانند از خودشان بهره بگیرند، آنها می توانند از این حیات نتیجه بگیرند و می توانند نگذارند که این حیات طعمه زمان و مرده زمین بشود.

پس سؤال اول که چگونه به حیات برسیم، آن هم حیاتی در این وسعت، جواب خود را پیدا کرد. حیاتی که مرگ آن را از بین نمی برد. خدا میان مرگ و دل او حائل است و انسان ادامه پیدا می کند.

انسان در انتخابش زنده است. تفاوت ما با دیگران در این تدبر و تفکر و سنجش مان و در این انتخاب مان است و انتخابی که ادامه پیدا کند. به حیات می رسد، هرچند بدن ها رفته باشد. کسی که به این حیات می رسد، کلامش زنده می شود، نگاهش زنده می شود، سکوتش زنده می شود، زندگی اش حیات دارد، مرگش هم حیات دارد. پس تعجب ندارد که کلام او هم حیاتی داشته باشد. مجالست او هم حیاتی داشته باشد؛ حتی محبت او، دوستی او حیات داشته باشد و انسان را زنده کند. این است که مجموعه آنهایی که به این حیات

رسیده اند، باید مواظب شان بود که مردار نشوند و کلام ها به خاطر غیر او گفته نشود و در راه قبله ای جز قبله حق ذبح نشود. دوستی ها و دشمنی ها برای غیر او نباشد که مردار است.

▪ مراحل حیات انسانی

حال چگونه ذبح کنیم چگونه قبله ها را پیدا کنیم چگونه جهت گیری ها را مرتفع کنیم و بالاتر ببریم. چگونه از قبله قدرت، ثروت، شهرت، ریاست، اعتبارها و عنوان ها، هواها و هوس ها و جلوه ها، هواهای دل، حرف های خلق و جلوه های دنیا آزاد شویم چگونه از قبله های زر و زور و تزویر آزاد شویم

مرحله اول، پیدا کردن قبله ها و جهت گیری هاست انسان تا قبله اش را نیابد نمی تواند ذبح کند. رو به چه کسی آوریم زندگی و مرگ ما و حرکت و سکون ما برای چه کسی باشد که کاسته نشویم و افزوده شویم.

کسانی زندگیشان از زندگی عادی بالاتر می آید و به حیاتی که محمد و آل محمد(ع) دست یافته بودند دست می یابند که قبله زندگیشان را پیدا کرده اند و قبله شان کعبه است و قبله شان الله است. «ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین». (انعام، ۱۶۲)

مرحله اول قبله است. شرط بعدی مسلم بودن است. انسان به حد تسلیم رسیده باشد. ابراهیم باشد که اسماعیلش را ذبح می کند. کسی که مسلم نیست، هرچند ذبح کند و رو به قبله هم ذبح کند، اثری ندارد. کسی که رو به قبله هست، ولی تسلیم نیست، ابراهیم نیست؛ از ذبحش بهره ای نمی گیرد. ذبح باید با یاد حق باشد. چون او رب و پرورش دهنده است. با هر پذیرش، دوباره تکرار می کند: «ان الله شاکر علیم». (بقره، ۱۵۸)

اگر داده هایش را در مسیر به جریان انداختیم، دیگر کوتاهی نمی کند، سپاس می گوید، از آنچه سپاس او کردیم و اضافه می کند به آنچه در مسیر، مصرفش کردیم. شناخت هایی را انبار کرده ایم، بدون این که این شناخت به احساس و عقیده ای گره خورده باشد.

احساس ما با شناخت ما گره نخورده و عقیده نشده، شناخت مجردی است که در احساس من جا ندارد. احساس راکدی است که در عمل جلوه نمی کند.

برای حرکت کسانی که می خواهند به حیاتی دست پیدا کنند و در این حرکت به حیاتی برسند، تنها شناخت کافی نیست. شناخت تا به طلب و احساس تبدیل نشود، اثر نمی گذارد و مادامی که این طلب شکل جدیدتری پیدانکند و با ورزیدگی ما همراه نشود، باز نتیجه ای نمی دهد.

اگر داده های حق را در مسیر به جریان نینداخته باشیم، از ما می گیرد و این پس گرفتن، نه از بخل است و نه از تنگ چشمی و نه از انتقام و کینه، بلکه محبت است به کسانی که بار را نگذاشتند و زیر سنگینی بار به نفس نفس افتاده اند.

پس ذبح، هم قبله می خواهد، هم ذابح مسلم می خواهد و هم باید به نام حق و به اسم او باشد و نه به اسم بت ها و برای غیر و از این گذشته، باید با آهن ببرد؛ آهنی که «فیه بأس شدید» (حدید، ۲۵) است. برنده است و باید تمام پیوندها و رگ ها را قطع کند، نه در یک بعد، وگرنه باز مردار است.

ذبیح کسی است که در منی، بعد از عرفات و مشعر ذبحش کرده اند. بعد از رسیدن به کعبه و کناره گیری از کعبه، بعد از رسیدن به مشعر و عرفات، بعد از رسیدن به منی ها و علاقه ها، ذبح شده، آن هم با دست ابراهیم و به یاد حق.

این ذبیح لزومی ندارد که حتی رگ هایش پاره شود که این رگ ها را قبل از آن که ابراهیم با چاقو پاره کند، با تسلیم پاره کرده. خدای ابراهیم نمی خواهد که اسماعیل ها از بین بروند، می خواهد که ابراهیم ها آزاد شوند.

وقتی که ابراهیم آن بندها را برید و آن رشته ها را جداکرد، ذبیح، ذبیح است و ابراهیم ابراهیم. او نمی خواست که اسماعیل ها از بین بروند که می خواست پیام ها به وجود بیایند. این است که قبل از این که اسماعیل حتی رگ هایش بریده شود، اسم ذبیح را دارد و آن هم ذبیح الله، نه ذبیح زمان و مذبوح زمین، نه مرده زمان و مردار زمین.

کسانی که به حیات رسیده اند و ارزش حیات را می دانند، نمی گذارند حیاتشان مفت از دست برود. نمی گذارند این حیات در آغوش مرگ، مرداری بشود؛ چون حیات نعمت است و نعمت ها مسئولیت به بار می آورند؛ که: از نعمت ها بازخواست می شود. (تکاثر۸،)

این است که این ها در این حد حتی کلماتشان ذبیح است، دوستی هایشان ذبیح است، پاک است، تزکیه شده است و میته و مردار نیست. این است که قابل خوردن است، قابل پذیرفتن است، آن گوسفندی که در این شرایط ذبحش کرده اند، می تواند تغذیه ای باشد برای انسان برتر و انسانی هم که با آن شرایط ذبیح شده می تواند باقی مانده ای باشد به یاد حق و وجود عالیقدر. «سبحان ربی الاعلی و بحمده». آن هایی که نعمت حیات را درک کرده اند و مسئولیت نعمت ها را درک کرده اند، می خواهند از این نعمت ها بهره برداری کنند؛ این حیات را گسترش بدهند و در تمام وجودشان، جوانه هایش را سبز کنند و بعد تمام این وجود سبزشده و حیات یافته را ذبح کنند و تزکیه کنند. روبه قبله ای، و با حق و به نام حقی و با تسلیم و اسلامی، بدون این که غروری در آن ها به وجود بیاید که اگر ذبیح غرورمان باشیم و مذبوح کبر و عجب و نخوتمان، باز هم مرداریم.

کسانی که خودشان، روبه خودشان ذبح می شوند و کسانی که خودشان را روبه قبله خودشان ذبح می کنند، باز هم مردارند. هرچه فکر کنند، چاره ای جز این ندارند که بروند و گوشه بگیرند تا حیاتی بیابند و حرکت کنند وگرنه رکودها گند آن ها را بالا می آورند و مردار می شوند.

درس اول همین است که پیش از آن که بمیریم، پیش از این که مردار شویم به حیات برسیم. پیش از آن که بمیریم ذبیح شویم. رگ هایی که در انسان بریده می شود، غیر از رگ هایی است که در دیگر موجودات برای ذبح بریده می شود.

رگ های چهارگانه که در انسان هست و باید بریده شود: هواهای دل و حرف های خلق و جلوه های دنیا و وسوسه های شیطان است. کسی که رگ های چهارگانه را قطع کرد، قبل از این که حتی سر از تنش جداشود، ذبیح است.

چقدر هماهنگی است میان ذبح و ذابح و بریدن رگ های چهارگانه که تا این ها بریده نشود، شرک هست و تا شخص مشرک است، ذبیح نیست و مردار است. به همان نسبت مرده است، به همان نسبت از دست رفته است.

کسانی که حیات را پیدا کرده اند، باید دقت کنند که درطول حیاتشان بویی سراغشان نیاید. این است که باید عامل های دیگر امراضی که مرگ را به وجود می آورند، شناسایی شوند و راه درمانش مشخص شود، که در این جمله است: «الهی البستنی الخطا یا ثؤب مذلتی و جللنی التباعد منک لباس مسکنتی و امات قلبی عظیم جنایتی فاحیه بتوبه منک یا املی و بغیتی و یا سؤلی و منیتی».

کسی این الهی را می گوید که هیچ پناهی و هیچ انسی با غیر ندارد. الهی! تکیه گاه من! «البستنی الخطا یا ثوب مذلتی»؛ گناه ها و اشتباه ها لباس ذلت را بر تن من کرده است؛ چون عزت هستی تویی و من با گناهانم، با این گام های بلندم از تو دور شده ام و به ذلت رسیده ام. «الهی البستنی الخطا یا ثوب مذلتی و جللنی التباعد منک لباس مسکنتی»؛ تو غنای هستی، هستی. دوری از تو مرا به فقر می کشاند و من ذلیل به مرگ می رسم.

«و امات قلبی عظیم جنایتی»؛ دلم را جنایت های بزرگم می راند. دور شدن ها وفاصله گرفتن ها و ریشه ها را از زمینه ها جداکردن و از زمین ها بیرون کشیدن، مرگ است. «و امات قلبی عظیم جنایتی»؛ جنایت من، قلب من را می راند و نابود می کند «فاحیه بتوبه منک»؛ تو به من حیات بده. من دلگیر و مرده ام. شور آمدن در من مرده است. اینجاست که تو باید به سمت من برگردی. وقتی که انسان در راه ماند، موتور انسان می ماند؛ اینجاست که دیگران باید او را یدک کنند و او را حرکت بدهند. او نمی تواند بیاید ولی طلب و شور رفتن دارد.

این است که این شور اگر به عمل هم نتواند منتهی شود، به دعا منتهی می شود.

کسی که عشق رفتن دارد و ترس ماندن و هیچ جایی هم برای درنگش نیست، طلب دارد. شوق دارد.

«یا املی»؛ ای آرزوی من! «و بغیتی»؛ ای مطلوب من. «و یا سؤلی»؛ ای تنها خواسته من، «و منیتی».

این جمله «ای تمنای من!» را کسی باید بگوید که جز او آرزویی و جز او مطلوبی ندارد. به وسعتی رسیده که قطره ها او را سیراب نمی کند.

کسی که ضرورت زندگی و حیات را درک کرده و مرگ را احساس کرده؛ توبه و بازگشت حق را می خواهد؛ «فاحیه بتوبه منک یا املی».

انسان در این حد دیگر آرزویی ندارد. مابقی آرزوها کمرنگ و محو است. دیگر تمنایی ندارد، حتی بهشت برای او کم است، که بهشت گام اول اوست. اما اگر کسی مرد و اگر کسی زندانی و قبرستان خودش شد و اگر کسی پاسدار قبرستان خودش شد، حتی رسول او را نمی تواند بیرون بکشد. «وما انت بمسمع من فی القبور»؛ (فاطر۲۲،) به آن هایی که در قبرهای خودشان پنهان اند و در قبرستان ها نهفته هستند، نمی توانی چیزی برسانی، نمی توانی به گوششان چیزی بخوانی؛ «و ما انت بمسمع من فی القبور». حتی، فقط اوست. «هو یحیی و یمیت»؛ اوست که حیات دارد. او کسانی را زنده می کند و کسانی را حیات می دهد که از حیاتشان بهره گرفته اند، نه این که در حیاتشان، مرگ را خریده اند و با دست خودشان، خودشان را مردار کرده اند؛ «هو یحیی و یمیت»، (دخان۸،) «و هو حی لایموت»، (فرقان، ۵۸) «بیدک الخیر و انک علی کل شیء قدیر». (آل عمران، ۲۶) تواناست که حتی مرده ها را زنده کند و حیات بدهد و حیات ها را بارور کند...

● موانع حیات

هرکدام از ما که می خواهیم از رکودها فرار کنیم و از تنوع زندگی و تکرار زندگی رهایی یابیم باید مراقب باشیم که خودمان چاله های تکرار و تنوع ها نباشیم. دقیق باشیم که رکودها شکل هایی درخود دارد و عواملی هست که این رکود را ایجاد می کند. این عوامل را شناسایی کنیم تا درنگ ما کم شود. وقتی که انسان کاری و هدفی ندارد، درنگ می کند؛ چون واهمه ای ندارد. وقتی که همراه ندارد و راهش سخت و خطرناک است، حرکت نمی کند و وقتی که امیدی به رسیدن ندارد حرکت نمی کند. کسی که مغرور رسیدن است، حرکت نمی کند. این مجموعه، ما را از حرکت هامان جدا می کند و رکود را به ما هدیه می کند.

وقتی که انسان حرکتی را شروع می کند، باید آنقدر دقت داشته باشد که غرور، او را درخود نگیرد.

کسانی که به سرمایه هایشان مغرورند و خیال می کنند داده ها ملاک افتخارند، زبانشان، فکر و عقل شان و زیبایی هایشان، باعث غرورشان شده، آنان غافل می مانند. غرور، آن ها را به رکود می رساند.

خیال می کنند که داده ها ملاک افتخار است؛ این است که با غرور می گویند: «ما اظن الساعه قائمه»؛ من باور نمی کنم که برای انسان ادامه ای وجودداشته باشد. «ولئن رجعت الی ربی»؛ و امکان این که انسان بازگشتی هم داشته باشد، «ان لی عنده للحسنی». (فصلت۵۰،) من همین طور که در این مرحله سرمایه هایم را زیاده کرده ام، در آن مرحله هم به خوبی ها می رسم.

غافل از این که سرمایه ها ملاک افتخار نیست. داده اند تا بازدهی ما مشخص شود و حتی بزرگ تر از آن، مقدار کارکرد ما مطرح است که باید نسبت ها را درنظر بگیریم. چه کرده ایم با سرمایه ها چه قدم های بزرگی می توانستیم برداریم و برنداشتیم ! چگونه عقب افتادیم! چه کردیم در مجموعه زندگیمان ! با این دید و با توجه به این که سرمایه ها ملاک نیست و با توجه به این که محاسبه سودها با سرمایه ها ملاک عمل است، غرورها از میان می روند و رکودها نیز کنار می روند. ما الآن سرخوش دارایی ها هستیم. مستیم که داریم و مستیم که با دارایی هامان، دیگران را هم به مرگ بفرستیم. نه تنها خود مردار خود شده ایم، بلکه می خواهیم دیگران را هم به مرگ برسانیم! با علم مان، قدرتمان، ثروتمان، با زیبایی مان می خواهیم دیگران را صید کنیم، بدون این که این صید را تزکیه کرده باشیم. کسانی که به آن حد رسیدند که خودشان را از دست مرگ گرفتند و ذبیح شدند، تازه آن وقت نوبت آن می شود که نگذارند کوچک ترین کسان آن ها هم مردار شوند.

ابراهیم نمی گذاشت حتی اسماعیلش مردار شود. نه تنها خودش را ذبح کرده و خودش رو به او آورده و از هرچه غیر اوست بریده، حتی اسماعیلش را هم ذبح کرده. «انی أری فی المنام أنی أذبحک»؛ من می بینم که مأمورم تا تو را ذبح کنم.

یا «فأنظر ماذا تری»؛ نگاه کن، ببین رأی تو چیست چه می توانی تصمیم بگیری. «قال یا ابت افعل ما تؤمر»؛ (صافات، ۱۰۲) آنچه که تو به آن مأموری انجام بده؛ چون مأموریت تو، نجات من است.

«ستجدنی ان شاء الله من الصابرین» (صافات، ۱۰۲) می یابی که من در این ذبح، نه عاجز که صابر هستم.

کسی که فهمیده کیست و به خود علاقه دارد و به هستی خود اعتقاد دارد باید به خود بها دهد. هستی اش را ادامه دهد. آنچه رگ هایش به ما وصل است، مردار است. فانی است؛ «ما عندکم ینفد»؛ آنچه که پیش ما بماند، همه اش خاک شده است.

«و ما عند الله باق»؛ (نحل، ۹۶) و آنچه که به او رسیده، باقی می ماند. «کل شیء هالک الا وجهه»؛ (قصص۸۸،) هرچیزی هلاک است، مگر آنچه برای او و به خاطر او و در وجه و در جهت اوست.

استاد علی صفایی حائری