چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
مجله ویستا

استاد جعفری و شخصیت اسلامی زن


استاد جعفری و شخصیت اسلامی زن

زن و مرد, بعنوان دو صنف از یک حقیقت, نظر کرده و ماهیت انسانی مشترکی برای هر دو قائل است و تفاوت در چند حکم و حق, مطلقا مبتنی بر قول به تفاوت ماهوی زن و مرد نیست

در کنار صدها آیه و حدیث و سیره عملی پیامبر(ص) و اهلبیت (ع) درباره منزلت بالای زن و حقوق اجتماعی او در جامعه اسلامی، چند روایت نیز نقل شده است که ظاهر آن نوعی تعرّض به کمال عقلی یا ایمانی ـ دستکم درباره برخی زنان ـ می‏باشد و شاید برجسته‏ترین نمونه آن عبارتی است که از حضرت امیرالمؤمنین(ع)، در کنار تجلیل‏ها و احتراماتی که در روایات دیگری، از زنان بعمل آمده، نقل شده است که در آن به نقص ایمانی و عقلی اشاره شده است. اینک می‏خواهیم از زبان استاد علامه، مرحوم شیخ محمدتقی جعفری در شرح ارزشمندی که بر نهج‏البلاغه به رقم آورده‏اند، به تحلیل این روایت بپردازیم. ایشان در تفسیر خطبه هشتادم به این روایت پرداخته‏اند و ما خواهیم کوشید ابعاد تحلیل استاد را اجمالاً مورد کاوش قرار دهیم. نخست آنکه بیاد داشته باشیم این عبارت، سطری از سخنرانی مفصلی است که در صورت صحّت سند و دقّت نقل و عدم تحریف، در پایان "جنگ جمل" صورت گرفته است، جنگی که از جمله توسط یک زن یعنی عایشه، علیه عدالت علوی، رهبری شد و با تحریک احساسات و عواطف مردم و با سوءاستفاده از زنانگی و همسری پیامبر(ص)، باعث خونریزی و جنگ داخلی میان مسلمانان و تضعیف حکومت مشروع امام(ع) شد. بزرگانی معتقدند مراد امام(ع) از ذکر آن عبارت، توجه دادن مردم به نقاط ضعف طبیعی و اکتسابی عایشه و نقش آن نقائص دراین جنگ‏افروزی و فتنه بوده است. کسانی نیز عقیده دارند گرچه این سخنان در وضعیت خاصّی صادر شده امّا منحصر به آن نیست و به واقعیتی مهم در تفاوتهائی تکوینی اشاره دارد که شامل نقاط قوّت و ضعف هریک از زنان و مردان می‏باشد. گروهی نیز معتقدند که تعبیر نقص در مورد عقل و ایمان در اینجا یک تعبیر ارزشی نیست بدان دلیل که به نقص سهم‏الارث نیز اشاره شده که مطلقا نمی‏تواند دالّ بر نقصان شأن زن باشد بلکه حکمی است که حاوی نوعی تقسیم کار اجتماعی میان زن و مرد و حامل منافع زن می‏باشد بویژه که زن در فقه اسلام، علیرغم آنکه حقوق اقتصادی دارد، اما وظائف تأمین نفقه او با پدر و سپس همسر اوست و وظائف دیگری غیر از وظائف اقتصادی دارد. احتمالات دیگری نیز درخصوص این عبارت داده شده است. استاد جعفری، مسئله را از مبنا، پی‏می‏گیرد و حتی با این فرض که این جمله بدرستی از امام و در جنگ جمل، صادر شده باشد، بدنبال درک استدلالی آن است. تقسیم انسان به دو ماهیت جداگانه زن و مرد، معمّای مستمرّ تاریخی در غرب و شرق بوده است و باید بدرستی بررسی کرد که آیا این تقسیم در دیدگاه انسان‏شناسی و فقاهتی اسلام، جائی دارد یا آنکه اسلام، به زن و مرد، بعنوان دو صنف از یک حقیقت، نظر کرده و ماهیت انسانی مشترکی برای هر دو قائل است و تفاوت در چند حکم و حق، مطلقا مبتنی بر قول به تفاوت ماهوی زن و مرد نیست.

یک پرسش مهم این است که چرا در طول تاریخ بشر تا هم اینک، هنوز در غرب و شرق، از تنظیم رابطه معقول اجتماعی میان زن و مرد، عاجز بوده‏اند و علی‏الدوّام در دام افراط و تفریط بوده و هستند؟!

چرا بشر، علیرغم اینهمه ترقّی صنفی و تکنیکی و گسترش قدرت در طبیعت، هنوز آگاهی و تکامل لازم برای درک نیازهای متفاوت و مشترک دو عنصر اساسی مرد و زن و اصلاح مناسبات اقتصادی، جنسی، حقوقی و... آنها را بدست نیاورده است؟ و چرا هنوز این مسئله، یک معمّاست و علیرغم پیدایش کمپیوترهای پیچیده، معمّا، معمّاتر می‏شود؟ آیا در دنیایی که شیر پاک خورده‏ای مثل "هیوم"، چون میان علت و معلول، طنابی را نمی‏بیند!! حتّی منکر رابطه ضروری علّی و اصل "علیّت" که واضح‏ترین حقائق است می‏شود و ابتدائی‏ترین واقعیات هم معدوم فرض می‏شوند، می‏توان توقع داشت که حقوق و مناسبات ظریف زن و مرد را بدرستی کشف و آن معمّای کهنه را حل کنند؟! چرا نمی‏توانند "وجود زن" و "وجود مرد" را به "وجود انسان"، ترجمه کنند، بی‏آنکه یکی، دیگری را انکار کند؟ چرا یکدیگر را با همه تفاوتهائی که از حیث زنانگی و مردانگی با هم داریم، به رسمیت نمی‏شناسیم؟ چرا خود را جزئی از حیات دیگری نمی‏یابیم؟ وانگهی آیا بررسی کرده‏ایم که تفسیرهای مادّی و نیهیلیستی که توسط کاموها، شوپنهاورها، توماس هابزها، هیوم‏ها و ابوالعلاء معرّی‏ها از انسان و از حیات شده، چه نقش تخریبی در روند صعود زنان و مردان به سوی قله‏های تکاملی حیات، گذارده است؟! چرا تمدنهای بشری، به عالی‏ترین نمود حیات که عدالت و حق و احساس تعهد و تبدیل "حیات طبیعی" به "حیات معقول والاهی" است، گوش فرا نمی‏دهند؟! در فرهنگ غرب، کسانی چون برتراندراسل، رابطه زن و مرد را تا حد "یک لیوان آب‏خوردن" نازل می‏کنند و بر همین اساس، صدها هزار کتاب و مقاله و پایان‏نامه می‏نویسند و پس از چند دهه تجربه این تئوری‏هاست که تازه علائم بن‏بست آشکار می‏شود. تاریخ جهان پر از متفکران ورشکسته‏ای است که هر یک، چند دهه یا چند سده، حیات زن و مرد را ببازی گرفته و سپس از یادها رفته‏اند. بویژه که برخی از این فلسفه‏های پر سر و صدا محصول کمبودها، عقده‏ها و حتی اتفاقات غیرعادی در زندگی شخصی این فیلسوف نمایان در دروان کودکی یا جوانی بوده است. بعنوان نمونه، اگوست کنت، از پدران پوزیتویسم، که از بانیان مذهب انسان‏پرستی است در پی یک رابطه عاشقانه به خانم "کلوتلددوو"، هوس می‏کند که فلسفه‏ای بر مبنای "احساس" بجای فلسفه عقلانی پی‏ریزد و از پوزیتویزم نیز عدول می‏کند و حتی احساسات را در علوم انسانی دخالت می‏دهد. یا شوپنهاور بدلیل ناراحتی از مادرش، کینه‏های خود را تبدیل به یک فلسفه می‏کند و بنیاد مکتب بدبینانه‏ای را می‏ریزد. ناگهان فرهنگ ضدّ زن و فرهنگ زن‏پرستانه شهوی، در دو سر افراط و تفریط توسّط این دو نظریه‏پرداز محدود و افراطی و در اثر دو اتفاق شخصی در باب محبت به معشوقه، و نفرت از مادر، سرمی‏گیرد و منشاء بسیاری عدم تعادل‏ها در باب شأن و حقوق زن در جامعه غربی می‏شود و بر اساس همین افراط‏های دو جانبه، سیاست می‏گزارند و قانون می‏نویسند و نظام می‏سازند و خانواده تشکیل می‏دهند و نهایتا انواع صدمات مادی و معنوی، دنیوی و اخروی به انسان وارد می‏شود. و جالب است که هم کنت و هم شوپنهاور، علیرغم داوری‏ها و احکام متناقض، هر دو تنها بر جمال صوری و جاذبه‏های جنسی زن تکیه کرده و زیبائی زن را فقط در غریزه جنسی می‏جویند و جای دیگری بدنبال زن و ارزیابی توانائی‏ها و ناتوانی‏های او نیستند.

اگر برخی نظریه‏پردازان غرب گفته‏اند که: «زن، جنس لطیف نیست و مبنای زیبائی‏هایش تنها بر غریزه سکس است و الاّ حتی ذوق هنری و توان ارزیابی انواع هنرها را هم ندارند و درباره اغلب حقائق، مغالطه می‏کنند و...»، افراط در تحلیل برخی واقعیتهاست.

اگر گفته‏اند که: «زن، فقط برای تولید مثل آفریده شده و هیچ کمالات علمی و اخلاقی و عملی دیگری از او متوقع نیست»، اگر گفته‏اند که: «مردان از راه دانش و هنر، درک اشیاء و یا تصرّف در آنها، درصدد سلطه مستقیم بر اشیاءاند امّا تنها هدف زن، تسلّط بر مردان است و هر چیز را وسیله پیکار با مرد می‏بینند»، اگر گفته‏اند: «علّت احترام مردم به زن، روشهای رمانتیک و غیرعقلی تحت تأثیر تعالیم ادیان بوده و همین آموزشهای مذهبی است که نگذارده بشریت به حقارت زنها پی ببرد و...»۱ و... همه، افراط‏هائی در تفسیر برخی اتفاقات بوده است.

آن نظریه‏پردازی که معاشقه با زنان را بسادگی یک لیوان آب‏خوردن و بی‏هیچ ضابطه‏ای تجویز می‏کند، در واقع فراموش کرده که بدن زن، مجرای ورود انسانهای جدید به زندگی است و او خواسته است که هیچ قید و شرطی در این مسئله مهم، در کار نباشد زیرا برای او مهم نیست که انسانها به چه شکلی متولد می‏شوند و بدین دلیل ارتباط جنسی را بی‏قید و شرط آزاد می‏کند و هیچ‏قاعده و ارزشی را برای مهار کردن تناسل که گردونه خلقت انسانهای جدید است، نمی‏پذیرد و زندگی و شرف انسانهای بعد از خود را به مسخره برگزار می‏کند و وقتی دروازه ورودی انسانها به عالم، اینقدر بی‏حساب و کتاب باشد، دروازه خروجی آن نیز بدین منوال است و چنین است که مکتب "اصالت شهوت"، حیات انسانی انسانها را از تولّد تا مرگ، ببازی می‏گیرد و همه جنگها و خونریزی‏ها و تجاوزها را مشروعیت می‏دهد و حرامزادگی را بر نسلهای پَسین تحمیل می‏کند. نسلهائی که برای ورود به صحنه زندگی، کارت رسمی نزنند و شناسنامه نداشته باشند و بی‏قاعده بدنیا آمده باشند به هیچ‏قاعده‏ای هم برای زندگی، مقیّد نخواهند ماند. مایه تأسف است که کسانی که انسان را بدرستی نمی‏شناسند، برای انسان، برنامه زندگی و علوم انسانی می‏نویسند و این، آغاز فاجعه است.

کسانی که آرزوی مرد شدن را به زنان، تزریق می‏کنند، آیا آرزوی چنگیز و نرون شدن را هم ـ که فقط در مردان پیدا می‏شده است ـ به زنان، هدیه می‏کنند؟ کدام زنی که اعتدال روانی داشته باشد از زن بودن خود، احساس ناراحتی می‏کند؟! چرا تفاوتهای طبیعی زن و مرد را به رسمیت نشناسیم و قاعده‏های خداوندی را درست و بنفع یکدیگر، رعایت نکنیم؟! این تفاوت‏ها را جدّی بگیریم. حتی زن و مردی که با یک عشق با یکدیگر مربوط می‏شوند، همان یک عشق را با دو نگاه می‏نگرند:

کلمه واحد "عشق"، در واقع، دو معنای متفاوت برای زن و مرد دارد. آنچه زن از عشق، استنباط می‏کند باندازه کافی روشن است، ایثار و سرسپردگی بی‏هیچ دریغ و فروگزاری است و این سرشت نامشروط عشق زن، عشق او را به ایمان تبدیل می‏کند.

این تفاوتها در احساس و عاطفه و نیز در شطرنج بازی‏های عقل‏نظری میان زن و مرد، به رسالت حیاتی هر یک در این عالم و در خانواده مربوط است. همان عقل نظری است که هابزها و ماکیاولی‏ها و... را هم پرورده است. آیا زنان باید احساس کمبود کنند که چرا ما هم هابز و ماکیاولی نداریم؟ و ما هم باید آتیلا و ابن‏ملجم و تیمورلنگ و هیتلر داشته باشیم!! تا از مردان عقب نمانیم و قهرمانهای خود را باید داشته باشیم؟! و ما هم باید متفکران و مکتبهائی تأسیس کنیم چنانچه مکاتبی شوم در مغز مردانی شوم، ایجاد لذت روانی کرده و سپس جهانی را به آتش کشیده و انسانها را از یکدیگر جدا می‏کنند؟! چرا زنان خود را در معرض مقایسه با مردان قرار دهند و با دیدن تفاوتهای خود، گمان عقب‏ماندگی کنند؟! چرا خانواده را که محل امن و آرامش انسانها و منزلگاهی است که نطفه شخصیت آدمی در آن منعقد می‏شود، ناامن می‏کنیم؟!

زن، به مرد و مرد به زن، وابسته است چنانچه عقل و وجدان و نیز عدالت و قانون، هر یک به دیگری وابسته‏اند. شخصیت و ارزشهای زن به مرد، وابسته نیست و هردو به یک اندازه، شایسته نام انسانند و هریک، شأن دیگری را نشناسد، شایسته نام انسان نیست اما در روند جریان خلقت و ادامه نسل، مرد و زن، هر دو به یکدیگر، وابسته‏اند. پس از پذیرش اصل "انسانیت مساوی" در مرد و زن است که باید از تفاوتهای طبیعی آنها پرسید که کجا چنین تفاوتهائی هست و کجا نیست؟ و آنجا که هست به چه میزان است؟! آیا مقاومت زن و مرد در برابر حوادث طبیعی یا اجتماعی به یک اندازه است؟ آیا در تعقّل انتزاعی و تجریدی، زن و مرد، مساوی‏اند؟ چرا ۹۰% تصمیم مردان برای خودکشی، عملی می‏شود ولی کمتر از ده درصد زنانی که تصمیم به خودکشی می‏گیرند، دست به این عمل می‏زنند؟ آیا اغلب مخترعان و کاشفان، مرد نبوده‏اند؟! و آیا غرور کاذب در مردان، بیش از زنان نیست؟! و آیا...؟! در برابر این پرسشهای تاریخی، صدها کتاب و هزاران مقاله نوشته‏اند و اختلاف نظرها ادامه دارد. خود مردان نیز با یکدیگر بسیار متفاوتند. آیا علی(ع) و معاویه، یک صنف و نوع واحدند؟! آیا مرد حکیم و مرد دیوانه، مساوی‏اند؟ در زنان نیز، آیا زنان وارسته و مادران برجسته با زنان خودخواه که حقّ مادری را نمی‏دانند و مسئولیتی نمی‏شناسند، مساوی و از یک نوعند؟! آیا زن و مردی که یکدیگر را جزئی از شخصیت خود می‏بینند با آن زن و مردی که سالها با خصومت و خودخواهی به یکدیگر می‏نگرند، با هم مساوی‏اند؟

بنظرمی‏رسد که تفاوتهای انسانی را باید به دو دسته تقسیم وهریک را جداگانه تحلیل کرد:

۱) اختلافات اخلاقی و ارزشی که مربوط به جنسیت نیست و در داخل صنف مردان یا زنان و یا میان مردانی با زنانی، وجود دارد.

۲) اختلافات غیرارادی و تفاوتهائی که منشاء جنسی دارد و مربوط به طبیعت مرد و زن (نه شخصیتِ آنها) می‏باشد و علت آن، تسهیل و ممکن‏سازی تشکیل خانواده و تولیدمثل است که بدون این تفاوتها، مشارکت و تفاعل مرد و زن در تشکیل خانواده و ادامه حیات انسانی، بخطر می‏افتد. اگر این دسته از تفاوتها منتفی می‏شد و طبیعت، تساوی مطلق را در همه جهات میان زن و مرد، جاری می‏کرد و مثلاً زنان نیز در شطرنج‏بازیهای عقل نظری محض و محرومیت از چشیدن طعم واقعی حیات و قناعت به لذتهای چندثانیه‏ای در آمیزش جنسی و... همچون مردان می‏بودند و یا اگر مردان مانند زنان، درگیر احساسهای عمیق و تسلیم کردن جان و تن بفرمان عالی خلقت می‏بودندو اگر... و اگر...، آیا این جابجائی‏ها و شباهت مطلق مرد و زن، نوع بشر را به حیواناتی که در ماقبل تاریخ منقرض شدند، ملحق نمی‏کرد؟! پیام آفرینش این است که زن و مرد، هیچیک، امتیازات طبیعی خود را دلیل برتری ارزشی خود بر دیگری و امتیازات طبیعی دیگری را، دلیل بر نقصان و عقب‏ماندگی و مظلومیت خود نبینند. تنها در اینصورت است که معمّای قدیمی دیالکتیک زن ـ مرد، براحتی و براستی حل می‏شود.

زن و مرد نمی‏توانند مستقل از یکدیگر زندگی کنند و در مدار جاذبه‏های جسمی و روانی یکدیگر قرار دارند و با تعامل فیزیولوژیک و پسیکولوژیک بر روی شخصیت یکدیگر تأثیر می‏گذارند. درست است که زن و مرد، هر یک در هویت انسانی خود، مستقلّ‏اند امّا در خانواده و در تعامل با یکدیگر، وضعیتهای متفاوتی می‏یابند. وضعیت زن در جاذبه مرد و تعلّق خاطر به او، غیر از وضعیت او مجزّا از مرد و در حال تجرّد و استقلال است. مرد نیز چنین است و نمی‏توان هیچیک را بتنهایی و بدون دیگری و نوع ارتباط و تفاعل و تقسیم‏کارش با دیگری، بدرستی شناخت زیرا خصوصیات هر یک در حیات دیگری تأثیر می‏گذارد. پس زن مستقل از مرد، هویت انسانی مستقلی دارد و همان زن در رابطه با مرد، علاوه بر هویت انسانی، هویت زنانگی‏اش نیز بروز می‏کند که خودبخود حاوی محدودیتها و ناتوانی‏ها و مسئولیتهائی در برابر جنس متقابل است و البته حقوق و اختیارات و توانمندی‏هائی نیز در برابر وی خواهد داشت و همین وضعیت عینا در مورد مرد، صادق است گرچه نوع ناتوانی‏ها و توانائی‏های هر یک با دیگری، تفاوتهائی می‏یابد. در زندگی مشترک، طرفین باید هم به هویت انسانی مساوی یکدیگر و هم به طبیعت جنسی متفاوت یکدیگر، توجه داشته و احترام بگذارند و هرکس در جای خود بایستد و آرزوی جای دیگری را نکند.

اینکه گفته شده است که لجاجت و عدم اعتراف زنها به اشتباه خویش و قدرت کمتر آنان در بازسازی و تجدید شخصیت خویش، نسبت به مردان مایه تفاوت است، اگر چنین چیزی کلیّت هم داشته باشد، ناشی از هویت انسانی زن نیست چنانچه میل به سلطه‏گری و برتری جوئی و علاقه به حاکمیت مطلق که در مردان بروز می‏کند نتیجه هویت انسانی مرد نیست و این دسته از قوّت و ضعفها و خصلت‏ها، مربوط به علل ثانوی و غیرماهوی است. زنان نباید پرونده شخصیت خود را زود ببندند و علاقه به اصلاحات در شخصیت ثانوی خود را دستکم بگیرند. چرا همه زنان، "رابعه عدویه" ـ از بزرگان معرفت و عرفان ـ و همه مردان، سنائی نشوند؟! چرا لجاجت مرد، گسترده‏تر و لجاجت زن، شکننده‏تر و تلخ‏تر است و چرا انعطاف در سطوح شخصیت زن، بیشتر است و مرد، آمادگی بیشتری برای تجدید شخصیت خود در برابر زن دارد؟! در هرحال باید میان خصلت‏های ماهوی و انسانی زن و مرد با خصلتهای ثانوی و عارضی آنان تفکیک کرد. اینکه برخی متفکران غربی، زنان را فاقد قدرت تشخیص و ترجیح مستقل و قوی و تحت تأثیر مُد و شایعه و مشهورات دانسته‏اند، اینکه گفته‏اند زن از تنهائی، وحشت بیشتری دارد و بیشتر متکّی به دیگران است یا نیاز زن به مرد، بیش از نیاز مرد به زن است، اینکه متفکرانی در غرب گفته‏اند هم نوابغ و هم مجانین، در مردان بیشتر از زنانند و زن بیشتر به رشد ذهنی کلاسیک و غیرنبوغ‏آمیز تن می‏دهد و با مطلق فکر، کمتر از مردان، آشنا و دمخوراست، بنحوی در همه این گزاره‏ها، میان ماهیت زن و طبیعت ثانوی او خلط می‏شود و قابل نقد است.

اینک بنگریم که آیا تفاوتهائی نیز میان مرد و زن هست که بتوان آن را واقع‏بینانه دریافت:

در روانشناسی معرفت، تقریبا مسلّم شده است که نگاه مرد و زن به حیات و واقعیت، از جهاتی کاملاً متفاوت است. اگر مرد بوسیله حواسّ و عقل نظری به واقعیت حیات می‏نگرد، گوئی زن با نیروی خود حیات، به حیات می‏نگرد و بیشتر نوعی علم حضوری و شهودی دارد درحالی‏که مرد، بیشتر با علم حصولی به حیات می‏نگرد. مردان با عقل نظری، به عکس و انعکاس واقعیت، توجه می‏یابند اما زنان، مستقیم به حیات می‏نگرند. ممکن است مرد، معلومات و معقولات بیشتری از واقعیات داشته باشد اما این زنان‏اند که راحت‏تر و بیشتر، طعم حیات را در ذات خود می‏چشند، اگر مرد بیشتر در آئینه عقل، به حقایق چشم می‏دوزد، زن در آئینه ذات خویش به حقیقت می‏نگرد و شاید همین است که در تاریخ، در برابر هزارها چنگیز و نرون و آتیلا، تنها چند زن همچون کلئوپاترا می‏یابید که از فرو کردن سنجاق به سینه کنیزان خود، احساس لذت کند و تبدیل به ضرب‏المثل شود.

دنیای عقلی مردان محاسبه‏گر، مملوّ از جانیان بزرگ است ولی در دنیای شهودی و عاطفی زنان، باید گشت تا نمونه‏های سیاه را پیدا کرد. زن در عشق، محاسبه نمی‏کند و خود را در طبق اخلاص به مرد خویش عرضه می‏کند اما مرد، هرچند عاشق، باز محاسبه‏گر است و همین نوع عقل محاسبه‏گر است که از خلوص عشق می‏کاهد. برای مردان پیش‏آمده که در مواقع خاصّی در زندگی، عاشقان پرشوری باشند اما آنها را نمی‏توان عاشقان بزرگ خواند چون در شدیدترین شیفتگی‏هایشان، خود را هرگز یکسره وانمی‏گذارند و حتی وقتی در برابر معشوقه زانو می‏زنند، در واقع قصد تصرّف کردن او برای خود را دارند و در ژرفنای معاشقه نیز، خود را وانمی‏گذارند و خود را می‏بینند و زن، ارزشی میان ارزشها برای آنان است. مرد، می‏خواهد هستی زن را در هستی خود، ادغام کند و نمی‏خواهد هستی خود را یکسره بپای زن بریزد و در زن، تحلیل رود اما زن چنان بی‏محاسبه و خالصانه عشق می‏ورزد و براحتی شخصیت خود را در این عشق‏ورزی فراموش می‏کند و بدون این تکیه‏دادن، در موجودیت خود، نمی‏تواند بیارامد. این امتیاز بزرگی است که زن نسبت به مرد دارد و امتیازی است که بارها بر توانائی بیشتر مرد در عقل نظری و تجریدی، می‏چربد و بی‏شک کم‏نمی‏آورد بویژه که توان عقلی و استدلالی بیشتر در مردان، یک امتیاز انسانی و فضیلت ارزشی نیست و گرچه فعالیت عقلی تجریدی و تعمیمی در مغز مرد، بیشتر است اما بزرگتر بودن جمجمه و سنگین‏تر بودن مغز مرد، و بیشتر بودن عقل نظری در مرد، بمعنای نزدیکتر بودن مردان به آستان حقیقت متعالی و درک بهتری از واقعیت هستی نیست بلکه می‏توان گفت زنان و مردان علیرغم درک مشترک در بسیاری حوزه‏ها، در برخی از قلمروها نیز درک‏های متفاوتی داشته یعنی از راه‏های متفاوتی به آستان یک حقیقت می‏رسند. اگر مردان در راه عقلی، راحت‏ترند، زنان در راه‏شهودی، سریعتر و راحت‏ترند.

از حیث انسانیت و ارزش‏الاهی، بی‏تردید، زنان و مردان، مساوی و نزد خداوند، همردیف‏اند و تفاوتهای طبیعی آنان را به حساب تفاوت ارزشی گذاردن، مطلقا در دایره تعالیم اسلامی نمی‏گنجد:

۱) خداوند (در سوره حجرات ـ ۱۳) فرمود:

ویثنُا و ٍرکَذنِ‏ِم م‏کانقلخ اّنا س‏اّنلا اهّیا ای م‏کمرکا نِ‏ِا اوفراعتل َل‏ئابق و ابوعش م‏کانلعج م‏کیقتا ...ادنع و م‏یدیرفآ ی‏نز و درم زا ار امش ام ،م‏درم ی‏ا ار رگیدکی ات م‏یداد رارق ه‏ورگ ه‏ورگ ار امش اب .دیشاب ه‏تشاد ی‏گنهامه ی‏گدنز و دیسانشب دزن رد )درم و ن‏ز زا ّم‏عا( امش ن‏یرتش‏زرا .ت‏سا امش ن‏یرتی‏وقت اب ،دنوادخ

۲) در آل عمران ـ ۱۹۵، خداوند فرمود:

و استجاب لهم ربّهم انی لا اضیع عمل عاملٍ منکم من ذکرٍ و اُنثی خداوند اجابتشان فرمود که من عمل هیچیک از شما، چه زن و چه مرد را تضییع نمی‏کنم.

۳) آیات قرآن مکررّا مرد و زن را در کلیه صفات عالی انسانی، یکی دانسته و هیچ تفاوتی قائل نیست (احزاب ـ ۳۵):

انّ المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات و القانتین و القانتات و الصّادقین و الصّادقات و الصّابرین و الصّابرات و الخاشعین و الخاشعات و المتصدسرقین و المتصدّقات و الصّائمین و الصّائمات و الحافظین فروجهم و الحافظات و الذّاکرین اللّه کثیرا و الذّاکرات اعدّاللّه لهم‏مغفرةً و اجراعظیمً مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان مؤمن و زنان مؤمنه، مردان و زنان عبادت کننده، مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان خشوع‏کننده در برابر عظمت‏آلهی، مردان و زنان بخشاینده، مردان و زنان روزه‏گیر، مردان و زنانی که عفت خود را حفظ می‏نمایند، مردان و زنانی که خدا را فراوان بیاد می‏آورند. خداوند بر همه آنان مغفرت و پاداش بزرگی را آماده ساخته است.

چنانچه می‏بینیم اسلام، صریحا با هرگونه تفاوتگذاری ارزشی و تبعیض انسانی میان زن و مرد، مخالف است و در ماهیت الاهی و کمالات انسانی، تفاوتی میان آن دو قائل نیست و اهانت به زن و تحقیر او در جهت صددرصد مخالف با آیات قرآنی است.

اینک به بُعد دوم در زن و مرد یعنی به رابطه این دو انسان مساوی با یکدیگر بعنوان دو جنس مخالف و متفاوت بپردازیم:

ما با کسانیکه منکر ضرورت و اصالت تشکّل خانوادگی‏اند و رابطه زن و مرد را تنها برای عمل جنسی موقت می‏طلبند و به نرینگی و مادینگی، تنها برای لذّت آمیزش توجه می‏کنند، بحثی نداریم. ما تشکیل خانواده را لازم تلقّی می‏کنیم اما نه فقط برای لذّت جنسی و گلاویز کردن اسپرم و اوول، بلکه همچنین برای تمهید اولین عنصر زندگی اجتماعی و عامل شکوفائی احساسات وعقل انسانی، به خانواده باید نظر کرد.

اینک به زن و مرد، در ترکیب خانواده بنگریم که چگونه تفاعلی با یکدیگر و یا فرزندان خود و با سایر خانواده‏ها و طبقات یعنی جامعه و... می‏توانند داشت: برای تقسیم‏کار میان زن و مرد در خانواده و اجتماع و نحوه اداره آن، چهار فرضیه می‏توان تصوّر نمود:

۱) در یک خانواده، دو نفر مستقلاً مدیریت کنند و همه شئون زندگی به یک اندازه توسط هر دو تن، سرپرستی و اداره شود. این فرضیه، یعنی متلاشی کردن خانواده و تزاحم مدیریتی تا حدّ هرج و مرج، که منشا انواع تصادم‏ها خواهد شد.

۲) مدیر کلیّه امور خانواده بویژه در روابط خارجی خانواده، یعنی روابط آن با جامعه و طبیعت، زن باشد و مرد در این خصوص، کنار بنشیند تا زن به استقبال انواع درگیری‏ها و تنش‏های اقتصادی و اجتماعی و رویدادهای شکننده برود و حتی در دوران آبستنی، وضع حمل، شیردادن، قاعدگی و تربیت نوزاد، مرد درخانه بنشیند و زن در بیابان‏ها و کارخانه‏ها و معدن‏ها و جبهه‏ها و ادارات و پشت کامیون‏ها و لودرها و در آهنگری و کارگری و... مشغول تأمین معاش خود و شوهر و فرزندانش باشد!! و مرد که مقاومت بدنی و عصبی بیشتری برای درگیری در چالش‏های اقتصادی و اجتماعی و نظامی دارد و ظرافت و توان بسیار کمتری در سرپرستی کودک نسبت به زنان دارد، در خانه بنشیند!! این فرضیه نیز بسیار مضحک و بزرگترین ستم به زنان است.

۳) مرد، همه‏کاره و سالار و خدایگان خانه باشد و همچون سلطانی خودخواه و مستبدّ، حاکمیت بلادلیل خود را بر اساس هوس خود اعمال کند و شخصیت و حقوق خانواده را لحاظ نکند. این نیز ظلم آشکار به زن و خانواده است.

۴) فرضیه دیگر، تقسیم کار معقول، اخلاقی و عادلانه میان زن و مرد بعنوان دو شریک زندگی و دو انسان برابر اما متفاوت، و اداره شورائی خانواده است بگونه‏ای که هر یک متکفّل بخشی از امور حیاتی مادّی و معنوی خانواده شود که با قوا و توان بدنی و روانی و ذهنی او سازگارتر است. تفویض اداره امور اجرائی و اقتصادی خانواده به مرد، یک مأموریت منطقی است که به مرد داده می‏شود مشروط به آنکه طرفین شوری، حتی در خانواده‏هائی که فرزندانشان به رشد کافی رسیده‏اند، باعدالت و تقوی و نه براساس تمایل شخصی، به اداره خانواده قیام کنند و نتیجه این مشورت را در بُعد اجرائی و اقتصادی، مردان (مردان متعادل) موظفند که اجراء و مدیریت کنند و این همان است که قرآن کریم، تعبیر به "قوّام" بودن فرموده است. (الرّجال قواّمون علی النساء). "قوّام"، همان متصدّی و سرپرست و مسئول است و اشاره به مسئولیت سنگینی دارد که بر عهده مرد در تأمین مصالح اجتماعی و اقتصادی همسر و فرزندان دارد بعلاوه که قرآن کریم امر به "تشاور" و مشاورت زن و مرد در امر خانواده فرموده است که با "قیام مرد به معاش خانواده" (قوّامیت) هیچ منافاتی ندارد. اسلام، مرد را مأمور اداره اجرائی خانواده کرده و مشاورت با همسر را نیز واجب فرموده است. این بمعنای مذموم "قیمومیّت" نیست که مرد، "قیّم" و زن، اسیر و کنیز باشد. و نباید گفت که زنان، مطلقا "عقل" مشورت ندارند و چرا قرآن، تصمیم شورائی زن و مرد در باب فرزندان را توصیه کرده (بقره ـ ۲۳۳) و از "تراضی" (رضایت دو جانبه زن و مرد) و "تشاور" و مشورت، نام آورده است؟! باید پاسخ داد که اسلام هرگز زن را فاقد عقل اجتماعی برای مشورت ندانسته و حتی در موردی که از مشورت با هر زنی در امور اجتماعی پرهیز داده، بسیاری از زنان را واجد صلاحیت عقلی برای این مهم دانسته و جز زنان ناشایست و فاقد شعور کافی اجتماعی، همه زنان را برای مشورت، صالح دانسته است:

علی(ع): ایاک و مشاورة النّساء الاّمن جُرِّبَتْ بکمال عقلٍ. امام علی(ع): که صریحا زنان بسیاری را واجد عقل کافی و مجرّب و صالح برای مشورت در هر امر اجتماعی دانسته و مشورت با آنان را توصیه فرموده است.

بویژه که امر قرآنی وجوب شوری در "امرهم شوری بینهم" و یا "شاورهم فی‏الامر"، نیز هرگز مخصوص به مردان نشده و شامل همه مسلمین اعمّ از مرد و زن است زیرا موجود بی‏عقل، طرف مشورت قرار نمی‏گیرد پس باید تعبیر "نقص عقل"، بدرستی و با رعایت همه جوانب فهمیده شود.

همچنین لازم به تذکر نیست که رفتارهای تحقیرآمیز و ظالمانه‏ای که در برخی خانواده‏های مسلمان با زنان می‏شود، هیچ منشاء و توجیه دینی نداشته و مطلقا قابل استناد به اسلام نیست گرچه ممکن است در مواردی نیز برخی جاهلان و عوام، گمان کنند چنان تحقیر یا ستمی بر زنان، از سوی اسلام مجاز دانسته شده و در واقع با تفسیر برأی یا بدفهمی برخی آیات و روایات، خود را مجرم و معصیت‏کار نیز ندانند.

از قبیل سوءتفسیرهائی که از آیه ۳۴ سوره نساء شده است و اینک برخی از ین سوءفهم‏ها را روشن کنیم:

"قوّام" در آیه کریمه، بمعنای حقوقی "قیّم" که اختیار تصرف در مال و توجیه زندگی فرد دیگر را در اختیار دارد (مثل قیّم صغیر و دیو از و...) نیست. بدینمعنی مرد، قیّم زن نیست زیرا شریعت اسلام، زنان رادر مالکیت، در حقوق اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و مذهبی و اخلاقی و...، کاملاً مستقل شناخته است و تنها محدودیت زن در مواردی است که طبق قرارداد شرعی نکاح، با حقوق مسلّم شوهرش منافات داشته باشد چنانچه مرد نیز مکلّف به رعایت حقوق زن (هم بعنوان انسان و هم بعنوان همسر) است و در موارد دیگر، آزادیهای خود را دارد. محدودیت طرفین، وظائفی است که هر یک نسبت به خانواده دارند.

پس قوّام چیست؟! اجرای مصالح خانوادگی و انجام وظیفه سرپرستی اقتصادی و مدیریت خانواده، و بمعنی مالکیت و یا ولایت از هر جهت و در همه حیثیّات نیست. آن وظیفه سرپرستی و مدیریت هم ناشی از تفاوت واقعی امکانات جسمی و روانی زن و مرد است و علت طبیعی دارد و محصول یک قرارداد تحکمّی و یک امتیاز ارزشی برای مرد نیست بلکه یک مسئولیت است زیرا مقاومت مرد در برابر رویدادهای خشن زندگی و درگیری با موانع طبیعی و اجتماعی و تلاش برای تأمین معاش، با مقاومت و توازن زن برای این کار بخصوص، متفاوت است.

اینست که در توضیح علّت این "قوّامیت"، اشاره به تفاضل و تفاوتی می‏فرماید که از این جهت میان زن و مرد است: (بما فضّل‏ا... بعضهم علی بعض) و این هرگز بمعنی "تفضیل ارزشی" نیست بلکه تفاضل طبیعی است که منشاء تفاضل و تفاوت در مسئولیتهای زن و مرد می‏شود و لذا در ادامه توضیح، می‏افزاید: (و بما انفقوا من اموالهم) یعنی "قوّامیت"، به مسئله نفقه و مسئولیت اقتصادی مرد در برابر خانواده مربوط است و برای آنکه این قواّمیت، مورد هیچگونه سوء استفاده یا سوءبرداشت در باب فضیلت ارزشی مرد یا حقارت و صغارت زن قرار نگیرد ادامه می‏دهد: (فالصّالحات قانتاتٌ حافظاتُ للغیب...)، و به صلاحیت ارزشی و انسانی زنان و صفت بزرگ "قنوت" که از کمالات عرفانی و الاهی است و... تصریح می‏فرماید. همچنین در دو آیه جلوتر، خطاب به مردان و زنان، هر دو می‏فرماید که خصوصیتهای هر یک نباید باعث احساس کمبود در دیگری شود. بگونه‏ای که مرد یا زن، آرزوی موقعیت دیگری را کنند؛ نساء ـ ۳۲: (لا تتمنّوا ما فضّل‏ا... به بعضکم علی بعض) و این تصریح الاهی است به اینکه برتری‏های طبیعی و نقاط قوّت مرد یا زن نباید نزد دیگری، نوعی فضیلت‏الاهی و امتیاز ارزشی تلقّی شود یعنی به مردان و زنان، هر دو سفارش می‏شود که امکانات و مسئولیت خود را دریابند و قدر خود را بدانند و آرزو نکنند که آن دیگری باشند.

سپس به استقلال شخصیت حقوقی و حقیقی هر یک اشاره می‏شود که: (للرّجال نصیبٌ ممّا اکتسبوا و للنّساء نصیبٌ ممّا اکتسبن): مردان از آنچه اندوخته‏اند نصیبی می‏برند و زنان نیز از آنچه اندوخته‏اند نصیبی می‏برند. و در پایان آیه شریفه به مردان و زنان می‏فرماید که از فضل‏الاهی مطالبه کنید و سهم بخواهید و او به همه چیز داناست: (و اسئلوا... مِن فضله).

آیه کریمه، بوضوح مردان را از آرزوی خصائص زنانگی و زنان را از تمنّای صفات و قوای مردانه برحذر می‏دارد و می‏فرماید که تفاوتهای طبیعی و برتری‏های تکوینی جسمی و مغزی و روانی که در هر مورد به یکی از زن یا مرد داده شده و متقابلاً نیازها و کمبودهائی در هریک نهاده تا با کمک دیگری رفع شود، مایه فضیلت ارزشی و قرب و بعد به خدا یا کاهش و افزایش در ضریب انسانیت هیچیک نیست. ارزش در میزان مسئولیت‏شناسی هر کس و تقوای او در اداء وظیفه خود نسبت به دیگری است. مختصات جبری زن و مرد، اعمّ از نقاط قوّت و ضعف هر یک نسبت به دیگری، هرگز ملاک ارزشهای اسلامی نیست و این پیام مهم قرآنی است که جنسیت و لوازم و آثار آن را دلیل بر کرامت یا قُرب و بُعد از خدا و کمال و نقص ارزشی نشمارید. بویژه که در سراسر قرآن کریم، حتی یک کمال معنوی و ارزش الاهی و فضیلت اخلاقی نیست که مختص به مردان شده باشد بلکه یا عام و مطلق است و یاتصریح به عدم اختصاص شده است.

۱. قصّة الفلسفة الحدیثه ج ۲/۳۹۳ ـ احمد امین و زکی نجیب محمود.

۲. گفتار در روش درست راه بردن عقل ـ دکارت ـ ترجمه فروغی در سیر حکمت در اروپا، ج ۱، ص ۱۳۲.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.