دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
جوجه اردک زشت
هیچ چیزی در این دنیا قطعی نیست و هیچ حرفی را نمیتوان به قطع و یقین بر زبان آورد. همچنان که زمین میچرخد و زندگی به جلو میرود سرنوشتها یک به یک مشخص میگردند، اتفاقات غیرمنتظره رخ میدهند و عقاید کمرنگ میشوند. هیچچیز بیحرکت نیست.
هیچ عبارتی وجود نداشت که زیبایی وصفناپذیر «مادلن» را توصیف کند. او رویای دوران جوانی و آرزوی دوران پیری بود. از وقتی که چشم به دنیا گشود همچون ستاره کوچکی در میان اطرافیانش میدرخشید و سرانجام در میان ستایش پدر و مادر و تحسین همسایهها و البته حسادت خیلیها بزرگ شد.
وقتی به سن نوجوانی رسید زیباترین و کمنظیرترین گل بوستان شهر محسوب میشد و همه خیره به او مینگریستند و او را دستنیافتنی میدانستند ولی زیبایی او سبب شد پا به دنیای رقابت و حسادت بگذارد. دنیایی که مادلن بیهیچ تلاشی در آن شکست میخورد.
ورودش به اجتماع آسان بود، یک روز در یک مسابقه بیاهمیت شرکت کرد و زیباییاش توجه همه را به سوی او جلب کرد. مادلن وارد دنیای تلویزیون شد، دنیای خاصی که باید در آن با همه دست و پنجه نرم میکرد و برای پیشرفت میجنگید. آن سوی این نبرد، هم زنها بودند و هم مردها. زنهایی که به او حسادت میورزیدند و مردهایی که او را یک عروسک بیروح میدانستند و به طرق مختلف به او پیشنهاد ازدواج میدادند ولی اغلب آنها چندان هم نجیب و دلپاک نبودند. هیچ عشقی در میان نبود، فقط حسادت و دشمنی بود و بس. زیبایی چهره مادلن، چهره واقعی دنیا را به او شناساند، او به اندازه روزهای زندگیاش تجربه کسب کرده بود.
باورکردنی نیست ولی گاهی باشکوهترین زندگیها سرتاسر شکنجه هستند. مادلن با اندوه فراوان دریافته بود عشق چیزی نیست که به سادگی به دست آید. حتی برای او که آنقدر زیبارو بود. پس از گذشت چند روز پر از شور و شوق در تلویزیون تازه فهمید دنیا آن طوری نیست که فکر میکرد. او تبدیل به یک ستاره شده بود. خانم تهیهکننده زنی زیبا بود ولی زیباییاش به هیچوجه به پای او نمیرسید. تهیهکننده دریافت که هیچکس به خاطر او برنامه را تماشا نمیکند و همه توجهات به مجری خوشچهره و جدید اوست. همین احساس حقارت پس از چند روز اختلافی بزرگ بین مادلن و خانم تهیهکننده به وجود آورد. هیچکس فکر نمیکرد الهه زیبایی تلویزیون غصهای در دل داشته باشد. از نظر همه او هر چیزی را که اراده میکرد در برابر خود داشت.
ولی حقیقت این طور نبود. او حتی نمیتوانست امیدوار باشد روزی تشکیل خانواده دهد. مادلن از خدا میخواست شرایط مناسبی برای ازدواج پیدا کند ولی هر مردی که به سوی او میآمد نیاتی پلید و حیلهگرانه داشت.
زندگی مادلن آن طور که همه فکر میکردند رویایی نبود. آرزو داشت از آن زندگی بدون عشق و احساس رها شود و سرانجام سرنوشت ورق جدیدی خورد.
آن روز خانم تهیهکننده با مادلن حسابی دعوا کرد. دیگر طاقت دیدن چهره او را نداشت انگار مادلن آیینه دقی بود که خانم تهیهکننده باید هر روز درون آن را نگاه میکرد.
در آخر هم در استودیو را محکم به هم کوبید و رفت. خون جلوی چشمانش را گرفته بود، هیچکس خبر نداشت که او آن روز از سر حسادت به سراغ اتومبیل مادلن رفت و ترمز آن را دستکاری کرد به این امید که شاید با این کار او را از سر راه خود بردارد. همان شب اتفاقی افتاد که زندگی مادلن را زیر و رو کرد.
در یک چشم بر هم زدن مادلن دوباره متولد شد ولی این بار با چهرهای زشت و کریه، درست شبیه به جوجه اردک زشت، مادلن تصادف شدیدی کرد و صورتش به شدت آسیب دید. از آن شب به بعد مادلن دیگر ستاره تلویزیون نبود. شاید ستارهای بود که درخشید و افول کرد. دیگر زخمهای روی صورتش نمیگذاشتند چهرهاش بدرخشد.
این بازی سرنوشت است ولی انسان سرنوشتش را در همین بازیهای سخت نشان میدهد. زمان میگذشت و زندگی چهره زشتش را هم به مادلن نشان میداد. دنیا خیلی زود او را فراموش کرد. خانم تهیهکننده به سرعت مجری زیباروی دیگری را به جای او استخدام کرد و عشاقسینهچاکش به ندرت حالی از او میپرسیدند اما... عشق در اتاق سرد بیمارستان به سراغ مادلن آمد و در خانه او را کوبید.
تقریبا از بهبودی ناامید شده بود که یک روز جراح پلاستیک جوانی به دیدن او آمد تا شرایط درمان را روی صورتش بسنجد. او هر روز صبح به مادلن سر میزد و کمکم شکوفههای عشق در دل مادلن شکوفه زدند. این یک احساس واقعی بود. «مت» از پشت بانداژ سفیدی که صورت مادلن را پوشانده بود او را مینگریست و با این که دیگر از آن مادلن رویایی اثری نبود، گرمای عشق را در دلش احساس میکرد. «مت» باعث شد مادلن بار دیگر طعم خوشبختی را بچشد و شادی را احساس کند. «مت» چندین بار بر روی صورت مادلن عمل جراحی انجام داد و همین زمان برای تثبیت عشق میان آنها کافی بود.
پس از نخستین جراحی امید دوباره بر دل مادلن نشست. او عاشق کسی شده بود که او را به زندگی برگرداند و مت جذب قلب پاک و مهربان مادلن شد. چند ماه بعد آن دو پیمان زناشویی بستند. مادلن بار دیگر زیباییاش را بازیافت ولی دیگر عمر خود را وقف تلویزیون نکرد چون حالا دیگر از نظر او مهمترین چیز در دنیا، قلب زیبا بود.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست