سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

دویدن در کوچه بن بست


دویدن در کوچه بن بست

ضرب الاجل باراک اوباما رئیس جمهور امریکا به ایران روز پنج شنبه ۳۱ دسامبر ۲۰۰۹ پایان یافت اوباما چند ماه قبل در سفری به تل آویو و در حالی که کنار بنیامین نتانیاهو ایستاده بود به صراحت تاکید کرد پایان سال میلادی را زمانی می داند که در آن باید پیشرفتی محسوس درگفت وگوهای هسته ای با ایران رخ داده باشد و الا جامعه بین المللی اقداماتی علیه ایران به عمل خواهد آورد

ضرب الاجل باراک اوباما رئیس جمهور امریکا به ایران روز پنج شنبه ۳۱ دسامبر ۲۰۰۹ پایان یافت. اوباما چند ماه قبل در سفری به تل آویو و در حالی که کنار بنیامین نتانیاهو ایستاده بود به صراحت تاکید کرد پایان سال میلادی را زمانی می داند که در آن باید پیشرفتی محسوس درگفت وگوهای هسته ای با ایران رخ داده باشد و الا جامعه بین المللی اقداماتی علیه ایران به عمل خواهد آورد. از آن روز تا به امروز، هیچ کدام از امریکایی ها به سوال هایی از این قبیل که اگر ایران به ضرب الاجل دسامبر پای بند نماند دقیقا چه خواهند کرد و چقدر اطمینان دارند که اقدامات آنها بتواند اراده ایران را تغییر دهد، پاسخ نداده اند. شاید یک علت طفره رفتن از ارائه پاسخ صریح به این سوال ها همان باشد که امریکایی ها خود بارها گفته اند یعنی اینکه نمی خواهند فضای مذاکرات را با تندی های زودهنگام تخریب کنند، ولی علت مهم تر این است که امریکایی ها خود بهتر از هر کسی می دانند ورود به فاز تحریم ها، قدم نهادن در همان راهی است که جرج بوش بر پیمودن آن اصرار کرد و نهایتا هم به شکستی چنان فاحش انجامید که باراک اوباما توانست در مبارزه انتخاباتی خود در مقابل کاندیدای جمهوری خواهان، صرفا با تکیه بر همین یک مورد و تاکید بر ضرورت «تغییر» آن، همه چیز را به نفع خود تمام کند. اما حالا پس از چیزی حدود یک سال، زمزمه هایی وجود دارد که اوباما می خواهد به راه بوش بازگردد. سوال این است که اگر آن مسیر در دوران بوش جواب نداد چرا باید در دوران اوباما جواب بدهد؟ آیا اوباما می تواند از بوش، بوش تر باشد و روشی را که دولت بوش خود در ماه های آخر به ناکارآمدی آن واقف شد و کنار گذاشت-و به همین دلیل ویلیام برنز را به مذاکرات ژوئن ۲۰۰۸ فرستاد- با موفقیت اعمال کند؟

تنها اتفاق جدیدی که پس از روی کار آمدن اوباما در صحنه مواجهه تهران و واشینگتن رخ داد تاکید اوباما بر انجام مذاکره بدون پیش شرط و مستقیم با ایران بود. در میان مقام ها و مراکز تصمیم ساز در ایران هیچ کس این موضوع را یک «تغییر استراتژیک» ارزیابی نکرد چرا که واضح بود این تصمیم نه ابتکار اوباما بلکه محصول نیاز غیر قابل جایگزین دستگاه سیاست خارجی امریکا به تعامل با ایران است و حتی اگر جرج بوش هم در کاخ سفید می ماند چاره ای جز در پیش گرفتن همین سیاست نداشت چه اینکه اولین حضور امریکا در مذاکرات گروه ۶ با ایران در دولت بوش رخ داد.

یک نگاه قدرتمند در ایران که از همان روزهای اول بر سر کار آمدن اوباما در لایه های درونی حکومت خود را نشان داد این بود که اساسا هدف اوباما از ورود به فاز تعامل مستقیم با ایران نه دستیابی به راه حل مذاکراتی برای موضوع هسته ای بلکه افزایش قدرت چانه زنی خود درون گروه ۶ است -که در ماه های پایانی دولت بوش به حداقل مقدار ممکن تقلیل پیدا کرده بود- تا آنها را به همراهی در اعمال تحریم هایی بسیار شدید -همان که هیلاری کلینتون آن را تحریم های «فلج کننده» خواند- وادار سازد.

این دیدگاه عقیده داشت پیشنهاد مذاکره و احیانا انجام یکی دو دور مذاکره نه ابزار رسیدن به راه حل بلکه تاکتیکی برای تشدید فشارهاست و امریکایی ها نهایتا علاقه ای برای به رسمیت شناختن حقوق ایران از خود نشان نخواهند داد. مدافعان این دیدگاه پس از وقایع رخ داده از اول اکتبر به این سو، در موقعیتی هستند که می توانند استدلال کنند تحلیل آنها صحیح بوده و امریکایی ها اساسا وارد مذاکرات شدند که آن را به شکست بکشانند نه اینکه مسیر به سمت یک راه حل بگشایند، راه حلی که اکنون و پس از مذاکرات انجام شده در وین کاملا در دسترس است و امریکایی ها لجوجانه از حرکت به سمت آن خودداری می کنند. مهم این است که ببینیم چرا چنین اتفاقی رخ داده است.

مطالعه دقیق منابع امریکایی و صهیونیستی نشان می دهد استراتژی اوباما در مقابل ایران پس از یک سال فراز و فرود نهایتا به شکل یک طرح ۴ ستونی در آمده است. این طرح در واقع توصیفی است که امریکایی ها از فرایند سیاستگذاری خود درباره ایران ظرف یک سال گذشته می کنند:

۱) پیشنهاد مذاکره مستقیم اوباما به ایران درون نظام ایران شکاف ایجاد کرد

۲) این شکاف در اثر تحولات پس از انتخابات ایران بسیار عمیق تر شد

۳) در اثر همین شکاف ها بود که ایران نتوانست پیشنهاد وین را بپذیرد و

۴) اکنون باید از طریق اعمال تحریم های جدید این شکاف را تقویت کرد.

دقیقا بر همین مبناست که اکنون ندای تحریم ایران از جانب محافل صهیونیستی درون و بیرون امریکا بلند شده و دولت اوباما هم در مانده است که بر سر این دوراهی چه باید بکند.

بی دقتی ها و سوء تفاهم های موجود در این تحلیل بسیار فراتر از آن است که بتوان در اینجا ابعاد آن را شکافت. پیشنهاد مذاکره اوباما به ایران از ابتدا شکاف چندانی درون حکومت بوجود نیاورد، تازه اگر هم اندکی اختلاف تحلیل بوجود آمده باشد اکنون کاملا رفع شده و تقریبا کسی از مسئولان نظام -حتی خوش بین ترین آنها- تردید ندارد که اوباما چه از حیث اهداف و چه حتی از حیث روش ها ادامه منطقی بوش است و بالاتر از این شاید بتوان گفت به دلیل اعمال برخی پیچیدگی ها در رفتارهای خود از بوش هم خطرناک تر است. مقام های ایران در یک سال گذشته علاوه بر دست دراز شده اوباما به دست دیگر او هم نگاه کرده اند و هرگز چیزی جز خنجر در آن ندیده اند.

اختلاف بوجود آمده پس از انتخابات هم اساسا ربطی به پیشنهاد مذاکره اوباما نداشت. مسئله به طور ساده این بود که پیاده نظام امریکا در ایران به دلایلی که اینجا جای بحث آن نیست به طمع افتاد که فرصتی برای وارد آوردن یک ضربه اساسی به نظام به دست آورده و برخی کاندیداها و خواص هم به دلیل آلودگی و بی بصیرتی فرصت و بستر لازم برای جولان این پیاده نظام را فراهم آوردند که البته دیدیم و دیدند دیری نپایید. علت رد پیشنهاد وین هم اختلافات داخلی ایران نبود. ایران همان ابتدا که پیشنهاد ۳ کشور فرانسه، روسیه و امریکا را دریافت کرد فهمید که امریکایی ها به دنبال آن هستند که از بن بست بوجود آمده درباره برنامه هسته ای ایران با حفظ آبرو خارج شوند و به رفع و رجوع گرفتاری های حادتر خود در منطقه بپردازند. واقعا در آن مقطع ایران اصراری هم نداشت که الا و لابد موضوع باید با یک آبروریزی برای غرب خاتمه پیدا کند. تحولات بعدی بود که مسیر را تغییر داد. در حالی که ابتدا بحث بر سر این بود که ایران طی یک فرایند مبادله مواد هسته ای، سوخت مورد نیاز خود برای راکتور تهران را به دست بیاورد به تدریج اظهاراتی از جانب غربی ها شروع شد که هدف اصلی خارج کردن مواد هسته ای از چنگ ایران و ایجاد یک تاخیر زمانی یکساله در دستیابی آن به سلاح هسته ای است.

ایران ابتدا این اظهارات را جدی نگرفت اما رفته رفته مقام ها و تحلیلگران غربی آنچنان بر این موضوع تاکید کردند که معلوم شد ماجرا واقعا جدی است و غربی ها هدفی جز تهی کردن ذخیره اورانیوم کم غنی شده ایران ندارند. از این روی ایران خواستار آن شد که تضمین هایی محکم تر دریافت کند تا بتواند مطمئن باشد که حتما سوخت راکتور تهران را دریافت خواهد کرد. تضمین های مورد نظر ایران این بود که اصل مبادله محفوظ بماند اما انجام آن به طور تدریجی و درون خاک ایران صورت بگیرد. طرف غربی تضمین های درخواستی ایران را به منزله رد پیشنهاد وین تلقی کرد و بلافاصله رسانه های غربی پر شد از تحلیل هایی که می گفت ایران پیشنهاد وین را رد کرده است در حالی که غربی ها خود به خوبی می دانستند تنها چیزی که ایران خواسته اعمال اصلاحاتی در شکل اجرای پیشنهاد است. این درست است که درون ایران دیدگاه های مختلفی در مورد ماهیت پیشنهاد وین شکل گرفت ولی در سطح تصمیم سازی از همان ابتدا اجماعی روشن وجود داشت.

این واکنش غربی ها نظام را کاملا متقاعد کرد که هدف غرب نه تامین سوخت راکتور تهران بلکه دقیقا همان است که خودشان اعلام کرده اند یعنی تهی کردن ذخیره مواد هسته ای ایران والا اگر غربی ها واقعا در ادعای خود صادق بودند و هدفشان ارائه سوخت به ایران بود چه فرقی می کرد که این مبادله درایران انجام شود یا جای دیگر؟! و نهایتا اعمال تحریم ها -اگرچه هیچ تحریم موثری در کار نیست و امریکایی ها می خواهند دوباره سراغ سپاه بروند که قبلا هم بارها آن را تحریم کرده اند- مردم و نظام ایران را متحد خواهد کرد به جای آنکه در مقابل هم قرار دهد. اگر بنا بود تحریم داخل ایران را به هم بریزد ۵ قطعنامه قبلی این کار را کرده بود ضمن اینکه وقتی غرب با تحریم سعی می کند به مردم ایران فشار بیاورد و متقابلا دولت ایران تلاش می کند بار تحریم را خود به دوش بکشد و فشارها را به مردم منتقل نکند، مردم باید از چه کسی متنفر شوند؛ دولت خدوم و صبور یا غربی هایی که از تامین رادیو دارو برای بیمارستان ها هم خودداری می کنند؟!

اوباما به دلیل تحلیل های اشتباه سیستم بررسی استراتژیک واشینگتن، اکنون گرفتار ضرب الاجل خود است. اگر به این ضرب الاجل عمل کند و پا در مسیر تحریم ها بگذارد وارد راهی شده که شکست خورده بودن آن مدت ها قبل ثابت شده و ضمنا تمام امکان های مذاکراتی با ایران درباره مسائل منطقه ای را هم از دست خواهد داد و اگر به آن عمل نکند آبروی خود را از دست رفته خواهد دید.

مهدی محمدی