دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

نگرش نقادانه در غزل سعدی


نگرش نقادانه در غزل سعدی

واقعیت برای سعدی در حکم گلهای شیره دار است که زنبور انگبین آن را می مکد و به عسل در می آورد

واقعیت برای سعدی در حکم گلهای شیره دار است که زنبور انگبین آن را می مکد و به عسل در می آورد. نقد سعدی بر زندگی نقدی مخرب نیست ، بلکه سازنده است. او نقد کاستی ها و ناروایی ها را ضمن توصیف اعتلایی مطلب بیان می کند.

سعدی از زندگی و مشکلات آن دور نبوده و نسبت به نارسایی ها و نابسندگی های آن نگرش نقادانه داشته است. تنها با نگرشی واقع بینانه و عزیمت از واقعیت موجود می توان کاستی ها را یافت ، به آنها با دید انتقادی نگریست و نقادانه تصویرشان کرد. تنها نقدی با این خصوصیت ها می تواند مشخص و سازنده باشد و بر آرمانی دلالت کند که حرکت خود زندگی امکان آن را فراهم آورده است.واقعیت برای سعدی در حکم گلهای شیره دار است که زنبور انگبین آن را می مکد و به عسل در می آورد. نقد سعدی بر زندگی نقدی مخرب نیست ، بلکه سازنده است. او نقد کاستی ها و ناروایی ها را ضمن توصیف اعتلایی مطلب بیان می کند. نقد او توام با سازندگی خلاق است.

چنین نقدی از انتقاد کلی و یکدست ، ریشه ای تر و موثرتر است ؛ گویایی ، رسایی و استحکام دارد:

ما امید از طاعت و چشم از ثواب افکنده ایم

سایه سیمرغ همت بر خراب افکنده ایم

گر به طوفان می سپارد یا به ساحل می برد

دل به دریا و سپر بر روی آب افکنده ایم

محتسب ، گر فاسقان را نهی منکر می کند

گو بیا کز روی مستوری ، نقاب افکنده ایم

عارف اندر چرخ و صوفی در سماع آورده ایم

شاهد اندر رقص و افیون ، در شراب افکنده ایم

هیچ کس بی دامن تر نیست لیکن پیش خلق

باز می پوشند و ما برآفتاب افکنده ایم

سعدیا پرهیزکاران خودستایی می کنند

ما دهل در گردن و خر در خلاب افکنده ایم

رستمی باید که پیشانی کند با دیو نفس

گر بر او غالب شویم افراسیاب افکنده ایم

سعدی بندرت از بدی انتقاد می کند، خاصه در غزل. او مجرب و کارآزموده است و می داند که اثر تربیتی برجسته کردن امر نیک ، بسیار بیشتر از نقد کاستی ها و زشتی هاست. به جای افشا کردن کوته بینی ، بلندهمتی را می ستاید. انسان در غزل سعدی از گزند بدی رنج نمی برد، بلکه درگیر امر نیک است ؛ ستایش زیبایی ، سعدی را از ملامت زشتی بی نیاز می کند. باور سعدی این است که آن که عشق می ورزد و زیبایی می جوید، نمی تواند مصدر بدی شود. سعدی خودبینی را نقد می کند و پرداختن به دوست را می ستاید. عاشق راستین هیچ گاه خودمحور نیست. با ستودن نیکی و زیبایی ، بدی مجال چیرگی نمی یابد:

خوش تر از دوران عشق ایام نیست

بامداد عاشقان را شام نیست

مطربان رفتند و صوفی در سماع

عشق را آغاز هست انجام نیست

سعدیا چون بت شکستی ، خودمباش

خودپرستی کمتر از اصنام نیست

وقتی بنای کار بر این است که نقد کاستی ها و زشتی ها با برجسته کردن جنبه های مثبت واقعیت انجام گیرد، وقتی منظور از واقعیت عینی آن چیزی است که نبض زندگی بدان می زند، طبیعی است که عناصر آرمانی زندگی در هماهنگی ، تعاون و تفاهم نگریسته شود.

● ستیز میان عشق و عقل

یکی از زمینه هایی که سعدی در آن نگرش نقادانه و آرمانگرای خویش را به کار می گیرد، ستیز میان عشق و عقل است. عشق در غزل سعدی مظهر کشش انسان به جمال و کمال است. عشق در ضمن به زعم عرفا و به تعبیری در نزد شاعران یک استعداد فطری و توان نهادی انسان است ؛ عشق به چنین معنی نگرش تمیزدهنده است و از این لحاظ با عقل ، در همسری و رقابت به سر می برد. تباین میان عشق و عقل آنچنان که در شعر عرفانی آمده است ، خصلت نقیض دارد و بیشتر مساله ای است که با توانایی عقل در شناخت راستین چیزها بستگی دارد. عرصه عملکرد عقل در بینش عرفانی بسیار محدود و نارساست ؛ در عوض عشق به حکم خصلت فطری و شهودی توانایی بیکران دارد. عشق در غزل سعدی در تخالف با عقل نیست ، بلکه بیشتر مظهر رابطه احساسی با چیزهاست. سعدی نقش معرفت بخش و تمیزدهنده عقل را انکار نمی کند، منتها آن را داور مطلق وادی عشق نمی داند

در جهان نگری اجتماعی سعدی ، عشق و دوستی توشه راه رسیدن به آرمانی است که با این عناصر ساخته می شود:

کهن شود همه کس را به روزگار ارادت

مگر مرا که همان عشق اول است و زیادت

گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست

هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست

که گر به جان رسد از دست دشمنانم کار

زدوستی نکنم توبه همچنان ای دوست

در غزل سعدی عشق و زیبایی رنگ یک جانبه ندارد، نه مقید به خصلت صرفا تغزلی است و نه دربند عرفان ؛ هم نقد آن است و هم نقد این و ضمنا هم این است و هم آن و نه این است و نه آن:

ای یار ناگزیر که دل در هوای توست

جان نیز اگر قبول کنی هم برای توست

غوغای عارفان و تمنای عاشقان

حرص بهشت نیست که شوق لقای توست

گر تاج می دهی غرض ما قبول تو

ور تیغ می زنی طلب ما رضای توست

گر بنده می نوازی و گر بند می کشی

زجر و نواخت هر چه کنی رای رای توست

گر در کمند کافر و گر در دهان شیر

شادی به روزگار کسی کاشنای توست

تنها نه من به قید تو درمانده ام اسیر

کز هر طرف شکسته دلی مبتلای توست

قومی هوای نعمت دنیا همی پزند

قومی هوای عقبی و ما را هوای توست

در اینجا دیده می شود که چگونه نقد با اعتلای آرمانی همراه است و عشق تغزلی به عشق معنوی رفعت می یابد و عشق معنوی مایه عشق زمینی به خود می گیرد.

در شعر و نگاه سعدی اثر تربیتی برجسته کردن امرنیک بسیار بیشتر از نقد کاستی ها و زشتی هاست

نقد سعدی متوجه یک جانبگی این یا آن عشق و زیبایی است و آرمان او در تنشی است که از ترکیب این دو متصور می شود. سعدی در دل واقعیت جنبه انتقادی می جوید تا روی دیگر آن را که پویاست بستاید؛ او واقعیت را به صرف داشتن نقص انکار نمی کند؛ کمبودها در غزل سعدی رفع شاعرانه می شوند و در قالب امر آرمانی بیان می شوند.

سعدی از عقل عملی در گلستان و عقل نظری در بوستان ستایش می کند و از آن برای معیار یا محک نیک و بد و حق و باطل بهره می گیرد، ولی در شعر غنایی خاصه غزل به حکمیت عشق گردن می نهد. عقل با تجرید و ترکیب سر و کار دارد؛ زیبایی و عشق را با چنان تجرید و ترکیبی سر و کار نیست. تمامت زیبایی در خور تشخیص عشق و ذوق آدمی است ؛ و عشق با هستی و تار و پود انسان عجین است و از هر رفتاری سر تواند زد:

مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زاده است

دو روح در بدنی چون دو مغز در یک پوست

و عشق مایه ذوق است:

عشق آدمیت است گرین ذوق در تو نیست

همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را

افزون بر این ، عقل سنجه سود و زیان است و حاکمیت آن به معنای پیروی از چنین معیاری در داوری درباره عشق است ، حال آن که زیبایی و عشق از ماجرای سود و زیان برکنار است:

عاشقان دین و دنیا باز را خاصیتی است

کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را

نقد عقل سود و زیان نگر و سپردن داوری در حق زیبایی به عشق در واقع نوعی انتقاد است. محک سود و زیان در این داوری می تواند آلوده به غرض یا یک جانبه گرایی باشد و به امر عشق و دوستی زیان رساند. انتقاد عقل در غزل سعدی بیشتر به معنای انتقاد از بینش متکی به سود و زیان در عرصه عشق و دوستی است:

ز عقل اندیشه ها زاید که مردم را بفرساید

گرت آسودگی باید برو مجنون شو ای عاقل

مرا تا پای می پوید طریق وصل می جوید

بهل تا عقل می گوید زهی سودای بی حاصل

عقل ، عاشق را از طبیعت (فطرت ) دور و رویگردان می کند:

نفس را عقل تربیت می کرد

کز طبیعت عنان بگردانی

عقل بر عشق سرپوش می نهد، آن را رازور می کند، حال آن که عشق می باید آشکارا به تجلی درآید:

پرده داری بر آستانه عشق

می کند عقل و گریه پرده دری

زیبایی نشان می دهد؛ هماهنگی در آن است که قضاوت عقلانی منوط به دانش اندوزی و در نتیجه به معنای وابستگی به شرطی خارجی است ، حال آن که عشق ، قائم به خویش و خودمختار است.

شناخت زندگی در پرتو عقل ، غم انگیز اما فهم زیبایی ، آرامش بخش است:

عقلم بدزد لختی ، چند اختیار دانش

هوشم ببر زمانی ، تا کی غم زمانه

مناسبت عشق و عقل رابطه عشق و حقیقت را مطرح می کند. تمیز زیبایی از زشتی معادلی بر تمایز نیک از بد و راست از دروغ است ؛ نیکی و راستی مایه اجتماعی و طبیعی زیبایی است. این دو زیبایی ، تجلی انسانی می یابند و این به نوبه خود دال بر حقیقت و خصلت زیبایی است ؛ سعدی عشق را دامنه دارتر می داند:

دریای عشق را به حقیقت کنار نیست

گر هست پیش اهل حقیقت کنار اوست

در قلمروی عشق و زیبایی حکم با عاطفه عشق است ؛ زیبایی در واقع نیکی و حقیقت است که رنگ عاطفی گرفته است و زیبایی به برکت نیکی و حقیقت ، حقانیت اجتماعی می یابد. در غزل سعدی طرح رابطه دریافت عقلی و احساس عاطفی رنگ انتقادی دارد؛ این نقد متوجه عقل و شناخت عقلی نیست ، بلکه بیشتر انتقاد از بینشی است که مسائل عشق و زیبایی را با محک سود و زیان می سنجد. در این رهگذر نیز همان گونه که روش سعدی ایجاب می کند، او نقش عشق و زیبایی انسان دوستانه را برجسته می کند.

نویسنده:دکتر محمود عبادیان