چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
مجله ویستا

بررسی تجربه اصلاحات در چین و روسیه


بررسی تجربه اصلاحات در چین و روسیه

دو مسیر اقتصادی مختلف

در یکی از شب‌های تاریک نوامبر ۱۹۷۸، هیجده دهقان چینی روستای ژیائوجانگ در استان آنهویی مخفیانه اقدام به تقسیم زمین‌هایی کردند که می‌بایست توسط هر یک از خانواده‌ها به صورت اشتراکی کشت می‌شدند.

چنین تقسیمی غیر‌قانونی و بسیار خطرناک بود، اما دهقانان چینی احساس می‌کردند که این خطر ارزشش را دارد. این دهقانان درست یک ماه قبل از اینکه برنامه «رفرم» توسط کنگره حزب چین اعلام شود، چنین اقدامی را انجام دادند. بدین‌سان، بدون هرگونه هیاهویی، هنگامی که تقسیم خودجوش زمین‌های اشتراکی به دیگر روستاهای چین نیز گسترش یافت، اصلاحات اقتصادی شروع شد. به قول یکی از همین کشاورزان چینی: «زمانی که فرزند خانواده‌ای طاعون بگیرد، به تمام روستا سرایت می‌کند و وقتی که یک روستا به آن دچار شد، تمام کشور نیز به آن دچار خواهد شد.»

ده سال بعد، در اوت ۱۹۸۸، میخائیل گورباچف لغو ممنوعیت ۵۰ ساله ملت خود را از کشاورزی خصوصی اعلام و اجاره ۵۰ ساله زمین را به کشاورزانی که دوست داشتند از شر قرارداد با دولت خلاص شوند، پیشنهاد داد. تعداد کمی از خانواده‌ها این پیشنهاد را پذیرفتند؛ کشاورزان روسی بیش از حد به زندگی ثابت و یکنواخت در مزارع اشتراکی خو گرفته بودند. به این ترتیب بود که اصلاحات در بخش کشاورزی اتحاد جماهیر شوروی آغاز شد.

در آغاز، نتایج به دست آمده از اصلاحات در این دو کشور تفاوت آنچنانی نداشت. در نتیجه اصلاحات مزبور، بخش به شدت فروریخته کشاورزی کشور چین رونقش را آغاز کرد و این رونق نه تنها بخش کشت دانه ذرت بلکه دیگر حوزه‌های کشاورزی این کشور را نیز در برگرفت. همین که کشاورزان محصولات‌شان را توسط دوچرخه و اتوبوس به شهرها سرازیر کردند، فقر و کمبود شدید مواد غذایی در این کشور به تدریج تحلیل و سپس کاملا از میان رفت و انحصار دولت در زمینه مواد غذایی در کمتر از یک سال به پایان رسید. در مقابل، بخش کشاورزی اتحاد جماهیر شوروی به‌رغم وجود یارانه‌های عظیم دولتی در این بخش، به شدت دچار رکود و کسادی شده بود و شهروندان این ابرقدرت بار دیگر مجبور به تحمل وضعیت خفت‌بار جیره‌بندی قند بودند.

این چند سطر اشاره به داستان اصلاحات گورباچف در روسیه و دنگ ژیائوپینگ در چین دارد. این روایت در تضاد با بسیاری از اصول پذیرفته شده در مورد وضعیت اصلاحات اقتصادی در دو کشور چین و روسیه است. داستان متعارف این است که اصلاحات در کشور چین به دلیل تامل درست رهبران حزب کمونیست و رعایت اصول تدریجی حرکت از نظام متمرکز اقتصادی و همچنین حفظ انحصار حزب کمونیست پس از نفی دموکراسی در میدان تیانانمن و زیر نظر گرفتن دقیق اوضاع موفق شد. این داستان متعارف همچنین بر این باور است که روسیه شکست خورد چون گورباچف عجول، مدل اصلاحات چین را نادیده گرفت، با سرعت زیادی حرکت کرد و اجازه داد تا انحصار حزب کمونیست این کشور، از بین برود. اما مطالعات جدیدی که در حوزه مزبور انجام گرفته شده است (فهرست این مطالعات در قسمت منابع این مقاله گنجانده شده است) نشان می‌دهد که این روایت متعارف و به ظاهر درست در مورد دلایل شکست اصلاحات روسی و موفقیت اصلاحات چینی نادرست است. دنگ ژیائوپینگ و حامیان او، برخلاف روایت متعارف، در سومین گردهمایی کنگره حزب - حزبی که او را بر سر قدرت نشاند- در سال ۱۹۷۸، بر سر برنامه اصلاحات با هم توافق نداشتند. یکی از مقامات اصلاح‌طلب چینی با نام بائو تانگ بعدها چنین گفت: «در حقیقت، اصلاحات مورد بحث و نظر نبود. اصلاحات در دستور کار قرار نداشت و هیچ نامی از آن در گزارش‌های کاری وجود نداشت.»

در طول پروسه اصلاحات، حزب کمونیست چین واکنش مناسبی به آغاز اصلاحات از پایین به بالایی که زمینه‌های آغازین آن تا حد زیادی از جمعیت روستانشین این کشور نشات گرفته بود، نشان داد. (به صورت عاقلانه‌ای در ضدیت و مخالفت با آن برنخاست) توصیف مشهور دنگ ژیائوپینگ از اصلاحات چینی با عنوان «عبور از رودخانه‌ای که زیر پاهایتان سنگ‌هایی را احساس کنید» درست نبود؛ زیرا که این مردم چین بودند که سنگ را زیر پای او قرار داده بودند.

میخائیل گورباچف در مارس ۱۹۸۵ دبیرکل حزب خود شد. در آن زمان، او می‌دانست که اصلاحات چینی موفق شده است. اصلاحات او، بر خلاف باور عمومی، واقعا تقلیدی محض از اصلاحات چینی بود. او طرح‌هایی از قبیل اجاره زمین به دهقانان، ایجاد مناطق آزاد تجاری، راه‌اندازی کسب‌وکارهای کوچک و ایجاد سرمایه‌گذاری‌های مشترک را معرفی و پیشنهاد کرد. تفاوت این بود که گورباچف این تغییرات را از بالا و در یک اقتصاد شهری که تقریبا تمام شهروندان برای دولت کار می‌کردند، اعمال کرد. اصلاحات گورباچف هم به رسمیت شناخته نشده بود و زمانی هم که به شکل قانونی درآمد نتایج ناخوشایندی به همراه داشت. اصلاحات از پایین به بالا در چین کارگر افتاد؛ اما اصلاحات از بالا به پایین در روسیه شکست خورد.

هر دو کشور اصلاحات جدی را پس از عبور از رهبرانی که از اصلاحات هراس داشتند، آغاز کردند. دنگ ژیائوپینگ و متحدان او در سال ۱۹۷۸ و پس از مائو و مبارزه مختصری با تندروها بر سر کار آمدند. گورباچف به عنوان یکی از ذی‌نفعان اولیه پاک‌سازی‌های استالین در دهه ۱۹۳۰ به شمار می‌رفت که به عنوان یک مرد جوان به جای کسانی که اعدام شده بودند، برخاست. کنستانتین چرننکو آخرین بازمانده بود و وقتی از دنیا رفت چاره‌ای جز به‌کارگیری این فرد نسبتا تازه وارد نبود. برای گورباچف، خوف و وحشت دوران استالین مربوط به گذشته دور بود. برای دنگ ژیائوپینگ و حامیان او، افراط مائو – گرسنگی کشیدن برای خیز بزرگ و بازپروری انقلاب فرهنگی – تازگی داشته و جزو تجارب شخصی آنها به شمار می‌آمد. در حالی که استالین مقامات بلند پایه احزاب مستقل را تماما نابود کرد، مائو به آنها اجازه زنده ماندن داده بود و در نهایت نیز پس از مرگ وی جانشین او شدند. گورباچف به عنوان یک دیوان سالار، راه خود را تا نردبام بالایی حزب طی نمود و هر چند به عنوان یک اصلاح طلب طرفدارانی نیز داشت؛ ولی ایده‌های اصلاحی اندکی داشت. دفتر سیاسی و رفقای او در کمیته مرکزی اشتهای چندانی برای اصلاحات نداشتند. دنگ ژیائوپینگ نیز گرچه برنامه اصلاحی مناسبی را به کار نگرفت، اما به اندازه کافی می‌دانست که تا زمانی که اصلاحات در حال پیشروی است نباید به مخالفت و ضدیت با آن برخاست (به قول معروف تا زمانی که گربه موش‌ها را می‌گیرد دیگر اینکه گربه زرد است یا سیاه جای نگرانی ندارد).

اصلاحات واقعی، خواه از بالا دیکته شده باشد و خواه از پایین، نیازمند وجود یک توافق و اجماع عمومی می‌باشد. در مورد اصلاحات چینی، درصد زیادی از جمعیت این کشور در حال پشت سر گذاشتن فجایع دوران مائو بودند. ساکنان روستایی، به طور اخص، شاهد آشفتگی‌های ناشی از خیز بزرگ مائو بودند و مرگ والدین و فرزندانشان را که ناشی از گرسنگی شدید دوران قحطی ۱۹۶۱-۱۹۵۸ بود، دیده بودند. آنها یاد گرفته بودند که باید از خودشان مراقبت کنند. در دوره انقلاب فرهنگی، نخبگان شهری به سمت کار و زندگی در حومه شهرها گریخته بودند و لذا یک نسل کامل از چینی‌ها از آموزش و تحصیل محروم مانده بود. در مورد روسیه، آخرین قحطی بیش از سه دهه به طول انجامید. پس از جنگ، برخی از افراد به دلیل داشتن جرائم سیاسی اعدام شده بودند؛ گروه مسلح گولاک رفته رفته پس از سخنرانی نیکیتا خروشچف در سال ۱۹۵۶ برچیده شد و همه تحت شعار «کار از ما و دستمزد از شما» زندگی می‌کردند. مطالعات انجام گرفته شده در این حوزه نشان می‌دهد که روس‌ها اساسا از سیستم راضی و خشنود بودند و از اینکه در آغوش شرکت‌ها و مزارع دولتی باشند، رضایت داشتند. در چین توافق و اجماع عمومی بر سر اصلاحات وجود داشت و در روسیه چنین توافقی وجود نداشت. گورباچف عقاید و دیدگاه‌های اصلاح‌طلبی اندکی داشت. او به توصیه‌ها و مشاوره‌های بد اقتصاددانانش گوش می‌داد. او به مصاف با سنگر بوروکراسی برخاست اما تحت حمایت مدیران شرکت‌های مشتاق به پول نقد، در چرخه اصلاحات بد، قرار گرفته بود. در ادامه تلاش می‌شود پروسه اصلاحات اقتصادی در دو کشور چین و روسیه از منظر بخش کشاورزی، بنگاه‌ها و کارآفرینان خصوصی، بنگاه‌های دولتی، جهانی شدن و سرمایه‌گذاری خارجی مورد بررسی و تطبیق قرار گیرد.

● بخش کشاورزی

کشاورزی، در هر دو کشور چین و شوروی سابق به نیروی اشتراکی کردن مزارع انجام می‌گرفت. در روسیه، اشتراکی کردن اجباری و رشته مبارزات سال‌های ۳۱-۱۹۲۹ موجب ایجاد جنگ‌های داخلی در این کشور شد که به صورت وحشیانه‌ای نیز مورد سرکوب قرار گرفت. بیشتر افراد خانواده کشاورزان یا به زندان افتاده یا تبعید شدند و هر گونه فرار از کار توسط دفاتر سیاسی روستا به شدت تحت کنترل بود. در حقیقت‏، بخش کشاورزی مجبور به رقص با تغییر نوای مسکو بود. در چین، برای اولین بار بین سال‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۵۳ و به دنبال تسویه خونین در روستاها، مالکیت زمین‌ها از مالکان سلب و بین ۲ تا ۵ میلیون نفر نیز کشته شدند. اصلاحات ارضی انجام گرفته، قطعات زمین را بین کشاورزان برای استفاده بدون هر‌گونه حق مالکیت توزیع می‌کرد. در این بین مقاومت‌های بسیار زیادی توسط دهقانان صورت گرفت که به شدت نیز سرکوب شد. تنها بین سال‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۵۱ حدود ۷۱۲ هزار نفر در زندان اعدام شدند، یک میلیون و ۲۹۰ هزار نفر زندانی و یک میلیون و ۲۰۰هزار نفر نیز به اردوگاه‌های کار تبعید شدند.

مائو، به‌‌رغم مشاهده تجربه فاجعه جامعه اشتراکی روسیه، اعزام دهقانانش به مزارع اشتراکی بزرگ را در سال ۱۹۵۸ آغاز کرد. همه اموال، حتی وسایل شخصی از جمله وسایل و اثاثیه منازل و حتی چاقو و چنگال هم عمومی اعلام شد. در هر دو مورد، مزارع اشتراکی اقدام به تولید محصولاتی با قیمت‌های پایین دیکته شده توسط دولت نمودند. آنها مجبور به اطاعت از بخشنامه‌های دستوری سازمان‌های مرکزی مستقر در مسکو یا پکن، از قبیل کاشت گسترده ذرت، کاشت دانه در زمین‌های مناسب برای میوه‌جات یا توقف تولید چای بودند. اگرچه تلاش‌های متناوبی برای سرکوب اعتراض‌های مختلف و نیز کشف زمین‌های خصوصی در هر دو کشور انجام می‌شد، با این حال زمین‌هایی وجود داشتند که به صورت خصوصی و پنهانی توسط برخی از دهقانان کشت می‌شدند که برای زنده ماندن خانواده‌های آنها مورد استفاده قرار می‌گرفتند. آنها گوشت، محصولات لبنی، میوه‌ها و سبزیجات را به شهرستان‌ها می‌بردند و در گوشه و کنار خیابان‌ها به صورت دستفروشی، عرضه می‌کردند.

هم ژیائوپینگ و هم گورباچف، روش کشاورزی اشتراکی غیر‌مولد را به ارث برده بودند. بخش کشاورزی اتحاد جماهیر شوروی سابق که تا آن زمان از بزرگ‌ترین صادرکننده‌های حبوبات بود، اکنون به واردکننده بزرگ حبوبات از آمریکا و استرالیا مبدل شده بود. از زمان گورباچف، جمعیت موجود در مزارع تا یک‌چهارم اندازه سابقش کاهش یافته بود؛ تنها کارگران مسن تر و قدیمی‌تر باقی مانده بودند، کارها در زمین‌های دولتی به صورت سرسری انجام می‌شد و تمایل شدیدی به کار در زمین‌های خصوصی و کشت در این زمین‌ها وجود داشت. آنها مدت‌ها بود به کارگران دستمزد‌بگیر تبدیل شده بودند و از دولت، مقرری بازنشستگی و همچنین مراقبت‌های پزشکی، اگر چه با کیفیت نازل، دریافت می‌کردند. در چین، ساکنان مناطق روستایی ۸۰ درصد از جمعیت این کشور را شامل می‌شدند و این در حالی بود که در اتحاد جماهیر شوروی، کشاورزان روسی جوان‌تر و پر‌جنب و جوش‌تر بودند. آنها بدون داشتن تعهدات اجتماعی کشاورزان قدیمی روسی زندگی می‌کردند. در چین، تنها جوان‌ترین افراد بودند که تا به حال کشاورزی خصوصی را تجربه نکرده بودند. قطعات کوچک زمین‌های خصوصی تا آن زمان نزدیک به ۲۰۰۰ سال قدمت داشت. کشاورز سالمندی در روستای جینگ شان به طور موجزی این تاریخ را چنین بازگو می‌کند: «کشاورزی خانوادگی به عنوان میل طبیعی انسان به خوردن، برقراری رابطه جنسی و به عشق نوه بود. ما عاشق کشاورزی خانوادگی بودیم؛ زیرا به ما تا حدی آزادی می‌داد. رهبران فکر می‌کردند می‌دانند که ما چگونه بهتر زندگی کنیم. اما زندگی ما است، مگر نه؟» در روسیه، تعداد اندکی از سکنه مزارع به سختی می‌توانستند حتی آخرین تجربه کشاورزی خصوصی در این کشور را که در دهه ۱۹۲۰ بود به یاد بیاورند.

معامله‌ای که گورباچف به کشاورزان در سال ۱۹۸۸ پیشنهاد داد این بود که آنها می‌توانستند قطعات زمین خودشان را به صورت زمین‌های با اجاره ۵۰ ساله از دولت اجاره کنند. پیشنهاد او در قالب «سیستم قرارداد» بود که به موجب آن اجاره‌کنندگان زمین می‌بایستی سهمیه‌های تعیین شده از جانب دولت را تحویل بدهند؛ اما می‌توانستند هر آنچه از آن باقی می‌ماند را برای خودشان بردارند. اما در واقع کسی وجود نداشت که این شرط را قبول کند. کشاورزان روسی که در سیستم کشاورزی دولت این کشور به شدت جا افتاده بودند، از آنجا که می‌توانستند بر اساس شعار «به همه تعلق دارد و مال کسی نیست» بذر، کود و ابزار آلات کشاورزی را تهیه نمایند، تمایلی به اجاره این زمین‌ها نداشتند. کشاورزان چینی با چنین پیشنهادهای سخاوتمندانه‌ای روبه‌رو نبودند. در عوض آنها شروع به توزیع بی سر و صدای زمین، با خانواده‌هایی که در حال تحویل تولیدات سهمیه‌بندی شده توسط دولت بودند، نمودند. گورباچف خواستار تمرکز‌زدایی و از بین بردن مزارع اشتراکی به صورت از بالا بود و این در حالی بود که کشاورزان چینی خود به خود و بی اختیار از پایین پروسه تمرکززدایی و از بین بردن مزارع اشتراکی را شروع کردند. آنها خودشان اقدام به ایجاد یک «سیستم ضمانت قرارداد» کرده بودند که در ابتدا خطر زیادی داشت و مجازات سنگینی برای آنها به همراه داشت. هیچ رهبری وجود نداشته و هیچ برخورد و مقابله چهره به چهره‌ای نیز به وجود نیامد. این فقط اتفاق افتاد. همین که تولیدات کشاورزی افزایش یافت، دنگ ژیائوپینگ و حزب وی متوجه شدند که نمی‌توانند در مقابل این جریان مقاومت کنند و لذا می‌توانند از اتفاقی که در جریان است کمال استفاده را ببرند. در سال ۱۹۸۲، بیش از ۹۰ درصد سکنه روستاها در سیستم تولید خانگی مشغول به فعالیت بودند. حتی بعد از اینکه دنگ ژیائوپینگ رسما از منشأ اصلاحات روستایی بوجود آمده حمایت نمود، تعهد یا التزام بلندمدتی از نوع تعهدی که گورباچف به کشاورزان روسی داد، به کشاورزان نداد. در سال ۱۹۸۲ کشاورزان تنها اجازه بستن قراردادهای ۱ تا ۳ ساله داشتند و تنها در سال ۲۰۰۳ بود که دولت قانون و مجوز بستن قراردادهای اجاره بلند‌مدت را بر اساس قانون قراردادهای زمین‌های روستایی تصویب و صادر نمود.

● بنگاه‌ها و کارآفرینان خصوصی

ایجاد خود انگیخته یک سیستم قرارداد کشاورزی به معنای عرضه محصولات کشاورزی جدیدی بود که نیازمند ایجاد روش‌ها و ابزارهای بازاری بود که هنوز ایجاد نشده بود و باید ایجاد می‌شد. باز هم مسیر و شیوه روسیه و چین در زمینه اصلاحات حوزه تجارت و بازرگانی با هم اختلاف دارد.

زمانی که دنگ ژیائوپینگ و گورباچف به قدرت رسیدند، مبادلات داخلی این کشورها تحت تسلط شبکه‌های مبادلاتی دولت بود. با اینکه روس‌ها مجبور بودند برای یکسری از کالاهای به خصوص از جمله الکل در صف‌های طولانی بایستند، ولی این کشور دارای سیستم سهمیه‌بندی بسیار بزرگ و گسترده‌ای بود. در آنجا تنها یک شبکه تجاری غیر‌دولتی کوچک وجود داشت. کشاورزان مجاز بودند محصولاتی را که از زمین‌های خصوصی‌شان برداشت می‌کردند، بفروشند و این باعث شده بود که نظام اقتصادی پررونقی که ایجاد شده بود، کالاها و خدماتی را مهیا کند که اقتصاد برنامه‌ریزی شده قبلی ناتوان از آن بود. از آنجا که کشاورزان فعالیت‌های‌شان را اکثرا به صورت پنهانی انجام می‌دادند، امکان مقایسه قدرت و توانایی نسبی هر یک از این دو شیوه اقتصادی مشکل است، اما می‌دانیم که این اقتصاد در سایه، به خوبی توسعه یافته بود. اگر شهروندان روس به دنبال یک پزشک با تجربه یا تعمیر کار ماهر خودرو یا خرید یک تلویزیون رنگی بودند باید به بازار سیاه مراجعه می‌نمودند.

در کشور چین، مصرف کنندگان، کوپن کالاهای مختلف را دریافت می‌کردند و برای خرید کالاهای سهمیه‌بندی شده از طریق کوپن‌های دریافتی در صف‌های طولانی می‌ایستاند. در ووهان، استان هوبئی، بیش از ۸۰ نوع سهمیه کوپن برای اقلامی مثل صابون، روغن پخت و پز، گوشت، تخم‌مرغ، ماهی، پنیر، سویا، ذرت، ساعت، دوچرخه و... وجود داشت. حداقل در روسیه، مصرف کنندگان می‌توانستند بدون کوپن اقلام کالاهای نادر و کمیاب را از طریق ارتباطات خاص خریداری نمایند.

گورباچف که از وضعیت موجود ناراضی بود، اصلاحات را برای توسعه بازارها و مبادلات خصوصی آغاز نموده بود؛ اما اصلاحات او شکست خورد. دنگ ژیائوپینگ نیز با بازار غیر رسمی که توسط معامله‌گران چینی معرفی و در عمل به اجرا درآمده بود، در عمل انجام شده قرار گرفت و لذا زمانی که موفقیت این سیستم برای همگان مشخص شده بود آن را قانونی اعلام کرد. رقابت میلیون‌ها نفر از کشاورزان فروشنده، موجب کاهش قیمت کالاها تا سطوح قابل قبول برای مصرف‌کنندگان شهری شد. گورباچف اقتصاد سایه روسیه را به عنوان دارایی باارزشی می‌دید که می‌توانست اقتصاد کشور را بر فراز آن بسازد. قانون تعاونی‌های او در ماه مه ۱۹۸۷ برای قانونی کردن فعالیت‌هایی بود که تا پیش از آن غیر قانونی به شمار می‌رفتند. تعاونی‌های جدید می‌توانستند از اموال و تجهیزات خود استفاده کرده و اقدام به فروش آنها به قیمت‌های بازار نمایند؛ تنها محدودیت عمده این بود که آنها نمی‌توانستند نیروی کار را به استخدام خودشان دربیاورند. در حقیقت، اولین ثروت «روسیه جدید» ایجاد تعاونی‌ها بود.

گورباچف امیدوار بود که این تعاونی‌ها منبع کارآفرینی خواهند بود. به دنبال تصویب‌نامه ماه مه ۱۹۸۷، برخی از این تعاونی‌ها در کنار شرکت‌های دولتی و برخی دیگر تحت حمایت نهادهای اجتماعی شکل گرفتند. قانون تعاونی در واقع اقتصاد سایه را خارج از اقتصاد باز به ارمغان آورد. نتایج پیش بینی نشده آن نیز این بود که این شرکت‌های تعاونی چندان موجب ارتقای رفاه مصرف کنندگان نشدند. در مقابل، این شرکت‌ها مزایای راه‌های گریز و مفرهایی را که اقتصاد برنامه‌ریزی شده برای بازتوزیع سود از بخش دولتی به جیب‌های مردم گشوده بود، بست. این شرکت‌های تعاونی در داخل و در ظرف شرکت‌های دولتی و در لباس مبدل «کسب و کارهای کوچک» شکل گرفته بودند؛ این شرکت‌ها مواد و کالاها را به صورت مصادره‌ای از شرکت‌های دولتی با قیمت‌های پایین می‌گرفتند و آنها را با قیمت‌های بالا به فروش می‌رساندند. این شرکت‌ها همچنین از نفوذشان برای خرید و فروش کالاهای کمیاب خارجی و از طریق پرداخت رشوه به کارمندان و مسوولان بازرگانی اقدام می‌نمودند.

یکی دیگر از تفاوت‌های اساسی بین اصلاحات روسی و چینی این است که کارآفرینان روسی نهضت تعاونی گورباچف عمدتا مقیم شهرها بودند و در مقابل، کشاورزان روسی یعنی کسانی که اصلاحات گورباچف را قبول نداشتند و آن را نپذیرفتند، نقشی در این نهضت نداشتند. آنها کالاهایی را که نیازمند حمل و نقل و به بازار عرضه شدن بود را تولید نمی‌کردند. در مقابل، اولین کارآفرینان چینی از اطراف کشور و عمدتا روستاهای این کشور ورودشان را اعلام و کارشان را با بازاریابی محصولات کشاورزی در شهرها آغاز کردند.

تجارت خصوصی در چین در سطح مردمی و از پایین ترین سطح جامعه توسعه یافت، از مناطق روستایی این کشور ظهور کرد و به دلیل اینکه توانست یک نیاز حیاتی را برآورده کند، رونق و پیشرفت کرد. سیستم تضمین قرارداد روستایی در این کشور مازادهای عظیمی در بخش کشاورزی ایجاد کرد که بر این اساس نیاز به عرضه در بازارهای خارج از سیستم دولتی را به شدت ضروری نمود. محصولات کشاورزی می‌بایستی مسافت‌های طولانی- چه به طور مستقیم و چه از طریق واسطه‌ها – را بدون هر‌گونه حمایت قانونی و عدم وجود قراردادهایی که بتوان در صورت تخلف در دادگاه‌ها به آنها استناد نمود، طی می‌نمودند. این کار بسیار سختی بود. اما این کار توسط ده‌ها و صدها هزار کارآفرین چینی که مرزها را برای قانونی کردن و تحمیل شرایط به دولت گسترش دادند، انجام شد. در واقع، کشاورزان چینی که اکنون مبدل به کارآفرینان بازرگان و تاجر شده بودند، مجبور به ایجاد و تاسیس سازمان‌ها و نهادهای جدید برای حمل و نقل و فروش محصولات کشاورزی شان بودند. این اقدام در جای خود برای دیگر کالاها و خدمات نیز مورد استفاده قرار گرفت. این نخستین کارآفرینان چینی ذی‌نفغ اصلاحات دولتی نبودند. در عوض، آنها مجبور بودند روش‌هایی برای مختل کردن و از بین بردن موانع و محدودیت‌های نهادهای تمرکزگرا و همچنین ایجاد بازارها، پیدا کنند. امنیت و سود کارآفرینان چینی به شدت در معرض خطر بود و عبور آنان از این خطرات بیشتر شبیه معجزه بود. برای اکثر این کارآفرینان، یک اشتباه کوچک به معنی توقیف یا مصادره اموال، محکومیت به زندان و حتی مواردی از این بدتر بود. این کارآفرینان در ناحیه خاکستری قانون عمل می‌کردند و هیچ نوع دسترسی به سرمایه دولتی نداشتند. بانک‌های دولتی از خدمت به هر کسب و کار خصوصی امتناع می‌کردند و این موضوع حتی تا ژوئن ۱۹۸۸ دست و پاگیر کارآفرینان چینی بود.

نخستین کارآفرینان چینی مجبور بودند بر مشکل فاصله بین تولیدکنندگان و مصرف کنندگان فائق آیند. از اواخر دهه ۱۹۴۰، دولت به مبادلات تجاری به فاصله‌های دور به عنوان فعالیت‌های سوداگرانه و سرمایه دارانه نگاه می‌کرد و به کسانی که چنین مبادلاتی انجام می‌دادند عنوان مجرم می‌داد. در اوایل دهه ۱۹۶۰، چنین تجاری با عنوان «عناصر بد» شناخته می‌شدند. بعضی از این افراد کارشان را از دست دادند یا به اردوگاه‌های کار فرستاده می‌شدند. حتی در اواخر دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۱۹۸۰، تعقیب و گریز مردان پلیس و مصادره کالاهای دستفروشان روستایی متداول شده بود. در سرتاسر سال‌های اول دهه ۱۹۸۰، کشاورزان در شمال جیانگ‌سو، در حالی که بر روی دوچرخه خود سبدهای پر از جوجه، اردک و دیگر پرندگان مشابه قرار داده بودند، از رودخانه یانگزی عبور می‌کردند و محصولاتشان را به وسیله راه‌آهن به مراکز شهرهای حوضه رودخانه یانگزی حمل می‌کردند. جمله «یک میلیون جوجه خروس از رودخانه یانگزی عبور کردند» به اصطلاح معمول آن روزها تبدیل شده بود. در ۱۹۹۳، اکثریت قریب به اتفاق مصرف کنندگان در شهرهای اصلی چین، محصولات مورد نیازشان را بیشتر از بازارهای آزاد خریداری می‌کردند تا مغازه‌ها و فروشگاه‌های دولتی. در طول یک سال، (بین ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۰) اغلب بازارهای سبزیجات دولتی، به استثنای بازارهای دارای قیمت‌های یارانه‌های هنگفت از جمله بازارهای پکن و شانگهای، از دور خارج شدند. ایجاد بازار بزرگی از محصولات کشاورزی تنها شروع کار بود. پس از اینکه اولین بنگاه ایجاد شد، دیگر بنگاه‌ها نیز به دنبال آن ایجاد شد. تجار خصوصی بدون اخذ هر‌گونه مجوز، اقدام به مسافرت می‌کردند و مجبور نبودند در هتل‌های دولتی اقامت کنند. بنابراین، کارآفرینان بخش خصوصی شبکه‌ای از هتل‌های خصوصی را گسترش دادند. داستان‌های قابل توجهی از کارآفرینان جسوری که با تحمل سختی‌ها و مشقت‌ها اقدام به تهیه کالاها و خدمات مختلف برای بازارهای مختلف می‌کردند، وجود دارد: یک خانم روستایی جوان از هونان، کسب و کارش را با خرید کفش از شهرهای بزرگ و فروش آن در زادگاه خودش در بویجینگ، آغاز کرده بود. او مجبور بود که برای یک سفر یک تا دو ماهه، سه فرزند کوچکش را ترک کند. او به سختی و با امساک زندگی می‌کرد و سرمایه‌هایش را در ساخت خانه‌های جدید سرمایه‌گذاری می‌کرد. در هنگام بازگشت از فروش خود از سفر کوهستانی، با خودش سبزی و قارچ و دیگر محصولات محلی می‌آورد و در بازارهای کشور به فروش می‌رساند. پس از یک دهه کار سخت و کمک به افزایش سطح تحصیلات دانشگاهی فرزندانش، او از محل اجاره ۶ خانه‌ای که هم اکنون مالک آنها شده بود، برای سال‌های سال خرج و مخارج خود و بچه‌هایش را تامین می‌کرد.

بسیاری از اولین کارآفرینان چینی یا پیش زمینه کار کشاورزی داشتند یا اینکه حداقل از خانواده‌های کشاورز به‌شمار می‌آمدند. ثروتمندترین شهروند چینی در سال ۲۰۰۷ دختر کشاورز فقیری از استان گوانگدونگ در جنوب چین بود که خانواده وی پس از دستیابی به قطعات بزرگی از زمین و دارایی‌های نه چندان مناسب حومه شهر، یعنی جایی که هیچ کسب و کار املاک و مستغلاتی وجود نداشت، در اوایل دهه ۱۹۹۰، ثروتمند شد. در اواسط دهه ۱۹۹۰، پدر او اقدام به ایجاد خانه‌های ویلایی و تفریحی در این زمین‌ها برای جمعیت در حال رشد طبقه متوسط این کشور نمود. اگر چه دیگر کارآفرینان روستایی در لیست ۱۰ نفر ثروتمند برتر چینی قرار نگرفتند ولی داستان‌های موفقیت‌های آنها نیز به همان اندازه قابل توجه می‌باشد. پس از جدایی چینی‌ها از کمون‌ها در اوایل دهه ۱۹۸۰، کارآفرینان روستایی، روستاهایشان را برای ایجاد رستوران‌ها،رختشوی خانه‌ها و کسب و کارهای کوچک تولیدی در شهرهای مهم و بزرگ این کشور ترک کردند. دوستان و آشنایان نیز به دنبال دیگر خویشاوندان به این کار اقدام می‌کردند.

کارآفرینان مجبور بودند «کلاهی قرمز» (ثبت کسب و کار خانوادگی به عنوان بخشی از سازمان‌های رسمی قانونی) بر سر بگذارند، کسب و کارشان را به عنوان شرکت‌های به ظاهر اشتراکی تاسیس کنند یا به دنبال پیدا کردن آدم‌های کله گنده و کسانی باشند تا از حمایت و پشتیبانی آنان استفاده نمایند. بدون داشتن چنین حمایت‌هایی، آنها نمی‌توانستند صورت حسابی صادر بکنند، دفتر‌داری بکنند، مالیات پرداخت کنند، قرارداد بنویسند یا حساب بانکی افتتاح نمایند. بسیاری از کسب و کارهای خصوصی روستایی نمی‌توانستند بدون استفاده از چنین شیوه‌هایی از زیر بار فشارهای مالیاتی جان سالم به در ببرند. به عنوان نمونه، دو کشاورز در روستای استان فوجیان اقدام به راه‌اندازی یک کارخانه بسته‌بندی کرده بودند. هر کسی در روستا می‌دانست که آن کارخانه متعلق به این دو کشاورز است، اما این کارخانه به ظاهر و رسما یک کارخانه اشتراکی روستایی به حساب می‌آمد. استفاده از نام «اشتراکی» موجب شده بود که صاحبان آن در عمل مالیات‌های کمتری پرداخت و حتی وام‌های با نرخ‌های بهره ناچیز دریافت نمایند.

موفقیت قابل توجه کارآفرینان چینی در ایجاد نهادهای بازارمحور خصوصی، از آمار و ارقام موجود در این زمینه به خوبی مشخص است. در سال ۱۹۷۸، شرکت‌های دولتی حدود ۸۰ درصد از تولید ناخالص داخلی چین را تولید می‌کردند و این در حالی است که کمون‌های روستایی حدود ۲۰ درصد از تولید ناخالص این کشور را در دست داشتند. در سال ۱۹۹۷، حدود ۹۶۱ هزار شرکت خصوصی و ۵/۲۸ میلیون شرکت‌های خصوصی کوچک خانوادگی در چین شکل گرفته بود. در سال ۲۰۰۲، سهم بخش غیردولتی از تولید ناخالص داخلی این کشور به بیش از دو سوم و سهم شرکت‌های واقعا خصوصی به بیش از ۵۰ درصد رسید. در سال ۲۰۰۴، بیش از سه میلیون شرکت خصوصی موجود در این کشور حدود ۴۷ میلیون نفر را به استخدام خود درآوردند. قبل از ۱۹۸۰، فعالیت‌های کارآفرینانه در چین غیرقانونی بود. امروز، بیش از ۴۰ میلیون کارآفرین در این کشور وجود دارد که کسب و کار آنان بیش از ۲۰۰ میلیون نفر را شاغل کرده و حدود دو سوم از تولیدات صنعتی این کشور را تولید می‌کنند. دولت چاره‌ای جز قبول واقعیت بازارهای رو به رشد کشاورزان و تجارت خصوصی نداشت. بهبود کیفیت محصولات و ناپدید شدن صف‌های طولانی برای مواد غذایی، ساکنان شهری و همچنین رهبران دولتی را نسبت به قدرت بی حد و حصر و اعجاب‌انگیز فعالیت‌های کارآفرینی متقاعد ساخته بود. دولت نمی‌توانست این روند را بدون تحریک و عصبانی کردن مردم از بین ببرد و اگر چه در فواصل معینی برخی تحرکات در این حوزه توسط دولت انجام می‌گرفت، اما بیشتر مواقع محدود و کم اثر بود. در سال ۱۹۸۸، دولت اقدام به تنظیم قوانینی بر کسب و کارهای خصوصی نمود، اما در عمل کنترل سختگیرانه‌ای بر بازارهای خصوصی شهری تحمیل کرده بود که از جمله این کنترل‌ها می‌توان به دریافت هزینه‌های گزاف برای تنظیم کردن آنان اشاره کرد.

کسب و کار خصوصی که از بخش کشاورزی این کشور نشات گرفته بود، به سرعت در شهرها نیز گسترش یافت و سپس به حومه شهرها با عنوان«صنایع مبتنی بر روستا» بازگشت. بسیاری از شرکت‌های بزرگ تولیدی بخش خصوصی در استان‌های عمدتا مبتنی بر کشاورزی (ژجیانگ، شاندونگ، گوانگدونگ، هونان و سیچوان) ایجاد شد و توسعه یافت. بزرگ‌ترین کسب و کار کشاورزی چین، با نام گروه هواپ، توسط برادران لیو، که شهر را به منظور تاسیس شرکتشان در بخش روستایی استان سیچوان ترک کرده بودند، ایجاد شد. وانگ گودوان، یکی از کارآفرینان روستایی در جنوب استان گوانگدونگ، بزرگ‌ترین شرکت سازنده یخچال را با نام گروه کلن و همچنین بزرگ‌ترین شرکت تولید کننده دستگاه‌های تهویه هوا یعنی هوآن یوآن را ایجاد کرد. اولین صادرات اتومبیل این کشور از مناطق کشاورزی استان آنهویی، یعنی جایی که شرکت چری قرار دارد، بوده است.

هم مائو و هم استالین به خوداتکایی و استقلال اعتقاد داشتند و نسبت به برقراری ارتباط با دیگر کشورها بی‌میل بودند. بخش تجارت خارجی اتحاد جماهیر شوروی عمدتا منحصر به کشورهای موسوم به کمونیست در اروپای شرقی بود که همگی دارای روابط تجاری اندک و محدودی با غرب بودند.

موفقیت چین در جلب سرمایه خارجی و کسب دانش نحوه فروش محصولات تولیدی در بازارهای خارجی بسیار معروف می‌باشد و نقش بی چون و چرای دنگ ژیائوپینگ و جانشینانش در ارتقای جهانی شدن بازارهای چینی را نمی‌توان انکار کرد. باز کردن درهای اقتصاد به سمت بازارهای جهانی چیزی نیست که از پایین انجام شده باشد. رهبران چین بدون الگو نبودند. آنها نمی‌توانستند نسبت به تحولات قابل توجه در کشورهای آسیایی موسوم به «ببرهای آسیا» بی‌توجه باشند. ورود چین به بازار جهانی به تاریح ۱۹۸۰ یعنی زمانی که اولین منطقه آزاد تجاری این کشور در منطقه مرزی هنگ‌کنگ ایجاد شد، برمی‌گردد. در سال ۱۹۷۸، حجم تجارت چین کمتر از ۱ درصد اقتصاد جهان بود. چین در حال حاضر با داشتن ۷ درصد از کل حجم تجارت جهانی، سومین کشور در این حوزه بشمار می‌رود و اقتصاد چین نسبت به اقتصاد کشورهای ژاپن و کره جنوبی، وابستگی بیشتری به تجارت خارجی دارد.

گورباچف نیز به شدت تحت تاثیر موفقیت‌های چین در بازارهای بین‌المللی قرار گرفته بود. جهانی شدن اقتصاد روسیه، محور برنامه اصلاحات گورباچف به شمار می‌آمد. قانون سرمایه‌گذاری‌ مشترک ژانویه ۱۹۸۷ گورباچف، (که همراه با پیشنهادهایی در مورد ایجاد مناطق آزاد تجاری بود) تقلیدی صرف از قوانین چینی‌ها در این زمینه در چند سال قبل بود. در زمانی که او به قدرت رسید، چین بزرگ‌ترین کشور در زمینه جذب سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی در بین تمامی اقتصادهای نوظهور به شمار می‌آمد. گورباچف امیدوار بود که انجام اصلاحات و گشودن درهای روسیه به روی بازارهای جهانی قادر خواهد بود اصلاحات را بی‌درد و رنج سازد. در سال اول حضورش در قدرت، پیش‌بینی‌اش بر این بود که با به‌کارگیری تکنولوژی‌های جدید اکتسابی از غرب، رشد تولید در این کشور بلافاصله شتاب خواهد گرفت.

چین و روسیه هر دو جامعه کمونیستی را تجربه کرده و همچنین دارای منابع انسانی فراوانی بودند و روسیه در ابتدا به دلیل در اختیار داشتن دانشمندان و مهندسان آموزش دیده و ماهر وضعیت بهتری داشت.

اما چرا روسیه در جذب سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی ناموفق بود؟ سرمایه‌گذاران غربی مجبور بودند که همیشه چشم شکاکی بر موضوع سرمایه‌گذاری در کشور روسیه داشته باشند. تنها تعداد معدودی از روس‌ها دارای تجربه در بازارهای جهانی بودند و همه آنها برای انحصار تجارت خارجی کار کرده بودند. هیچ کس پیدا نمی‌شد که بتواند از سر اعتقاد به بنگاه‌های خارجی بگوید اگر که قراردادها نقض بشوند، چه اتفاقی می‌افتد و در شرایطی که قوانینی برای صیانت از مالکیت خصوصی وجود ندارد چطور می‌تواند سرمایه‌گذاری از امنیت برخوردار باشد. نگرانی‌های عمده غرب این بود که خواسته شده بود تا سرمایه‌گذاری‌های عظیمی در بخش زیرساخت‌های انرژی در شرایطی که هیچ قانونی در مورد منابع زیر خاک وجود نداشت، انجام شود. لذا، حقیقت این بود که واسطه قابل اعتمادی که بتواند مابین اشتیاق روس‌ها به سرمایه‌گذاری خارجی و عدم تمایل غرب به مخاطره آمیز کردن سرمایه‌هایش در روسیه قرار بگیرد، وجود نداشت.

روس‌ها از پراکندگی جمعیتی کمتری در سطح جهان برخوردار بودند. تنها تعداد معدودی از روس‌ها به ایالات متحده و اسرائیل مهاجرت کرده بودند، اما وضعیت چینی‌ها متفاوت بود و تعداد زیادی از آنها که عدد آن به میلیون‌ها نفر می‌رسید به هنگ‌کنگ، تایوان، ماکائو، جنوب شرقی آسیا و شمال آمریکا مهاجرت کرده بودند. این «چین بزرگ»، به خصوص در هنگ‌کنگ و تایوان، هنوز ریشه در سرزمین اصلی داشت. آنها تیزهوشی خود را در زمینه کسب و کار نشان داده و با فراست به این موضوع پی برده بودند که کشورهایی با دستمزدهای پایین و با منابع انسانی فراوان از لحاظ سوق‌الجیشی در قلب کشورهای در حال پیشرفت جنوب شرقی آسیا واقع شده است. این واسطه‌های بزرگ چینی می‌توانستند دید سرمایه‌گذاران در مورد اینکه چگونه و با چه کسی سرمایه‌گذاری کنند، به چه کسی اعتماد کنند و به چه کسی اعتماد نکنند، کدام مقامات دولتی قابل اعتماد هستند؟ و ... را روشن کنند. بر این اساس، وجود چنین واسطه‌هایی بسیار مفید بود و باعث شد که بنگاه‌ها و دارایی‌های زیادی در خارج از کشور چین ایجاد شوند که اهمیت زیادی برای رفع شبهات احتمالی سرمایه‌گذاران خارجی داشت.

بیشترین تعداد چینی‌های مستقر در خارج از کشور، که بسیاری از آنها نیز جزو پناهندگان چینی به دیگر کشورها به‌شمار می‌آمدند، در هنگ‌کنگ و تایوان اقامت گزیده بودند و لذا اولین درس چینی‌ها در مبادلات جهانی از مجاورت با هنگ‌کنگ کسب شد. قبل از سلطه حکومت کمونیستی، ساکنان پایتخت گوانگدونگ (مجاور با هنگ‌کنگ)، معروف به زرنگ‌های شهری بودند و این در حالی بود که هنگ‌کنگ پر از افراد بی دست و پا و نادان بود. پس از اینکه هنگ‌کنگ وارد مرحله تغییر به سمت توسعه اقتصادی شد، چندین میلیون از افراد مقیم گواندونگ رهسپار هنگ‌کنگ، یعنی جایی که در معجزه اقتصادی آن کشور مشارکت کردند، شدند. دوستان و خانواده‌های افراد مقیم هنگ‌کنگ، در گوانگژو و در صف‌های طولانی برای دریافت لباس و اجناس ارزان قیمتی که دوستان و خویشاوندان آنها از هنگ‌کنگ برایشان فرستاده بودند، می‌ایستادند. زنان جوان شهری دوست داستند به ازدواج مردانی دربیایند که دارای روابط خویشاوندی در خارج از کشور باشند. هنگامی که دولت چین اقدام به ایجاد اولین مناطق ویژه اقتصادی در شنژن (در نزدیکی هنگ‌کنگ)، ژوهایی (نزدیک ماکائو)، شانتو و ژیمن (نزدیک تایوان) نمود، قوانین و مقررات جدید خود را به طور مستقیم از هنگ‌کنگ تقلید کرد.

کارآفرینان گوانگدونگ، مدل «جلو فروشگاه، عقب کارخانه» هنگ‌کنگی‌ها را کپی کرده بودند حال اینکه برخی دیگر اقدام به راه‌اندازی کارخانه‌های مشترک با صاحبان کسب و کارهای کوچک در هنگ‌کنگ کرده بودند. با استفاده از نهاد خانواده و روابط فرهنگی، عموزاده‌های هنگ‌کنگی قادر به غلبه بر مقررات دست و پاگیر بودند. گوردون وو سرمایه‌دار بزرگ هنگ‌کنگی (فارغ‌التحصیل پرینستون) اولین بزرگراه متصل‌‌کننده گوانگژو به هنگ‌کنگ را با تعهد به واگذاری آن بزرگراه به دولت چین پس از ۱۵ سال بهره‌برداری از منافع آن ایجاد نمود. هنگ‌کنگ، با داشتن بزرگ‌ترین بندرگاه کانتینری در آسیا، هم زیرساختارهای نیم‌بند و هم زیرساختارهای قابل توجهی را برای چینی‌ها ایجاد نموده است.

از طریق هنگ‌کنگ بود که اولین بار کالاهای چینی به دروازه‌های جهانی رسید. در اوایل دهه ۱۹۹۰ سرمایه‌گذاران تایوانی شروع به سرازیر شدن به سمت چین نمودند و مشکل تحریم و ممنوعیت تجارت با چینی‌ها را از طریق هنگ‌کنگ حل کردند. آنها از چین برای ایجاد زیرساخت‌ها و الزامات رقابت در فضای رقابتی در حال افزایش در جهان استفاده نمودند. در سال ۲۰۰۴، سرمایه‌گذاری تایوانی‌ها نزدیک به ۳ درصد تولید ناخالص داخلی کشور چین را تشکیل می‌داد. در سال ۲۰۰۱، دولت چین نیز گام بزرگ خود به سمت جهانی شدن هر چه بیشتر را با عضویت در سازمان تجارت جهانی برداشت. عضویت در سازمان تجارت جهانی به کشور چین انگیزه لازم برای تبدیل شدن به یکی از بزرگ‌ترین کشورهای فعال در حوزه بازرگانی و تجارت را اعطا کرد.

● بنگاه‌های دولتی

گورباچف اقتصادی را به ارث برده بود که در آن تقریبا تمامی شهروندان برای دولت کار می‌کردند. بنگاه‌های دولتی (SOEs) در صنعت، تجارت و حتی کشاورزی نقش مسلط را دارا بودند. مزارع اشتراکی بدنام در عمل تبدیل به مزارع دولتی شده بودند. در چین، زمانی که دنگ ژیائوپینگ به قدرت رسید، اکثریت شهروندان برای دولت کار نمی‌کردند. آنها در عوض برای مزارع اشتراکی کار کرده بودند که باید سهمیه تعیین شده توسط دولت را تحویل می‌دادند. اگر کارها خوب پیش نمی‌رفت، کمک یا بسته نجاتی از جانب دولت وجود نداشت. در شوروی سابق، پیشنهادات برای اصلاح بنگاه‌های تحت تسلط دولت از اوایل دهه ۱۹۶۰ مطرح شده بود. در چین مائو، لغت «اصلاحات» حتی در فرهنگ لغت رهبران دولتی وجود نداشت. به‌رغم چنین پیش‌زمینه متفاوتی، گورباچف و دنگ ژیائوپینگ هر دو اصلاحات بسیار مشابهی را در زمینه بنگاه‌های دولتی آغاز و نتایج ضعیف مشابهی را به ارث گذاشتند. گورباچف ایده اصلاحات را از ژوئیه ۱۹۸۴ وارد قانون کسب و کارها کرد. دنگ ژیائوپینگ و ژائو ژیانگ در سال ۱۹۸۴ یعنی زمانی که دنگ ژیائوپینگ تصمیم گرفت تا تجربه روستاها را برای اصلاحات سیستم اقتصادی بخش شهری به‌کار بگیرد، ضمانت قراردادهای شهری را که مبتنی بر موفقیت اصلاحات روستایی بود آغاز کردند.

در هر دو کشور، بنگاه‌های دولتی هسته اصلی فرماندهی برنامه‌ریزی شده صنایع سنگین، دفاع، حمل‌و‌نقل و امور مالی را تشکیل می‌داد. آنها نمی‌توانستند بدون از بین بردن سیستم برنامه‌ریزی و پایه سوسیالیستی جامعه، به سمت ایجاد مالکیت خصوصی تغییر مسیر دهند. در جایی که تولید بنگاه‌های تحت تسلط دولت در شکم یک برنامه ملی جای گرفته بود، آن شرکت‌ها اجازه فعالیت نکردن و دست از کار کشیدن را نداشتند. در عوض، این شرکت‌ها در دل بودجه‌هایی بودند که هرگونه زیان و عدم موفقیت آنها به صورت خودکار از محل این بودجه‌ها پوشانده می‌شد. این شرکت‌ها توسط وزارتخانه‌های بزرگ، مقامات منطقه‌ای و رهبران حزب اداره می‌شد؛ آنها میلیون‌ها نفر از کارگران نسبتا نازپرورده را که برای دستمزد و مزایای خود به شدت وابسته به آن بنگاه‌ها شده بودند، به خدمت گرفته بودند. همه این موارد موجب شده بود تا یک گروه ذی‌نفع قدرتمند در مقابل اصلاحات شکل گرفته و لذا در صورت هر گونه اصلاحی نیز با اقدامات خرابکارانه و فساد، از آن به نفع خودشان استفاده می‌کردند. گورباچف به هر حال چاره‌ای جز آدرس‌یابی مشکلات بنگاه‌های دولتی ناشی از اصلاحاتی که خودش آغاز کرده بود، نداشت. رهبران چین قادر بودند تا رسیدگی کردن به بنگاه‌های تحت تسلط دولت را در درجه دوم قرار داده و به تعویق بیندازند.

در هر دو مورد، راه‌حل به‌کارگرفته شده، کاهش سرپرستی بیش از حد بر بنگاه‌های دولتی بود که این موضوع به آنها قدرت تصمیم‌گیری بیشتر را می‌داد و انگیزه‌هایی را برای فعالیت شرکت‌ها با کارآیی بیشتر فراهم می‌کرد. با وجود موقعیت‌ها و پس‌زمینه‌های متفاوت این دو کشور، هر دو برنامه اصلاحات دو نتیجه مشابه داشت؛ هنوز بنگاه‌های دولتی باید محصولاتی را که به صورت برنامه‌ریزی شده دیکته شده بود به سیستم برنامه‌ریزی تحویل دهند اما آنها می‌توانستند محصولاتی را بیشتر از آنچه برنامه‌ریزی شده بود تولید کرده و با قیمت بالاتر به فروش برسانند. مدیران و کارکنان می‌توانستند سود بیشتری را برای پاداش و سرمایه‌گذاری بیشتر ایجاد و حفظ کنند. آنها می‌توانستند به طور فزاینده‌ای از طریق «ارتباط مستقیم» با دیگر بنگاه‌های دولتی، نهاده‌های مورد نیاز را خریداری و اقدام به فروش محصولات نهایی کنند. در هر دو مورد، برنامه‌ریزان، قیمت کالاهایی که از طریق سیستم برنامه‌ریزی تولید و در میان بنگاه‌های دولتی رد و بدل می‌شدند را ثابت نگه داشته بودند. بنابراین، همان محصول (مثلا فولاد) می‌توانست خریداری شده و با قیمت‌های دو یا چند برابر فروخته شود.

به صورت غیر‌ارادی، اصلاحات بنگاه‌های دولتی هم در روسیه و هم در چین، یک ماشین تولید منفعت برای یک عده به‌خصوص ایجاد کرده بود. در هر دو کشور، مدیران اقدام به راه‌اندازی کسب و کارهای کوچک و تعاونی‌ها در کنار کارخانه‌هایشان کردند که از آنها برای و کمتر کردن دارایی‌های دولتی استفاده می‌شد. آنها تولید را از بخش برنامه‌ریزی شده به بخش شرکت‌های تعاونی یعنی جایی که می‌شد محصولات را با قیمت بالاتر به فروش رساند، انتقال می‌دادند. سودهای بدون زحمتی از طریق خرید نهاده‌ها (که اغلب از خود شخص بود) در قیمت‌های مصوب دولتی و انتقال آن نهاده‌ها به تولید بخش شرکت‌های تعاونی و سپس فروش محصولات تولیدی در قیمت‌های بسیار بالاتر به دست می‌آمد.

علاج چنین فساد گسترده‌ای در این دو کشور، تصویب یک قانون ورشکستگی و سختگیرانه بود. در حقیقت، قانون موسسات سال ۱۹۸۷ گورباچف چنین بود که شرکت‌های دولتی باید هزینه‌های‌شان را پوشش دهند و در غیر این صورت ورشکسته اعلام می‌شوند. اما در عمل هیچ ورشکستگی وجود نداشت و اعلام نمی‌شد. شرکت‌های زیان‌ده دولتی استدلال می‌کردند که اعلام ورشکستگی و بسته شدن موجب شورش کارگران و از بین رفتن حجم بسیار زیادی از تولیدات کشور می‌شود. بر این اساس، حمایت‌ها همچنان بدون اینکه از حجم آنها کاسته شود ادامه یافت. در سال ۱۹۸۶، دولت چین تحت ریاست ژائو ژیانگ و دنگ ژیائوپینگ یک قانون ورشکستگی را معرفی کرد که منافع مقرره را در جهت حذف رهبران اصلاح‌طلبی مانند هو یائوبانگ و ژائو ژیانگ (که هر دو نفر از دبیران حزب بودند) تجهیز کرده بود. هنگامی که دولت دوباره در سال‌های ۱۹۹۸ و ۱۹۹۹ شروع به فشار در جهت اعلام ورشکستگی‌ها کرد، مقامات دولت محلی اقدام به فروش دارایی‌ها (که اغلب به شکل املاک و مستغلات بود) به مقامات درنده‌خوی سابق کردند که از لحاظ سیاسی شرکت‌های خصوصی را برای استفاده‌های شخصی خودشان پیوند داده بود.

شکست قانون موسسات، نتایج مصیبت‌باری را در کشور روسیه ایجاد کرد. تولید برنامه‌ریزی شده فروریخته بود، بنگاه‌های دولتی از عرضه محصولات به یکدیگر خودداری می‌کردند و اقتصاد برنامه‌ریزی شده نیز خاصیت وجودی‌اش را از دست داده بود. بر عکس چین که هنوز تندروها قدرت لازم را برای تحلیل بردن اصلاحات داشتند، گورباچف هنوز قدرت لازم برای به پیش راندن اصلاحات را از دست نداده بود. او حتی تا آنجا پیش رفت که دفاتر حزب را که بر اقتصاد نظارت و سرپرستی می‌کردند منحل کرد که این موضوع حتی منجر به شکل گرفتن یک کودتای نافرجام از جانب تندروها نیز شد. در دسامبر سال ۱۹۹۱، اتحاد جماهیر شوروی به ۱۵ جمهوری مستقل تجزیه شد و هر یک از این کشورهای استقلال یافته اصلاحاتشان را شروع کردند.

اگر چه بنگاه‌های تحت تسلط دولت چین همچنان به صورت ناکارآ و فاسد در حال فعالیت بودند ولی اینها باعث نشد که اقتصاد چین همانند اتفاقی که در روسیه رخ داد، فرو بپاشد. بنگاه‌های دولتی ورشکسته همچنان تحت حمایت قرار می‌گرفتند. و اگر چه بخش دولتی دیگر تنها یک سوم تولید ناخالص داخلی را ایجاد می‌کرد اما بیش از ۷۰ درصد از وام‌های بانک‌های دولتی به شرکت‌های دولتی اعطا می‌شد. به‌‌رغم کاهش روزافزون سهم این شرکت‌ها از اقتصاد، کنترل بخش قابل توجهی از منابع طبیعی از جمله زمین، ذخایر معدنی، جنگل‌ها و منابع آبی در دست این شرکت‌ها بود، که همین موارد نیز ریشه بسیاری از فسادها و تباهی‌ها بود. طبق مطالعه‌ای که در این حوزه انجام گرفته است، ارقام این منافع و سودهای هنگفت بین ۲۰ تا ۳۰ درصد از تولید ناخالص چین بوده است. چگونه کشوری مثل چین توانست از چنین ناکارآمدی و فساد روزافزون در بنگاه‌های دولتی عبور کند؟ افسانه و حکایت رشد و عبور چین از این مرحله ترکیبی از رشد بالای بخش کشاورزی، کسب و کارهای خصوصی و شرکت‌های بین‌المللی با رشد پایین‌تر از بخش دولتی می‌باشد. علاوه بر این، شاید بنگاه‌های دولتی چین آنچنان ناکارآمد نبوده‌اند. در روسیه، هیچ معیاری برای شرکت‌های دولتی وجود نداشت. در چین، همزیستی بنگاه‌های دولتی از طریق سرمایه‌گذاری مشارکتی و همچنین با بانک‌های خارجی، موجب افزایش رقابت آنها و همچنین دستیابی آنها به بازارهای دیگر شد. سرمایه‌گذاری مشترک معیارهایی برای اندازه‌گیری و سنجش عملکرد بنگاه‌های دولتی ایجاد کرد. در سال ۲۰۰۶، بهره‌وری نیروی کار در شرکت‌های منتج از سرمایه‌گذاری خارجی بیش از ۹ برابر دیگر شرکت‌ها و علی‌الخصوص شرکت‌های دولتی بوده است. قدرت و توانایی مابقی اقتصاد، به چینی‌ها روزنه‌ای برای تجربه راه‌حل‌های مختلفی از قبیل بازسازی بنگاه‌های دولتی به شکل شرکت‌های به هم جوش خورده (چیزی که گورباچف برای آن تلاش زیادی کرد ولی موفقیتی حاصل نشد)، راه‌اندازی شرکت‌های سهامی، و ایجاد بازارهای سهام در شنژن و شانگهای به منظور فراهم کردن سرمایه لازم و مورد نیاز برای کارخانه‌های دولتی کلیدی، ایجاد کرد. مشکل بنگاه‌های دولتی همچنین خودش را از طریق فرسایش نیروها حل کرد. تعداد بنگاه‌های دولتی از ۱۱۸ هزار در سال ۱۹۹۵ به کمتر از ۲۵ هزار واحد در سال ۲۰۰۵ کاهش یافت. از سال ۱۹۹۶، اشتغال در بنگاه‌های دولتی حدود ۴۵ میلیون نفر کاهش یافته که بیش از نیمی از آن در بخش کارخانه‌ای بوده است. بخشی از این فرسایش نیروها به دلیل «خصوصی شدن بی‌اختیار» بنگاه‌های دولتی در اثر انتقال دارایی‌های این شرکت‌ها توسط مدیران به بخش خصوصی برای سرازیر شدن منافع آن به جیب خودشان بوده است.

● عبرت‌ها:

تجربه اصلاحات اقتصادی و اجتماعی چین و روسیه در دهه ۱۹۸۰ نمونه منحصر‌به‌فردی از این موضوع است که چرا اصلاحات در برخی کشورها موفقیت‌آمیز بوده و در برخی دیگر از کشورها شکست خورده است. مقایسه این دو تجربه برجسته از اصلاحات، این دیدگاه متعارف که برای موفقیت‌آمیز بودن برنامه اصلاحات در یک کشور، نیاز به وجود یک دولت قوی و توتالیتر می‌باشد را رد می‌کند. در مورد روسیه، دولت تک حزبی تلاش داشت تا اصلاحات را از بالا به پایین تحمیل کند و دیدیم که شکست خورد. در چین، دولت تک‌حزبی درهای اقتصاد را باز کرد اما با منشا و اساس اصلاحات مخالف بود ولی پس از روشن شدن اثرات مثبت آن با اینکه زمان خیلی زیادی از عدم پذیرش آنها نمی‌گذشت، مورد قبول واقع شد. برای چند دهه، گروه کوچکی از لیبرال‌های روسیه در جهت شروع اصلاحات در این کشور بیهوده تلاش می‌کردند. آنها بالاخره شانس خودشان را زمانی که یک اصلاح‌طلب به رهبری حزب انتخاب شد، امتحان کردند اما باز هم یک اجماع نظر و توافق عمومی که قائل به اصلاحات باشد، شکل نگرفت. در چین، پس از اینکه منافع و آثار مثبت اصلاحات عیان شد، حوزه گسترده مردمی وجود داشت که مزایای بالقوه اصلاحات را درک کرده بودند. آنها بی‌سر و صدا در راستای منافع خودشان عمل کردند و به قول یکی از همین چینی‌ها: «بیشتر عمل می‌کردند و کمتر چیزی بیان می‌نمودند؛ هر چیزی را انجام بده ولی چیزی نگو». جمعیت روستایی چین، به عنوان غیرخودی‌ها، چیزی برای از دست دادن نداشتند. حتی با وجود فشار بیش از ۸۰ درصد مردم چین در جهت ایجاد تغییر، اصلاحات نمی‌توانست بدون رخنه و نفوذ در روانشناسی اقتصادی و اجتماعی ذهن چینی‌ها به ثمر بنشیند. اصلاحات از پایین به بالا نمی‌توانست مورد مقاومت و مخالفت قرار گیرد چرا که نیاز به هیچ گونه مذاکره و انتقالی نداشت، از هر گونه زد و خورد و مقابله به دور بود و مانند بیماری طاعون غیر‌قابل توقف و به شدت در حال گسترش بود. اصلاحات از بالا به پایین می‌تواند به آسانی توسط کناره‌گیری رهبران اصلاح‌طلب یا با خرابکاری‌ها و کارشکنی‌های گسترده قدرت حاکم یا هرم‌های قدرت در یک کشور برچیده شود. سبک اصلاحات چینی به کمک و توسط شرایط ویژه‌ای امکان‌پذیر شد- سنت کشاورزی و بازرگانی‌های خصوصی کوچک، فاجعه پاکسازی‌های گسترده حزب کمونیست و عقب‌ماندگی چین به عنوان یک اقتصاد مبتنی بر کشاورزی همگی از جمله این شرایط ویژه می‌باشند. اگر رهبران چین نیز با شرایط مشابه شرایط گورباچف مواجه شده بودند، آنها نیز با بدبختی شکست خورده بودند. گورباچف مجبور بود با مشکلات غیر قابل حل شرکت‌های صنعتی بزرگ دولتی روبه‌رو شود؛ چینی‌ها توانستند منتظر بمانند و کوچک شدن اندازه این شرکت‌ها را تا حد و اندازه‌های مناسب، تماشا کنند. بدون شک، وضعیت کنونی هر کشوری تحت تاثیر و متاثر از گذشته آن کشور است. در هر دو مورد مزبور، اصلاحات اولیه از بیش از ربع قرن پیش آغاز شد. رهبران خلف چینی مسیر حرکت را تغییر ندادند؛ هر رهبر جدید حزب به سیاست‌های سلف خود احترام گذاشت. در روسیه، حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی منحل شد. آن همه دم از دموکراسی و اقتصاد بازار زدن و تلاش در جهت رسیدن به آن در دوره حکومت یلتسین توسط خلف وی یعنی پوتین پس زده و به عقب رانده شد. روسیه در حال حاضر تحت حکومت دو نفر است که یکی از آنها دارای سابقه فعالیت در کا گ ب است و به دنبال برقرار کردن مجدد نوعی حکومت توتالیتر در روسیه است.

به نظر می‌رسد هر یک از این دو کشور درس اشتباهی از یکدیگر یاد گرفته باشند. درس اشتباه چینی‌ها از روس‌ها این است که اصلاحات سیاسی می‌تواند حزب کمونیست را منهدم کند و درس اشتباه روس‌ها از چینی‌ها این است که تنها یک رهبر خودکامه قوی باعث می‌شود اصلاحات

موفقیت آمیز شود؛ بر این اساس است که هنوز مشاهده می‌شود حزب حاکم چین همچنان به مقاومت در برابر تغییرات سیاسی می‌پردازد و پوتین و مدودف نیز همچنان به دنبال تقویت کنترل‌های اقتدارگرا هستند.

تاریخ دو کشور روسیه و چین نشان می‌دهد که شرکت‌هایی با مالکیت دولت و فعالیت کننده بر اساس منافع سیاسی، قدرت رقابت کردن ندارند. رهبران فعلی روسیه در حال حاضر با کنترل هرچه بیشتر اقتصاد صنعتی این کشور این وضعیت را بدتر می‌کنند. این بنگاه‌های دولتی جدید روسیه دارای رقابت اندک و شاید بهتر است بگوییم هیچ گونه قدرت رقابتی نیستند. رهبران جدید روسیه از سرمایه‌گذاری مشترک اجتناب می‌کنند و کارآفرینان خصوصی اگر از بازارهای شان تخطی کنند و فراتر بروند با خطرات فیزیکی مواجه خواهند شد. این احتمال وجود دارد که غول‌های شرکتی روسیه - گازپروم، لاک اویل، رازنفت - هر چه بیشتر ناکارآ و به جای اینکه در خدمت منافع اقتصادی باشند، بیشتر در خدمت منافع سیاسی فعالیت کنند.

رهبران چین نیز با معمای غامضی روبه‌رو هستند که قدرت تشخیص و حل آن می‌تواند آینده شان را به شدت تحت تاثیر قرار دهد. از سال ۲۰۰۱، حزب کمونیست شروع به همکاری و پذیرفتن رهبران و مدیران کسب و کار به جرگه شبکه حزب دولت کرده است. همانند اعضای حزب دولت، کارآفرینان چینی نیز می‌توانند از ایجاد چنین روابطی به جای انجام اقدامات کارآفرینانه، منافع زیادی کسب کنند. در سال ۲۰۰۷، دولت چین قانون مالکیتی را به تصویب رساند که به‌دنبال به رسمیت شناختن مالکیت خصوصی است. اینکه این قانون چطور اجرا خواهد شد هنوز باید ماند و دید، اما این موضوع نشان‌دهنده یک گام مهم به سوی ایجاد حاکمیت قانون به جای تحکم و ترجیحات سیاسی است. کارآفرینان چینی با یک انتخاب مواجه هستند: آیا آنها می‌خواهند به عنوان کارآفرینان چینی حتی با وجود نقش مسلط حکومت قانون به رقابت با یکدیگر بپردازند یا اینکه می‌خواهند با استفاده از روابط و موقعیت‌های حزبی خود، کسب سود کنند؟ اگر آنها گزینه دوم را انتخاب کنند، مرغی که برایشان تخم طلایی گذاشته است را خواهند کشت. در نتیجه ممکن است چین به وضعیت الیگارشی و حکومت معدودی از ثروتمندان کرخت موجود در روسیه مبدل شود. ناپلئون یک بار گفت: «بگذارید چین بخوابد؛ زیرا اگر از خواب بیدار شود، دنیا را تکان خواهد داد». این بستگی به این دارد که چین بخواهد بیدار بماند یا نه، ملتی متشکل از کارآفرینان یا ملتی متشکل از مقامات حزبی وابسته به حکومت.

حسین صبوری

منابع:

۱. Anders, Aslund. Russia’s Capitalist Revolution: Why Market Reform Succeeded and Democracy Failed (Peterson Institute for International Affairs, ۲۰۰۷), ۵۸.

۲. Kate, Zhou. How the Farmers Changed China: Power of the People (West view Press, ۱۹۹۶).

۳. Robin Kong, “China’s billionaires begin to add up,” Financial Times (October ۲۲, ۲۰۰۷).

۴. Wayne M. Morrison. “China’s Economic Conditions,” Congressional Research Service Report to Congress (May ۱۳, ۲۰۰۸).

۵. Xinwen, Wubao. “The New China’s Oppression Campaign against Counter-reactionaries,” China.com (۲۰۰۶).

۶. Yasheng, Huang. Capitalism with Chinese Characteristics (Cambridge University Press)