چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
حدیث آفرینش آدم
● ابلیس که بود
ابلیس از آن فریشتگان بود که خدای، او را از آتش آفریده بود و خدای مر ابلیس را گرامی داشتی، از بهر آنکه مر خدای را به هر آسمانی سجده کرده بود هزار سال. چندان که همهی فریشتگانِ آسمان، عَجَب داشتند. پس خدای، او را یک چند، خازنِ بهشت کرده بود. پس او را مهتر کرد بر فریشتگانِ آسمان.
وخدای گروهی فریشتگان آفریده بود از آتش و مر ایشان را «جان» نام کرده بود و این زمین، ایشان را داده بود و ایشان به این زمین اندر، فساد کردند. و ابلیس بر آسمان بود و همی عبادت کرد با گروهی فریشتگان. چون این «جان» به این جهان اندر عاصی گشتند؛ خدای، این جهان، مر ابلیس را داد و به آن فریشتگان که با وی بودند بر آسمان. و مر ابلیس را فرمود که: برو با این فریشتگان که اندر آسمانند. به زمین بروید و آن جان را از پشت زمین برانید.
ابلیس با آن فریشتگان به زمین آمدند و جان را براندند و ابلیس مهتر این جهان گشت و مهتر آن فریشتگان که بودند به این جهان اندر.
پس ابلیس بزرگ منشی کرد و گفت: چون من کیست؟ که من چندین سالها عبادت کردهام خدای را و اکنون از این جان، بهتر آمدم وایشان را از این جهان براندم.
خدای آن کِبرِ وی بدانست و خواست که این جهان از وی بستاند و خلیفتی بیافریند و به وی دهد. پس وحی فرستاد سوی آن فریشتگان که با ابلیس بودند به زمین و گفت: من همی خلیفتی خواهم آفریدن بر زمین. این فریشتگان گفتند: یا رب، تو خلیفتی بیافرینی و وی به این زمین اندر، گناه کند و ما تو را عبادت کنیم به روز و شب.
پس چون خدای، صورت آدم را بیافرید، فریشتگان مر ابلیس را گفتند که: خدای از گل خلقی بیافریده است واین جهان، مَر او را خواهد دادن.
ابلیس را خشم آمد و مر فریشتگان را گفت که: بروید تا برویم و این خلق را که خدای، او را از گِل آفریده است، او را ببینیم.
● آفرینش آدم
پس چون خدای خواست که آدم را بیافریند، جبرئیل را بفرستاد و گفت که برو به این جهان و از آن جا، چهل گَز گِل از زمین بردار. جبرئیل بیامد و آن جا که امروز کعبه است، پَر فرو بُرد به زمین و خواست که گِل بردارد. زمین با جبرئیل به سخن آمد. گفت: یا جبرئیل! همی چه کنی؟ گفت: همی گِل بردارم از روی تو، تا خدای خلقی بیافریند و این جهان به او سپارد. زمین مر جبرئیل را سوگند داد و گفت: به آن خدای که تو را فرستاد که تو از من گِل برنداری که خدای از آن خلیفتی آفریند که او بر پشت من گناه کند و خونِ ناحق ریزد. جبرئیل از بهرِ آن سوگند، بازگشت و گفت: یا رب تو خود بهتر دانی که من از بهرِ چه باز گشتم.
پس خدای میکائیل را بفرستاد. میکائیل بیامد و زمین همچنان سوگند بر وی نهاد و او نیز بازگشت.
پس خدای، عزرائیل را بفرستاد و زمین همچنان سوگند بر وی نهاد که جبرئیل و میکائیل را نهاده بود. عزرائیل گفت: فرمانِ خدای را به سوگند تو بِنَدَهم. (عوض نکنم) خدای مرا ایدون (اینگونه) فرمود و من فرمان خدای برم نه فرمان تو. و آن جا که مکه است، پَر فرو بُرد و گِل از جملهی روی زمین برداشت، از انواع آن و خدای آدم را از آن گِل بیافرید به قدرت خویش.
پس اول جان به سَرِ آدم اندر شد و چشم را بیافرید تا عبرتها ببیند و آن جُفت است و گوشش را بیافرید تا علم و حکمت بشنود و آن جفت آفرید و بینی را بیافرید تا بویها بشنود و هم جفت آفرید و دندان را بیافرید تا به آن طعامها بخاید (بجَوَد) و آن هم جفت آفرید: و دستش بیافرید تا به آن عملها کند و آن هم جفت آفرید و پایش را بیافرید تا به آن بیاید و برود و هم جفت آفرید.
پس این اندامها که یاد کردیم، به این گونه بیافرید و آن گاه، به تنِ تو اندر، یکی پادشاه آفرید، نهانی، و این اندامها همه به فرمان و فرمان بُردار او کرد تا این اندامها هیچ کار نتوانند کردن بیفرمان او. و آن پادشاهْ، دلِ توست که دل تو یکی است و با او هیچ همتا نیست و مر این دل تو را نیز یکی ترجمان است که هرچه این دل تو خواهد و بیندیشد این ترجمان بگوید و آشکار کند و این ترجمان، زبانِ توست.
● سجده بر آدم
پس چون آدم تمام زنده گشت، خدای فریشتگان را فرمود که مر آدم را سجده کنید.
همه سجده کردند، مگر ابلیس که باز استید.
خدای گفت: چه بُوَد تو را؟
گفت: من سجده نکنم آن کس را که تو از گِل آفریدی و مرا از آتش آفریدی و آتش بهتر از گل [بُوَد].
ابلیس به این سخن حُجَّت آورد بر خویشتن، [و فراموش کرد] از بهر آن که اگر آفریننده، خداوند است، او بهتر داند که از آتش و گِل کدام فاضلتر است.
پس خدای گفت: بیرون رو از اینجا که تو راندهای و بر تو لعنت باد تا روز رستاخیز.
و او گفت: یا ربّ تو گفتی که من بر هیچ خلقی ستم نکنم و من چندین هزار سال خدمت کردهام، حاجتِ من نیز بر آدم و فرزندان او روا کن!
خدای گفت: حاجت بخواه!
پس ابلیس حاجت خواست و گفت: یا رب، مرا زندگانی ده تا آن روز که خلق را برانگیزی از گور. [پس خدای حاجتش را پذیرفت و او را عمر طولانی داد.]
● حدیث آدم و حوا
پس چون خدای، آدم را بیافرید، او را به بهشت فرستاد و گفت: این بهشت تو را دادم و او را به بهشت اندربداشت. پس خدای خواست که از آدم نیز خلقی بیافریند همچون آدم. پس چون آدم بخفت و خواب بر وی غلبه کرد ـ و اندر بهشت خواب نباشد و لیکن چنان بُوَد آدم چون میانِ خفته و بیدار ـ خدای مَر حوا را بیافرید، به قدرت خویش، خلقی چون آدم ولیکن ماده.
پس آدم چشم باز کرد و مر حَوّا را دید بر بالین او نشسته و حُلِّههای (لباسهای فاخر) بهشتی پوشیده. چون او را بدید، گفت: تو کیستی و چیستی؟
گفت: من خلقیام همچون تو؛ خدا مرا آفرید تا همجنس تو باشم و تو با من آرامگیری.
پس جملهی آن خلقان که اندر بهشت بودند، همه پیش آدم آمدند به تهنیت کردنِ حوّا و او را گفتند: این جفتِ تو را چه نام است؟ گفت: این حوّا نام است.
آن گاه چون خدای، آدم را بیافریده بود، گفت: یا آدم، بدان که من ابلیس را از بهر تو براندم و به لعنت کردم و ابلیس دشمن توست و آن جفتِ تو، حوّا.
هشیار باشید که شما را نفریباند و از بهشت بیرون افکند که آن گاه شما بیچاره مانید.
● حیلهی ابلیس
پس چون ابلیس دانست که کار آدم به بهشت اندر، نیکوست، به حیلهی کار آدم اندر، ایستاد تا مگر او را از بهشت بیرون کند. هرچه کرد، به هیچ حیله بهشت اندر نتوانست شدن از بیم رضوانان که خازنان بهشت بودند و رضوانان دانستند که خدای او را از بهشت برانده است.
پس ابلیس همیرفت تا پیش آدم و حوّا و بپرسید مَر آدم را و گفت: یا آدم! کارَت چگونه است؟
آدم از خدای، شکر کرد بسیار. پس ابلیس گریستن اندر گرفت. آدم گفت: چه بوده است تو را که همی گریه کنی؟
ابلیس گفت: که از بهر شما همی گریستم.
گفت: چرا؟ گفت: از بهر آن که خدای مر شما را گفت که از آن درخت مخورید و آن [درخت را [درخت جاوید خوانند و از بهر آن گفت که شما از این درخت مخورید که شما را از بهشت بیرون خواهد کردن و من از بهر آن آمدهام تا شما را بگویم تا از این درخت بخورید و جاوید اندر این بهشت بمانید.
آدم گفت: من فرمانِ خدای، به قول تو دست باز ندارم. پس ابلیس سوگند خورد و دل ایشان به آن سوگند نرم گشت. و ابلیس مَر ایشان را شتاب همی کرد به خوردن آن و میگفت که: زود باشید و از آن بخورید حوا گفت: من بروم و از آن بخورم، بنگرم تا خود چه خواهد بودن. وبرفت و پنج دانه از آن باز کرد و دو دانه بخورد و سه دانه پیش آدم برد و گفت: ای آدم، من دو دانه خوردم و مرا از آن هیچ گزند نرسید. پس چون آدم اندر نگرست و حوا را گزندی نرسیده بود، آن سه دانه از حوّا بستَد و بخورد و چون گندم به حلق آدم فرو گذشت و به شکم رسید، حالی (فورا) آن حُلّههای بهشت از ایشان فرو ریخت. بانگ اندر بهشت اوفتاد که: آدم نافرمانبرداری کرد خدای را و بیراه گشت.
● هبوط آدم
پس آنها را از بهشت بیرون انداختند. آدم دانست که ابلیس او را بفریبانید و هیچ چاره و تدبیر نمیدانست. [پس] سر بر سجده نهاد و همی گریست بر گناه خویشتن چون ضعیف گشته و بیطاقت، و میخواست که هلاک شود، خدای بر وی رحمت کرد و بر وی ببخشود و توبهی او قبول کرد. پس آدم پذیرفتن توبه، بشنید، از شادی گریستن بر او اوفتاد.
پس چون خدای، توبهی آدم بپذیرفت، مر جبرییل را بفرمود تا یکی خوشهی گندم، چنان که او خورده بود اندر بهشت، پیش آدم آورد و گفت: هم از این که بخوردهای، روزی تو کردهام و آن فرزندان تو، تا روز رستاخیز و جبرییل آدم را بفرمود تا آن گندم بکاشت. و بفرمود تا بِدْروَد (برداشت کند) و پاک کرد. پس جبرئیل بفرمود تا از آن گندم آرد کرد و نان پخت و بخورد.
نویسنده: محمد بن جریر - طبری
منبع: ماه نامه - گنجینه - ۱۳۸۱ - شماره ۱۳، فروردین
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست