یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

جشن عروسی برای جدایی


جشن عروسی برای جدایی

جدایی نادر از سیمین یا جدایی یار از یار یا جدایی ما از ما یا جدایی خلق از خلق یا جدایی عالم از عالم هر کدام را بگیرید درست است

جدایی نادر از سیمین؟ یا جدایی یار از یار؟ یا جدایی ما از ما؟ یا جدایی خلق از خلق؟ یا جدایی عالم از عالم؟ ... هر کدام را بگیرید درست است.

یک جهان در ظرف دو، سه ماه تمام جایزه‌هایش را داد به اصغر فرهادی و فیلم او: «جدایی» و دیگر برای هیچ ایرانی و غیرایرانی شکی نماند که این فیلم آن چنان گوهر درخشانی است که حق دارد بر تاج سینما بدرخشد. چنین دستاوردی نه تنها برای ما ایرانی‌ها خجسته و میمون است که قطعه‌ای فاخر در فرهنگ دنیای معاصر است. من نیز در همه افتخارات جهانی ایرانی‌ها – از عباس کیارستمی گرفته تا خداداد عزیزی و از فیروز نادری در ناسا و بیژن طراح در لس‌آنجلس – همان غروری را دارم که برای توفیق هر ایرانی در هر جای دنیا. من هم با شوق و ولع همه خبرها و حتی تبریک‌ها را دنبال کردم، لذت «مورد قبول جهان» بودن را ذره‌ذره زیر دندانم فشردم؛ اما در میانه همه شور و ذوق از خود می‌پرسم چگونه است که همه مردم به همه بدنه و اعضا و جوارح و حاشیه‌ها و دنباله‌ها و نقد‌ها و راست‌ها و دروغ‌ها و شایعات این فیلم پرداختند و هرکس با هر وسیله‌ای که توانست آن را به ترتیبی که خود می‌دانست و می‌توانست فریاد زد و عقل و احساس و غرور خود را بیان کرد. اما آنچه ناگفته ماند موضوع اصلی و اساسی فیلم بود: «جدایی».

۷۰۰ سال پیش، نی مولوی از «جدایی» نالید و هزارها سال پیش از او و سده‌های دراز بعد از او نیز داستان «جدایی» از زبان و قلم گویندگان و نویسندگان و هنرمندان دیگر نیز گفته و نوشته و سروده شد و شده است... اما چه کسی را پیدا کرده‌ایم که بعد از درک آن به رستگاری رسیده باشد؟ دنیای ما؟ روزگار ما؟ انسان معاصر؟ ما؟ من؟ تو؟ او؟ اگرچه یقین است آقای فرهادی به عنوان سینماگر نیتی جز همان چه ساخته در سر نداشته است. اما باز هم یقین است که داستان جدایی، لباسی است که بر تن همه می‌ایستد و آنقدر گشاد است که بر تن همه آدم‌ها، خانواده‌ها، قبیله‌ها، ملت‌ها، امت‌ها، حتی بر تن همه عالم خاکی هم می‌رود. جدایی نادر از سیمین اگرچه تنها به ماجرای محدودی در خانواده کوچکی می‌پردازد که تنها یک واحد از دو، سه میلیارد واحدِ مشابه در عالم است (و چه بسا مبتلا به همین درد)؛ اما «جدایی» دردی نیست که تنها در زوج‌ها عینیت پیدا می‌کند و خانواده‌ها را از هم می‌گسلد.

جدایی دردی دامنگیر است که از مرز خانه‌ها و محله‌ها و شهرها و کشور‌ها می‌گذرد و به جهانی منتهی می‌شود که جهان ماست. و بدتر از آن؛ همزادی بس خشن‌تر از خود را به موازات می‌کشد: جنگ.

نگاهی به جغرافیای عالم و غوری در تاریخ گذشته و حاضر بشریت جای دشنه‌های دردناک و زهرآگینی را به یاد ما می‌آورد که چون عادت روزمره‌مان شده است به فراموشخانه ذهن‌مان میرانیم‌شان: کره‌شمالی و کره‌جنوبی زخمِ دردی را در دل دارند که ۴۰ سال است خون می‌بارد و روح هر دو ملت را می‌خورد و می‌ساید.

پاکستان و هندوستان یک ملت بزرگ بودند که کارد قصاب سیاست، آنها را جدا کرد و هنوز خون آن در کشمیر جاری است. ایرلند شمالی و جنوبی نیز، جزیره سریلانکا و هند نیز، سومالی نیز...

و اگر از دورتر نگاه کنیم کل کره سبز/ آبی زیبای زمین ما در دل، غمی بزرگ دارد که کورَک‌های آن به طور تمام‌نشدنی اینجا و آنجا بیرون می‌زند و خون و چرک دلش را جاری می‌کند: جدایی‌طلب‌های یمن، جدایی‌طلب‌های باسک، جدایی‌طلب‌های ایرلند و...

در گفت‌وگویی که ۳۰ سال پیش با مجید روشنگر دوست دیپلماتم در سوییس داشتم، به او گفتم چنین که من می‌فهمم، دنیا دارد به سمت عقل‌گرایی می‌رود و بوهایی می‌آید که کشور‌ها در حال نزدیک شدن به هم هستند. او در جواب گفت به عکسِ تو من خیال می‌کنم، جهان دارد در سراشیبی‌ای می‌افتد که جدایی‌های بسیاری را خواهد چشید!

۳۰ سال از آن روز گذشته است و روزگار نشان داد که هر دوی ما راست می‌گفتیم و در عین حال هر دوی ما به خطا بودیم! آنجا که اروپا متحد شد من راست درآمدم و آنجا که شوروی ۱۰ پاره شد او راست درآمد.

«جدایی»- که جنگ ارمغان نهایی و ناچار آن است - اگرچه از شدت تکرار، سرنوشت محتوم انسان تلقی‌شده است، بنابر منطق عقلی و به سبب خردگرایی انسان باید رو به کم و کمتر شدن رفته باشد اما دنیای ما شاهد توسعه عظیم آن هم در بخش‌های آرام‌تر دنیا و هم در اندازه‌های جغرافیایی یعنی قاره‌ها شده است. جدایی نادر از سیمین یا جدایی یار از دلدار یا جدایی ما از ما یا جدایی انسان از انسان و خلق از خلق و عالم از عالم؛ ... فرقی نمی‌کند، هر کدام را بگیرید درست است. آیا دنیا روزی را خواهد دید که دیگر «جدایی» از فرهنگ لغات و «جنگ» از قاموس آدمیت حذف شده باشد؟ و آیا فرهادی‌های آینده‌های دور فیلمی برای فرزندان‌مان خواهند ساخت که داستان «وصال» شیرین فرهاد باشد؟

نورالدین زرین‌‌کلک