چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
مجله ویستا

پیراهن شب


پیراهن شب

روز روشن رفت و کم‌کم
شب ز راه آمد دوباره
باز زنبیلی به دستش
توی آن صدها ستاره
ماه، خود را بین آنها
کرده بود آهسته پنهان
قصد شوخی داشت با شب
آن چراغ گرد و تابان
ناگهان زنبیل شب …

روز روشن رفت و کم‌کم

شب ز راه آمد دوباره

باز زنبیلی به دستش

توی آن صدها ستاره

ماه، خود را بین آنها

کرده بود آهسته پنهان

قصد شوخی داشت با شب

آن چراغ گرد و تابان

ناگهان زنبیل شب را

ریخت توی دامن خود

هر ستاره شاد و خندان

بر لباس او گلی شد

ماه هم غلتید و چابک

جست توی دامن شب

هر دو خندیدند و او شد

دکمه پیراهن شب

زهرا وثوقی